نماینده مردم در دوره اول مجلس شورای اسلامی می گوید: خیانت بنی صدر را به آن صورت احراز نکردیم. یعنی این طور نبود که آقای بنیصدر عمدا در جبهه ها تعلل میکرد تا کشور دست عراق بیفتد.
به گزارش جماران، روزهای آخر خرداد سال شصت اتفاقات مهمی در عرصه سیاسی کشور رخ داد. ۲۶ خرداد ۱۳۶۰، دو فوریت طرح برای ارزیابی کفایت سیاسی ابوالحسن بنیصدر در مجلس رأی آورد و پس از پنج روز با رای اکثریت نمایندگان عدم کفایت رئیس جمهور وقت تصویب شد.
حال و هوای آن روزها و چگونگی رسیدن مجلس به چنین تصمیمی تاکنون موضوع گفتگوها و تهیه گزارشهای کثیری بوده است. هرچند بنی صدر همان 31 خرداد سال 60 از عرصه سیاسی کشور محو شد اما برخی تحلیلگران و سیاسیون یاد او را در مشابهت سازی های روز کشور زنده نگه داشتند مثال روشن آن دورانی بود که احمدی نژاد به تقابل با مجلس پرداخت و آنقدر قدرت رئیس جمهور را موسع میدانست که حاضر به اجرای قوانین مصوب قوه مقننه نبود.
محسن رهامی اما نگاهی دیگر دارد او این مشابهتسازی ها را رد می کند و می گوید: کلاس بنی صدر به لحاظ سیاسی بالاتر از احمدی نژاد است. نخبگان و دانشگاهیان مخاطبان بنی صدر بودند اما احمدی نژاد لحن و ادبیاتی پوپولیستی داشته و دارد.
او برایمان از دلیل عدم رای نهضت آزای ها به طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر هم روایت کرد، از مشی بازرگان و سحابی و اینکه حتی پشت سر نیروهای انقلابی نماز هم می خواندند.
مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید.{بخش دوم این گفتگو پیرامون اختلافات در شورای عالی سیاستگذاری، دیدارهای اصلاح طلبان با رهبری و ...طی روزهای آینده منتشر خواهد شد.}
***
فرایند عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا و بحث عدم کفایت سیاسی او چگونه اتفاق افتاد؟
در واقع برداشتن تنفیذ امام به روزهای آخر برمیگردد. یعنی این شکاف بین مجلس و بنی صدر روزبه روز بیشتر شد. آقای بنی صدر چند نفر را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد اما مجلس حاضر به رای دادن نشد و نهایتا کار به آقای رجایی رسید که آن زمان نماینده مردم تهران در مجلس بودند. بعد که بنی صدر با معرفی آقای رجایی به مجلس موافقت کردند و آقای رجایی از مجلس رای گرفت، در چینش کابینه اختلاف بین او و آقای رجایی در معرفی وزرای اقتصاد و خارجه حل نشد و آقای رجایی، سرپرست گذاشت که خودش آن وزارتخانه ها را اداره کند اما آقای بنی صدر مدعی بود او باید سرپرست بگذارد. این اختلافات در بین طیف اکثریت و اقلیت مجلس هم بود. نیروهای اقلیت مجلس، نیروهای روشنفکر مجلس و وابسته به نهضت آزادی مثل مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم مهندس سحابی و دیگران بودند. آن زمان چپ و راست به معنای امروز نبود.
در واقع طیف اکثریت نیروهای انقلابی و خط امام بودند و به بقیه روشنفکر، لیبرال یا نهضت آزادی میگفتند. در جلسات حزب جمهوری جمع بندی این شد که برای اداره کشور و حل نهایی معضلات جنگ به سمت عزل رئیس جمهور برویم. وقتی این طرح ارائه شد، سازمان مجاهدین خلق طی اطلاعیه ای اعلام کرد «چنانچه طرح در مجلس رای بیاورد و تصویب شود، ما به دفاع از رئیس جمهوری قانونی و در واقع به مقابله با این جریان و هر کسی که به طرح عدم کفایت رای بدهد، می پردازیم»
در واقع نمایندگان به ترور تهدید شدند. به عبارت دیگر بعد از طرح مسئله عدم کفایت در مجلس، سازمان مجاهدین موضع خیلی جدی در حمایت از آقای بنی صدر گرفت و نمایندگان مجلس را تهدید کرد. همانطور که میدانید اعضای سازمان مجاهدین اصلا به قانون اساسی رای ندادند، حرف مجلس هم این بود که وقتی قانون اساسی را قبول ندارید، پس چطور از رئیس جمهور برآمده از قانون اساسی که به نظر شما قابلیت اجرا ندارد، حمایت میکنید؟ وقتی میتوانید از ارکان قانون اساسی دفاع کنید که از خود قانون اساسی دفاع کنید. اینها بحثهای نظری بود که بین مجلس و سازمان مجاهدین خلق پیش آمد.
عدم کفایت سیاسی بنی صدر به دنبال بحثهایی مطرح شد که او را به خیانت در جنگ متهم می کردند؟
خیانت آقای بنی صدر را که به آن صورت احراز نکردیم. من از جانب خودم میگویم، یعنی این طور نبود که آقای بنی صدر عمدا در جبهه ها تعلل میکرد تا کشور دست عراق بیفتد. به کار بردن این کلمات در حال و هوای سیاسی خیلی راحت است ولی به هر حال ما اگر خیانت را به این معنی تفسیر کنیم که بنی صدر عمدا به ارتش دستور عقب نشینی داده است تا عراق، ایران را ساقط کند، به چنین چیزی نرسیدیم. ما در مجلس طرح عدم کفایت را داشتیم، یعنی این رئیس جمهور با این شرایط، یکدستی لازم با نظام را ندارد و خصوصا سخنرانی هایی که او میکرد مثل 14 اسفند درواقع نوعی دوگانگی و شکاف در اداره مدیریت نظام ایجاد شده بود. تمام تشکیلات چه در ارتش و چه در سایر جاها، به دو دسته طرفداران و مخالفین آقای بنی صدر تقسیم شده بودند. به طوری که در ارتش فرماندهانی که به شکلی خودشان را منتسب به او میدانستند، با بقیه ارکان نظام و خصوصا در حوزه های جنگ هماهنگی نمیکردند. بخشی از این شکستها و عقب نشینی ها ناشی از عدم هماهنگی و عدم تمرکز مدیریت بود. اما اینکه واقعا فرماندهانی گزارش قطعی بدهند که بنی صدر گفته ارتش از خرمشهر یا سوسنگرد عقب نشینی کند تا ما تحویل عراق بدهیم و انقلاب اسلامی بشکند و بعد خودش سر کار بیاید و مردم برعلیه امام تظاهرات کنند تا او رهبر و رئیس جمهور آینده مملکت شود، این طور نبوده است. به هر حال تا امروز هم از آن قضایا 36 سال گذشته، به چنین اطلاعات دقیقی نرسیده ایم.
علت طرح شعار «درود بر سه یاور خمینی؛ هاشمی، دو سید حسینی» چه بود؟
اعضای منافقین علیه مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای شعار میدادند، این شعار در مقابل آن شعارها بود، در واقع این شعار را حزب اللهیها را درست کردند که شعار آنها را خنثی کنند. به عبارت دیگر این شکاف نه فقط در سطح نمایندگان مجلس یا در سطح فرماندهان ارتش بلکه به بدنه جامعه هم کشیده شده بود. در واقع به نظر من در تشدید این فضا و این شکاف سازمان مجاهدین خلق بیشترین نقش را داشت. حمایت آقای بنی صدر و همراهی اش با سازمان مجاهدین خلق موجب این مسئله شد. امام اخطارهایی داد تا آقای بنی صدر از این گروهک فاصله بگیرد یعنی امام تا روز آخر هم سعی کرد از آقای بنی صدر حمایت کند و تعبیرش این بود که آقای بنی صدر یک روحانی زاده است و پدرش آیت الله همدانی بوده و با این تعاریف سعی می کرد به شکلی اختلافات او و مجلس مدیریت و اداره شود. به نظرم اگر بنی صدر از منافقین فاصله می گرفت و بیشتر به نظام نزدیک می شد و مسئولین هم تحمل بیشتری در آن شرایط جنگی به خرج میدادند، کار به آنجا نمیرسید. البته من وقتی به مجلس اول رفتم و این قضایا پیش آمد، 27 ساله و در قضایای رای گیری طرح عدم کفایت رئیس جمهور 28 ساله بودم.
خیلی از دوستان هم همسن و سال من بودند. افراد 27 تا 30 ساله در مجلس اول زیاد داشتیم. درست است نمایندگان مجلس اول به لحاظ سابقه انقلابی نیروهای کارکشته انقلابی در امر مبارزه با شاه بودند اما مجلس اول به لحاظ تجربه کار سیاسی و تجربه مدیریت و حل معضلات و قدرت لابی گری و چانه زنی بسیار ضعیف بود. شاید اگر هم مجلس و هم کل نظام قدرت چانه زنی زیادی در اول انقلاب داشت، قضایایی مثل تصرف لانه جاسوسی پیش نمیآمد. خیلی از مسائل را میتوانستیم با چانه زنی و راه های قانونی حل کنیم.
ما الان که به پشت سر نگاه میکنیم، شاید به جای کشاندن مسائل به طرح عدم کفایت رئیس جمهور و درگیری های به این شکل، در چارچوب های دیگری که در همه دنیا مرسوم است مثل هیات های حل اختلاف تشکیل و چانه زنی میشد، شاید کار به آنجا نمیرسید. اما به هر حال آن روزها هم ما خیلی جوان و کم تجربه بودیم و هم فضای کشور خیلی ملتهب بود و سقوط شهرها یکی پس از دیگری و تهدید صدام که گفته بود تا یک هفته به تهران میرسد، فقدان آمادگی لازم در ارتش و توانمندی در سپاه دست به دست هم داد تا آن اتفاق رقم بخورد. علت آماده نبودن ارتش هم این بود که تعدادی از فرماندهان پس از سقوط شاه و وقوع انقلاب اعدام یا زندان شدند، تعدادی هم فرار کردند و تعدادی هم تبعید شده بودند، در واقع ارتش مدیریت سازمانی لازم را نداشت و چه بسا اگر یک مدیریت وسازماندهی جدی داشت، ارتش ایران یکی از قوی ترین ارتش های منطقه بود و در گذشته هم نشان داده بود که در مقابل ارتش عراق، قوی تر است.
اگر خود ارتش مدیریت بهتری داشت چه بسا هیچکدام از شهرهای ما سقوط نمیکرد. حرف این بود که در آن فضای التهابی چرا ارتشی که توانایی اش علی القاعده قوی تر از ارتش عراق است، به راحتی عقب نشینی و منجر به سقوط شهرها شده است؟ یعنی همه قضایا به راس این قضیه و خود آقای بنی صدر برمیگشت درحالی که آن بدنه، اطاعت و همراهی لازم را از او نداشت و مقاومت در مقابل دشمن چنددسته شده بود. تشکیلات جنگ های چریکی برای خودشان و بسیجی ها هم برای خودشان کار میکردند. بسیج آن روزها زیر نظر سپاه نبود و بعدا مجلس یک مصوبه گذراند که بسیج زیر نظر سپاه عمل کند. بسیج آن زمان، بسیج ملی و حجت الاسلام مجد از طرف شورای عالی دفاع فرمانده اش بود. تعدادی از نیروها هم در قالب جنگهای چریکی جدا کار میکردند. در واقع تشتت فرماندهی و نبودن فرماندهی متمرکز و عدم اطاعت این نیروها از یک فرمانده واحد مایه های سقوط شهرها را فراهم میکرد.
در این فضای التهابی حوصله اینکه چانه بزنند و مسائل را در قالب چانه زنی حل کنند، کمتر بود. گرچه هیات های حل اختلاف هم درست شد که چندان موفقیتی به دست نیاوردند و هیچ کار خاصی را نتوانستند انجام دهند.
چرا نهضت آزادی سمت حمایت از آقای بنی صدر رفت؟ تحلیلشان چه بود؟
نهضتآزادی و تعدادی از دوستان ما در مجلس رای به نفع بنی صدر ندادند بلکه به عدم کفایتش رای ندادند. مرحوم بازگان و مرحوم سحابی و تعداد دیگری از دوستان روحانی ما مثل آقای حجتی کرمانی، مرحوم ابوترابی فرد (پدر آقای ابوترابی فرد)، معتقد بودند که راه حل این بحران، کنار گذاشتن بنی صدر نیست. بنی صدر به هر حال به عنوان اولین رئیس جمهور مملکت رای آورده و عدم کفایت سیاسی در شرایط جنگ، کشور را دچار تشتت دیگری میکند و ممکن است اختلافات را به جنگ داخلی بکشاند. صحبت های آنها این بود که از طریق چانه زنی مسائل را حل و فصل کنیم اما این نوع حرفها درآن فضا، مال آدمهای لیبرال بود و هرکسی حرف از سازش و مدارا میزد و اینکه با چانه زنی مسائل را حل کنیم به عنوان آدم غیرانقلابی مطرح می شد.
همین الان هم فضا اینطوری است. کشور ما به گونه ای شده که گویی چانه زدن، مصالحه و مذاکره روشهای غیرانقلابی است. الان هم وقتی دولت میخواهد با برخی کشورها مذاکره کند متهم به غیرانقلابی بودن می شود حال آنکه می توان بسیاری از مشکلات منطقه را با مذاکره حل کرد مثل اینکه رئیس جمهور ایران با پادشاه عربستان چانه زنی کنند. الان هر کسی قصد مذاکره و صحبت دارد به او غیر انقلابی می گویند. حالا شما این فضا را به 36 سال پیش ببرید، من الان 64 سال سن دارم و آن زمان 28 ساله بودم، تصورمان این بود که این روشها غیرانقلابی و غیر خط امامی است و چون حضرت امام هم در صحبتهایشان علیه امریکا تند صحبت میکردند، هر کسی دم از سازش با آمریکا میزد به عنوان سازشکار و لیبرال مطرح می شد. درنتیجه وقتی مرحوم بازرگان مطرح می کرد «رهبر ما آقای مصدق بود و ما راه ایشان را میرویم تا به روشهای مقاومت منفی و چانه زنی مسائل را حل کنیم»، به این مسئله دامن زده شد. در واقع مرحوم بازرگان می گفت ما به روشهای مصدقی باید پیش رویم و از طریق دادگاه لاهه چانه زنی کنیم و هیات حسن نیت بفرستیم. بر اثر این صحبت ها امام رحمه الله علیه علیه آقای مصدق خیلی تند موضع گرفتند و فرمودند «نگذارید بگویم آن شخصی که از او طرفداری میکنید، مُسلم هم نبوده است» یعنی حتی تا ارتداد مرحوم مصدق جلو رفتند. بعد تعدادی از آقایان خدمت ایشان رفتند و توضیح دادند که مرحوم مصدق، مسلمان بوده و نماز میخوانده و اهل حساب و کتاب بوده و خمس و زکات میداده است. بیمارستان نجمیه بخشی از وصیت نامه های مادر مرحوم مصدق بود که او به دقت آن وصیت را اجرا کرد. بیمارستان شهید مصطفی خمینی هم ازجمله بناهایی است که متعلق به مصدق بود. بعد که این مسائل را برای امام مطرح کردند، دیگر امام راجع به مرحوم مصدق صحبت نکرد. یعنی آن زمان صحبت از چانه زدن و روش مصدقی که در دادگاه لاهه از منافع ایران دفاع شود، روشهای مرسوم در دنیا و اعزام هیات حسن نیت را نمیپسندیدند.
در قضایای کردستان هم که مرحوم آیت الله طالقانی و تعداد دیگری از نیروهای نهضت آزادی دنبال میکردند هیات حسن نیت فرستادند تا با دموکراتها در سنندج چانه بزنند اما این هیات موفق نشد و در واقع جواب نگرفت. بنابراین به نظرشان هیات حسن نیت و مذاکره به معنی از دست دادن زمان و از بین رفتن منافع ملی بود. این فضا باعث می شد که نیروهایی مثل آقای بازرگان که کارکشته تر از ما بودند و بیشتر از سن ما سابقه کار سیاسی داشتند اصلا فضا برای شنیدن حرف شان فراهم نشود. آنها وقتی صحبت می کردند در مجلس شعار مرگ بر سازشکار و لیبرال سر داده میشد.
میگویند افرادی مثل آقای سلامتیان و آقای غضنفرپور در این حاد شدن اختلافات بین بدنه خط امامی های مجلس با آقای بنی صدر نقش داشتند یعنی به جای اینکه آن بدنه و شکاف را پر کنند، بیشتر باعث فاصله گرفتن این دو از همدیگر شدند.
نمیتوان تقصیر آن قضایا را به گردن کسانی بیندازیم که الان در جلسه ما حاضر نیستند و نمیتوانند از خودشان دفاع کنند. علی القاعده باید میزگردی باشد و کسانی که نظر دیگری غیر از نظر ما داشتند، بتوانند طرح دیدگاه کنند. ما عادت داریم وقتی از قضایا میگذرد، تقصیر را گردن کسانی که در جمع نیستند و غایبند، می اندازیم. این روش درستی نیست چراکه بنی صدر در ایران نیست که از خودش دفاع کند. آقای غضنفرپور و سلامتیان هم نیستند، آقای سحابی پدر و پسر هم در قید حیات نیستند، من آنها را آدمهای مسلمانی میدانستم و گاهی دقت میکردم وقتی که مرحوم بازرگان و دیگران نماز میخواندند، از ما که روحانی بودیم، بیشتر دقت میکردند. یعنی با اینکه ما جزو نیروهای انقلابی مطرح بودیم اما با آنها هم رفیق بودیم و چه بسا میشد که من خودم گوشه ای از مجلس موکت انداخته بودم و نماز میخواندم، برمیگشتم و میدیدم که مرحوم سحابی و مرحوم بازرگان، پشت سر من ایستادند و نماز میخوانند ولی ما کمتر حاضر میشدیم که پشت سر آقای سحابی و بازرگان نماز بخوانیم.
درواقع آنها ما را به لحاظ متدین بودن قبول داشتند. فضای انقلاب را الان که ارزیابی میکنم، همین حال حاضر هم انقلابی بودن به معنای بالا رفتن از دیوار سفارت است یعنی هنوز ما این حالت افراطی گری انقلاب را زمین نگذاشته ایم. حالا فضای تند انقلابی در 36 سال پیش شدت بیشتری داشت و به بسیاری از منافع ملی آسیب زد.
برخی آقای احمدی نژاد را با آقای بنی صدر شبیه میدانند. آیا چنین شباهتی را قبول دارید؟
خیر، البته روش شان فرق میکرد. آقای بنی صدر تحصیلکرده بود، حرفهایی برای گفتن داشت و در فضای فرانسه تربیت و بزرگ شده بود. به دانشگاه بزرگی رفته بود ولی آقای احمدی نژاد اصلا در این حوزه ها، کار نکرده است. آقای احمدینژاد بیشتر یک تیپ تندرو و عوامگراست تا یک آدمی که حرفهای علمی بزند.
این حرف یعنی کلاس آقای بنی صدر از احمدی نژاد بالاتر است.
بله به لحاظ سیاسی. آقای بنیصدر حرفهایی را می زد که این حرفها به شکلی انتقاد از روحانیت و نظام ولایت فقیه بود که الان هم به آنها دامن میزند. این حرفها به لحاظ پوپولیستی بالاخره در میان توده مردم و نسلهای جوان و تحصیلکرده خواهان داشت. ولی چون بخش عمده ای از زندگی اش در خارج از ایران بود، به نظر میرسد فضایی که در ایران حاکم شده بود و یک روحانی به عنوان مرجع تقلید البته نه از باب رای گیری رسمی که از باب حمایت عمومی مردم، به میدان آمده بود، نمیتوانست رابطه خودش را به لحاظ آن تربیت فرهنگی که در فرانسه و پاریس داشت، با یک مرجع تقلید و روحانی تنظیم کند. اگر او میتوانست به امام نزدیک شود و رابطه خودش را با رهبری تنظیم کند، وضعیت طور دیگری می شد چون زبان روحانیت، زبان دیگری است. خود بنی صدر هم بارها گفته «از من توقع داشتند من مثل یک مرید عمل کنم درحالیکه زبان مرید و مرادی را نمیفهمم. من رئیس جمهور بودم و به اختیارات ریاست جمهوری ام هم تکیه میکردم». فضای ایران یک فضای ریاست جمهوری مثل فرانسه که دارای اختیارات قانونی تام و تمام است، نیست. بالاخره قانون اساسی ما رئیس جمهور را دیده اما برای سایر ارکان نیز اختیاراتی در نظر گرفته است. 70درصد اختیارات کلیدی اداره کشور دست رئیس جمهور نیست. اگر کسی قانون اساسی را قبول ندارد اصلا نباید وارد انتخابات ریاست جمهوری شود ولی اگر شد، به هر حال پذیرفته که 70 درصد اختیارات کلیدی اداره کشور در جای دیگری غیر از ریاست جمهوری تصمیم گیری می شود.
بنی صدر با همین قانون اساسی از مردم رای گرفته بود ولی خودش در صحبتهایش میگفت که من رئیس جمهور مملکت هستم یعنی خودش را با رئیس جمهور خیلی از کشورها مقایسه میکرد و میگفت که این اختیارات رئیسجمهور است و اجرای قانون اساسی از اختیارات رئیس جمهور است. در حالیکه رئیس جمهور در کوچکترین مسائل انتظامی، نظامی و مسائل کلیدی کشور مثل جنگ و صلح و سیاستهای کلان کشور طبق قانون اساسی هیچ اختیاری ندارد. قانون اساسی ما یک تلفیقی از نظام ولایت و مرجعیت حوزه با نظام جمهوری است که برای ریاست جمهوری در مجموع قوای مملکت، جایی دیده شده است. نهادهای خارج از نهاد ریاست جمهوری آنقدر بزرگ و پرقدرت هستند که اگر رئیس جمهوری خودش را با رئیس جمهور فرانسه یا آمریکا مقایسه کند، کشور را نمیتواند اداره کند.
*در واقع از نظر شما نخبگان مخاطبان آقای بنیصدر بودند ولی آقای احمدینژاد عوام را خطاب قرار می دهد.
بله، آقای احمدی نژاد بیشتر توده مردم و شعارهای عوامگرایانه و روشهای توده پسند داشت و دارد. شما به لباس پوشیدن احمدی نژاد نگاه کنید و همینطور به لباس پوشیدن آقای بنیصدر. آقای بنیصدر لباس فرانسوی می پوشید و در واقع مثل یک رئیس جمهور مدرن لباس برتن میکرد. ولی آقای احمدینژاد، لباس نامناسب و ساده میپوشید و حرفهایی میزد که حرفها در حد فرماندار و استاندار هم نبود بلکه در حد یک آدمی که میخواست در جمعی صحبت کند. او همین مدلی در سازمان ملل صحبت میکرد! اما آقای بنیصدر اصلا از این روشها نداشت و یک آدم تحصیلکرده و مدرنی بود. الان کلاسهایی که در فرانسه دارد، دانشگاهیان را جمع میکند. یعنی حرفهایی که راجع به دنیای مدرن میزند، نشان میدهد که با دنیای مدرن و زبان توسعه آشنایی دارد.
کسانی که در دانشگاه بزرگ دنیا مثل پاریس و لندن یا در نیویورک تحصیل کرند، حرفهای درست و حسابی برای گفتن به طرفداران شان دارند. حرفهای پوپولیستی مال کسانی است که به روشهایی میخواهند شعارهایی دهند که مبنای علمی هم ندارد. من نمیخواهم بگویم همه حرفهای آقای بنیصدر مبنای علمی داشت ولی به لحاظ دنیای مدرن در حدود اختیارات رئیسجمهور حرفهای درستی میزد البته رئیسجمهوری که مثل رئیسجمهور فرانسه اختیار داشته باشد. یعنی اگر به هر دلیلی به عنوان فرمانده نظامی گذاشته میشود، باید کلیه نهادها و ارگانهای نظامی و انتظامی از او به طور مستقیم دستور بگیرند، درحالیکه واقعا اینطور نبود. بنی صدر از این حیث درست میگفت که «کلی نهاد موازی درست شده که آنها از من حرفشنوی ندارند. همه اختیارات را به من بدهید تا من جنگ را اداره کنم». در مقابل هم پاسخ میشنید «بر فرض که همه اختیارات را داشته باشی، از کجا معلوم که اجازه ندهی تا اهواز را هم تصرف کنند؟».
طیف منتقدان تندروی آقای روحانی هم ایشان را به نحوی با آقای بنیصدر مشابهتسازی میکنند. این را چطور تحلیل میکنید؟
خیر، آقای روحانی اصلا فرق می کند. او شخصیتی است که کاملا در فضای فرهنگی حوزه بزرگ شده است. ایشان کسی است که نسبت به امام بیشترین موضعگیری مثبت و حمایت را داشته است. کسی که اولین بار در مراسم چلهم حاج آقا مصطفی پسر ارشد امام، تعبیر امام را برای بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به کار برد. عضو روحانیت مبارز تهران بود و تربیت کاملا ایرانی و مذهبی دارد. در واقع مخالفان آقای روحانی با این مشابهسازی میخواهند برای تخریب او بهانه به دست بیاورند. آقای روحانی فرد مورد اعتماد نظام است و سالیان سال با رهبر معظم انقلاب در شورای عالی دفاع و در حوزه تحقیقات استراتژیک کار کرده. سالهای زیادی نماینده مجلس بود و در حال حاضر مواضعی که میگیرد کاملا در اسلوب و چارچوب مرجعیت و روحانیت است؛ منتها در کشور هر کسی که حمایت عمومی شود، بعضی از مجموعه های تند هستند که برای تخریب آرای مردم به سمت مشابه سازی می روند. آقای روحانی اگر در انتخابات این 24 میلیون رای را نمیآورد و به جای او کسی دیگر رای میآورد، مسئله تمام میشد. اما حالا می خواهند به هر طریقی او را تخریب کنند. مثلا می گویند ایشان مذاکره کرده و ما انقلابی هستیم و نباید مذاکره کنیم! یعنی حتی کارهایی که در چارچوب قانون با اطلاع تمام ارکان نظام انجام شد و یک معضل بزرگی را از کشور حل کرد، برای اینکه پایگاه رأیش را خراب کنند، چنین تعابیری را به کار می برند.
اگر همین مسائلی را که او با اروپا و آمریکا توانست در قضیه برجام حل کند، آنها حل میکردند نشانه توانایی شان بود ولی حالا که آقای روحانی حل کرده، مخالفینشان سعی میکنند که یک موفقیت به این بزرگی را از بین ببرند.
نکته دیگر آنکه آقای روحانی مثل آقای بنیصدر در دانشگاه اروپا تحصیل کرده و مدرک گرفته و این خوب است و عیب نیست. تحصیلکرده بودن و آشنایی به زبان دنیای مدرن،عیب محسوب نمی شود. آقای روحانی به زبان دنیای مدرن آشناست و به جای بد و بیراهه گفتن وزیر خارجه ای انتخاب کرد که توانست معضلی را حل کند، منتها متاسفانه در همه دنیا و خود آمریکا روسای جمهور سابق، به عنوان پرزیدنت همیشه مورد حمایت هستند و در تمام مجالس از این افراد استفاده میشود. در فرانسه، روسای جمهور سابق عضو دادگاه عالی قانون اساسی هستند و آنجا حضور دارند. از تجربه و سوابقشان استفاده میشود و تخریب نمیشوند اما در کشور ما بنایی گذاشته شده که کلیه مسئولان سابق به نحوی تحت سوال قرار میگیرند و گویی باید از صحنه سیاسی خارج شوند. حالا آقای بنیصدر خارج شد. آقای رجایی هم ترور شد که چه بسا اگر نمیشد برای او هم تدارکی دیده میشد. در مورد آقای خاتمی همین موضوع را داریم که سعی در تخریب چهرهشان دارند. آقای هاشمی هم تا زنده بود مورد هجمه قرار داشت. به هرحال هر کسی در این مملکت رئیسجمهور بود، نخست وزیر بود و مناصب سطح بالایی داشت از گردونه خارج شد. الان همانها که آقای احمدی نژاد را حمایت میکردند او را با عنوان جریان انحرافی تخریب میکنند. در مجموع تخریب کنندگان برای به کارگیری این روش هیچ مرزی را نمیشناسند. هرکسی که افتخار مملکت بود و مدتی مملکت را اداره کرد، تخریب نکنیم. حتی در مورد آقای بنیصدر هم نظرم این است که به هر حال به لحاظ سیاسی مجلس به یک کار قانونی رسید ولی حرمت رئیس جمهور سابق را نگه داریم.
به نظرم این افراد باید در جاهایی مثل مجمع تشخیص مصلحت نظام یا دادگاه عالی قانون اساسی قرار گیرند و مشاورین عالی رهبری و اتاق فکر کشور باشند اما روش حاضر از عیوب جامعه سیاسی ماست والا این نوع مقایسه ها اگر آقای روحانی رای نمیآورد و کنار رفته بود اصلا مطرح نبود. بلافاصله بعد از کسب آرای بالا، کسانی که نمی توانند تسلیم آرای مردم شوند، تلاش میکنند چهرهاش را تخریب کنند، بر همین اساس رای پاک و ناپاک مطرح شد تا بگویند رای ما، رای پاک و رای دیگران ناپاک بوده و این بدترین حرکتی است که کشور را دچار شکاف و دودستگی میکند.