اگر فعالیت گروهک تروریستی منافقین با معیارهای دوگانه غرب توجیه و از آنان حمایت نمیشد یا اگر طالبان و القاعده در راستای منافع غرب تأسیس نمیشدند و به آنها مشروعیت داده نمیشد، شاید امروز تروریسم تا این اندازه قدرت نمیگرفت.
به گزارش جماران، بهرام قاسمی سخنگوی وزارت خارجه در روزنامه ایران نوشت:
«بد نیست رئیس جمهوری آمریکا کمی تاریخ را مطالعه کند و ببیند اگر فعالیت گروهک تروریستی منافقین با معیارهای دوگانه غرب توجیه و از آنان حمایت نمیشد یا اگر طالبان و القاعده در راستای منافع غرب تأسیس نمیشدند و به آنها مشروعیت داده نمیشد یا اگر برای برانداختن حکومتهای قانونی نظیر حاکمیت بشار اسد در سوریه از گروههایی همچون داعش و النصره حمایت نمیکرد، شاید امروز تروریسم تا این اندازه قدرت نمیگرفت.»
«کشورهای حامی تروریسم خود قربانی شرارتی میشوند که مروج آن هستند.» این سخن رئیسجمهوری آمریکا به همان اندازه که درباره علل رشد و ترویج تروریسم افسارگسیخته امروز جهان درست و دقیق است، اما به همان اندازه نیز در مورد مصداق این سخن که ملت بزرگ و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشند، طنزآمیز، بیپایه و اساس و البته گمراهکننده است. تاریخ چند دهه اخیر گواه خوبی است که دریابیم براستی چه کسانی مصداق واقعی این سخن هستند.
اگر رئیس جمهوری فعلی آمریکا شخصیتی اساساً غیرسیاسی و کماطلاع در این حوزه است، اما سایر دولتمردان دنیا و افکار عمومی جهانی هنوز آنقدر از ریشههای شکلگیری تروریسم کنونی جهان دور نشدهاند که فراموش کنند چه کسانی بودند که این آتش جهانسوز را برافروختند و بر شعلههای آن دمیدند. درست در همان زمانی که آمریکاییها برای کسب منافع سیاسی و اقتصادی خود در منطقه با تأسیس طالبان و القاعده در افغانستان و پاکستان دست به قمار بزرگی زدند، جمهوری اسلامی ایران در سالهای ابتدایی تأسیس خود به سر میبرد که برای تثبیت خود درگیر جنگی بزرگ با تروریستهایی شده بود که آمریکاییها حامی آنها بودند.
بد نیست رئیس جمهوری آمریکا کمی به گذشته برگردد و تاریخ را مطالعه کند و ببیند که اگر فعالیت گروهک تروریستی منافقین با معیارهای دوگانه غرب تحت عنوان فعالیت سیاسی برای به اصطلاح «مبارزه برای کسب قدرت» توجیه و از آنان حمایت نمیشد یا اگر طالبان و القاعده که ریشههای شکلگیری تروریسم فعلی در منطقه هستند در راستای منافع غرب تأسیس نمیشدند و به آنها مشروعیت داده نمیشد؛ یا اگر برای برانداختن حکومتهای قانونی نظیر حاکمیت بشار اسد در سوریه از گروههایی همچون داعش و النصره حمایت نمیکرد، شاید امروز تروریسم تا این اندازه قدرت نمیگرفت و افسارگسیخته و بیپروا وارد میدان نمیشد؛ متأسفانه این دو رنگی و وارونه جلوه دادن واقعیتها سالها است که به بخشی از فرهنگ سیاسی غرب تبدیل شده است.
در نتیجه آن قمارهای بزرگ و آن حمایتهای کور و نسنجیده، گروههای تروریستی از کنترل حامیان و مؤسسان آنها خارج شد و همانهایی که مروج و به وجودآورنده آن بودند، شاهد اقداماتی نظیر رخداد 11 سپتامبر و سایر حملات و انفجارهای تروریستی در قلب سرزمینهای خود بودند که تا به امروز هر ساله بر گستره و دامنه آن افزوده میشود. پس از آن رخدادهای تکاندهنده «مبارزه با تروریسم» به گفتمانی پذیرفته شده و جهانی تبدیل شد؛ اما دولتمردان آمریکایی و غربی به جای مبارزه حقیقی با عناصر واقعی تروریسم که خود در شکلگیری آنها نقش داشتند، هر کشور، گروه و شخصیتی که دیدگاهش مخالف آنان بود و از نظر آنان مردود و محکوم بود با برچسب «تروریست» متهم کردند و حملات همهجانبهای علیه آن صورت دادند. مسیر اشتباهی که غرب تا به امروز نیز همچنان بر تداوم آن اصرار میورزد.
بر این اساس و برای گمراه کردن افکار عمومی جهان نسبت به خطاهای استراتژیک شان، ناگهان جنبش مردم فلسطین و لبنان برای احقاق حقوق مردم سرزمین خود عنوان «تروریستی» یافت و در نتیجه، ایرانِ حامی مقاومت به «حامی تروریسم و محور شرارت» ملقّب شد. این فضاسازی در طول سالهای پس از آن، علیه ایران و همه کشورهایی که با نظام سلطه مخالف بودند به کار گرفته شد و بهعنوان حربهای جهت تضعیف و انزوای آنان مورد استفاده قرار گرفت. از سوی دیگر، گروههای افراطی خشن مورد حمایت مالی و لجستیکی برخی کشورهای منطقه که تا آن زمان هنوز تهدیدی برای منافع غرب به شمار نمیآمدند، اما فرقهگرایی، افراطیگری و تروریسم را در منطقه ترویج میدادند، با القاب و عناوینی چون «شبهنظامی» و «جنگجو» معرفی میشدند. به قول یکی از خود نویسندگان و تحلیلگران آمریکایی دلایل ظهور داعش رمز و راز نیست؛ «غرب و متحدان آن فقط باید در آینه نگاه کنند.»
آری وضعیتی که امروز در منطقه به وجود آمده است، اصرار به پیمودن راه خطا در مبارزه با تروریسم حقیقی و قلب واقعیتی است که غرب به رهبری آمریکا در پیش گرفته است.
متأسفانه آمریکا و متحدان منطقهای آن از همان زمان شکلگیری گروههای تروریستی تاکنون به سه دلیل عمده انگیزهای برای مبارزه واقعی با تروریسم ندارند. دلیل اول بهرهبرداری آنها از بحرانسازی گروههای تروریستی در منطقه در جهت توجیه نفوذ و مداخلاتشان در منطقه است.
این مداخلات حتی تا مرز براندازی حاکمیتهای قانونی در کشورهای منطقه نیز پیش رفته است که نمونههای آن تحولات سوریه است که به بهانه حمایت از اصلاحات و مطالبات سیاسی گروههای به اصطلاح معارض حکومت بشار اسد آغاز شد.
دلیل دوم، اهداف تجزیه طلبانهای است که قدرتهای مداخلهگر در منطقه دنبال میکنند. آمریکا از سالها قبل نقشه تجزیه خاورمیانه را در سر دارد و آن را در چارچوب طرح «خاورمیانه بزرگ» دنبال کرده است. اما دلیل سوم، تعهد بیقید و شرط آمریکا به اسرائیل و تأمین اهداف رژیم صهیونیستی در منطقه است که اساساً بر پایه تروریسم و اشغالگری شکل گرفته است.
در چارچوب همین انگیزه سوم است که درمییابیم چرا به زعم آمریکا جنبش مردم فلسطین و لبنان تروریستیتر از امثال داعش است و چرا هدف نهایی آمریکا و متحدان منطقهای آن به جای نابودی داعش و دیگر گروههای تروریستی مشابه در منطقه فروپاشی محور مقاومت در سوریه و لبنان است.
سفر اخیر ترامپ به منطقه و موضعگیریهای وی و متحدان منطقهایاش نشان داد که آنان همچنان به پیمودن راه غلط خود در مبارزه با تروریسم اصرار دارند و این مردم منطقه و اروپا هستند که همچنان باید هزینه این مسیر اشتباه آنان را بپردازند. رخدادهای متعدد و تلخ تروریستی سالها و ماههای اخیر نشان میدهد که جامعه جهانی باید این واقعیت را درک کنند که تروریسم امروزه حد و مرز نمیشناسد و یک پدیده جهانی و عالمگستر تبدیل شده است. بیتردید تروریسم و رنج هر انسان در هر نقطه از جهان بر اثر خشونت و افراط گرایی اندوه بار است، چه در استانبول، مسکو، لندن و پاریس باشد و چه در تهران؛ اما با استانداردهای دوگانه هرگز نمیتوان تروریسم را نابود ساخت.
تهدید تروریسم به همان اندازه که سالهاست زندگی را از مردم افغانستان، عراق و سوریه و.... سلب کرده است، امنیت را از آمریکا، اروپا و سایر کشورهای منطقه نیز گرفته است، اما نقطه اوج تأسف پس از این همه فجایع دردناک زمانی است که هنوز هستند دولتها و موجودیتهایی که فکر میکنند منافع آنها در گرو طرفداری از گروههای تروریستی نظیر داعش و حامیان آنها و متهم کردن دیگرانی است که خود در حال مبارزهای واقعی با آنها هستند. تا زمانی که این تفکر تغییر نکند، مبارزه با تروریسم راه به جایی نمیبرد. تحرکات عوامفریبانه و ائتلافهای ساختگی و تدابیر سطحی نه تنها حاصلی غیر از برداشتن گام در مسیر فریب خود و دیگران ندارد، بلکه جامعه جهانی را از شناخت ریشههای واقعی خشونت و تروریسم دورتر میسازد. واقعیت این است که وقتی سردمداران تروریسم نقاب مبارزه با تروریسم به چهره میزنند، تشخیص مرز میان تروریسم و عاملان و حامیان آن مخدوش و شاید هم محو میشود. در این جنجالسازی کسانی پرچم مبارزه با تروریسم را در دست گرفتهاند که خود بخشی غیرقابل انکار از دلایل رشد و گسترش آن هستند.
با این همه، تروریسم امروز به یک معضل مشترک جهانی و نگرانکننده تبدیل شده است. اگر این نگرانی مشترک در جایگاه و در مسیر واقعی و سازنده خود قرار گیرد؛ بیشک منشأ آثار بزرگی در جهت تأمین امنیت و مقابله با افراط گرایی و خشونت در جهان خواهد شد. همراستای با این نگرانی مشترک، لازمه ریشهکن کردن تروریسم ارادهای جدی و واقعی در سطح بینالمللی و البته همراه با حسن نیت است.
جامعه جهانی در صورتی موفق به ریشهکنی تروریسم بهعنوان یک عامل تهدیدکننده امنیت جهانی خواهد شد که مبارزه با آن تمام عیار، همجانبه، بدون تبعیض و فارغ از استانداردهای دوگانه باشد. عاملان این جنایتها و حامیان ایدئولوژیک، مالی و تسلیحاتی آنها اجزایی جداییناپذیر از پازلی هستند که باید با آنها فارغ از منافع سیاسی و اقتصادی کوتاهمدت خود نگریست.
تهدید جهانی تروریسم حل نخواهد شد، مگر اینکه کشورها از استفاده ابزاری از این گروهها و منافع سیاسی و اقتصادی که در همپیمانی با حامیان آنها دارند عبور کرده و منافع بلندمدت و استراتژیک خود را بر منافع کوتاهمدت ناشی از چنین همکاریهایی ترجیح دهند. در پایان باید تأکید کرد مقابله با تروریسم و افراط گرایی نیاز به نگاهی واقعبینانه به ریشهها و علل ترویج این پدیده، تغییر نگرشها و استانداردهای دوگانه و چندگانه در برخورد با آن، تغییر اولویتها و منافع مروجان آن و نیازمند انگیزه و ارادهای واقعی همگان در مبارزه با این پدیده شوم است.