حبیب احمدزاده - نویسنده - به روایت خاطرهای از سالروز آزادسازی خرمشهر پرداخته است.
به گزارش جماران، در متن ارسالی این نویسنده آمده است:
«این عکس مادر عزیزم زهراست. روزی که جنگ شد ما دو برادر بودیم و چندتا دایی که همگی در ابادان محاصره شده ماندیم روز آزادی خرمشهر در کنار رودخانه کارون تیری به بازوی دست راستم اصابت کرد که پس از اعزام به بیمارستانی در اهواز دفلنگ از آنجا فرار کرده و به جبهه برگشتم چرا؟ چون از برادرم که تخریبچی در عملیات آزادسازی خرمشهر بود هیچ خبری نداشتم.
خلاصه بعد از آزادی شهر خرمشهر هرچه منتظر شدم از برادرم خبر جدیدی نشد پس با دست اویزان به گردن که به علت اصابت فشنگ به عصب قدرت تحرک درستی نداشت با هزار فکر که چگونه مفقود شدن برادرم را به مادرو خواهرانم در بوشهر بدهم از جبهه روانه شدم. با هزارسختی به بوشهر و در خانه پدری رسیدم باند نگهدارنده دست را از دور گردن خارج کردم تا مادرم متوجه تیرخوردنم نشود فکر میکردم که خبر ناگوار مفقودی برادرم برای امروزش کافی باشد.
در فکر چگونگی گفتن مفقودی برادر نشسته بودم و خود مادر هم برای آوردن چای به آشپزخانه رفته بود که در برگشتن نعلبکی چای را به سمت دست راستم گرفت ولی من دست چپم را برای گرفتنش دراز کردم ناگهان مادرم استکان را عقب کشید و گفت با دست راستت چای را بگیر، مردد ماندم اصلا دست تیرخورده راستم قادر به گرفتن استکان چای نبود. گفتم چه فرقی میکند ؟ گفت حتما فرقی میکند که میگم، مردد و درجا نشسته چشم در چشمش شدم .. گفت پس بگو که چرا هی دستت را بالا پایین میکنی ! دستت یک چیزی شده .. خلاصه ماجرا لو رفت ... بعد شروع به من و من کردم تا قضیه برادرم را بگویم . گفتم ننه یک چیزی میخوام بگم ناراحت نشی گفت چیه گفتم حمید چند روزه ازش خبری نیست مفقود شده خندید گفتم حتما شوکه شده گفتم ننه فهمیدی چی گفتم، گفت بله عزیز حمید ترکش خورده الان شیراز بستری است.
خلاصه برادر ما مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفته و طحال و قسمتی از روده هایش را از دست داده بود و بعلت بیهوشی نتوانسته بودتا بحال کسی را خبردار کند تا همان روز صبح که از بیمارستان شیراز مادرم را خبردارکرده بودند. خلاصه دوسال بعد داییام که بسیار مادرم به او وابسته بود در فاو شهید شد. به همین دلیل میخواهم این جاودانه روز آزادی خرمشهر را اول به همه شما عزیزان و بعد به مادرم که خواهر یک شهید و مادر دو جانباز است تقدیم کنم. بخصوص امسال که اولین سال خوشحالی چندساله ما از آزادی خرمشهر همراه با غم عدم وجود پدری است که در آن روز با شنیدن این خبر خوش بوق کشتی اجارهایاش را دهها بار در میان بیکران دریاها رها کرده بود.
باز هم این روز بر شما عزیزان مبارکباد.»