چندی قبل در چهلم فاجعه پلاسکو، با تعدادی از آتشنشانان بزرگوار گفتوگویی داشتم که به نظر میآید لازم است همه ما به حرف و نظر آنها دقت داشته باشیم. این عزیزان، کسانی هستند که با جان و زندگی شهروندان سر و کار دارند و اگر انگیزهشان برای کار و فداکاری کاهش پیدا کند همه جامعه زیان آن را خواهد دید؛ گرچه این فداکاران در سخنانشان گفتند که سختیها و مشکلات، مانعی بر سر راه فعالیتشان نخواهد بود. وظیفه خود به عنوان نماینده مردم تهران در شورای اسلامی شهر تهران میدانم گزارشی از این دیدار را بنویسم تا خواستههای آنان مورد توجه بیشتری قرار گیرد. به نظرم رسید حرفها و مسائلشان باید به مسوولان و مردم منعکس شود تا از اینطریق گامهای اساسی برای حل مشکلاتشان برداشته شود. از آنجا که این دیدار بیشتر شنیدن درددلهای آتشنشانان گرانقدر بود بنابراین حرفهای آنها را فهرستوار میآورم.
١ـ ما آتشنشانها خودمان این کار را قبول کردیم. خودمان قبول کردیم که تا انتهایش برویم و به مردم خدمت کنیم و روزی حلال به خانه ببریم، اما الان دیگر این کافی نیست. ما همه تلاشمان را میکنیم و ادامه هم میدهیم اما در مواردی دیگر جسم ما جواب نمیدهد و باید به فکر آن بود. یکی از بچهها در طبقه منفی یک پیرزنی را بغل گرفته بود و میبرد که از محدوده خطر خارج کند، ناگهان ایست قلبی کرد؛ از دنیا رفت. بدن به جایی میرسد که دیگر جواب نمیدهد. آدم میداند چه باید بکند، اما بدن دیگر جواب نمیدهد.
تجربه شخصی یکی از بچهها را بگویم که دو بار در مواقع و جاهای مختلف حین ماموریت سرگیجه گرفت. گفت مرا بیاورید پایین. رفت درمانگاه و گفت سردرد و سرگیجه دارم. تقاضای ۳ روز - فقط ۳ روز - مرخصی درمانی کرد. موافقت نکردند. گفتند تشخیص ما سرماخوردگی است.
با همه اینها ما با علم به این خطرات این کار را انتخاب کردیم و با عشق هم ادامه خواهیم داد. چیزی که بچهها را اذیت میکند، نابرابریها و بیعدالتیهاست
٢ـ اکتفا به نام شهید کافی نیست. در حال حاضر که دوستانمان شهید شدهاند، هنوز مقرری خانوادههایشان برقرار نشده است. بالاخره این خانوادهها به این مقرری نیاز دارند. حالا کی بشود که سری به این خانواده بزنند و چیزی بدهند. باید برای نیرویی که ١٠، ٢٠ سال کار کرده برای این سازمان و جانش را از دست داده و همینطور برای خانوادهاش ارزش قایل باشیم. خانواده امید عباسی هنوز هیچ مقرریای دریافت نکردهاند. بعد از شهادت هم که حکم بازنشستگیاش را زدهاند. وقتی شهید علی قانع که نیروی عملیاتی بود و در حادثه جنتآباد شهید شد، ما آتشنشانها برای کمک به خانوادهاش مراسم گلریزان برگزار کردیم. مبلغی جمع کردیم و تحویل خانوادهاش دادیم. همین. خدا میداند کی مقرری خانواده برقرار شود.
٣ـ در شغل ما آسیبهای جسمی هم موضوع جدیای هستند، دیسک گردن، دیسک کمر، شکستن دنده و چیزهای دیگر. قبلا اهمیت نمیدادیم. میگفتیم چیزی نیست. پلاسکو که ریخت این نگاه ما هم انگار یکباره فرو ریخت. در یک ساختمان چندین طبقه وسط دود و آتش و خطرِ فرو ریختن ساختمان باید ۹۰ کیلو یا ۱۰۰ کیلو بار را به دوش بگیریم و ببریم. اگر قانون سختی کار شاملمان شود، باید تا بیست سال این شرایط را تحمل کنیم، حالا که نیست، سی سال.
بحث سختی کار ما در مجلس تصویب شده ولی ابلاغ و اجرایی نشده و چیزی عاید پرسنل نشده. هیچ کس از بچهها نبوده که با سقف سابقه بازنشسته شود.
حدود یک سال و اندی پیش، آتشنشانان مقابل شهرداری تحصنی برگزار کردند برای بیان خواستههاشان. بعضی از آنها را تعلیق کردهاند، و بعضی را به ایستگاههایی بسیار دور از محل زندگیشان فرستادهاند. در بسیاری موارد این کارها شفاهی و بدون نامه و دستور قابل پیگیری انجام شده.
مشکلات با گفتن حل نمیشود. چندین سال است که گفتهایم. دیگر باید چه کار کنیم؟ ۲۲ آذر پارسال، تعدادی از همکاران جلوی شهرداری تحصن کردند که فقط یکی از مسوولان بیاید بپرسد دردتان چیست. واقعا ما ماندهایم اصلا «سختی کار» نیاز به گفتن دارد؟ مسوولان خودشان نمیدانستند که این شغل را باید از مشاغل سخت به حساب آورد؟ گفتن لازم بود؟ الان سازمان آتشنشانی دنبال گواهینامه استاندارد جهانی یا همان ایزو است. تجهیزاتمان را بهروز کنیم. رفتارشناسیمان را به روز کنیم. موقع حادثه تاکتیک داشته باشیم. اما چرا نباید هنوز کسی به فکر اجرایی کردن قانون سختی
کار باشد.
به فرض این قانون به ما تعلق گرفت و استفاده کردیم و بعد بیست سال بازنشسته شدیم و رفتیم. آنها که پیش از شمول قانون بازنشسته شدند یا شهید شدند چه؟ این ظلم است در حقشان. الان بیش از سی سال است که کسی ۲۰ ساله بازنشسته نشده.
چهارم بهمن ۹۰ لایحه سختی شغل ما به مجلس رفت، اما حتی پس از تصویب اجرایی نشد.
یک نقص قانونی هم هست. آتشنشانها اغلب زیر ۲۵ ساله هستند که استخدام میشوند. سختی شغل به کسی تعلق میگیرد که بالای ۵۰ ساله باشد. عملا جز موارد بسیار استثنایی کسی در شمول شرایط قانون قرار نمیگیرد.
تا به حال آتشنشانان دو بار تحصن کردهاند؛ یک بار مقابل اداره مرکزی خودمان در خیابان میمنت و یک بار هم مقابل شهرداری. بار اول مسوولان آمدند و صحبتهایی کردند و قولهایی دادند و تمام شد. بار دوم حتی همان گفتوگوی بیفایده هم انجام نشد و علاوه بر آن ما را تهدید هم کردند. ایستگاههای آتشنشانی بعضی بچهها را عوض کردند و به ایستگاههایی فرستادند که دورتر از محل زندگیشان باشد.
وقتی یک آتشنشان در یک ایستگاه چند سال خدمت میکند، کارآییاش در آن ایستگاه به حد ایدهآل میرسد و با گذشت چند سال با محدوده خدماتی ایستگاه آشنا میشود. یاد میگیرد جایی اگر ترافیک داشت، راه دررو کجاست؟ یا برجی که در این منطقه است، پله فرارش کجاست؟ خلاصه به منطقه اشراف پیدا میکند. در اداره آتشنشانی به جای اینکه این موضوع یک امتیاز محسوب شود، در عمل به راحتی نادیده گرفته میشود و ممکن است بعد از مدتی بیهیچ دلیل منطقی اقدام به جابهجایی نیروهای ایستگاهها کنند. فکر میکنم این موضوع به حتم در حادثه پلاسکو نیز تاثیر داشته است.
واقعا چرا باید این جابهجایها به عنوان تهدید انجام بگیرد. کار ما یک کارتجربی است و هر روز بر تجربههایمان افزوده میشود. این طور نیست که طرف یک شغلی را ١٠ سال یاد گرفته باشد و بعد برود کار دیگری انجام دهد. هر روز که میگذرد تجربه ما نسبت به حریق، نسبت به حادثه بیشتر و بیشتر میشود. هر روزی که میگذرد بچهها در این کار کارآمدتر میشوند. اما مدیران یا اعضای شورای شهر و عوامل شهرداری این دید را نسبت به شغل ما ندارند. نقش تجربه را در این شغل نادیده یا دست کم میگیرند.
نه اینکه بگوییم همه جابهجاییها مضر هستند. صحبت از جابهجاییهایی است که بر منطق صحیحی استوار نیست. اگر جابهجایی با دلایل منطقی انجام شود، پذیرفتنی است. ولی معمولا کار روی حساب و کتاب نیست و بر اساس تصمیمات شخصی است.
٤ـ تعداد نردبانهای بلند آتشنشانی در تهران، ۴ یا ۵ است که دو تا از آنها در حادثه پلاسکو از رده خارج شد. دستگاههای دیگری هم در کار ما هست که از لحاظ ظاهر شبیه نردبان است اما کاربریهای دیگری دارد.
شاید نیمی از هزار برجی که در تهران ساختهاند در کوچههای تنگ تا عرض ١٢-١٠ متر قرار گرفتهاند که اصلا ماشین آتشنشانی از آنها رد نمیشود. حالا اگر نردبان داشته باشیم که دیگر هیچ. این ضعف شهرسازی است. فیلمهای خارجی را نگاه کنید، دور و بر برجها تا شعاع ۵۰ تا ۱۰۰ متر هیچ ساختمان دیگری نمیسازند. اینجا این طور نیست. اینجا برجها را در همسایگی هم میسازند. در حادثه پلاسکو هم اگر اطراف ساختمان خالی بود و ساختمانهای دیگر نبود، این اتفاق نمیافتاد.
ممکن است به نظر بیاید در جاهایی مثل منطقه یک یا دو یا بیست و دو، چون انبار و کارگاه تولیدی نداریم، مقابله با حوادث سادهتر است، اما حضور این همه برج در کوچههای تنگ، این منطقه را مانند بمب ساعتی کرده است.
در منطقه یک برجهایی هست که تا ۱۴ طبقه زیرزمین دارد. اگر اتفاقی بیفتد آتشنشان چه کند؟ نه کپسول هوایش در چنین عمقی به او اجازه حضور میدهد نه اگر هم خودش را به آن پایین برساند کاراییای برای کمک کردن دارد.
استرس رانندههای آتشنشانی در این کوچههای تنگ و خیابانهای فرعی و حتی در خیابانهایی مثل خیابان فرشته خیلی بالاست.
در ماشینهایی که در اختیار اینها است، ۴۰۰ قلم تجهیزات هست. همگی ارزشمند و بعضا قیمتها بالا، خود ماشین هم قیمت خودش را دارد. رانندهها در هر ماموریت یک حق ماموریت جزیی دریافت میکنند، اما اگر تصادف کنند، به کمیسیون خسارات ارجاعشان میدهند و معمولا به دلیل سرعت بالا که اقتضای عملیات است مقصر شناخته میشوند و باید ۵۰ درصد خسارت را از حقوق با کسر ماهیانهشان بدهند. اگر بگویند این شامل رانندگانی میشود که تعداد تصادفاتشان بالاست، پذیرفتنی است اما رانندهای که خیلی کم تصادف میکند چرا باید در چنین شرایطی قرار بگیرد؟ نمیشود به راننده بگویید در این شرایط که جان آدمها در خطر است آهسته برو مبادا تصادف کنی و یک هزینه سنگین به دوشت بیفتد. آن هم در آن خیابانهای تنگ و ترافیک شدید.
راننده میبیند، میتواند تندتر برود و با دو سه دقیقه زودتر رسیدن جان انسانها را نجات بدهد یا با احتیاط بیشتر براند و احتمال خطر تصادف و جریمه مالی را پایین بیاورد، حق دارد دچار تردید شود که کدام را انتخاب کند. البته هنوز هم وقتی صدای زنگ عملیات بلند میشود همه این افکار از ذهن ما پاک میشود و فقط دنبال خدماترسانی سریع هستیم.
٥ـ قبلا وقتی میخواستیم برویم سر کار، یک خداحافظی معمولی میکردیم و راه میافتادیم. زنگ اعلام ماموریت را هم که میزدند، میگفتیم فرمانده کارمان دارد و میرفتیم ماموریت. نمیگفتیم عازم ماموریتیم. الان وقتی از خانه خارج میشویم انگار داریم میرویم جنگ. خودمان با این شغل و استرسهایش آشنا بوده و هستیم و با آگاهی انتخابش کردهایم، اما این موضوع برای خانوادههامان خیلی دشوارتر شده و دایم در اضطراب و دلواپسی هستند.
فرض کنیم خانوادههامان هم با مشکلات کار ما کنار بیایند، کسان دیگری که بخواهند بعد از ما به این کار بیایند، راه خیلی سختی پیش رو دارند. نه خودشان انگیزه کافی خواهند داشت و نه خانوادههاشان راحت اجازه خواهند داد که چنین شغلی انتخاب کنند. اگر این طور شود، در آینده سازمان آتشنشانی مجبور است از کشورهای دیگر نیرو بگیرد. تا الان آتشنشانی تهران فقط از بچههای تهران استفاده میکرد.
آدم میشنود، میگویند در بسیاری کشورها نگاه به آتشنشان نگاه ارزشی است. اصلا عدد میگذارند. میگویند یک آتشنشان مثلا معادل ۳۰۰ نیروی ساده. برای ما چنین وضعی نیست. باید فقط مثل آدم آهنی کار کنیم. فرمانده با ۲۰ یا ۲۵ سال سابقه هنوز مستاجر است. این فردای من است. بقیه ارگانها و نهادها را در همین کشور خودمان میبینیم که چه تسهیلاتی برای کارکنان متخصصشان فراهم میکنند. یک نفر با پنج سال سابقه دارد کار میکند و فضایی برایش فراهم کردهاند که دغدغه مسکن و ماشین نداشته باشد. فکرش را از این دغدغهها آزاد میکنند، کارآییاش بالا میرود.
٦- روی کاغذ شاید تسهیلات باشد اما در عمل این اتفاق نمیافتد. مثالش تورهای گردشگری. تا چهار پنج سال پیش میشد هر دو سال یک بار سفر برویم. مکان و زمانش را اعلام میکردند و هزینهاش را هم از حقوقمان کسر میکردند. الان تورها اینترنتی شده. تراکم تقاضا هست، همان دقیقه اول که اعلام میکنند برویم انتخاب کنیم، جاها پر میشود. نتیجه؟ هست و نیست. هست اما در عمل به ما نمیرسد.
تعاونی مسکن داریم. یعنی امکان خانهدار شدن داریم. میگویند ۵۰ میلیون پیشقسط واریز کنید تا یک خانه تعاونی را به نام شما کنیم. بیایید حقوق یک آتشنشان را ضرب و تقسیم کنیم ببینیم ۵۰ میلیون تومان برای او یعنی چه و چه طور میتواند چنین پولی فراهم کند. اغلب نمیتوانند. با اتکا به حقوق آتشنشانی قطعا نمیتوانند. تعاونی مسکن زمینی در حکیمیه گرفته. زمین مشکل کاربری داشت بالاخره حل شد. اگر یکی دو طبقه دیگر به مجوز ساخت اضافه کنند تعداد بیشتری از آتشنشانها میتوانند صاحب خانه شوند.
کمترین کاری که از من خواسته بودند این بود که نظرات آنها را انعکاس دهم. در شورا که گزارشی نتیجهبخش داده نشد و سوالات اعضا بیجواب ماند. دستکم به این صورت قدمی برداشته باشیم.
منبع: اعتماد