یک اتاق عمل جراحی را مجسم کنید: اتاقی سبز رنگ، گروهی با لباسهای مخصوص، نوری مخصوص، ابزاری نظیف و دقیق و جراحانی مجرب که میبایست با تمرکز و دقت، عملی حساس و نفسگیر را انجام دهند. روی در اتاق هم نوشته شده: «ورود افراد متفرقه ممنوع». نزدیکان مریض همه پشت درها مضطربانه منتظر نشستهاند و بیخبر از اوضاع اتاق عمل در نگرانی اینکه بالاخره یک نفر از آن داخل بیرون بیاید و بگوید که خوشبختانه جراحی موفقیتآمیز بوده یا متأسفانه بیمار از دست رفته است. این اوصاف آشنا و معمول یک عمل جراحی است. اما اگر حالتی پیش بیاید که قرار باشد همان عمل جراحی وسط یک استادیوم صدهزار نفری و زیر پرتو نورافکنها و نظارت دوربینها و وقتی جمعیت تماشاگر همه از طریق نمایشگرها متوجه جزئیات عمل هستند، انجام شود، چه؟ آیا کارِ گروه جراحی میتواند به همان میزان که شرایط اتاق عمل ممکن میکرد، در آرامش و تمرکز پیش برود؟ آیا زیر بار این همه فشار و نگاه و انتقاد میتوان بدون استیصال و تنش کار کرد؟
این روزها صحنه فرهنگی و اجتماعی کشور، شرایط نوینی را تجربه میکند که تا یک دهه پیش هیچ خبر و نشانی از آن نبود؛ شرایطی مثل آنکه عملهای جراحی از درون اتاق عمل به میانِ میدانِ استادیوم انتقال پیدا کرده است. در این صحنه، هر کس در هر عرصهای که مسئولیت اداره آن را دارد، احساس میکند به جای پشت درهای بسته اتاق جلسات و در حضور کارشناسان و معاونین، نشسته بر صندلی یک میز کنفرانس، فرآیند تدبیر امور را در میدان استادیوم آزادی یا حتی شاید بهتر باشد بگوییم در محضر ۸۰ میلیون جمعیت کشور انجام میدهد و دهها میلیون جفت چشم صحنه را نظاره میکند.
فاجعه دردناک فروریختن ساختمان پلاسکو در آخرین روزِ دی ماهِ ۱۳۹۵ به تمامی ابعاد این تحول را بر ما آشکار میسازد. همه شاهد بودیم که جریان آن رویداد تلخ از نخستین دقایق مورد توجه شبکههای اجتماعی قرار گرفت و دم به دم بیشتر در محضر نکتهسنج و دقیق همگانی اهمیت یافت. چه مسئولان مدیریت بحران و چه خیل مردم کنجکاوی که تلفن همراه به دست سعی داشتند عکسی از ماجرا مخابره کنند، در مظان سئوالات فراوان و انتقادهای تند و توجهات موشکافانه محضر عمومی قرار گرفتند. مدیریت بحران به منظور فراهم کردن شرایط مناسب برای مدیریت آنچه رخ داده است ترجیح میداد افراد متفرقه را از صحنه بیرون کند و به این ترتیب، بر اساس عادت مألوف، به پوشاندن صحنه و بیرون راندن خبرنگاران اقدام کرد. اما این کار نه تنها موجب نشد مسأله به دست فراموشی سپرده شود بلکه اعتراضی فراگیر درباره عدم اطلاع رسانی به پا خاست و سؤالات بیپاسخ فراوانی از همه سو جاری شد.
امروز که از چهلم کشتهشدگان زیر آوار هم گذشتهایم، با وجود آنکه بالاخره پس از هشت روز بر آتش فائق آمدند و آوار را جمع کردند ولی همچنان مشاهده میکنیم که در اذهان جامعه، پلاسکو هنوز در حال سوختن و آوار آن هنوز در حال فروریختن است. هنوز درباره شناسایی تمام پیکرها تردید وجود دارد و مدام این پرسش تکرار میشود که آیا راهی نبود تا پیش از وقوع، جلوی رخداد آن گرفته شود. اذهان چنان مشحون از سؤال است که امروز اگر چشممان را ببندیم، در محل ساختمان پلاسکو میتوانیم یک علامت سؤال به همان ارتفاع و ابعاد را مشاهده کنیم.
شکی نیست که در اسرع وقت میبایست آن آتش خاموش و آن آوار جمعآوری میشد. اما وقتی ملتفت تحول جدیدی که در ذهنیت جامعه رخ داده نباشیم، همچنان باید انتظار داشت که نزد مردم آن آتش زبانهکشان همه چیز را در کام بکشد و چیزهایی را بسوزاند و آن آواربرداری پایان یافته تلقی نشود. البته که مدیریت بحران هشت روز عملیات سنگین پرزحمت، پرمسئولیت، دلسوزانه و خیرخواهانه را پشت سر گذاشت. اما هرچه هم تلاشهای خود را مدبرانه بداند نه فقط از سوی جامعه تقدیری از آن نمیشود بلکه لبه تیز تیغ انتقادات همواره متوجهاش بوده و بسیار دیده و خوانده میشود که جامعه ارزیابی مثبت و قابل قبولی از نحوه مدیریت واقعه ندارد.
باید تأکید کرد که این تحول تنها به اتفاقی مثلِ پلاسکو محدود نمیشود. بلکه اغلب موضوعات و مسائل کشور و کنش و واکنشِ مدیران در سطوح مختلف به این وضع مبتلا شدهاند؛ از مذاکرات حساس هستهای میان ایران و ۱+۵ تا مشاجره وزیر و فرماندار بدره و از جزئیات مراسم تشییع پیکر رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام تا کتک خوردن دستفروشی در فومن، همگی با هر مقیاس و اهمیتی به محضر مردم میآید و در دادگاه افکار عمومی به دقت درباره آن بحث و قضاوت میشود.
این وضعیت جدید را میتوان ناشی از تمنای جامعه برای اداره اموراتش در ملأ عام دانست. به اعتبار این تمنا دستگاه مدیریت کشور خواه ناخواه ناگزیر است برخلاف تمایل و عادت قدیم، در محضر عمومی و زیر نگاه تیزبین جامعه به انجام وظایفش بپردازد. این در حالی است که تا کمتر از یک دهه پیش قاعده بر این بود که مسائل پشت درهای بسته توسط مسئولان حل و فصل شود و به اجرا درآید و تا مدتها و شاید هیچگاه جامعه از آن مطلع نشود یا به اطلاعات رسمی ارائه شده اکتفا نماید.
طبیعتاً بسیاری از مدیران و عمده ساز و کارهای مدیریتی کشور هنوز این تحول را باور نکرده یا قصد پذیرفتن آن را ندارند. به هر حال جراحی در استادیوم صد هزار نفری کار سادهای نیست و انطباق دادن خود با چنین وضعیت بغرنجی نمیتواند آسان باشد. اما نکته مهم این است که اگر این تمنا به جا آورده نشود، بسرعت اعتماد میان مردم و مسئولان از میان میرود و این نقصان یکی از خسارتبارترین آسیبهای اجتماعی است.
برای احتراز از این آسیب و رفع چنین سوءتفاهمهایی، توجه به سه نکته میتواند راهگشا باشد:
پیش از هر چیز باید وضعیت جدید را به جا آورد. بعضی به غلط فکر میکنند، این فعالیت گسترده و حساسیتها، مغرضانه است و از جایی هدایت میشود. برخی دیگر عقیده دارند این تحول ناشی از زمینهای است که ابزارهای ارتباطات جمعی مثل تلگرام و توئیتر در اختیار مردم گذاشتهاند. در صورتیکه رصد الگوهای حاکم بر کنشهای مزبور دال بر آن است که برآیند خواست «مدیریت در ملأ عام» کاملاً در جهت منافع ملی و هماهنگ با ارزشهای اخلاقی و فرهنگی ماست. از طرف دیگر ابزارهایی مثل توئیتر و فیس بوک در همه کشورهای جهان فعال است اما در عمل مواجهه مردم مکزیک یا آلمان یا هند حکایت از تشابه انگیزهها و کنشهایی که جامعه ایرانی در قیاس با ایشان از خود نشان میدهد، نمیکند. به عبارت دیگر تمنای مدیریت در ملأ عام کمتر ناشی از تحول زیرساختهای ارتباطی یا سیاستهای توطئهآمیز خارجی است و بیشتر حاصل یک تحول درونی جامعه مدنی ایران است که متناسب با موقعیت در قالب فعالیت شبکههای اجتماعی آشکار میشود.
حال که جامعه ایرانی خود میخواهد جراحی در اتاق عمل را به میدان استادیوم صدهزار نفری بکشاند، چرا از فرصتی چنین گرانبها غافل شویم. در تمام دنیا حکومتها خوشحال میشوند از اینکه بار مسئولیت سنگین خود در مشکلات بینالمللی و داخلی را با خودآگاهی جمعی جامعهشان به اشتراک گذارند. اما گرفتاری آن است که جامعهشان تمایلی از خود نشان نمیدهد و به رفاه زندگی روزمره اکتفا میکند. نظارت اجتماعی همواره یکی از راهکارهای اصلی مبارزه با فساد، خطا، رانتخواری و فرصتطلبی است. چرا با پافشاری بر اینکه مردم در کار مدیران دخالت نکنند، خود را از تحقق کمهزینهتر مدیریت سالم محروم سازیم؛ گذشته از اینکه روند جاری برگشتناپذیر است و به اراده مدیران متوقف نخواهد شد. بلکه تنها خسارات ناشی از کاهش اعتماد را خواهد افزود.
نکته دوم اینکه باید پذیرفت برای مدیریت در ملأ عام لازم است آداب خاصی مراعات شود. زیرا تمنای اجتماعی اخیر رفته رفته دیوارهای اتاق عمل را شیشهای میکند و نظارت همگانی را گریزناپذیر میسازد. طبیعتاً زندگی در مکعب شیشهای را نمیتوان با راحتی و بیتکلفی اتاق نشیمن خانه مقایسه کرد و باید برای این شرایط تدابیر خاصی اندیشید. در غیر این صورت مدیریت به انفعال و اتهام ناپختگی و پنهانکاری آشکار دچار میشود و در پیشبرد اهداف و تعامل با جامعه ناتوان میگردد.
نکته پایانی اینکه ما نسل اندر نسل در سرزمینی زندگی میکنیم که یکی از اصول عدل و عمارت آن رندی بوده است؛ آنهم نه به مثابه یک رذیلت بلکه به معنای یک فضیلت؛ یعنی داشتن هنر زندگی لایهلایه برای مواجهه مدبرانه و محترمانه با دیگران در سلسلهمراتبی از احتیاط تا صمیمیت، بسته به محرمیت یا غربت طرف مقابل. به همین دلیل است که خانه ایرانی، چه هفت حیاط و یک هکتار وسعت داشته باشد و چه ۶۰ مترمربع و یک اتاقه باشد، دارای حریم خصوصی منفک از حریم عمومی و اصطلاحاً اندرونی و بیرونی است.
مدیریت کشور در چند دهه گذشته بنا بر شرایطی که اقتضا میکرده، عادت کرده حل و فصل مسائلش را در اندرونی انجام بدهد. حال که شرایط تغییر کرده و به بیرون خوانده شده، از توزیع توأمان مدیریت در اندرونی و بیرونی درمانده و آن را انکار میکند. اما الگوی اندرونی ـ بیرونی قدمتی به اندازه تاریخ سکونت در این سرزمین دارد. هر ایرانیای خوب میداند چگونه امورات خود را میان اندرونی و بیرونی توزیع و تدبیر کند. بنابراین برایگذار از شرایط پیشین به وضعیت جدید ضرورتی به ابداع آداب نو یا آموختن درسی تازه نیست. مشکل آنجاست که در اثر عدم نیاز در دهههای اخیر، موضوع موقتاً به دست فراموشی سپرده شده و اکنون تنها کافی است آموزههای فراموش شده در پس ذهن را دوباره به یاد آورد.
*رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی
منبع: ایران