به گزارش جماران، عبدالله ناصری عضو شورای مشورتی اصلاحطلبان در روزنامه شرق نوشت:
فرازونشیبهای حیات سیاسی و کنشگری آیتالله هاشمی در عرصه قدرت از او شخصیتی منحصر ساخته بهطوریکه با انتقادهای گسترده از او (که خیلی از آنها هم دور از انصاف بود) و نیز نقشآفرینیهایش در چهار دهه انقلاب و جمهوری اسلامی باید در یک دهه اخیر او را در صورت دیگری تعریف کرد.
درست است در این برهه از زمان تاریخی به قول چارلز تیلور یکی از بزرگترین چالشها، هم در عرصه اجتماعی و هم سیاست فهم دیگری است؛ اما تصویر و تعریف جدید از آیتالله هاشمی و همسویی دو جبهه مدنی و حکومتی ایشان، نقشه راه روشنتری برای همراهان و دوستداران ایشان در آینده ترسیم میکند. واقعیت این است به نظر نگارنده علت اینکه بسیاری از کسانی که ارزیابی مخدوشی از ایشان داشتند، نگره و باور خود را تصحیح کردند؛ اما این تصحیح ریشه در باور و تغییر او داشت. ایشان به چند واقعیت بهویژه در یک دهه اخیر پی برد.
اول: هرچند خود از مؤسسان نظام بود؛ اما با تحولات پیدرپی و ظهور نسلهای جدید در جغرافیای ایران، باور کرد چون خودش بخشی از یک موج تاریخی است نه همه آن؛ بنابراین نمیتواند «خودبنیاد» باشد، بلکه بهعنوان یک مسلمان خداجوی، اندیشه و رفتار جدید و معاصرش یادآوری این سخن متأله مسیحی قرن ١٣ میلادی - توماس آکویناس- بود: «در تمام چیزهایی که به حرکت درونی اراده (یعنی وجدان) مربوط است، باید امر خدا را که حی و ناظر است اطاعت کند».
٢- لازمه باورنداشتن به «خودبنیادی» نوع نگاه به عرصه عمومی و حوزه همگانی و فهم آن است. فهمی که در فرایند یک توافق و توجیه مشترک به دست میآید و نه اینکه در این فرایند، محاسبات خودمحورانه برای کسب پیروزی اساس و محور باشد بلکه برای کسب فهم هماهنگ با جامعه به قول «هابرماس» از یک «عقل تفاهمی» که بالاتر از عقل نظری و عقل عملی است، بهره میگیرد.
هاشمی که همیشه در متن قدرت بالیده بود، در یک دهه اخیر سعی وافری کرد تا به بازسازی رفتارها بپردازد و بنابراین همراهشدن با اندیشه اصلاحطلبی از منظر یک تاکتیک نبود بلکه همراه با اصلاحطلبان به توسعه عرصه عمومی و افزایش قدرت این حوزه فکر میکرد و ارتقای گفتوگوی «میانجناحی» را که طبعا همبستگی ملی را تقویت میکرد، سرلوحه کنشگری خود قرار داده بود.
٣- هاشمی درصدد بود با کنش سیاسی- اجتماعی خود به تعبیر هانا آرنت «قدرت ارتباطی» جامعه را بالا ببرد و تمام سطوح را قانع کند که نتیجه افزایش این قدرت ارتباطی، ارتقای همبستگی ملی بهعنوان یک «هنجار اصلی» (تعبیر از هابرماس است) خواهد بود.
٤- هاشمی این حقیقت را که از مفاصل اصلی و صورتهای گفتمان اصلاحطلبی است، به روشنی باور و فهم کرده بود و در دهه چهارم و خصوصا در سالهای آخر حیات به آن وقعی میگذاشت و آن «آزادگی در سیاست» بود. به قول آندره ژید، «در سیاست دشوارتر از همه چیز، آزادهماندن است». هر سیاستمداری برای آنکه در سیاستورزیاش آزاده باشد، باید اعمال خود را بازکاوی کند تا گفتار خود را بازخوانی و بازگویی. اجازه دهید در اینجا جملهای از نویسنده معروف اتریشی- اشتفان تسوایگ- در کتاب وجدان بیدار، نقل کنم. اشتفان تسوایگ مینویسد: «ما فقط موقعی برهنه میشویم که گمان کنیم دیده نمیشویم، اما شخص کنجکاو سعی خواهد کرد از مکتومترین کنج خلوت سر برآورد... من باید اعمال را بیشتر از گفتار مورد بررسی قرار دهم». همین نویسنده در جای دیگر این کتاب مینویسد: «بگذار دیگران طور دیگری بیندیشند. من بر این باور نیستم که چارچوب تکلیف ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر مؤلفهای دست بر زانو نهاد و نشست، آنسان که گویا تکلیفمان را به جای آوردهایم».
٥- او به دنبال نفی اندیشه و باور «من و دیگری» بود. باوری که سالها و دههها دنیای غرب را در برابر مسلمانان، خودبرتر و خودمحور کرده بود و از دل همان باور غلط «جنگ و برخورد تمدنها» پدیدار شد. در داخل کشور هم سالهاست که اندیشه من و دیگری که نتیجهاش همسازی همه مردم با یک پندار بود، تکثر و تنوع فکری و رفتاری (البته قانونمند) را مانع شده و میخواهد بدون توجه به نوسازی فکر و نسل، بر همان پاشنه به اصطلاح «اصالت» بچرخد و «معاصرت» و «عصریسازی» را نادیده بگیرد. هاشمی بهعنوان یک زمامدار درون حاکمیت، زمانه را و ضرورت عصریسازی فکر، برنامهریزی و نحوه مدیریت را شناخته بود و باور داشت هم تفکر سیاسی- انقلابی در ایران حقوقی دارد، هم اندیشه اصلاحی و هم گفتمان نوگرایی دینی. او میخواست از قدرت خود بهره بگیرد تا به قول «کارل ارنست» اسلامشناس معاصر آمریکا از «گسست تفاهم» ملی جلوگیری کند تا شیاربندیهای مناسبات جناحی مانع رشد سیاسی -اجتماعی جامعه ایران نشود.
این مختصات پنجگانه که ذکر شد، روح کلی مانیفست اصلاحات است که بارها درباره آن سخن گفته شده است.
رمز نزدیکی زمامدار مرحوم آیتالله هاشمی و اصلاحات، نزدیکی دو اندیشه است.
در سال پیشرو که انتخابات ریاستجمهوری در پیش است و آیتالله هاشمی (ره) نیست، قطعا انتخاباتی شکل خواهد گرفت که نامزد اصلی اصلاحطلبان گفتمانی را با پوشش محورهای پنجگانه مذکور دنبال کند.
بیتردید رئیسجمهور فعلی بدون توجه به این شاخصهای اصلاحطلبانه هاشمی نخواهد توانست رقابت جدی پیروزبخش داشته باشد و با این پارادایم است که میتوان امیدوار بود.
رقیب جریان پیشگفته اگر «سخت» نه بلکه «نرم» بازی کند و به صحنه رقابت بیاید، جز تغییر جزئی رأی رئیسجمهور موردنظر اصلاحطلبان، نهایتا کاری از پیش نخواهد برد.
فقط باید به این نکته توجه داشت فقدان آیتالله هاشمی یک «ثلمه» است اما در عرصه سیاستورزی مسئله نیست؛ رویکرد او در یک دهه گذشته پشتوانه خوبی برای اصلاحطلبان و هواداران دولت و اصولگرایان عاقل خواهد بود.
مشترکات فراوانی که دو طیف اصلاحطلبان را به هم نزدیک کرد، اینک باید سرلوحه سیاستگذاری روحانی باشد بهجد. اگر نه به اعتبار ماهیت «پارادوکسیکال قدرت» که روانشناس معروف آمریکایی- Dacher Keltner - به وضوح درباره این پارادوکس و ناهمسازی در کتابش- The Power Paradox - سخن میگوید، ممکن است این ماهیت ناهمساز او را گرفتار کند. باید برای پوشش این خلأ (نبود هاشمی) دولت جدید و رئیس آن، اصول پنجگانه مذکور را در عصر و روزگار حیات مدرن جدی بگیرد و این ضرورت را ملکه ذهن خود و دولتمردانش بداند. روحانی باید برای خود یک شناسنامه فرهنگی- سیاسی- اجتماعی بنگارد براساس اصول اصلاحطلبانه مذکور، تا مانند هاشمی در جامعه ایران با چهره محبوب و نویی در تاریخ ماندگار باشد. اصلاحات و سران آن ماندگار شد، هاشمی ماندگار شد، روحانی هم برای ماندگاری نیازمند به یک بازنگری و بازاندیشی است. باید نشان دهد در نبود هاشمی و دیگران رویکرد «اصلاح- تعامل» هاشمی میتواند سند تاریخیت دولت او باشد.