به گزارش جماران، محمدرضا زائری نوشت:

 ...این قدر یادم هست که پول کتابها را بی معطلی به یک بوتیک کوچک و ساده رساندم که آن روزها برای من آخر همه مراکز خرید و مال های رنگارنگی بود که بعدها دیدم.

از مرد جوان که تازه مشتری اش شده بودم و گاه با شرم و حیا جورابی یا گل سری از او می خریدم خواستم تا هدیه ای ویژه و متفاوت و گران به من پیشنهاد کند. 
پیشنهاد آن روز فروشنده جوان یک بابلیس بود که فکر می کنم با یک روسری یا یکی دو قطعه دیگر کادوی متفاوت من به همسرم شد و بسیار هم شاد و خوشحالش کرد. 

البته همسرم وقتی بیشتر این هدیه را گرامی داشت که به طور اتفاقی - یادم نیست چه طور - ماجرای فروش کتابها از دهانم پرید و او که تعلق خاطر من به کتاب را می دانست و همیشه کتابهایم را هووی خود می دید دیگر این هدیه کوچک و ناچیز را کنار نگذاشت. 
این روزها که در آشفتگی اثاث کشی و جابه جایی خانه ( فکر کنم برای هجدهمین بار طی بیست و چهار پنج سال !) چشمم به این بابلیس کهنه و رنگ و رو رفته افتاد و دیدم همسرم هنوز آن را مثل یک چیز قیمتی و عزیز نگهداشته ، ناگهان موجی از خاطره های قدیمی در خاطر و خیالم جریان یافت. 

خاطره ها عجیبند و قدرت شگفتی دارند. قدرت خاطره ها را دست کم نگیرید و یادتان باشد همین امروز دارید با هر نگاه ، با هر لبخند ، با هر مهربانی و هدیه خاطره ای می سازید که بیست و پنج سال بعد همچنان قدرتمند در زندگی شما و اطرافیانتان حضور خواهد داشت. 
شاید اگر آن دوره مستمسک عروه هنوز در کتابخانه من بود فوقش چند بار به آن مراجعه می کردم یا از دیدن و داشتنش به وجد می آمدم ، اما این بابلیس کهنه ... خدا می داند تا حالا توی این همه سال چند بار زندگی مرا نجات داده ! 

الآن که بعد از مدتها دیدمش به یاد می آورم که بارها دیدنش به همسرم انگیزه و امید داده است ! هر بار که مثل هر مرد و زنی دعوا کرده ایم ، هر بار که در فراز و نشیب زندگی به صخره ناامیدی و دیوار ناکامی خورده ایم ، هر بار که ناشیگری و نادانی من باعث شده که همسرم غمگین بشود و خود را در بن بست ببیند ... ناگهان خاطره ای مثل همین انتخاب من بین کتابهای عزیز وهدیه سالروز تولد و یادگاری عزیزی مثل این بابلیس کهنه جلوی چشمش قرار گرفته و قوی تر از هر داروی مسکّن و درمان مؤثری او را برای ایستادن و تحمل کردن و همراهی و زندگی با من نگهداشته است!

از من می پرسید آیا از این انتخاب و این معامله پشیمان نیستم ؟ می گویم: هرگز ! امروز هم اگر بیست و پنج سال به عقب برگردم باز هم برای خریدن این کادوی ساده کتابهایم را می فروشم ! هر چند یواشکی پیش شما اعتراف می کنم که هنوز هم بعد از این همه سال اگر جایی در کتابخانه یا مدرسه ای یک دوره مستمسک عروه چاپ بیروت ببینم دور و برم را نگاه می کنم و اگر کسی نباشد یواشکی به عطف و جلد و صفحاتش نگاهی دزدکی می اندازم ، شاید همان دوره ای باشد که یک روز بعد ازظهر پاییزی به سینه ام چسبیده بود و به سختی از خودم جدایش کردم تا در مقابلش چند اسکناس مچاله شده بگیرم و بتوانم بروم برای تولد همسرم کادو بخرم !

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.