دبیر اجرایی کمیته استقبال از امام در سال ۵۷ میگوید: مجاهدین دور آقای طالقانی را گرفته بودند و کمی محصورش کرده بودند، البته نه اینکه ایشان تا آخر پای مجاهدین بایستند ولی آن زمان فضا اینگونه بود.
علی دانش منفرد که آن روزها مدیر مدرسه رفاه بود و به عضویت این کمیته درآمده بود 38 سال بعد از آن روزها مهمان ما در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین بود تا خاطرات آن روزها را با هم ورقی بزنیم. خاطراتی که با دست نوشته هایی که همراه خودش آورده بود زنده تر و ملموس تر هم شدند. برگه ای که چارت تشکیلاتی کمیته انقلاب با سکه بر روی آن کشیده شده بود یا کارت های ورود به مدرسه و ...
دانش منفرد می گوید اولین فرمانده سپاه بود که حکمش را از طرف دولت موقت و امام گرفته و پس از 2 ماه و چند روز به حکم شورای انقلاب این مسئولیت را تحویل جواد منصوری داد و خود راهی استانداری فارس شد.
برایمان از مجاهدین خلق گفت که برای ورود به کمیته استقبال زیرابی می رفتند و بعدها آیت الله طالقانی را محصور کرده بودند، از دعوا با دولت بازرگان بر سر سپاه، از بنی صدری که می گوید برای رییس جمهور شدن نقشه داشت.
وقتی می پرسیم چرا خلبان فرانسوی با امام از پله های هواپیما پیاده شد از برنامه ریزی کمیته استقبال درباره افرادی که باید به استقبال امام بروند برایمان روایت کرد.
او که بعد از روزهای انقلاب در استان های فارس، همدان و مرکزی استاندار بوده و دوره چهارم و هفتم نیز نمایندگی مردم شهر تفرش در مجلس شورای اسلامی بر عهده داشت از کلاسی گفت که تبدیل شد به اولین اتاق کار نخست وزیر وقت بازرگان. می گوید هویدا وقتی دستگیر شد شوک زده بود، معتقد است خلخالی عجول بود و عصبی.
چرا آیت الله هاشمی یا آیت الله مطهری به جای بازرگان نخست وزیر نشدند، اختلافی در کمیته استقبال بود؟، نحوه اسلحه دادن به مردم و ...سوالاتی که دانش منفرد در این گپ و گفت دو ساعته به آنها پاسخ داد.
مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید.
***
* تاکنون کمتر به نقش کمیته استقبال امام پرداخته شده است، کمیته ای که از اول بهمن اعلام موجودیت کرد و تا 22 بهمن به فعالیت خود ادامه داد. وقتی کمیته استقبال تشکیل شد، چقدر جامعیت داشت؟ یعنی سعی شد تمام گروه های فعال در پیروزی انقلاب را در داخل خود جمع کند؟
بعد از فرار شاه در روز 26 دیماه 1357 و اوج گیری نهضت اسلامی در ایران، بلافاصله امام اعلامیه دادند که من به زودی بین شما برمی گردم و مبارزه را با هم ادامه می دهیم. یا همه با هم شهید می شویم یا به پیروزی می رسیم. به دنبال این اعلامی که حضرت امام کردند، کسانی که با امام ارتباط داشتند و تا حدودی حرکتهای مردمی و راهپیمایی ها را مدیریت می کردند، قرار گذاشتند تا جایی را تعیین کنند که به محض بازگشت امام در آن محل مستقر شوند. با توجه به اینکه معلوم نبود چه زمانی انقلاب پیروز می شود باید مرکزی وجود می داشت تا امام در آنجا مستقر شوند. شخصا قبل از آمدن امام یک زندگی مبارزاتی داشتم. چند ماه قبل از ورود امام زمانی که زندانیان سیاسی آزاد شدند، شهید رجایی هم آزاد شد که با من ارتباط داشت و پیشنهاد داد یک انجمن اسلامی معلمان درست کنیم تا نیروهای شناخته شده دور هم جمع شون، انجمن اسلامی معلمان را تشکیل دهند و برای آینده انقلاب نیروسازی کنند.
اعضای کمیته از همه اقشار وفادار به انقلاب بودند. شهید مطهری از جمله افرادی بود که انتخاب شد. ایشان هم در شورای انقلاب نقش داشت و هم در این کمیته. در واقع رابط بین کمیته استقبال و شورای انقلاب بود. شهید مفتح و شهید محلاتی از روحانیت مبارز انتخاب شدند. آقای شاه حسینی از جبهه ملی، آقای اسدالله بادامچیان از موتلفه، آقای هاشم صباغیان از نهضت آزادی و بنده هم از طرف انجمن اسلامی معلمان در جمع اعضای کمیته استقبال از امام حضور داشتم.
من و ایشان جزو موسسین این انجمن بودیم. آقای دکتر اسدی لاری، خانم گوهر شریعه دستغیب، آقای مهندس رفیعی، آقای مهندس نقره کار و آقای محدث که از نیروهای مدرسه علوی بود، مدیریت و موسسین این انجمن اسلامی را برعهده داشتند. کار ما هم این بود که بیشتر اطلاعیه ها و شعارها را می نوشتیم و تهیه می کردیم. جاهایی که اعتصاب بود از ما برای سخنرانی نیرو می خواستند و آنها را به میتینگ ها و اعتصاب های مخابرات، هواپیمایی جمهوری اسلامی(هما) و... می فرستادیم و فعالیتی را همپای نهضت آغاز کردیم. از این طرف هم خود من همراه شهید رجایی، شهید بهشتی و شهید باهنر سالها همکاری داشتم. من آن زمان مدیر موسسه فرهنگی رفاه همانجا که امام وارد شد، بودم و از نزدیک با شهید بهشتی همکاری داشتم. چون ایشان و شهید باهنر در مسائل فرهنگی و مدیریت مدرسه رفاه کار خودشان را می کردند و من مستقیما مدیریت داشتم و با آنها در ارتباط بودم.
*با موتلفه هم همکاری داشتید؟
نه، من با موتلفه همکاری نداشتم.
*ظاهرا مدرسه رفاه را بازاری ها درست کرده بودند.
بله و اعضای موتلفه هم در آن بودند ولی بنده ارتباط خاصی با موتلفه نداشتم. شهید بهشتی به من پیشنهاد کرد که مدیریت این مدرسه را بپذیرم. من هم در وزارت نیرو مشغول بودم و فرزندم در آن مدرسه درس می خواند و جزو انجمن اولیاء و مربیان بودم. از آنجا که شهید رجایی هم در آن مدرسه مدیریتی داشت بعد از دستگیری فشار ساواک به این مدرسه بیشتر شد لذا از من خواستند که بیایم و من هم پذیرفتم. به مجرد اینکه امام اعلام کردند که می آیند، جلسه ای تشکیل و قرار شد که کمیته استقبال از امام تشکیل شود. در آن موقع تشکیلات مخفی که وجود داشت، شورای انقلاب بود و اولین تشکیلات علنی که برای انقلاب می خواست کار کند، کمیته استقبال از حضرت امام بود.
امام یکسری ابعاد برای تشکیل این کمیته در نظر داشتند مثلا اینکه اعضا از همه اقشار وفادار به انقلاب باشند. شهید مطهری از جمله افرادی بود که انتخاب شد. ایشان هم در شورای انقلاب نقش داشت و هم در این کمیته. در واقع رابط بین کمیته استقبال و شورای انقلاب بود. شهید مفتح و شهید محلاتی از روحانیت مبارز انتخاب شدند. آقای شاه حسینی از جبهه ملی، آقای اسدالله بادامچیان از موتلفه، آقای هاشم صباغیان از نهضت آزادی و بنده هم از طرف انجمن اسلامی معلمان در جمع اعضای کمیته استقبال از امام حضور داشتم.
اول قرار بود آقای رجایی جای من باشد و به ایشان پیشنهاد شد که عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال از امام باشد ولی آقای رجایی با توجه به اینکه من مدیریت مدرسه را عهده دار بودم و مدرسه و کادر آنجا را می شناختم، پیشنهاد داد که من باشم و او هم کمک کند.
*آقای سامی و آقای تهرانچی هم بودند؟
بله، آقای تهرانچی از بازار بود و آقای دکتر سامی هم گاهی می آمدند. این شاکله، ستاد مرکزی کمیته استقبال از حضرت امام را تشکیل می داد. از آنجا که یکسری از آقایان مشغله های خود را داشتند و علماء هم کار اداری نکرده بودند و با چارت و تشکیلات آشنایی نداشتند، کار برنامه ریزی و مدیریت برعهده من افتاد.
زمانی که قرار بود امام از فرودگاه به بهشت زهرا برود پیش بینی شده بود که تعدادی محافظ داشته باشند. مجاهدین خلق اعلام کردند که آمادگی انجام این کار را دارند. از آنها پرسیدیم که به چه صورت می خواهند کمک کنند؟ گفتند برای 10 محافظ امام نیاز به 10 اسلحه، 10 موتور و امکانات داریم در واقع مجاهدین می خواستند امکانات بگیرند و کار را به اسم خودشان جلو ببرند
*بر طبق گفته شما یعنی آقای توسلی در مجموعه کمیته استقبال نبود؟
نه. کمیته یک ستاد مرکزی داشت و یکسری کمیته ها ذیل آن تعریف شدند که آقای توسلی در آن کمیته ها بود ولی این 9 نفری که نام بردم در ستاد مرکزی کمیته استقبال فعال بودند. وقتی هم که اعلام شد باید این حرکت انجام بگیرد فرصت کم و ماجراها به سرعت پیش می رفت. تصور کنید هنوز هم معلوم نبود که انقلاب پیروز می شود یا نه؟ بلافاصله این چارت را بدون هیچ امکانات خاصی با بهره گیری از سکه های پول کشیدم و ذیل کمیته استقبال از امام، کمیته تبلیغات، کمیته انتظامات، کمیته تدارکات، کمیته برنامه ریزی و تشریفات، برنامه ریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات و درب ورودی را تعریف کردم.
خودم برای همه این مجموعه چارتی تهیه کردم و چون ماجرا حساس و هنوز رژیم پهلوی حاکم بود، باید از تک تک افراد شناخته شده استفاده می کردیم. در واقع باید دقیقا افرادی که سالها در انقلاب می شناختیم و مشخص بودند را انتخاب می کردیم و در جای خود می گذاشتیم. این خودش یک تشکیلاتی شد. با تهیه چارت تشکیلاتی توسط من، آقایان دیگر هم آن را تصویب کردند و ما به عنوان مجری شبانه روزی در آن محل حضور داشتیم و کار را شروع کردیم.
آقایان دیگر هم یکی، دو ساعت در روز می آمدند و تصمیماتی می گرفتند و می رفتند و مدیر برنامه ریزی و اجرایی خود بنده بودم. فرض کنید نیروهای انتظامات داخلی کاملا مشخص بودند؛ مثلا من برای آقای کاتوزیان، آقای محمد رفیعی، ابراهیم پور، مظفری نژاد -که بعد معاون وزیر آموزش و پرورش شد- و آقای مرتضی نبوی -که درحال حاضر عهده دار روزنامه رسالت است- کارت صادر کردم و توانستند به داخل مدرسه رفاه بیایند. هیچکس بدون اینکه کارتی داشته باشد، نمی توانست وارد آنجا شود و مسئولیتی بگیرد. آقای دانش آشتیانی که اکنون وزیر آموزش و پرورش است یکی از نیروهای انتظامات مدرسه رفاه بود. در واقع همه از بزرگان هستند.
برای هر واحدی هم که آنجا بود، مسئول گذاشته بودیم و فرمهایی تهیه شده بود. مثلا واحد اطلاعات موظف بود که هر خبری که می گیرد بلافاصله به من برساند تا در ستاد مرکزی مطرح شود. برای این اطلاعات هم فرمهایی تهیه شده بود مثلا در یکی از فرم ها نوشتند که "در روز 21 بهمن اطلاع می دهم که از کرج عده ای سرباز به طرف تهران در حرکت هستند و تائید مسئله را پرسیدم و کلا اطلاع دادم".
هر خبری که می شد به سرعت می رسید و مورد تجزیه و تحلیل واقع می شد و اگر اقدامی باید می کردیم انجام می دادیم و کار جلو می رفت یا اینکه در خبر دیگری آمده "خانه های روبه روی ستاد استقبال اشغال شده و می خواهند این خانه زیر ستاد را هم اشغال کنند" که مربوط به تاریخ هشتم بهمن است.
من اولین فرمانده رسمی سپاه بودم. در واقع وقتی شورای انقلاب و دولت موقت بود، سپاه زیر نظر اقای یزدی معاونت امور انقلاب دولت موقت بود. بعد زیر نظر شورای انقلاب رفت و آنها آقای منصوری را انتخاب کردند.
*اشغال شده به معنای این است که انقلابیون در آن مستقر شدند؟
بله، مثلا اگر خبر یا خطر خاصی بود اطلاع رسانی می شد. خبر مبنی بر اینکه "ساعت 10:30 هنگام عبور از میدان فوزیه 10، 12 عدد کامیون ارتشی پر از سرباز حرکت می نمود که بلافاصله از دو کامیون شروع به تیراندازی شد و هنگام عبور از داخل میدان مردم دور فرد مجروح، جمع شدند و کسی با روزنامه خون آلود حرکت می کرد". این نوع خبرها را بلافاصله اطلاع رسانی می کردند تا چنانچه اقدامی لازم بود، انجام شود.
این هم نمونه کارتی است که امضای من را دارد. شماره، ردیف، نام و نام خانوادگی بر روی کارت درج شده و نمونه کارتی است که آن ایام صادر شد.
پس کل رسالت کمیته استقبال این بود که جایی را مشخص کند که با نظر خود امام درنظر گرفتیم و خودش داستانی دارد. امام فرمودند محل جایی باشد که ملک شخصی کسی نباشد، مرکز انقلاب باشد و ابعاد اینچنینی داشته باشد. چند جا معرفی شد و ما با حاج احمدآقا صحبت می کردیم و ایشان به امام منتقل می کردند و از پاریس به ما جواب می دادند. بالاخره مدرسه رفاه را انتخاب کردند چون ملک شخصی کسی نبود و عده ای از همین بازاریان آنجا را تشکیل داده بودند. پس رسالت کمیته استقبال این بود که فعلا یک سازماندهی انجام دهد و امام به آنجا تشریف بیاورند تا بعد ببنیم چه می شود.
*چرا در کمیته استقبال مثلا از حزب توده یا مجاهدین خلق کسی نبود؟
برای اینکه آنها آن طور که باید با انقلاب هماهنگ و داخل نشده بودند. حرف و حدیث داشتند و انحرافاتی ایجاد کرده بودند. با توجه به اینکه تازه از زندان آمده بودند آنطور که باید سازماندهی علنی نکرده بودند و بعدا نام خود را جنبش ملی مجاهدین گذاشتند و وارد صحنه شدند. اما تلاش می کردند و بعضا زیرآبی می رفتند که وارد آنجا شوند، اسلحه و امکانات بگیرند ولی ما که آنجا مسئولیت اصلی را عهده دار بودیم، اجازه نمی دادیم.
تصور کنید هنوز هم معلوم نبود که انقلاب پیروز می شود یا نه؟ بلافاصله چارت کمیته استقبال را بدون هیچ امکانات خاصی با بهره گیری از سکه های پول کشیدم و ذیل کمیته استقبال از امام، کمیته تبلیغات، کمیته انتظامات، کمیته تدارکات، کمیته برنامه ریزی و تشریفات، برنامه ریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات و درب ورودی را تعریف کردم.
جریان دیگری هم که اتفاق افتاد زمانی بود که قرار بود امام از فرودگاه به بهشت زهرا برود و پیش بینی شده بود که تعدادی محافظ داشته باشند. مجاهدین خلق اعلام کردند که آمادگی انجام این کار را دارند. قرار شد که من و آقای رفیق دوست با آنها صحبت کنیم تا ببینم چه می گویند و چه امکاناتی در اختیار دارند. انقلاب با شور و حرکت در جریان بود و آنها برای خودشان کلاس می گذاشتند و دو نفر از آنها با محافظ به مدرسه رفاه آمدند. از آنها پرسیدیم که به چه صورت می خواهند کمک کنند؟ گفتند برای 10 محافظ امام نیاز به 10 اسلحه، 10 موتور و امکانات داریم. با گروه های دیگری هم مثل گروه های هفت گانه صحبت کردیم آنها گفتند خودشان اسلحه دارند و موتور هم تهیه می کنند. در واقع مجاهدین می خواستند امکانات بگیرند و کار را به اسم خودشان جلو ببرند. آنها را کنار گذاشتیم و از همین نیروهای هفت گانه انقلابی مردمی (امت واحده، گروه بدر، گروه فلاح، گروه توحیدی صف، گروه فلق، منصورون و گروه موحدین) استفاده کردیم و تیم بادیگاری هم برای امام تهیه شد که بعد این نیروهای هفت گانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
در واقع صادقانه برخورد کردند و چون معلوم بود که صادقانه برخورد می کنند، آنها را انتخاب و مجاهدین را در همان وهله اول رد کردیم. پس رسالت کمیته استقبال این بود که آنجا را آماده کند و مرجع اطلاعات مردم شود. هر خبری که می شد به اینجا می دادند و مردم به آنجا مراجعه می کردند. دیگر کم کم در سایر نقاط کشور و شهرستان ها و استان ها هم مطرح شده بود و باید هم اخبار انقلاب را به مردم می رساند. ما مینی بوس هایی تهیه کرده بودیم که شخصی را در مواقع اجتماعات با یک بلندگوی دستی می فرستادیم تا صحبت کند و اطلاعات و اخبار آمدن یا نیامدن امام را به اطلاع مردم برساند.
*شروع کار کمیته استقبال همان تاریخ یکم بهمن ماه است...
بله، اول بهمن بود.
*مصاحبه تلویزیونی هم کردید؟
بله، ولی نمی دانم سرانجامش چه شد.
*پخش نشد؟
نمی دانم چون شبانه روز آنجا بودیم و بعضا حتی یکساعت هم نمی خوابیدم مگر اینکه از هوش می رفتم. چون دائما انقلاب در حال اوج گیری بود. من و آقای مطهری مصاحبه ای تلویزیونی انجام دادیم ولی معلوم نیست که چی شد. می گویند بعضی گروهک ها آن را بردند. در واقع یکسری موارد معلوم نشد. آن زمان هم اجازه نمی دادیم که کسی به آنجا بیاید یا اینکه مصاحبه کند و عکس بگیرد چون معلوم نبود که سرانجام انقلاب چه می شود. خطر زیادی داشت و آنجا را کنترل می کردیم.
بعد از اینکه امام دولت را به آقای بازرگان واگذار کرد، آقای بازرگان در همین کمیته استقبال آمد. در کلاسی را باز کردیم و روی کاغذ نوشتیم «اتاق نخست وزیر» و پشت شیشه زدیم. آقای بازرگان پشت یک میز خیلی معمولی نشست و شد نخست وزیر انقلاب. فردای آن روز هم یکی، دو تا وزیر انتخاب کرد و پشت در کلاسی هم نوشتیم «هیات وزیران» و دو، سه نفری هم در آنجا مستقر شدند
به هر تقدیر کم کم با نزدیک شدن به روز ورود امام، آنجا شلوغ تر می شد. مثلا آیت الله دستغیب به تهران آمده بود تا منتظر آمدن امام باشد. آیت الله صدوقی از یزد آمده بود و درواقع تبدیل به یک مرکز وزین و سنگینی شده بود و تنها جایی بود که علنی با انقلاب و انقلابیون و امام مرتبط بود. کم کم این کمیته ها شکل گرفتند. 5، 6 نفر در کمیته تبلیغات کار می کردند. 5، 6 نفر هم در اطلاعات و برنامه ریزی داخلی که افراد مشخصی بودند. همه این افراد بعدا از مسئولین انقلاب شدند. بنابراین فقط کسانی که به انقلاب اعتقاد داشتند؛ نظیر جامعه روحانیت مبارز، موتلفه، نهضت آزادی و جبهه ملی به مدرسه رفاه آمدند.
و گروه هفت گانه.
البته گروه هفت گانه نمایندگی خاصی نداشتند ولی بودند و همکاری می کردند. در واقع شاکله وحدت ملی که نظر امام هم بود نمایندگان همه گروه هایی که تکلیف شان با انقلاب روشن بود در کمیته استقبال حضور داشتند، ما هر شب دو، سه ساعت جلسه تشکیل می دادیم و مسائل را ریز می کردیم که با ورود امام به چه شکل و وضعیت استقرارشان چگونه باشد.
ساواک کاملا بر کمیته اشراف داشت ولی در آن مقطع دیگر ساواک خودش را باخته بود. از یکم بهمن به بعد آنها را می گرفتند، به مدرسه رفاه می آوردند و تحویل ما می دادند. مثلا یک ساواکی را دستگیر کرده بودند که قصد داشته در بهشت زهرا به جان امام حمله کند. ساواک حساس شده بود و گاهی شبانه به طرف مرکز تیراندازی می کرد یا بعضا تهدید تلفنی می کرد ولی ما کارمان را انجام می دادیم
مثلا کارکنان فرودگاه، وسائل ارتباط جمعی، اصناف و بازرگانان، معلمان، کارگران، دهقانان، نمایندگان شهرستان ها، دانش آموزان، دانشجویان، روحانیون، برادران اهل سنت، اقلیت های مذهبی، احزاب سیاسی و تمام اینها را مشخص کردیم که قبل از ورود امام به آنها کارت دهیم تا در آنجا حضور پیدا کنند و مراسم استقبال انجام شود. درآنجا مجاهدین خلق هم در قالب گروه های سیاسی دعوت شدند.
*قبل از اینکه به دوازدهم بهمن ماه برسیم، آیا ساواک به این مجموعه حساس شده بود یا صحبتی با کمیته استقبال داشت؟
کاملا اشراف داشتند ولی در آن مقطع دیگر ساواک خودش را باخته بود. از یکم بهمن به بعد آنها را می گرفتند، به آنجا می آوردند و تحویل ما می دادند. مثلا یک ساواکی را دستگیر کرده بودند که قصد داشته در بهشت زهرا به جان امام حمله کند. ساواک حساس شده بود و گاهی شبانه به طرف مرکز تیراندازی می کرد یا بعضا تهدید تلفنی می کرد ولی ما کارمان را انجام می دادیم و آنها هم از نهضت بزرگ مردم و حرکتهایی که هر روز میلیون ها نفر به سمت فرودگاه مهرآباد راه می افتادند و منتظر امام بودند و می گفتند که امام باید بیاید، مرعوب شده بودند. درواقع به آن صورت نتوانستند کاری بکنند.
*ظاهرا آقای بازرگان و آقای سحابی یکی، دو روز قبل از ورود امام با تیمسار قره باغی رئیس ستاد ارتش صحبت کرده بودند که امنیت مراسم استقبال از امام تامین شود و او هم گفته بود به شرطی ارتش این امنیت را تامین می کند که امام بعد از ورود از هر اقدامی علیه دولت بختیار خودداری کند. آیا صحبتهایی از این گونه بین ارتش و کمیته استقبال بود؟
من هیچ خبری از این مطلب ندارم.
*درمورد برقراری امنیت مراسم استقبال از امام چطور؟ آیا با ارتش صحبتی شد؟
من نمی دانم. من شبانه روز مسئولیت مدیریت این مرکز را داشتم و نیروهایی هم که به بهشت زهرا ارجاع می دادیم، از همین جا سازماندهی شدند. اینها افراد شناخته شده ای بودند که میکروفون ها را وصل و جایی که قرار بود امام بنشینند را مشخص کردند. همه اینها در همین کمیته استقبال چیدمان شده بود. تک تک افرادی که قرار بود در بهشت زهرا روی سکو، کنار امام بنشینند از قبل معلوم بود. در واقع همه اینها حساب شده بود. وجب به وجب و میلیمتر به میلیمتر حرکتها احصاء، حساب شده و تعریف شده بود که چه کسی بغل امام بنشیند و چه کسی از ستاد استقبال از پله های هواپیما بالا برود و امام را پایین بیاورد.
برای محسن سازگارا، امیر میرخانی، حسن عابدی جعفری که بعدا وزیر شد، جواد لاریجانی و برای همه اینها کارت صادر شد و اینها هم بدون کارت نمی توانستند وارد کمیته استقبال شوند. شهید مطهری، شهید مفتح و آیت الله خامنه ای بودند که می گفتند برای چه کسی کارت صادر کنیم اینطور نبود که به هر کسی بگویند وارد شود بلکه باید به من معرفی می شد تا برایش کارت صادر کنم.
*چه کسی قرار بود در فرودگاه از پله های هواپیما بالا برود و امام را برای پایین آمدن از پلکان همراهی کند؟
شهید مطهری.
*اما گویا این اتفاق نیفتاد و یک خلبان کنار امام بود.
آن خلبان فرانسوی به عنوان میزبان به امام ادای احترام کرد و همراه او پایین آمد. ولی شهید مطهری بالا رفت.
*ظاهرا حاج احمدآقا از پلکان پایین می آیند و با آقای مطهری و آقای صباغیان دیده بوسی می کنند و هر سه بالا می روند. وقتی امام پایین می آمدند در کنار یک خلبان و پشت سرشان حاج احمد آقا بودند. آیا این از قبل طراحی شده بود که امام چگونه پایین بیایند؟
بله، همه اینها مشخص بود.
*یعنی حتی آنجا مشخص شده بود که خلبان این کار را بکند؟
ما روی خلبان کنترل نداشتیم چون او خلبان ما نبود. ادب خودش بود که همراه امام پایین آمد ولی آقای مطهری قرار بود بالا برود و ایشان را پایین بیاورد.
* در عکسی که گرفته شد فقط خلبان، امام بودند و احمدآقا پشت سرشان حضور داشت. آیا این هم تصمیم گیری کمیته استقبال بود که کسی دیگر نیاید؟
این سوال خوبی است که چه کسی قرار بود امام را پایین بیاورد؟ آنچه در کمیته استقبال که 7، 8 نفر بودیم تصمیم گیری شد، قرار بود آقای مطهری تنها بالا برود و با امام پایین بیاید. من بعنوان مسئول برنامه ریزی در مدرسه رفاه ماندم و فقط بیسیم داشتم و با بیسیم با دوستانی که با ستاد مرکزی در ارتباط بودند، تماس داشتیم که چه شده و کجا هستند. درواقع من در فرودگاه نبودم و پای پلکان نرفتم و دوستان دیگری مثل آقای صباغیان و مطهری رفتند. لابد آقای مفتح هم بودند. به هر صورت وجب به وجب اینها برنامه ریزی بود. افراد استقبال کننده هم معلوم بودند چون باید مورد تائید کمیته استقبال قرار می گرفتند و ما هم از بین افراد شناخته شده کمیته رفاه یا مدرسه علوی انتخاب می کردیم که حادثه ای رخ ندهد و مثلا ساواکی ها وارد نشوند. تمام اینها و اصناف و بازاریان باید اسامی شان را می دادند تا چک شوند و به آنها کارت داده شود تا در جایگاه خود قرار بگیرند. اینکه چه تیمی سرود بخواند بررسی شد، چندین روز آمدند و در کمیته استقبال تمرین کردند. تا هنگام ورود امام در آنجا بخوانند. چه کسی مقاله بخواند و خیرمقدم بگوید؟ دو، سه نفر دانشجو انتخاب شدند که یکی از آنها پسر شهید مطهری و پسر شهید امانی بود که جلوی ما می خواندند تا ببینیم صوت و بیان کدام یک خوب است. انتخاب می شدند تا در آنجا بخوانند. تمام کارهایی که مربوط به استقبال و ورود حضرت امام بود با همین ستاد مرکزی کمیته استقبال بود. مثلا همراهان امام که با هواپیما آمدند، دقیقا مشخص بود و ما صورت گرفتیم.
برای محسن سازگارا، امیر میرخانی، حسن عابدی جعفری که بعدا وزیر شد، جواد لاریجانی و برای همه اینها کارت صادر شد و اینها هم بدون کارت نمی توانستند وارد کمیته استقبال شوند. همه افراد انتظامات، اکیپ برق، تیم تلکس، گروه تاسیسات و تدارکات همه با حساب و کتاب می آمدند. شهید مطهری، شهید مفتح و آیت الله خامنه ای بودند که می گفتند برای چه کسی کارت صادر کنیم اینطور نبود که به هر کسی بگویند وارد شود بلکه باید به من معرفی می شد تا برایش کارت صادر کنم. به عنوان مثال در برگه ای نوشته شده "خواهشمند است کارت جدیدی برای آقای علی صفوی صادر کنید- امضاء مرتضی مطهری" این برگه را شهید مطهری به من می داد و من برای فرد کارت صادر می کردم.
یا این نمونه "جناب آقای دانش لطفا کارت ورودی برای آقای عباس اقبال صادر فرمائید- امضاء سید علی خامنه ای" یا "جناب آقای دانش لطفا کارت ورودی به نام آقای جواد منصوری صادر فرمایید- سیدعلی خامنه ای". جواد منصوری بعدا فرمانده سپاه شد.
حاج مهدی عراقی نامه نوشت "محمدعلی فروزش مورد اعتماد است و کارت صادر کنید". در واقع این سیستم اداری ما در آن زمان بود. مثلا دکتر توسلی، مسئول کمیته مطبوعات و انتشارات بود و مهدی جعفری، مهدی چمران، عبدالعلی بازرگان، رضا نوربخش، صفایی موحدنیا عضو آن بودند. کمیته شعار و سرود و پلاکارد هم متشکل از بادامچیان، بسته نگار، اکبری، نیک نام و راستگو بود که هر کدام تیپهای مختلف بودند. بادامچیان از موتلفه و بسته نگار نهضت آزادی بودند.
* برخی از اختلاف پیش آمده بین موتلفه ای ها و نهضت آزادی در کمیته استقبال می گویند. این موضوع چقدر حقیقت دارد؟
تا پیروزی انقلاب هیچ اختلافی ایجاد نشد.
*آیا نهضت آزادی ها در کار کمیته استقبال کارشکنی کردند؟
نه، اصلا امام دولت را به نهضت آزادی ها واگذار کرد. چه کارشکنی بکنند؟!
*مثلا اینکه بخواهند ایده های خودشان را در کار پیاده کنند. مثلا از آقای بادامچیان نقل شده که اصرار به سخنرانی امام در دانشگاه از طرف نهضت آزادی ها بود که لغو شد.
نه، آقای بادامچیان جهت دار صحبت می کند و جهت های خودشان را دارند. من شاهد بوده ام. آنها لازم نبود که کارشکنی کنند. امام بعد از چند روز آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کردند و او نیز بیشتر کابینه را از اعضای نهضت آزادی انتخاب کرد و حکومت با خودشان بود.
*خاطره ای از شب 21 بهمن بگویید. فکر می کردید که فردا صبح 22 بهمن ارتش اعلام بی طرفی کند؟
کلا با آن مشیء که حضرت امام گرفته بود وقتی که آنها اعلام حکومت نظامی کردند و امام فرمودند که به حکومت نظامی اعتنا نکنید و مسائلی که از دستگیری افراد می دیدیم، نشان دهنده سرنگون شدن رژیم بود. رژیم رفته بود و پیروزی را استشمام می کردیم. تقریبا دیگر برایمان یقین شده بود. دیگر تماسهای مردمی و یاران انقلاب بودند که می گفتند مثلا از قزوین یک لشکر به سمت تهران می آید و کسب تکلیف می کردند. من گفتم هرچه کیوسک تلفن و تیر و چوب است، وسط جاده بیندازید. از نظر خودم هدایت می کردم. هرچه به عقلمان می رسید را می گفتم. خود مردم هم می دانستند چکار کنند. بنابراین دیگر در روزهای 21 و 22 بهمن دیگر مشخص شده بود و معلوم بود که انقلاب پیروز می شود. آن موقع دیگر شکی نداشتیم.
تک تک افرادی که قرار بود در بهشت زهرا روی سکو، کنار امام بنشینند از قبل معلوم بود. در واقع همه اینها حساب شده بود. وجب به وجب و میلیمتر به میلیمتر حرکتها احصاء، حساب شده و تعریف شده بود که چه کسی بغل امام بنشیند و چه کسی از ستاد استقبال از پله های هواپیما بالا برود و امام را پایین بیاورد.
*ظاهرا روی پایان کار کمیته استقبال هم بحث است؛ برخی می گویند 12 بهمن پایان فعالیت کمیته استقبال بود و برخی می گویند 22 بهمن.
من خودم تا 22 بهمن شبانه روز در آنجا بودم و شب 22 بهمن در ماشین بیسیم دار بودم. تمام حرکتهای ضدانقلاب و ارتش را رصد می کردیم و آنجا که به عقلمان می رسید، راهنمایی می کردیم. مردم مرتب تماس می گرفتند. یک ماشین بیسیم دار برق منطقه ای در اختیار ما بود و در حیاط خانه ای پارک کرده بودیم. من و منصوری تا صبح 22 بهمن در ماشین بودیم، بعد امام فرمودند که یک ارتش ملی یا سپاه تشکیل دهید. من و چند نفر دیگر مامور شدیم که برویم سپاه را تشکیل دهیم. قبل از منصوری من اولین فرمانده سپاه بودم و با محمد غرضی و محسن رفیق دوست مامور شدیم که سپاه را تشکیل دهیم.
*یعنی قبل از آقای منصوری شما فرمانده سپاه بودید؟
بله. من اولین فرمانده سپاه بودم.
*پس چطور این عنوان به اسم آقای منصوری خورده است. آیا می توان این طور گفت که آقای منصوری اولین فرمانده رسمی و شما غیررسمی سپاه بودید؟
نه، من هم فرمانده رسمی بودم. در واقع وقتی شورای انقلاب و دولت موقت بود، سپاه زیر نظر اقای یزدی معاونت امور انقلاب دولت موقت بود. بعد زیر نظر شورای انقلاب رفت و آنها آقای منصوری را انتخاب کردند.
*چه مدتی شما این فرماندهی را برعهده داشتید؟
دو، سه ماه. یعنی چندروزی هم بعد 22 بهمن ما بودیم. اوایل اسفند 57 در ساختمان ضرابخانه سپاه را تشکیل دادیم. اساسنامه اش را نوشتیم و از شهید کلاهدوز و یکسری افراد ارتشی استفاده کردیم و به غائله هایی که در نقاط مختلف کشور مثل خوزستان و گنبد رخ می داد نیرو می فرستادیم و کنترل کارهای ضدانقلاب برعهده ما بود. کمیته ها هم کارهای محلی و منطقه ای را انجام می دادند. تمام ساواکی ها زیر نظر ما در زندان ما بودند.
*شما حکمتان را از دولت موقت گرفتید؟
7، 8 نفر شورای فرماندهی سپاه با توافق امام و دولت موقت کار خود را شروع کردند در واقع چون کارهای انقلابی دست ما بود به ما گفتند که برویم سپاه را تشکیل دهیم.
نقش ابوشریف در این ماجرا چه بود؟
ابوشریف اصلا فرمانده سپاه پاسداران نشد. ابوشریف و جمعی در غرب تهران، سپاهی درست کرده بودند که به ما دستور دادند آنها را هم با خودمان یکی کنیم. ما رفتیم و با آنها صحبت کردیم و توافق کردند و به ما پیوستند. بعد ابوشریف مسئول آموزش سپاه پاسداران شد.
*دولت بازرگان با شما در قضیه سپاه به لحاظ تامین امکانات همکاری می کرد؟
نه، ما بحث داشتیم.
از روز12 بهمن صحبت اینکه مدرسه رفاه برای ملاقات های امام کوچک است، مطرح بود. مدرسه علوی تعیین شد که پشت مدرسه رفاه بود. حاج احمدآقا به من گفت که کسی اطلاع نداشته باشد فقط آقای مطهری و من و حاج احمدآقا خبر داشتیم و به امام گفتیم. امام را از طبقه دوم آوردیم تا سوار ماشینی شوند که در جلوی درب پشت آماده شده بود تا به مدرسه علوی بروند. وقتی از پله ها پایین می آمدیم، یک عده طلبه در حیاط آمده بودند، داد می زدند و برای دیدار امام شعار می دادند. از امام خواستیم که به طرف ماشین بروند اما امام برگشت. حاج احمد آقا گفت که ماشین آنجاست اما دوباره برگشتند و همه را کنار زدند و پنجره را باز کردند و جلوی طلبه ها 2، 3 دقیقه ای صحبت کردند.
*بحثتان چه بود؟
ما انقلابی عمل می کردیم و آنها می خواستند اداری عمل کنند.
*یعنی در بحث ساختمان و خدمات و اداری اختلاف داشتید.
دعوا داشتیم؛ به ما پول نمی دادند.
*بیشتر با آقای بازرگان؟
نه، آقای یزدی.
*آقای یزدی که وزیر خارجه بود!
در ابتدا معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود.
*مخالفتش بر سر چه بود؟
مخالفتی نداشت در واقع امکانات نداشتند و اول انقلاب بود.
*در صورتی که هر دوی شما یک زمانی در نهضت آزادی هم حزبی بودید و از همدیگر شناختی داشتید. درست است؟
نه، شناخت زیادی نداشتیم. ایشان خارج از کشور بودند و من آشنایی با ایشان نداشتم. ما انقلابی رفتار می کردیم و اینها می خواستند اداری رفتار کنند.
*بعد شورای انقلاب حکم به فرماندهی آقای منصوری در داد؟
بله، شورای انقلاب، آقای منصوری را تعیین کردند. به من هم خیلی اصرار شد که معاونت آموزشی کل سپاه را برعهده بگیرم. بعد از آن دولت موقت حکم استانداری فارس را به من داد که آن را پذیرفتم.
*اصلا چطور بعد از دو، سه ماه شما از سپاه بیرون آمدید و نظر شورای انقلاب تغییر کرد؟
همان شبهه هایی که این سپاه را دولت موقت تشکیل داده و ما نمی خواهیم آنطوری باشد، مطرح بود. در واقع نمی دانم ولی به هر صورت خودشان نیرویی را گذاشتند اما ما را شورای انقلاب و امام منصوب کردند. چیز خاصی برای ما پیش نیامد.
*شما در آن دوره استاندار فارس بودید.
در دو دوره.
*دور دوم چه زمانی بودید؟
دور اول اوایل 58 به مدت یک سال و دور دوم سال 68 به مدت 4 سال استاندار فارس بودم.
مجاهدین دور آقای طالقانی را گرفته بودند و کمی محصورش کرده بودند و حالت خاصی بود. ضمن ارادتی که امام به آقای طالقانی و ایشان نسبت به امام داشت، ولی کلا جبهه خاصی در منزل آقای طالقانی باز شده بود و مجاهدین آنجا بودند و به شدت دور او را گرفته بودند. البته نه اینکه ایشان تا آخر پای مجاهدین بایستند ولی آن زمان این تیپی بود. در شورای انقلاب هم نمی دانم که تا آخر بودند یا نه؟
*اولین کنفرانس خبری بعد از ورود امام به ایران روز 14 بهمن برگزار شد یکی از سئوالات این بود که بختیار درخواست ملاقات با امام کرده است. آیا در جریان این خبر بودید؟
بعد از اینکه امام آمدند، شب اول وارد مدرسه رفاه شدند. فردا صبح ما نماز جماعت را با ایشان در نمازخانه مدرسه رفاه خواندیم. ساعت 10 هم به من گفتند مدرسه رفاه کوچک است و امام باید جای دیگر بروند. البته از روز قبل صحبت اینکه آن مکان برای ملاقات های امام کوچک است، مطرح بود. مدرسه علوی تعیین شد که پشت مدرسه رفاه بود. حاج احمدآقا به من گفت که کسی اطلاع نداشته باشد فقط آقای مطهری و من و حاج احمدآقا خبر داشتیم و به امام گفتیم. امام را از طبقه دوم آوردیم تا سوار ماشینی شوند که در جلوی درب پشت آماده شده بود تا به مدرسه علوی بروند. وقتی از پله ها پایین می آمدیم، یک عده طلبه در حیاط آمده بودند، داد می زدند و برای دیدار امام شعار می دادند. از امام خواستیم که به طرف ماشین بروند اما امام برگشت. حاج احمد آقا گفت که ماشین آنجاست اما دوباره برگشتند و همه را کنار زدند و پنجره را باز کردند و جلوی طلبه ها 2، 3 دقیقه ای صحبت کردند. در واقع وقتی صدای اینها را شنیدند، نتوانستند بی تفاوت باشند. در صحبتهایشان بیان کردند که ما آمدیم که برابری و عدالت را تامین کنیم و به زودی قم نزد شما می آیم. بعد سوار ماشین شدند. از مدرسه رفاه رفتند، من دیگر در علوی رسالتی نداشتم و باز همین جا در کمیته استقبال بودم.
*ظاهرا شب 12 بهمن بعد از اینکه چند ساعتی امام از نگاه کمیته استقبال گم می شوند ایشان به مدرسه رفاه می رسند. خودتان در را به روی امام باز کردید؟
بله تقریبا بعد از نماز مغرب قرار بود نزدیک مجلس بهارستان هلیکوپتر ایشان می نشیند و مردم جمع شده بودند و منتظر امام بودند. یکباره خبر دادند که امام به بیمارستان هزار تختخوابی رفته است. خیلی ناراحت شدم و مردم گریه کردند. من دور میدان هلیکوپتر ایستاده بودم و یکسری بادیگارد و افراد مسلح هم آنجا بودند. آقای دکتر زرگر مسئول کمیته پزشکی ما بود.
* فکر کردید که حال امام خراب شده که به بیمارستان رفته اند؟
بله و مردم هم همینطور فکر کردند. از آقای زرگر خواستم که سریع با بیمارستان هزار تختخوابی تماس بگیرد تا جویای حال امام شود. آقای زرگر با ناراحتی تماس گرفت و متوجه شد که امام برای ملاقات مجروحینی که در این جریانات تیر خورده بودند، به بیمارستان رفته اند. خیالمان راحت شد و به مردم اعلام کردم که برای امام حادثه ای پیش نیامده و ایشان برای ملاقات مجروحین به بیمارستان رفته بودند. از آنجا امام خیلی خسته بودند و به منزل یکی از آشنایان امام می روند که استراحتی کنند و نفسی بگیرند. دیگر از آن به بعد ما ایشان را گم کردیم که کجاست. همینطور در کمیته استقبال منتظر بودیم که یکباره دیدیم یکی از درهای مدرسه رفاه که رفت و آمدی هم به آن نمی شد را می زنند.
*یعنی یک در کوچک جدای از در اصلی.
بله، اصلا از این در رفت و آمد نمی شد. به آنجا رفتیم و پرسیدیم که کیه؟ حاج احمد آقا گفت "باز کنید امام است". از آنجا که آن در متروکه بود، کلیدش را نداشتیم و با هزار مکافات از حاج جواد که در آشپزخانه کار می کرد و مستخدمین خواستیم کلید را بیاورند و نمی دانم چطور در را باز کردیم و امام وارد شد. امام وارد شدند و نیروهایی که درآن کمیته استقبال بودند، صلوات فرستادند. اتاق امام در طبقه دوم واقع بود و بچه ها از امام خواستند که صحبتی کنند. امام روی پله ها ایستادند و چند کلمه ای صحبت کردند و از آنجا من و احمدآقا و حاج مهدی عراقی با امام به اتاقشان رفتیم که آنجا نشستند. پرسیدیم که شام چه می خورید؟ و گفتند هرچه بقیه می خورند. برای حدود 200، 300 نفر عدس پلو تهیه شده بود که ایشان هم خوردند. اتاق من روبه روی اتاق امام بود که از نظر امنیتی من آنجا بودم. گاهی شهید بهشتی و شهید باهنر می آمدند و خسته می شدند و استراحتی می کردند ولی اتاق خود من بود که مراقبت می کردم. امام خوابیدند و نیمه های شب بیدار شدند و وضو گرفتند و نماز شب را خواندند و دوباره خوابیدند. صبح دوباره نماز خواندیم و ساعت 10 هم به مدرسه علوی رفتند و ما در آنجا کارهای انقلاب را انجام می دادیم.
*از آن برخورد اولی که با امام داشتید، صحبتی هم بین تان ردوبدل شد که هنوز در ذهنتان مانده باشد؟
نه، صحبت خاصی نشد.
*از آقای بهشتی که در مدرسه رفاه می آمدند، خاطره ای دارید؟
با ایشان که خیلی محشور بودیم و هفته ای یک ملاقات برای همین کارهای مدرسه انقلاب، قبل از پیروزی داشتیم و در اوج گیری هم با هم ارتباط داشتیم. خاطره خاصی با ایشان نداشتیم. خیلی مانوس بودیم و انسان برجسته و بزرگی بودند. منزلشان می رفتم و هفته ای یک ملاقات برای همین کارهای مدرسه داشتیم.
*پس بیشتر شما داخل همان مدرسه رفاه فعال بودید؟
ما تا آنجا که می توانستیم انقلاب را اداره می کردیم و کاری به دولت که چه کسی وزیر و وکیل می شود، نداشتیم.
ما بنی صدر را می شناختیم. بنی صدر نقشه داشت که رئیس جمهور شود. هر پستی هم که به او پیشنهاد می کردند، نمی پذیرفت. طرحش این بود که با سخنرانی و حرف بعدا بیاید و رئیس جمهور شود که شد.
*پس شما در آن کنفرانس خبری نبودید؟
نبودم. در مدرسه علوی هم کار امام بیشتر ملاقات با افراد بود. ما هم یک روز به علوی رفتیم و گزارشی به ایشان دادیم و ایشان از ما به عنوان کمیته استقبال تشکر کرد.
* پس از صحبت هایی که امام در آن روز در جریان کنفرانس خبری مطرح کردند، بی اطلاع هستید. ظاهرا خبرنگاری می پرسد که بختیار درخواست ملاقات با شما کرده و آیا می پذیرید؟ امام هم در پاسخ گفته بودند که نه، نمی پذیریم. آیا از دولت بختیار برای ارتباط گرفتن نزد امام می آمدند.
با امام که نه و اگر چنین ارتباطی هم بوده با تیپهای خاصی از جبهه ملی که به آنها مربوط بود، صورت می گرفت. بعد از اینکه امام دولت را به آقای بازرگان واگذار کرد، آقای بازرگان در همین کمیته استقبال آمد. در کلاسی را باز کردیم و روی کاغذ آ4 نوشتیم «اتاق نخست وزیر» و پشت شیشه زدیم. آقای بازرگان پشت یک میز خیلی معمولی نشست و شد نخست وزیر انقلاب. فردای آن روز هم یکی، دو تا وزیر انتخاب کرد و پشت در کلاسی هم نوشتیم «هیات وزیران» و دو، سه نفری هم در آنجا مستقر شدند.
*فکر میکنید چرا آقای بازرگان نخست وزیر شد؟ مثلا بنی صدر یا آقای هاشمی یا آقای بهشتی یا آقای مفتح یا آقای مطهری نمی توانستند نخست وزیر شوند؟
به نظر من بهترین گزینه ای که در آن موقع می توانست انتخاب شود بازرگان بود، کسی که تحصیلکرده باشد، کار اجرایی کرده باشد، مسلمان، مبارز و درستکار باشد، آقای بازرگان بود.
*آیا گزینه های دیگری هم مطرح کرده بودند؟
نه، گزینه دیگری مطرح نبود. من حیث المجموع بهترین گزینه آقای بازرگان بود. امام هم پذیرفته بود. سال 42 که نزد امام رفته بودیم، امام از آقایان بازرگان و طالقانی تعریف می کرد و آنها را می شناخت. به نظر من آن موقع امام، بهترین گزینه را انتخاب کرد. من خودم قبل از انقلاب عضو نهضت آزادی بودم و بعد انقلاب استعفاء دادم. شاید ما کمی در روش مبارزاتی بازرگانی و انقلاب حرف داشتیم. تیمی بودیم که اطلاعیه آن هم موجود است و استعفاء دادیم. من، آقای رجایی، دکتر حبیبی از اعضای نهضت آزادی بودیم. منتها به نظر من بهترین و مهمترین انسانی که در ایران مبارزه انجام داده بود، آقای بازرگان بود که امام او را انتخاب کردند. البته افراد دیگری هم بوده اند. مثل بنی صدر که بعدا رئیس جمهور شد.
*وقتی امام به ایران آمدند، یکسری چهره ها با او آمدند...
بله، دکتر یزدی و قطب زاده بودند.
برای هویدا یک اتاق تک گذاشته بودیم که با وزرایش ارتباط پیدا نکند تا با هم هماهنگ کنند و در موقع محاکمه چیز واحدی بگویند. هویدا را تحویل من دادند که در اتاق کوچکی مستقر کردیم. وزرا را در یکجا نگهداری می کردیم. فرماندهان ارتش که حکومت نظامی و کشتار کرده بودند را هم یکجا نگه می داشتیم. ساواکی ها هم انقدر زیاد بودند که مردم آنها را می گرفتند و می آوردند و آنها را کف حیاط سرپایی توسط یکسری بچه ها که قاضی بودند و درس خوانده بودند، بازجویی می شدند و مشخصاتشان را می پرسیدند. بعد از پیروزی انقلاب هم یکسری از شکنجه گرها تحویل خود ما بودند و برای یکسری هم دادگاه تشکیل شد و به زندان رفتند.
*نکته ای که هست در همان مراسم روز 16 بهمن که آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت معرفی کردند، ظاهرا آقای هاشمی برای اولین بار به صورت رسمی و علنی دیده شد که آن حکم نخست وزیری موقت را خواند. آن آرایش صحنه چطور شکل گرفت؟ یعنی چطور تصمیم گرفتند که آقای هاشمی آن نامه را بخوانند؟
شورای انقلاب تصمیم گرفته بود.
*آیا در جریان هستید که چطور به آقای هاشمی رفسنجانی رسیدند؟
نه، منتها به هر صورت آقای هاشمی سیاسی تر از آقای مطهری بود. یعنی مبارزه بیشتری کرده بود و زندان بیشتری رفته بود. ضمن اینکه به امام هم نزدیک بود. آقای مطهری هم مرد بزرگی بود و به هر علت مصلحت اینطور بود که وارد صحنه مبارزه نمی شد. بنابراین من فکر می کنم که خودشان ایشان را انتخاب کردند که مبارزتر و در جریانات بودند.
*آقای طالقانی را چه طور دیدید؟
مجاهدین دور آقای طالقانی را گرفته بودند و کمی محصورش کرده بودند و حالت خاصی بود. ضمن ارادتی که امام به آقای طالقانی و ایشان نسبت به امام داشت، ولی کلا جبهه خاصی در منزل آقای طالقانی باز شده بود و مجاهدین آنجا بودند و به شدت دور او را گرفته بودند. البته نه اینکه ایشان تا آخر پای مجاهدین بایستند ولی آن زمان این تیپی بود. در شورای انقلاب هم نمی دانم که تا آخر بودند یا نه؟
*آقای طالقانی چقدر به مدرسه رفاه رفت و آمد داشت.
همانطور که گفتم مجاهدین دور آقای طالقانی را گرفته بودند و شلوغ می کردند. همان موقع که امام آنجا بودند یکبار آمد و ملاقات کرد که در برگشت ایشان را دیدم و خیلی راضی بود. منتها تا حدودی هم نقد و نقل از طرف مجاهدین به ایشان تلقین می شد و آقای طالقانی که در آخر عاقبت به خیر شد و امام هم بهترین واژه ها را برایش به کار برد. آدم درستی بود.
*قطب زاده و بنی صدر را چطور آدم هایی دیدید؟
آن زمان کاری خیلی کوتاه بود و درواقع اولین شخصی که ما دیدیم، حاج احمد آقا بود و رابط بین ما و امام بود. درواقع محرم امام و محرم ما بود. آقای یزدی و آقای قطب زاده هم جزو کسانی بودند که در فرانسه با امام بودند و نزدیک بودند. هر کدام هم بعدا پُست گرفتند یکی رئیس صداوسیما و دیگر معاون نخست وزیر شد.
*روایت هایی است که بنی صدر آدم خیلی مغروری بوده که انتظار داشت در این انقلاب سمتی پیدا کند.
ما بنی صدر را می شناختیم. بنی صدر نقشه داشت که رئیس جمهور شود. هر پستی هم که به او پیشنهاد می کردند، نمی پذیرفت. طرحش این بود که با سخنرانی و حرف بعدا بیاید و رئیس جمهور شود که شد.
*مهدی طالقانی می گفت که در اوایل انقلاب از پدر من و آیت الله خمینی به عنوان رهبران انقلاب نام می بردند. آیا واقعا اینگونه بود؟
بزرگان انقلاب بودند. جز خود امام کسی رهبر نبود ولی جزو بزرگان می شماردند. بزرگ هم بود و امام هم ایشان را قبول داشت.
* چه نوع برخوردی با دستگیرشدگان مقامات دولت بختیار و حکومت رژیم پهلوی که به مدرسه رفاه تحویل می شدند، داشتید؟
اینها را که تحویل می دادند به چند دسته تقسیم کرده بودیم؛ برای هویدا یک اتاق تک گذاشته بودیم که با وزرایش ارتباط پیدا نکند تا با هم هماهنگ کنند و در موقع محاکمه چیز واحدی بگویند. هویدا را تحویل من دادند که در اتاق کوچکی مستقر کردیم. وزرا را در یکجا نگهداری می کردیم. فرماندهان ارتش که حکومت نظامی و کشتار کرده بودند را هم یکجا نگه می داشتیم. ساواکی ها هم انقدر زیاد بودند که مردم آنها را می گرفتند و می آوردند و آنها را کف حیاط سرپایی توسط یکسری بچه ها که قاضی بودند و درس خوانده بودند، بازجویی می شدند و مشخصاتشان را می پرسیدند. بعد از پیروزی انقلاب هم یکسری از شکنجه گرها تحویل خود ما بودند و برای یکسری هم دادگاه تشکیل شد و به زندان رفتند. بعد دیگر از دست کمیته استقبال خارج شد و کمیته استقبال فقط پذیرای اینها بود که دیگر واقعا جا هم نبود. یعنی آنقدر شلوغ شده بود و اسلحه آورده بودند که 3، 4 طبقه ساختمان رفاه از پایین تا پشت بام ژ3 ریخته بودند و مواد منفجره خطرناک را در اتاق نگهداری می کردیم.
آنهایی که خیلی وضعشان مشخص بود و آدم کشته بودند با فشار مردم که می گفتند چرا هیچ اقدامی نمی کنید؟ خدمت امام رفتیم و نقل قول کردیم و ایشان گفتند آنها که مشخص است و آدم کشی کرده اند و واقعا جانی هستند می توانید اعدام کنید. در همان پشت بام مدرسه رفاه این 7، 8 نفر سفاک که مشخص بودند، تیرباران شدند. البته دادگاهی هم تشکیل شد و آقای خلخالی رئیس دادگاه بود. در آنجا یک درگیری هم بین خلخالی و دکتر یزدی پیش آمد. دکتر یزدی خواهان محاکمه بود تا مشخص باشد. خلخالی هم به یزدی توپید که تو لیبرالی.
*با هویدا برخورد مستقیمی هم داشتید؟
او را تحویل خود من دادند.
*به شما چیزی نمی گفت؟
می گفت که برای چی مرا گرفتند؟ بعد از آزادی از زندان در باغ شیان بود که فروهر با فرد دیگری او را آورد و تحویل داد. هویدا از من پرسید اینجا چه خبر است؟ گفتم مگر خبر نداری؟ انقلاب شده، مردم قیام کردند، شاه فراری شده. گفت من چه تقصیری دارم؟
*ترسیده بود؟
شوکه شده بود و تعجب می کرد. برایش غذا می بردیم و آنها را تقسیم بندی کرده بودیم. بعد هم که انقلاب پیروز شد و زندانها دست ما افتاد به آنجا منتقل شدند.
*هویدا پیشنهاد یا قول همکاری و رایزنی نداد؟
نه، ما فقط آنها را نگه داشتیم.
*منظورم پیشنهاد به شخص حقوقی شماست و نه شخص حقیقی تان.
نه، بعد محاکمه اش کردند که البته در آن محاکمه من نبودم. ظاهرا آقای خلخالی با او صحبت کرده و او از خودش دفاع کرده بود.
*در جریان اعدام هایی که در مدرسه رفاه شد، بودید؟
بله
*چگونه بود چه روالی طی می کرد.
آنهایی که خیلی وضعشان مشخص بود و آدم کشته بودند با فشار مردم که می گفتند چرا هیچ اقدامی نمی کنید؟ خدمت امام رفتیم و نقل قول کردیم و ایشان گفتند آنها که مشخص است و آدم کشی کرده اند و واقعا جانی هستند می توانید اعدام کنید. در همان پشت بام مدرسه رفاه این 7، 8 نفر سفاک که مشخص بودند، تیرباران شدند. البته دادگاهی هم تشکیل شد و آقای خلخالی رئیس دادگاه بود. در آنجا یک درگیری هم بین خلخالی و دکتر یزدی پیش آمد. دکتر یزدی خواهان محاکمه بود تا مشخص باشد. خلخالی هم به یزدی توپید که تو لیبرالی.
حس می شد که انقلاب باید آن موقع برعلیه آدم کش هایی مثل تیمسار رحیمی که در تهران حکومت نظامی و کشتار کرده بود، حرکتی انجام می داد. نمی توانیم خرده بگیریم و حالا 38 سال بعد از انقلاب اینجا راحت بنشینیم و بگوییم چه می شد و چه نمی شد! سخت است. ولی کلا من مشی آقای خلخالی را نمی پسندیدم چون خیلی عجولانه و عصبی بود.
*در روزنامه اطلاعات عکسی از یک اعدامی که در مدرسه رفاه انجام شد، منتشر شد. چه حسی از دیدن این عکسها داشتید؟
عکسها را دیدم ولی حس خاصی نداشتم.
*آقای بادامچیان در جایی گفتند که خلخالی دنبال عکاس این عکس می گشت تا او را هم اعدام کند. چون قرار نبود چنین عکسی منتشر شود. موافق بودید در مدرسه این اتفاق بیفتد؟
اصلا جریان آن موقع را خیلی نمی شد محاسبه کرد. انقلاب است و در انقلاب در همه جای دنیا، حرکتهایی انجام می شود که نمی توان گفت که همه سنجیده و در محیط آرام انجام می گرفته است. حس می شد که انقلاب باید آن موقع برعلیه آدم کش هایی مثل تیمسار رحیمی که در تهران حکومت نظامی و کشتار کرده بود، حرکتی انجام می داد. نمی توانیم خرده بگیریم و حالا 38 سال بعد از انقلاب اینجا راحت بنشینیم و بگوییم چه می شد و چه نمی شد! سخت است. ولی کلا من مشی آقای خلخالی را نمی پسندیدم چون خیلی عجولانه و عصبی بود.
*برخوردی هم با شما داشت؟
بودیم دیگر.
*آیا پیش آمده بود که آقای خلخالی به یکی از اعضای کمیته استقبال مشکوک شود؟
ایشان کسی نبود که مشکوک شود. کمیته دست خود ما بود. خلخالی بیشتر محاکمه و حکم صادر می کرد.
*از روز شانزدهم تا 22 بهمن حدود 6، 7 روز دو دولت در کشور داشتیم. آقای بختیار روز 17 بهمن 57 به مجلس رفت تا لایحه انحلال ساواک را بدهد و این لایحه تصویب مجلس را هم می گیرد و از هفدهم به صورت رسمی ساواک منحل اعلام شد. آقای بختیار در آنجا می گوید تا زمانی که این دولت موقت حالت شوخی دارد، من کاری با آن ندارم و می توانند ادامه دهند ولی اگر بخواهند نقش آفرینی عملی کنند ما هم وارد برخورد عملی می شویم. شما بالاخره در مدرسه رفاه مدیریت ساختمان دولت موقت را داشتید و اعضای این دولت را می دیدید. خاطره ای از آن زمان دارید که دولت موقت چه تصمیم گیری هایی در آن 6، 7 روز داشت و چه اقداماتی می کرد؟
هیچ خاطره ای. آنقدر سرمان شلوغ و شب به صبح و صبح به شب وصل بود و مردم هم مرتبا کلانتری و پادگان ها را می گرفتند و ساواکی ها را دستگیر می کردند. اصلا نه ما دخالتی در کار آنها داشتیم و نه آنها در کار ما. دولت موقتی تشکیل شده بود که بعدا دولت تشکیل دهند. اصلا ارتباطی آنطوری نداشتیم و من هم اصلا انگیزه و قصد وزیر و وکیل شدن نداشتم که بخواهم به آنها بچسبم. اصلا کاری نداشتیم و ما کار انقلاب را دنبال می کردیم.
*بالاخره هیات وزیران و دفتر نخست وزیری نزدیک شما بود. آیا هیچ ارتباطی با نخست وزیر موقت نداشتید؟
نه، ایشان در اتاق خود می رفت. ما حتی وقت نداشتیم بخوابیم، غذا بخوریم یا اینکه با کسی سلام و علیک کنیم. شرایط خاصی بود و مردم فوج فوج می آمدند و می گفتند که چه مکانهایی را گرفته اند و گزارش می دادند که چگونه شده است. اصلا اینکه بخواهیم بنشینیم و فکر کنیم، نداشتیم. آقای بازرگان هم در اتاق خود می رفتند و کسی هم در اتاق مراقبت می کرد. ما به این کارها نمی رسیدیم.
*نحوه اسلحه دادن به مردم چطور انجام می شد؟
اسلحه را به که صددرصد امین و در کارها موثر بودند، می دادیم. بیشتر من می دادم.
*با قطب زاده هم برخوردی داشتید؟
بله، ولی مسئله خاصی نداشتیم. فقط او می دانست که مسئول کمیته رفاه هستم و سلام و علیک می کردیم. بعد شنیدیم که به رادیو تلویزیون رفته و با او حشر و نشر خاصی نداشتیم.
*طی 10 روزی که امام آمده بود احتمال کودتای ارتش را می دادید؟
نه، ما اصلا احتمال کودتای ارتش را نمی دادیم ولی اینکه بخواهند کشتار بکنند را طی حوادثی در لویزان که تیراندازی شده بود شاهد بودیم. مثلا قرار بود که حرکتهای مردم را از لویزان بمباران و تیراندازی کنند. یکسری افسران انقلابی در آنجا قیام کردند و مسائلی رخ داد. امکان داشت و همه چیز را می توانستیم متصور شویم. اینکه امام را بکشند یا اینکه ما را روی هوا ببرند. کمیته استقبال را از بین ببرند اما دیگر جلو رفت.
همینطور در کمیته استقبال منتظر بودیم که یکباره دیدیم یکی از درهای مدرسه رفاه که رفت و آمدی هم به آن نمی شد را می زنند. به آنجا رفتیم و پرسیدیم که کیه؟ حاج احمد آقا گفت "باز کنید امام است". از آنجا که آن در متروکه بود، کلیدش را نداشتیم و با هزار مکافات از حاج جواد که در آشپزخانه کار می کرد و مستخدمین خواستیم کلید را بیاورند و نمی دانم چطور در را باز کردیم و امام وارد شد. امام وارد شدند و نیروهایی که درآن کمیته استقبال بودند، صلوات فرستادند.
*ظاهرا همان بیست و یکم تصمیمی در دفتر نخست وزیری گرفته می شود که حتی تیمسار مقدم، رئیس ساواک که تشکیلاتش دو، سه روز قبل منحل شده بود، مامور می شود که امام و بازرگان را دستگیر کند. اما چون بدنه ساواک بعد از انحلال متلاشی شده بود، نتوانسته بود این کار را انجام دهد. این چیزی بود که از آن جلسه نخست وزیری بیرون آمده بود. در واقع شما قضیه کودتا را منتفی می دانستید.
ما نمی دانستیم چه می شود و همینطور کار می کردیم.
*درواقع موجی بلند شد که در نهایت منتهی به انقلاب شد.
امام رهبری می کرد و مردم هم در صحنه بودند. دولت بختیار هم مرعوب شدند و ارتش هم به مردم میل کرد و همه اینها دست به دست هم داد و هیچکس باورش نمی شد. چند روز قبل از پیروزی انقلاب یکی از مجاهدین خلق که مخفی هم بود و او را می شناختم به من گفت اوضاع را چگونه می بینی؟ گفتم امید به خدا. گفت به نظر شما پیروز می شویم؟ گفتم من امیدوارم. گفت که من از تو تعجب می کنم که اوضاع را می شناسی و در مبارز بوده ای و می گویی که امیدواری؛ گفتم تو چه فکر می کنی؟ گفت فکر می کنم که 10 سال باید مبارزه مسلحانه و جنگ و کشتار شود تا این انقلاب پیروز شود. مگر الکی آمریکا و اوضاع و احوال اجازه پیروزی این انقلاب را می دهد؟
*یعنی طی روزهای هفدهم و هجدهم چنین فکری داشتند.
باورشان نمی شد. البته با هیچ چیزی نیز با هم نمی خواند.
*آیا خودتان تصور می کردید که دو، سه روز بعد انقلاب به ثمر بنشینند یا اینکه فکر می کردید یکی، دو سالی به طول می انجامد.
ما امید داشتیم. البته نه قاطع. نه تنها من بلکه هیچکس و حتی شهید بهشتی هم باور نمی کرد که به این زودی انقلاب پیروز شود. این یک انقلاب خاصی بود و شد.
منبع: خبرآنلاین