اکنون مسأله اسد تمام شده هر چند بحران سوریه شاهد آغازی دوباره! است و مشکلات جدیدی بر سر این ملت آوار خواهد شد. ولی مسأله کنونی ما این ضعف مفرط شناختی-اطلاعاتی است که در نگاه رسمی نسبت به واقعیت وجود دارد. خطر این ضعف از ناتوانی اقتصادی و نظامی و سیاسی بیشتر است در واقع ریشه آن ناتوانیها است.
به گزارش جماران؛ دو یادداشت عباس عبدی تحلیلگر مسائل سیاسی در مورد بحران سوریه که در روزهای 20 و 21 آذر در روزنامه اعتماد به چاپ رسیدند:
وضعیت ایران در سوریه به دلیل کدام ضعف ایران رخ داده است؟ به نظر من مشکل در ضعف مفرط شناختی-اطلاعاتی است به نحوی که واقعیت را یا ندیدیم یا وارونه دیدیم. ما در جنگ هم قطعنامه را پذیرفتیم ولی این را میدانستیم که به هر دلیلی، توانِ نظامی و لجستیکی و حتی روحیهای ادامه جنگ برای تحقق اهداف اعلام شده را نداریم. پس به لحاظ اطلاعاتی و تحلیلی شکست چندانی نخورده بودیم. چشمان ما بطور نسبی واقعیت را میدید. به رهبری گزارش میدادند و در نهایت هم تصمیم به پذیرش قطعنامه گرفته شد.
ولی در ماجرای سوریه سیاستگذاران پیش از این که به لحاظ مادی و نظامی شکست بخورند از زاویه شناختی و اطلاعاتی ضربه خوردهاند. این شکست راهبردیتر است. در حقیقت میتوان گفت که با چشمان بسته و قدرت ضعیف تحلیلی که سوگیری هم دارد و با پیشفرضهای نادرست به واقعیت بیرون از خودمان نگاه کردهایم. اهمیت این مسأله در این است که چنین خطای نگرشی و تحلیلی فقط به مورد خاص سوریه منحصر نیست بلکه دیگر ابعاد تحلیلی حکومت را نیز در برگرفته است و حتی میتوان گفت که به نوعی در بخشی از سیاستگذاران بصورت اپیدمی درآمده است.
پس از شکست اسد در عرض چند دقیقه دستگاه مهم توجیهگری راه افتاده است عین گربه مشهور به گربه مرتضی علی هستند. آنها را هر جور بیندازید بالا چهار دست و پا میآیند پایین. اگر پیروز شوند میگویند نصرت الهی و دست غیب بود و این از نشانههای ظهور است که در احادیث آمده. اگر شکست بخورند میگویند این جنگ اُحُد بود و وعده فتح مکه را میدهند. یک لحظه هم فکر نمیکنند اگر نتوانستند این شکست فاحش را پیشبینی کنند چگونه میتوانند اصولاً تحلیل نمایند؟ چرا دیگران باید تحلیلهای غیرعقلایی و وعدههای توخالی آنان را بپذیرند؟ طرف تا ده دقیقه پیش از فرار اسد مینوشته ما بردیم یک ساعت بعد از اتمام کار که دیگه امیدی نداشته دستور امید و شهادت میدهد!
واقعیت چیست؟ واقعیت یک چیز است این که وعدهها واقعیت نداشت. اتفاقا بر عکس هم بوده. چرا بر عکس بوده؟ بخاطر واکنشی که طرفداران این نوع حضور از شکست در آنجا از خودشان نشان دادهاند. به قول یک کامنتگزار؛ «آمریکاییها تو ویتنام ۵۹۰۰۰ کشته دادند و بعد ده سال هم ویتنام سقوط کرد، در افغانستان هم بعد بیست سال خارج شدند و طالبان آمدند. آنقدر که داستان سوریه بر روی انقلابی ها تاثیر گذاشت ویتنام و افغانستان روی آمریکاییها نگذاشت.»
علت این تفاوت رفتاری در منطق حضور است. آنان جنگ و صلح را فرازمینی و صفر و یک نمیکنند خیلی عقلانی به آن نگاه میکنند حتی اگر در تحلیل اشتباه کرده باشند. آمریکاییها هنوز هم علیرغم شکستی که در ویتنام خوردند و آن جنگ را فاجعهبار میدانند، همچنان کهنه سربازان آن را محترم میدارند و به کشتهها و مصدومین خود نهایت احترام را میگذارند. چون اینها دو مسأله جداست.
وظیفه سرباز دفاع از منافع ملی مطابق مقررات است البته کسانی هم مثل محمدعلی(کِلِی) از حضور در آن جنگ استنکاف کردند و هزینه سنگینی دادند ولی اگر کسانی هم در آن جنگ کشته شدند احترام و جایگاه آن افراد را پاس میدارند و آنان هم این حضور خود را چماقی علیه مخالفان جنگ و امثال محمد علی کلی نمیکنند. ولی در اینجا موضوع بکلی متفاوت طرح میشود. خیلی حیثیتی و ایدئولوژیک و صفر و یکی طرح میشود و راه را برای تغییر و اصلاح سیاست میبندد نه فقط در میان طرفداران حکومت بلکه در میان منتقدین هم همین مسأله است.
اگر به یاد داشته باشید در ابتدای حضور ایران در سوریه افرادی که شهید میشدند به نسبت بی سر و صدا رفتار میشد. از همان ابتدا هم نامش را گذاشتند شهدای حرم. ولی منطق حضور ایران در آنجا چیز دیگری بود که باید به همان اشاره میشد. واقعیت این حضور ملهم از اصول سیاست خارجی بود که نباید اجازه داده میشد تندروهای سلفی بر سوریه حاکم شوند ولی این امر مستلزم تداوم حمایت بی چون و چرا از اسد نبود. بنابر این اشکال کار از اینجا آغاز شد و سیاست تبلیغاتی و راهبردی ایران را دچار اختلال کرد. زیرا در میانه راه، این حضور تغییر مسیر داد و وارد چالشهای منطقهای شد.
اکنون مسأله اسد تمام شده هر چند بحران سوریه شاهد آغازی دوباره! است و مشکلات جدیدی بر سر این ملت آوار خواهد شد. ولی مسأله کنونی ما این ضعف مفرط شناختی-اطلاعاتی است که در نگاه رسمی نسبت به واقعیت وجود دارد. خطر این ضعف از ناتوانی اقتصادی و نظامی و سیاسی بیشتر است در واقع ریشه آن ناتوانیها است.
در معنای شکست
چه هنگام میتوانیم به یک فرد یا نهاد یا کشور بگوییم که در یک اقدام یا سیاست مشخص پیروز شده یا شکست خورده است؟ آیا سیاست و زندگی هم چون مسابقه تیراندازی است؟ که دایرههای معینی به عنوان هدف تعیین میشود و تیراندازان بر حسب این که به کدام دایره بزنند نمره بیشتر یا کمتری میگیرند و در نهایت بهترین تیراندازان مشخص میشوند. یا همچون مسابقهای است که میتوانیم تیر را شلیک کنیم و به هر جا اصابت کرد دور آن را خط بکشیم و آن را هدف نهایی بدانیم؟
واقعیت این است که افراد و کنشگران غیرپاسخگو، عملا موفقیت و شکست سیاسی را در قالب دوم تعریف میکنند به هر جا برسند آن را پیروزی میدانند زیرا خود را مکلف به انجام تکلیف میدانند و نتیجه برای آنان اصیل نیست. نتیجه همان انجام تکلیف است. اکنون و پس از سقوط حکومت اسد پرسش این است که آیا ما شکست خوردیم؟ این پرسش از فرط وضوح آن قدری نامتعارف است که کسی منطقی نمیداند که به آن بپردازد. با این حال چند نکته وجود دارد که ذکر آنها بیفایده نیست.
بطور کلی چه هنگام میتوانیم بگوییم که شکست خوردهایم یا خیر؟ برای این چند معیار داریم. اولین آن هدف اعلامی اولیه است. قرار بوده که با حضور ایران در سوریه چه اتفاقی بیفتد؟ آیا اکنون محقق شده است؟ بطور قطع در مقطعی از زمان این هدف رخ داده است هر چند به علت ناپایداری نتایج نهایی معکوس شده است.
دومین معیار کارآیی است. به این معنا که مجموعه منابع مادی و مالی و انسانی هزینه شده برای این کار مقرون بصرفه بوده است؟ به عبارت دیگر حتی اگر هدف هم تحقق یافته باشد ولی باید پاسخ داد که امکانات صرف شده برای آن هدف عقلایی بوده است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش برای ما مقدور نیست چون اطلاعات کافی نداریم. اکنون که اصل تحقق هدف بلاموضوع شده افزایش این منابع فقط بیانگر ابعاد ناکامی و شکست است.
معیار دیگر که خیلی مهم است ارزیابی و موافقت یا مخالفت افکار عمومی با نتایج حاصل است. گاه یک تیم ضعیف با نتیجه متعارف و خوبی به یک تیم قوی میبازد ولی مردم راضی هستند و آن را شکست نمیدانند. همچنین گاه مساوی یک تیم قوی هم خشم کارشناسان و هواداران را در میآورد زیرا آن را به منزله باخت و شکست تلقی میکنند. ظاهراً در باره سوریه چنین است از ابتدا هم حمایت فراگیری از ماجرا نبود.
در مراحل بعد پایداری نتایج مهم است. ایران در ابتدا به اهداف خود در سوریه رسید ولی واقعیت نشان داد که این نتایج پایدار نبود. لذا آن اندازه آنجا ماند تا حکومت اسد پایان یافت. روشن است که پایداری اهمیت دارند. وزنه را بالای سر بردن اگر نتوان آن را برای لحظات متعارفی حفظ و مهار کرد پذیرفته نیست. به همه اینها باید سازگاری نتایج با تحولات روز و نیز شفافیت و پاسخگویی آنها را هم در نظر گرفت.
نکته مهم این است که شکست جزیی از تصمیمات ما در زندگی است. ولی بطور جدی باید میان تصمیمات فردی و جمعی تمایز گذاشت. افراد به صفت فردی میتوانند هر هدفی را با هر درجه ریسکی انتخاب و دنبال کنند. تا حدی که خیر و شر آن متوجه خودشان میشود ولی در مقام جمعی باید به گونه دیگری عمل کرد. باید از تعیین هر هدفی که مرتبط با خیر عمومی نیست پرهیز کرد. باید ریسک سیاستها را بشدت کم کرد و محافظهکارانه تصمیم گرفت. باید راههای برگشت از سیاست را بازگذاشت. این گونه تصمیمات را باید حتیالمقدور بصورت شفاف و ازطریق گفتگو و تفاهم اتخاذ کرد.
مهمتر از همه اینها درس آموزی از شکست است. انسان گریزی از شکست ندارد تنها راه غلبه نسبی بر شکست، درس آموزی از آن است. اگر قرار باشد که شکست را توجیه کنیم و تمام معیارهای بالا را وارونه کنیم این یک شکست جدیدی بدتر از شکست اصلی است.