آنچه از حافظ میتوان آموخت. نقد و پرسشگری است که انتها ندارد: «این راه را نهایت صورت کجا توان بست/ کش صدهزار منزل بیش است در بدایت». نقدهای حافظ را نباید شخصی تلقی کرد؛ بلکه در ادامه سنتی ریشهدار است و با روح ایرانی گره خورده است.
به گزارش جماران؛ احمد مسجدجامعی وزیر اسبق ارشاد در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت:
زمستان 1382 ش نخستین و آخرین، هفته فرهنگی ایران را در پایتخت عربستان برگزار کردیم و در کنار آن، هفت شب پنلهای فرهنگی، هنری، رسانهای، پژوهشی شکل گرفت که از آن بسیار استقبال شد. آن وقتها نیازی نبود که کشور سومی برای رابطه ما وساطت کند؛ ازاینرو، گزارش این هفته در شبکههای رسمی و دولتی عربستان بهخوبی انعکاس یافت و ملاقاتهایی با دانشگاهیان، هنرمندان، رسانهها و سران آن کشور برگزار شد، در نمایشگاه فرهنگی ایران طبیعتاً، در کنار آثار فرهنگی مختلف،دیوان نفیس حافظ با نگارگریهای متعدد، ازجمله کارهای استاد فرشچیان نیز به نمایش در آمده بود. شمار زیادی، ازجمله مقامات ارشد فرهنگی با تعجب میپرسیدند آیا تصاویر این زنان بادهبهدست پریشانمویِ در حال سماع و رقص در ایران مجوز میگیرد؟ پرسش بعدی این بود که این تصاویر برای چه نوع شعرهایی ساخته شده و پدیدآورنده این آثار و شاعر محبوب شما چگونه انسانی بوده و چه شخصیتی داشته است؟ وقتی میشنیدند برخی از این نگارگران بدون وضو دست به قلم نمیبردهاند و طراح هنری اماکن مقدس و ضریح امام رضا (ع) هستند. بیشتر شگفتزده میشدند و چون میشنیدند شاعر هم قرآن را به چهارده روایت میخوانده، حیرت آنها دوچندان میشد و چهبسا برخی از آنها در دل خود شاعر و نقاش و ناشر را مستحق کفر و قتل میدانستند.
البته آنان پس از دیدن این آثار در گفتگوهای خصوصی، بر ضرورت اصلاح فرهنگی در عربستان تأکید میکردند. مثلاً یکی از موضوعات بحث این بود که این نمایشگاه هیچ بازدیدکنندهای از زنان نداشت. یکی از مدیران ارشد در گفتگویی خصوصی از حادثه تلخی در آن کشور پرده برداشت و گفت وقتی مدرسهای دخترانه آتش گرفت, چون آنشنشانان همگی مرد بودند و رفتن آنها به محیط زنانه از نگاه روحانیان خلاف بود، عدهای از دانشآموزان خفه شدند و شماری هم سوختند و خبر آن هم مدیریت شد. نکته جالبتر این بود که کارکنان تشریفات نمایشگاه هم که این نگارگریها را دیده بودند, اصلاً باور نمیکردند که اعضای هیأت بتوانند قرآن بخوانند یا آن را از بر بخوانند و وقتی خلافش را دیدند، تحت تأثیر قرار گرفتند و حتی رفتارشان تغییر کرد.
تا چنین فضایی را تجربه نکنیم، درنمییابیم شخصیتهایی مثل حافظ چقدر در تلطیف فضای فرهنگی ما نقش داشتهاند، اما بهتازگی بسیار رایج شده است که اشخاص بهدلایل مختلف، شخصیتهای مشهور تاریخی و حوادث را مشکوک و حتی مجعول قلمداد میکنند. اینکه بر چه اساسی چنین نظراتی مطرح میشود و گویندگان تا چه حد صلاحیت دارند به کنار، اما واقعاً درباره بعضی شخصیتهای تاریخی و ادبی و علمی اطلاعات به حدی محدود است که بیاغراق، درباره آنها یک جمله بدون تعابیری مانند «ممکن است» و «بعید نیست» و «شاید» و «اگر» و از این دست نمیتوان نوشت.
در بین مشاهیر شناختهشده فرهنگ ایرانی و ادب فارسی، حافظ شیرازی مصداق بارز این مدعاست؛ و با اینکه کمابیش میدانم حدود شصت، هفتاد سال زندگی کرد و حتی در زمانه خود به شهرت رسیده بود، زندگی او برای ما مبهم، تاریک و گاه رازآلود است و همانند برخی از قدما که به ثبت و ضبط وقایع عادی زندگی توجهی نداشتند و نام آنها مدیون آثارشان است، زیست و اشعارش نام او را ماندگار کرد. بعضی از محققان احتمال دادهاند که حافظ خود نمیخواسته چندان مشهور باشد. با این وصف اگر کسی یا نهادی بخواهد روزی را به نام حافظ تعیین کند، کاری بس دشوار در پیش رو دارد؛ همچنان که ما در شورای فرهنگ عمومی با همه مکاتباتی که با بنیاد ایرانشناسی و مراکز فرهنگی و مراجع علمی انجام دادیم، به نقطه روشنی نرسیدیم و ناگزیر شدیم از روشی استفاده کنیم که در بنیاد فارسشناسی در شیراز انجام شده بود و در آغاز آن را نمیپسندیدیم. آنها هم وقتی پس از جستجوی بسیار موفق به تاریخ دقیقی برای تعیین روزی متناسب با حافظ نشده بودند، یکی، دوسالی پیش از ما برای بزرگداشت هرساله حافظ به فصل زیبا و رنگارنگ پاییز شیراز متوسل شدند و چون واژه مهر و دوستی و درخشندگی خورشید در اشعار حافظ کاربرد فراوانی داشت، 20 ماه مهر را برگزیدند. انتخاب بیست هم نمره تمام و کاملی بود که به حافظ داده بودند.
یکی از مهمترین منابع درباره خواجه، مقدمهای است که یکی از علاقهمندان به او مشهور به محمد گلاندام بر دیوان وی نوشته و میتوان احتمال داد که او واپسین روایت از شعر حافظ را گردآوری کرده است. این مقدمه بسیار ادبی و منشیانه و شاعرانه نوشته شده و بسیاری کلمات آن تأویلپذیر و تفسیرپذیرند؛ ازجمله در یک جا، قبل از نامبردن از حافظ از او با دو صفت «المرحوم الشهید» یاد کرده است و ازآنجا که در نسخههای متعددی که علامه قزوینی برای تصحیح مقدمه در دست داشته و در نسخههایی که تاکنون، به دست آمده، به اتفاق، کلمه «الشهید» هست، میتوان تا حدی مطمئن بود که این صفت از قلم خود محمد گلاندام تراویده است.
درباره این واژه «شهید» چند نظر وجود دارد که هیچیک ناظر بر کیفیت مرگ خواجه نیست و به مقامات معنوی و عرفانی و جایگاه او در علم قرائت بازمیگردد. با اینکه این نظرها درست و دقیق و بر حافظ هم منطبق است؛ اما عبارت «المرحوم الشهید» نشان میدهد که احتمالاً نویسنده به کیفیت مرگ خواجه نظر داشته که ازنظر او، شهادت محسوب میشده است.
در سدههای پیشین –که مقامات و نهادهای رسمی برای تعیین شهید وجود نداشته- فهم اینکه کسی بدون جنگ با کفار در میدان نبرد بمیرد و شهید محسوب شود، کمتر ممکن بود؛ اما در روزگار ما با وجود این نهادها فهم این موضوع دشوار نیست که از نظر نویسنده مقدمه، مرگ حافظ شهادت بوده باشد؛ حتی اگر کشته نشده باشد. البته بهتازگی این نظر هم مطرح شده که حافظ به قتل رسیده باشد که بسیار دور از ذهن به نظر میرسد.
گفتهاند که حافظ برای سرودن بیتی به بیدینی متهم شد: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه اگر از پی امروز بود فردایی» که استاد شجریان آن را به زیبایی، با این مطلع خوانده است: «در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی». شجریان و ابتهاج و لطفی که هر سه از بزرگان فرهنگ این سرزمیناند، در رواج شعر حافظ ازطریق موسیقی دوره ما نقشی اساسی داشتهاند. گویا پس از سرودن این بیت کار حافظ تا جلساتی شبیه تفتیش عقاید پیش میرود گرچه سرانجام خلاصی مییابد.
بنابر همان داستان، آثار خانمانسوز تهمت بیدینی و انکار قیامت، ترس و وحشت اهل خانه او را هم سبب شد تا دیگر آثارش آسیب ببیند و از بین برود. گفته میشود آنقدر شدت تهمت بیدینی زیاد بود که حتی حاکم وقت به حافظ پیغام داد قبل از جلسه محاکمه بهنحوی، از خود رفع اتهام کند و او در مشورت با زینالدین ابوبکر تایبادی، عالم نامآور سده هشتم که عازم حج بود و در شیراز به سر میبرد، شنید: «نقل کفر، کفر نیست»؛ بنابراین حافظ قبل از آن بیت، بیتی دیگر سرود و از خود رفع اتهام کرد: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر در میکدهای با دف و نی ترسایی». فارغ از اینکه داستان واقعیت داشته باشد یا نه، حقیقتی در پس آن نهفته است که با سبک و سیاق اشعار حافظ میخواند.
چه کسانی ممکن بود به حافظ اتهام بیدینی بزنند؟ پاسخ این پرسش در اشعار خود حافظ آمده است: زاهدان ریایی و عالمان بیعمل و نودولتان و واعظان بیوعظ و به گفته خودش: «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی» یا «صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید خواه بو که برآید» یا «یارب این نودولتان را بر خودشان نشان/ کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند».
پس میتوان گفت طیف وسیعی در تهمت بیدینی به حافظ نقش داشتهاند؛ حتی کسانی که خود به حسن عقیده مشهور نبودند؛ ازجمله صوفیه: «صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقهباز کرد» بااینهمه، پرسشگری و نقادیِ حافظ در ماندگاری او نقشی چشمگیر داشته است، او با آنکه به نقد همه طبقات اجتماعی و عالمان و زاهدان و صوفیان و حاکمان و صاحبان قدرت میپرداخت و از دقایق کار و اندیشه و رفتار آنها آگاهی داشت؛ حتی خود را در کنار آنها در بوته نقد قرار میداد: «میخور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند». حافظ نه فقط خود و جامعه را از دامنه نقد کنار نگذاشته بلکه در هستیشناسی هم نگاه ناقد او حکمفرماست: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد» یا «جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است/ هزار بار من این نکته کردهام تحقیق».
هرچند برخی از همعصران حافظ، او را به «تلون مزاج» متهم میکردند که تعبیر درست آن «تحول احوال» است؛ اما به اندازه کافی ادله و برهان هست که نشان دهد حافظ نه فقط حافظ قرآن در چهارده روایت بود؛ بلکه دستی هم در درس قرآن و تفسیر داشت. با این همه سابقه است که میگوید: «چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم/ که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش.» همین شعر را هم میتوان به دو صورت تعبیر کرد یکی اینکه گوینده در ایمان متزلزل است یا از شدت دیانت، نگران رستگاری و عاقبتبهخیری است. مشابه آنچه در ادعیه ما حتی از زبان معصوم هم آمده است که از درگاه الهی طلب بخشش از گناهان میکردند: «دیدن روی تو را دیده جانبین باید/ وین کجا مرتبه چشم جهانبین من است».
باری آنچه از حافظ میتوان آموخت. نقد و پرسشگری است که انتها ندارد: «این راه را نهایت صورت کجا توان بست/ کش صدهزار منزل بیش است در بدایت». نقدهای حافظ را نباید شخصی تلقی کرد؛ بلکه در ادامه سنتی ریشهدار است و با روح ایرانی گره خورده است؛ مثلاً در زمینه خطاطی، همین اشعار انتقادی در سنت خوشنویسی استادان هنر چنان جاری شده که شخصیتی چون میرعماد این شعر او را با چنین آغازی نوشته است: «بود آیا که در میکدهها بگشایند...» تا آنجا که مینویسد: «در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند». شاید امام خمینی نیز گوشه چشمی به این شعر حافظ داشته وقتی سروده است: «در میخانه گشایید به رویم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم//... واعظ شهر که از پند خود آزارم داد/ از دم رند میآلوده مددکار شدم».
جالب آنکه خوشنویس بزرگ دوره صفوی تنها این بیت حافظ را در همان مرقع مشهورش، دو بار نوشته است. دیگر آنکه همه صدها نسخهای که از حافظ کتابت شده، به جز چند نسخه، به خط نستعلیق است. حافظ با مینیاتور هم پیوندی محکم و ناگسستنی یافته است. در اثر مشهور مجلس وعظ، نسخه سام میرزا، تکیه بر همان شعری است که تقریباً، همه ایرانیان این روزگار در سینه دارند: «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند// مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/ توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند». جالب آنکه در همین اثر ماندگار شیخزاده در جای دیگر آورده است: «برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است/ مرا فتاد دل از کف تو را چه افتاده است».
حافظ، همواره الهامبخش هنرمندان ایران و جهان بوده است و آثار بسیاری تحت تأثیر این الهام آفریده شده است. شعر حافظ با هنر معاصر نیز پیوندی ناگسستنی یافته و جز موسیقی و آواز و خوشنویسی با هنرهای جدید هم پیوند خورده است. در دوره ما، دو کار هنری از حافظ گفتنی است؛ یکی اپرای عروسکی از آقای غریبپور که تاکنون، اجراهای موفقی در ایران و بیرون از ایران داشته است و دیگری کاری با نویسندگی و کارگردانی پری صابری به نام «رند خلوتنشین» که در زمستان ۱۳۸۰ ش در تالار وحدت، روی صحنه رفت.
باری حافظ با روح ایرانی پیوند خورده است و هرکسی در هر سن و سالی و با هر جنسیتی و با هر تحصیلاتی که «آنی» دارد، با او میتواند دمخور باشد: «دلبر آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که آنی دارد».