امینزاده، معاون اسبق وزارت خارجه گفت: فرصتهای ایران در افغانستان بهشدت تخریب شده است و فعلاً بهرغم همه پیوندهای ماندگار و باارزش فرهنگی میان دو کشور، موقعیت ایران در این کشور بسیار آسیب دیده است. در واقع دوران تاثیرگذاری ایران در این کشور سپری شده است. مسئولیت این تغییرات برعهده کسانی است که تنگنظرانه به ماندگاری فرصتهای ایران در افغانستان کمک نکردهاند. اما حالا پیشینه روابط صمیمی دو کشور به تاریخ پیوسته و وضعیت کاملاً متفاوت شده است. قرار نیست ایران حکومتی را در افغانستان ساقط کند. حالا طالبان، رژیم حاکم در کشور همسایه ایران است و همزیستی با هر همسایه جغرافیایی و رعایت آداب همجواری در مناسبات ایران و افغانستان ضرورتی اصولی و قطعی است و تفاوتی ندارد که در افغانستان چه کسی حاکم باشد و ما دوستش داشته باشیم یا نداشته باشیم.
به گزارش جماران؛ روزنامه هم میهن نوشت: داستان ایران با طالبانِ افغانستان داستان دراز و پرماجرایی است. گروهی که زمانی تروریست معرفی میشد، طی سالهای اخیر از سوی برخی «جنبش اصیل منطقه» نامیده شد. هرچند طالبان در طی 25 سال گذشته تغییرات زیادی کرده است اما با توجه به شواهد و قرائن موجود، به نظر میرسد که این گروه مسلح که امروز در افغانستان قدرت را در دست دارد، همچنان چالشی برای سیاستخارجی و امنیتی ایران به حساب میآید. در خصوص گذشته و حال طالبان و سیاستهای ایران در قبال افغانستان و طالبان با دکتر محسن امینزاده، معاون وزیر امورخارجه در دولت سیدمحمد خاتمی گفتوگو کردهایم.
هفدهم مردادماه بیستوپنجمین سالگرد قتلعام پرسنل کنسولگری ایران در مزارشریف افغانستان است. هنوز خاطره آن حادثه و آن ایام زنده است. پس از آن ایران درصدد حمله به افغانستان برآمد ولی حملهای صورت نگرفت. اما در سال ۲۰۰۱ در حمله آمریکا به افغانستان با آمریکا همکاری کرد. اخیراً دکتر ظریف نیز در کلابهاوس در این باره صحبتهایی کردهاند که باعث شد بیشتر به این موضوع توجه شود. هدف این مصاحبه مرور آن ماجرا و پیامدهای آن است.
بله، درست است. بههرحال رویداد قتلعام پرسنل کنسولگری ایران در مزارشریف، رویداد تلخِ مهمی در تاریخ سیاست خارجی ایران و در تاریخ روابط ایران و افغانستان است و طبعاً قرار نیست رویدادهای تاریخی تلخ فراموش شود. بهویژه وقتی جنایت و قتلعامی واقع شده باشد. هرچند ظاهراً قتلعام پرسنل کنسولگری ایران در مزارشریف در سالهای ۱۳۷۷ با سقوط رژیم طالبان در سال ۱۳۸۰ ارتباطی نداشت؛ ولی بههرحال هر دو رویداد عمیقاً به سیاستها و راهبردهای ایران در منطقه و افغانستان مربوط بود.
در سال ۱۳۷۷ ایران در واکنش به این جنایت اقدام به مانور نظامی گستردهای در مرزهای افغانستان کرد اما نهایتاً حملهای صورت نگرفت. هرچند عدهای تلاش میکردند که ایران به افغانستان حمله کند و شهر هرات را اشغال کند.
بله، طالبان بهخاطر قتلعام فجیع در کنسولگری ایران در شهر مزارشریف باید تنبیه و مجازات میشد. البته تنبیه طالبان بهمعنای حمله نظامی به این کشور نبود. دولت و وزارت امور خارجه از ابتدا مخالف حمله نظامی به طالبان بودند. در میان شخصیتهای برجسته نظامی هم حمله به افغانستان مخالفان جدی داشت اما عدهای از شخصیتهای سیاسی و نظامی اصولگرا برای به راه انداختن جنگ و حمله به شهر هرات تلاش میکردند. تلاش پشتپرده جناح تندرو داخلی برای ترغیب رهبری و مقامات عالی کشور برای حمله به افغانستان طبق خاطرات مرحوم رفسنجانی حیرتانگیز است. بههرحال با مخالفت شدید رئیسجمهور، وزارت خارجه، برخی فرماندهان ارشد نظامی و دبیرخانه شورایعالی امنیت ملی، تلاشهای جنگطلبانه خنثی شد و نهایتاً با نظر صریح رهبری تلاشها برای حمله به افغانستان منتفی شد. پس از آن وزارت امور خارجه ماموریت یافت که در صحنه بینالمللی تلاش کند تا یک موضع اجماعی علیه این کشتار درجهان شکل بگیرد و حمایتهای بینالمللی از مخالفان طالبان که متحدان ایران بودند افزایش یابد. این فرآیند هم با موفقیت زیادی دنبال شد.
شواهد مختلف از جمله نوشتهها و مصاحبههای شما نشان میدهد که پس از این مرحله، وزارت امور خارجه و سپاه قدس در تحولات افغانستان از سال ۱۳۷۷ تا سال ۱۳۸۴، همکاری نزدیک و مؤثری داشتهاند. آیا این روایت را تایید میکنید؟
بله، تا پیش از دولت اصلاحات عملکرد وزارت خارجه و نهادهای نظامی و اطلاعاتی در رابطه با افغانستان ملغمهای پرهرجومرج بود؛ در حدی که بخش مهمی از مشغله معاون وزیر خارجه انجام کارهایی بود که ارتباط چندانی به وزارت امور خارجه نداشت ولی وزارت خارجه به دلیل دخالتهای پرحاشیه و مداوم و فعال نهادهای امنیتی و نظامی در امور دیپلماسی و نتایج مخرب آن دخالتها و انفعال شدید وزارت خارجه در مقابل بهخصوص سپاه، به این نتیجه رسیده بود که حداقل برای اطلاع از تحولات و نظارت حداقلی بر فعالیت سایر نهادها در حوزههایی که برایش قابل مدیریت نبود، خودش هم کم و بیش وارد این نوع فعل و انفعالات شود. یکی از چند مصداق بارز، افغانستان بود. تلاش کردم که سایر نهادهای درگیر در افغانستان را به اقدامات هماهنگ با وزارت خارجه ترغیب کنم و وادارشان کنم تا تحت مدیریت سیاسی ـ راهبردی نهاد دیپلماسی قرار گیرند. از ماجراجویی فاصله بگیرند، به مقتضیات سیاسی احترام بگذارند، به تلاش برای رسیدن به راهبردهای مشترک تن بدهند و تقسیم کار میان این نهادها را عملاً به رسمیت بشناسند و تحت هیچ شرایطی خود وارد حوزه دیپلماسی نشوند. با این تقسیم کار، وزارت امور خارجه و وزارت اطلاعات و سپاه قدس طی دوره مدیریت من ارتباط قابلقبولی با هم داشتند و تحولات افغانستان یکی از شاخصترین همکاریها میان نهاد دیپلماسی و نهاد نظامی یعنی سپاه قدس بود؛ تجربهای که تا حدی در حمله آمریکا به عراق هم ادامه داشت اما در دولت احمدینژاد همه این تدابیر تخریب و متوقف شد و عملاً نهاد دیپلماسی از جایگاه خودش بهعنوان متولی محوری دیپلماسی کشور، کنار گذاشته شد. البته خسارات و فرصتسوزیهای خیلی زیادی هم برای نظامیان و هم برای دیپلماسی و در واقع برای کشور داشت. فرآیندی که من دنبال میکردم همزمان شد با تغییر فرمانده سپاه قدس و فرماندهی سردار سلیمانی که شخصیتی متواضع و منطقی داشت و ساماندهی چنین راهبرد و تقسیم کاری با وی در آن شرایط ممکن شد. آنچه در افغانستان طی سالهای ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۴ گذشت، موفقترین و مؤثرترین تجربه همکاری میان نهاد متولی سیاست خارجی و نظامیان کشور بهویژه سپاه قدس بود. بیشترین حد تقسیم کار حرفهای صورت گرفت و در عین حال نتایج مورد انتظار طرفین نیز محقق شد. متاسفانه چنین تجربه همکاری در تحولات افغانستان که تا حد قابلقبولی در جریان حمله عراق به آمریکا و موارد دیگری نیز تداوم یافت، پس از دولت اصلاحات، در هیچ مورد دیگری محقق نشد. از سال ۱۳۸۴ نهادهای غیردیپلمات به رفتار خودسرانه گرایش پیدا کردند. در وضعیت بلاتکلیف سیاست خارجی دولت احمدینژاد، تدریجاً به این باور رسیدند که بینیاز از دیپلماسی هستند و آگاهانه یا ناخودآگاه تمایل به تصاحب این جنبه کار که آن را آسان و تشریفاتی تلقی میکردند، پیدا کردند. در هر حال از سال ۱۳۸۴ با هر تصور سالم و ناسالمی، نظامیان و امنیتیها در بسیاری از موارد براساس تشخیص و منافع سازمانی و حتی شخصی، فرصتهای ملی در صحنههای بینالمللی و دیپلماسی را هدر دادند و گاه شخم زدند. این شیوه عمل در دولت احمدینژاد فراگیر شد و به اوج خود رسید و در دولت روحانی تداوم یافت. این شیوه عمل تا آن حد افراطی بود که مثلاً در سوریه و مبارزه با داعش، نظامیان با دولت روسیه بیش از وزارت خارجه کشور خودشان هماهنگ بودند. نتیجه کار واقعاً فاجعه بار بود. همان که سردار سلیمانی در ماههای آخر حیاتش با خشم و تأثر شدید درباره غیرقابل اعتماد بودن روسها و نتایج پرهزینه اعتماد به آنها گفته بود.
به ماجرای سال ۱۳۸۰ و همکاری ایران با آمریکا در حمله به افغانستان باز گردیم. آیا درست است که همکاری ایران در حمله آمریکا به افغانستان بهخاطر قتلعام پرسنل نمایندگی ایران در مزارشریف در سال ۱۳۷۷ بود؟
بله، ولی علت همکاری ایران با آمریکا در حمله به افغانستان دلایل خیلی مهم دیگری هم داشت. تصمیمی راهبردی در چارچوب امنیت ملی و اقتدار ملی ایران بود. متغیرهای اصلی راهبرد ایران ابعادی مهمتر از مجازات طالبان داشت. برای ایران اهمیت داشت که اولاً، حمله آمریکا به افغانستان باعث ماندگاری آمریکا در چارچوب یک جنگ فرسایشی کنار مرزهای ایران نشود. ثانیاً، سرنوشت آینده افغانستان تا حد ممکن توسط مردم افغانستان رقم بخورد و ثالثاً، افغانستان بعد از طالبان، همسایه صمیمی و متحد ایران باشد. یعنی قطعاً جنایت طالبان در همکاری ایران با آمریکا مؤثر بود. اما موضوع با حمله آمریکا به افغانستان اهمیت خیلی بیشتری از تنبیه طالبان هم پیدا کرده بود. آینده افغانستان پس از حمله آمریکا به تصمیم ایران بستگی داشت و این وضعیت بهصورت راهبردی برای ایران و منطقه اهمیت زیادی داشت. اگر قرار بود طالبان در افغانستان توسط آمریکا ساقط شود طبعاً بهترین نیروهای جایگزین برای تشکیل دولت در کابل، متحدان ایران در افغانستان بودند و این جنبه اهمیت خیلی زیادی برای منافع ملی ایران و امنیت منطقهای و البته مردم افغانستان داشت.
چه تحولاتی پس از کشتار مزارشریف روی داد که به نوعی همکاری ایران با آمریکا در حمله به افغانستان منجر شد؟
در سال ۱۳۷۷ اجلاس وزرای خارجه ۶+۲ یعنی ۶ کشور همسایه افغانستان و روسیه و آمریکا شدیداً اقدام طالبان را محکوم کردند و از ایران حمایت کردند. مدتی بعد نماینده جدید دبیرکل سازمان ملل در امور افغانستان نیز که یک دیپلمات فعال اروپایی یعنی اسپانیایی بود، اقدام به تشکیل یک نهاد بینالمللی برای همکاری سیاسی علیه طالبان در ژنو کرد؛ نهادی متشکل از کشورهایی که میزبان شخصیتهای مهم سیاسی افغان مخالف طالبان بودند. ایران، آمریکا، ایتالیا و آلمان اعضای این گروه بودند؛ کارگروهی که بعداً به کارگروه ژنو شهرت یافت. آمریکاییها بهطرز غیرمنتظرهای با عضویت پاکستان در این کارگروه با این استدلال مخالفت کرده بودند. با این استدلال درست که حضور نماینده پاکستان باعث انتقال همه مذاکرات به طالبان خواهد شد. مذاکرات ژنو در همکاری ایران و آمریکا نقش مؤثری داشت.
تحول مهم دیگری هم که در تصمیمگیری ایران مؤثر بود ترور عجیب و پیچیده احمدشاه مسعود در مقرش در ارتفاعات پنجشیر ۴۸ساعت پیش از عملیات 11سپتامبر بود. این اقدام حتی پیش از حمله به نیویورک نشان میداد که حوادث خطرناکی در افغانستان در پیش است. عملیات 11سپتامبر نشان داد که القاعده قصد دارد افغانستان را بدل به صحنه نبرد گروههای پیرو افراطیترین قرائتها از اسلام با آمریکا کند و حتی احمدشاه مسعود هم باید در گام اول حذف میشد.
با درخواست فوری ایران جلسه فوقالعاده ژنو عملاً 10روز بعد یعنی یک هفته پس از عملیات 11سپتامبر تشکیل شد و طی آن آمریکاییها اعلام کردند که به افغانستان حمله خواهند کرد. تصمیمی که حداقل اسرائیل، پاکستان و کشورهای عرب منطقه با آن مخالف بودند. بهخصوص اسرائیل تلاش میکرد که هدف حمله آمریکا بهجای افغانستان، ایران باشد. آمریکا در جلسه ژنو درخواست کرد که ایران درباره ترسیم وضعیت استقرار نیروهای طالبان و مخالفانشان در افغانستان به این کشور اطلاعات بدهد. آنها پیشنهاد کردند که دو مقام نظامی از آمریکا و ایران در جلسه بعدی ژنو شرکت کنند و در این مورد تبادلنظر و اطلاعات کنند. از ایران یک مقام ارشد نیروی قدس مسلط به وضعیت محیطی افغانستان همراه دیپلماتها به ژنو رفت. ژنرال پنتاگون در جلسه نقشه عملیاتی آمریکا و مناطق موردنظر برای حمله به طالبان را تشریح کرد. ژنرال ایرانی در پاسخ اعلام کرد که اطلاعات آمریکا در مورد وضعیت استقرار نیروهای طالبان و نیروهای مخالف طالبان غلط است و عمده اهداف تعیینشده محل استقرار نیروهای مخالف طالبان یعنی گروههای متحد احمدشاه مسعود است. ایشان روی نقشه خود وضعیت واقعی نیروها را تشریح میکند که تمام اطلاعات آمریکاییها که احتمالاً از پاکستانیها دریافت کرده بودند وارونه است. او نهایتاً در پاسخ به تقاضای مقام پنتاگون، نقشههایش را به مقام آمریکایی میدهد؛ نقشههایی که مبنای عملیاتهای بعدی در افغانستان شد.
یعنی واقعاً آمریکاییها تا این حد از وضعیت افغانستان بیاطلاع بودند؟
بله دقیقاً. آمریکاییها ابتدا بدون هرگونه هماهنگی با ایران و یا نیروهای جبهه متحد شمال افغانستان، عملیات خود را در این کشور شروع کردند و یک ماه بمباران این کشور توسط جنگندههای غولپیکر و بمبهای فوقمدرن آمریکایی کاملاً بیثمر بود. در این فاصله اخضر براهیمی که دوباره نماینده دبیرکل سازمان ملل در امور افغانستان شده بود در تهران به دیدار من آمد. او عرب الجزایری بود و به کشورهای دوست طالبان یعنی پاکستان و عربستان سعودی و امارات بسیار نزدیک بود. او گفت که شواهد نشان میدهد جنگ آمریکا در افغانستان یک جنگ فرسایشی است و طی آن بیشترین صدمه را همسایگان طالبان متحمل خواهند شد. او پیشنهاد کرد که کمیته مشترکی میان ایران و پاکستان تشکیل شود و درباره حکومت آینده افغانستان متشکل از طالبان و مخالفان طالبان مذاکره شود. به او گفتم پاکستانیها و بهویژه سازمان اطلاعات نظامی پاکستان اصلاً با ایران همراهی صادقانهای نداشتهاند و ایران در ماجرای قتلعام مزارشریف اعتماد خود را نسبت به نظامیان پاکستان در افغانستان از دست داده است. آنان فقط بهدنبال حاکمیت افراطیترین جناح طالبان هستند. براهیمی گفت بدون همکاری ایران و پاکستان، جنگ فرسایشی درازمدتی در افغانستان در پیش است. به او گفتم موافق نیستم. میتوانید به آمریکاییها هم بگویید که بیهوده وقتشان را در بمباران بیابانها و کوهستانهای افغانستان تلف نکنند. اگر بهجای عملیات کور، محاصره نیروهای جبهه متحد شمال افغانستان، یعنی ارتفاعات پنجشیر و شهر مزارشریف را بشکنند، ظرف 10روز کابل توسط نیروهای جبهه متحد آزاد خواهد شد. اظهارات من متکی به مذاکراتم با سردار سلیمانی بود. سردار سلیمانی به شکست سریع طالبان در صورت همکاری آمریکاییها با نیروهای جبهه متحد شمال افغانستان باور داشت.
براهیمی با نظرات من همراه نشد ولی ظاهراً این مذاکرات را به آمریکاییها منتقل کرده بود و در واشنگتن منجر به تشدید بحثهای داخلی میان وزارت دفاع آمریکا و وزارت خارجه آمریکا شده بود. پاول وزیر خارجه آمریکا و همکارانش مدافع همکاری با ایران در افغانستان بودند و چینی معاون جورج بوش و رامسفلد وزیر دفاع او شدیداً مخالف همکاری با ایران بودند. پاول ظاهراً پس از دریافت مطالب گفتوگوی من با براهیمی، بیش از پیش پافشاری میکند که ادعای ایران در مورد سقوط سریع کابل ارزش سنجش در میدان را دارد. این پافشاری منجر به تصمیم وزارت دفاع آمریکا برای همکاری میشود. مذاکرات ژنرالهای ایران و آمریکا نتیجه این تغییرات بود.
ادامه اقدامات شما چه بود؟ آیا نقش دیپلماسی در ژنو پایان یافت یا تداوم یافت؟ نقش دیپلماسی در ادامه کار چه بود؟
پس از آخرین مذاکرات ژنو، قرار شد که موافقت ایران برای همکاری نیروهای جبهه متحد شمال افغانستان با آمریکاییها به آنان نیز ابلاغ شود. پیش از این و پس از ترور احمدشاه مسعود، تیم سهنفرهای متشکل از ژنرال فهیم، دکتر عبدالله و یونس قانونی، جانشین او در فرماندهی جبهه متحد شمال شده بود. قرار شد که من عازم دوشنبه پایتخت تاجیکستان شوم و با دکتر عبدالله نماینده جبهه متحد که از شمال افغانستان به دوشنبه میآمد مذاکره کنم و او را در جریان نتایج مذاکرات ژنو قرار دهم. به سردار سلیمانی گفتم که من این ماموریت را فقط در صورتی انجام میدهم که ایشان در سفر دوشنبه همراهم باشد و شخصاً دکتر عبدالله را در مورد اقدامات نظامی و شیوه همکاری نظامی با آمریکاییها توجیه کند. سردار سلیمانی نهایتاً پذیرفت و مشترکاً عازم دوشنبه شدیم. در دوشنبه به دکتر عبدالله گفتم که با همکاری شما با آمریکاییها برای بهدست گرفتن قدرت در افغانستان موافقیم و سردار سلیمانی توصیههایی در این رابطه دارند. عبدالله گفت که رفتار آمریکاییها تغییر کرده و آنان را از تصمیمشان برای همکاری نظامی با جبهه متحد مطلع کردهاند. سردار سلیمانی توضیح دادند که اطلاعات آمریکاییها در میدان، بسیار ناقص و غالباً غلط است و لازم است رهبران جبهه متحد فعالانه برخورد کنند و هر زمان اطلاعات درست را به آمریکاییها منتقل کنند و مراقب ترفندهای نظامیان پاکستانی در منحرف کردن آمریکاییها از مسیر درست باشند. روی روشهای تاکتیکی برای مصونسازی مناطق تحت کنترل خودشان از حملات آمریکاییها نیز با آنان تفاهم کنند.
این مذاکرات مقدمه همکاری جبهه متحد شمال افغانستان با نیروهای آمریکایی شد. آمریکاییها برنامه عملیاتی خود را به کلی تغییر دادند. حملات خود را روی شکستن محاصره نیروهای جبهه متحد شمال در ارتفاعات پنجشیر و شهر مزارشریف و شهرهای دیگر مجاور متمرکز کردند و نتیجه کار کاملاً ثمربخش بود. تقریباً در همان مدت پیشبینی سردار سلیمانی، کابل توسط نیروهای جبهه متحد شمال آزاد شد.
بهرغم نقش ایران در سقوط سریع طالبان در افغانستان، آمریکاییها پس از ساقط کردن طالبان رویه خود را عوض کردند. در ژانویه سال بعد جورج بوش در سخنرانیاش ایران را محور شرارت نامید. آیا نسبت به این همکاری تردیدی ایجاد نشد؟
نکته خیلی مهم این است که دو مسئله باید کاملاً تفکیک شود. موضوع اول این است که ایران برای خوشایند آمریکا در افغانستان با این کشور همکاری نکرده بود. در چارچوب مصالح ملی و امنیت ملی ایران، طبق اهداف مورد نظر خودش این تصمیم را گرفته بود. موضوع دوم سخنرانی جورج بوش علیه ایران است. این سخنرانی نتیجه موفقیت جناح تندرو در آمریکا بود که بهشدت با ایران مخالف بود. دربارهاش خواهم گفت اما تصمیم به همکاری در افغانستان یک تصمیم ملی براساس مصالح ملی، منافع ملی و امنیت ملی ایران بود. حتی من مطرح کردم که در صورت تصمیم نظام به همکاری با آمریکا، میتوان مطالبات دیگری مثل رفع تحریمهای اقتصادی آمریکا ( که البته آن زمان محدود و خیلی کمتر از تحریمهای هستهای بود) را نیز مطرح کرد. با این پیشنهاد صریحاً مخالفت شد و تاکید گردید که فقط در رابطه با افغانستان با آمریکاییها مذاکره و همکاری شود.
اتفاقاً به همین دلیل ایران واکنشهای رسانهای تندی نسبت به اظهارات جورج بوش نشان داد؛ اما همکاریهای خود را با آمریکا قطع نکرد. همکاریهای مهمی در ساماندهی وضعیت افغانستان ادامه یافت و حتی سال بعد در ماجرای حمله آمریکا به عراق باز هم ایران با آمریکا همکاری کرد. در ماجرای حمله به عراق ابتدا مذاکراتی مشابه مذاکرات افغانستان در ژنو شکل گرفت؛ اما باز با فشار جناح تندرو آمریکا و اسرائیل و عربهای منطقه این مذاکرات متوقف شد و در نتیجه به ابتکار ایران عملاً مذاکرات با آمریکا به رهبران شیعه عراق بهویژه مرحوم سیدعبدالعزیز حکیم سپرده شد. در عین حال ایران در عراق نیز شیوه همکاری مشابهی را در ساماندهی امور این کشور پس از حمله آمریکاییها دنبال کرد و موضع خود را از طریق عراقیها به آمریکا منعکس و نظرات خود را اعمال میکرد. در افغانستان نیز تحولات کلیدی با کسب نظر و جلب موافقت ایران دنبال میشد. تعیین حامد کرزای بهعنوان سرپرست دولت موقت و سپس رئیسجمهور افغانستان با تایید و حمایت ایران صورت گرفت و بسیاری از تحولات سیاسی مهم دیگر نیز با موافقت ایران نهایی میشد. تا پایان دولت خاتمی، تمامی تحولات مهم در افغانستان به شکلی منوط به موافقت ایران بود.
در اجلاس بن هم ایران مشارکت فعالی داشت...
بله، به درخواست من دکتر ظریف بهعنوان نماینده ایران به همراه مدیران ارشد همکارم در غرب آسیا و افغانستان در این اجلاس شرکت کردند. مذاکرات مهمی بود. مباحث قابل بحث در بن قبلاً با جزئیات کامل در تهران با نهادهای اطلاعاتی و نظامی ذیربط و شورایعالی امنیت ملی مرور شده بود. دلیل درخواست موکد من از دکتر ظریف جهت شرکت در اجلاس بهجای خودم، توانایی بالای دکتر ظریف در مذاکرات چندجانبه بود. در پاسخ تردیدهای ایشان، اطمینان دادم که در داخل کشور همه چیز با نهادهای ذیربط نظامی و اطلاعاتی هماهنگ است و همه جزئیات کار با تفاهم تنظیم شده است. هیچ اختلافنظری با سردار سلیمانی و سایر نهادهای نظامی و اطلاعاتی و امنیتی وجود ندارد. علاوه بر هماهنگیهای داخلی، غالب مسائل با آمریکاییها و اروپاییها نیز هماهنگ شده بود.
با این ابعاد همکاری، چرا جورج بوش یکسال بعد در ژانویه سال ۲۰۰۲ علیه ایران سخن گفت و ایران را محور شرارت نامید؟
در این مورد قبلاً هم گفتهام. دکتر ظریف هم چند بار مطرح کردهاند. این اظهارات نتیجه اقدامات اسرائیل و فشار جناح تندرو ضدایرانی در حاکمیت آمریکا روی رئیسجمهور آمریکا بود. کسانی که بهشدت با همکاری آمریکا با ایران در افغانستان مخالف بودند. دوهفته پیش از سخنرانی جورج بوش، اسرائیل اعلام کرد که موفق به کشف یک محموله اسلحه شده که از ایران بارگیری شده و حامل سلاحهای ایرانی برای یاسر عرفات است. سلاحها را هم به نمایش گذاشتند. همزمان با انتشار این خبر اسرائیل یک فعالیت گسترده دیپلماتیک در سطح جهان علیه ایران به راه انداخت.
اما واقعیت چه بود؟ سلاحهای ایرانی که در کشتی کارین آی توسط دولت اسرائیل کشف و ضبط شد محور یک سناریوی تبلیغاتی اسرائیلی بود. سناریوی اسرائیل این بود که ایران با سوءاستفاده از فضای مثبتی که بهخاطر همکاریاش با جامعه جهانی در افغانستان ایجاد شده درصدد مسلح کردن عرفات برای ایجاد بحران جدیدی در داخل اسرائیل است. من هرگز نتوانستم اطمینان حاصل کنم که آیا کل طرح جعلی بوده یا تقاضایی جعلی وجود داشته و سلاحها از بندر شهید رجایی بارگیری شده است. حتی اگر تقاضایی هم از سوی عرفات وجود داشته واضح است که از ابتدا تا انتها یک عملیات فریب توسط اسرائیل بوده است و تقاضا از ابتدا از سوی اسرائیلیها جعل و یا کاملاً هدایت شده است. جنجال کشتی کارین آی یک پیروزی تبلیغاتی برای اسرائیل بود و البته خساراتی هم داشت از جمله بهکار بردن نام ایران در فهرست کشورهای محور شرارت توسط رئیسجمهور آمریکا. اما قرار نبود که ایران مقاصد راهبردی خود در افغانستان و عراق را در واکنش به این مواضع کنار بگذارد.
همکاریهای ایران با جامعه جهانی پس از استقرار دولت کرزای در کابل نیز ادامه یافت. چه شد که شرایط تغییر کرد؟
تا پایان کار دولت اصلاحات در سال ۱۳۸۴ روابط خیلی خوب ایران و افغانستان تداوم یافت. ایران ارتباطات سرزمینی خود را با افغانستان با احدات پل روی رود مرزی در سیستان و بلوچستان و احداث جاده مهم هرات به مشهد و کمک مالی برای احداث راهآهن مشهد ـ هرات با هزینه دو کشور، از جمله نتیجه کمکهای بینالمللی ایران به توسعه افغانستان بود. در دولت احمدینژاد نیز بخشهای زیادی از این همکاریهای راهبردی اقتصادی میان دو کشور گسترش یافت اما یک تحول مهم از چشم بسیاری مثل من که از وزارت خارجه و دولت خارج شده بودم، دور مانده بود. از سال ۱۳۸۴ یک تصمیم راهبردی مهم مسیر روابط دو کشور را تغییر داده بود. اولویت ایران تغییر کرده بود. با بحرانی شدن روابط ایران و آمریکا و سایر کشورهای غربی بر سر برنامه هستهای ایران و ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل، اولویتهای منطقهای نیز تغییر کرده بود. تداوم حضور آمریکا در افغانستان با شرایط جدید سازگار نبود. اعمال فشار در افغانستان به آمریکا برای خروج هرچه سریعتر از افغانستان راهبرد جدیدی بود که تا سالیان طولانی وزارت خارجه از آن اطلاعی نداشت. با تغییر دولت عملاً سیاست خارجی منطقهای بهطور کامل از وزارت خارجه خارج شده بود و تصمیمات اتخاذشده حتی به اطلاع وزارت خارجه هم نمیرسید. فعالیتهای دیپلماتیک ایران در افغانستان جای خود را به فعالیتهای دیگری داده بود.
شما در مقاله «اصلاحطلبان، اصولگرایان و طالبان در دو پرده» در سال ۱۴۰۰ به جزئیات زیادی در رابطه با این تحولات پرداختهاید.
بله، گفتهام که از سال 1384 سیاستهای ایران در رابطه با دولت افغانستان و تدریجاً با طالبان به کلی تغییر کرد. این وضعیت همزمان با خارج شدن کامل اختیار مدیریت روابط منطقهای ایران از وزارت خارجه و انتقال آن به سپاه قدس بود. به دلیل همین تغییر اساسی، تا سال 1392 وزارت خارجه تقریباً هیچ ورود مؤثری به مسائل حساس منطقهای از جمله افغانستان نداشت و در دولت روحانی نیز ورود وزارت خارجه به این حوزهها بسیار محدود و ناچیز بود. تاسفبارتر آن بود که در سایه این مناسبات جدید، بازوی قدرت دیپلماسی ایران بهکلی قطع شده بود و ایران با تنها نیمه نظامی و امنیتی خود تحولات منطقه را مدیریت میکرد. از سال ۱۳۸۴ راهبردهای ملی ایران منحصراً به سطح راهبردهای عملیاتی ـ نظامی تنزل پیدا کرد. راهبردهای ایران در افغانستان به سمت همکاری با طالبان برای مواجهه با آمریکا در وضعیت درگیری احتمالی ایران و آمریکا سوق پیدا کرد و منظومه دیپلماسی راهبردی در زیر ابتکارات عملیاتی نظامی نابود شد. آثار این تغییر را میتوان در فرآیند خروج آمریکاییها از افغانستان مشاهده کرد. در این مدیریت تدریجاً سپاه قدس درگیر مبارزه با داعش در عراق و سوریه نیز شده بود و عملاً افغانستان نیز چه از نگاه ایجاد لشکر فاطمیون و چه از نگاه چگونگی تعامل با طالبان و دولت افغانستان، تحتالشعاع سیاستهای ضدداعشی و ضدآمریکایی سپاه قدس در منطقه قرار گرفت. در این فرآیند دیگر اثری از دیپلماسی نبود و عملاً دیپلماسی در روابط ایران و افغانستان تقریباً فروپاشیده بود. سردی روابط ایران با رئیسجمهور افغانستان بهخاطر عدم مدیریت دیپلماتیک روابط و دخالت ایران در انتخابات افغانستان که مورد ادعای اشرف غنی بود؛ روابط پنهان ایران با طالبان جدید که به ادعای پاکستانیها ایران در ظهور مجددش مؤثر بود؛ ادعای آمریکاییها در مورد فروش سلاح توسط ایران به طالبان، انتشار اسنادی در مورد آموزش نظامیان طالبان در اردوگاههایی در ایران، تاسیس دفاتر طالبان در زاهدان و مشهد، گزارش رسانههای روسی درمورد همکاری مشترک ایران و طالبان در صورت حمله آمریکا به ایران، ترور ملا اختر منصور رهبر طالبان توسط آمریکاییها در مسیر بازگشت از سفر دوماهه به ایران در مرز دو کشور، سفر ناموفق دبیر شورای امنیت ملی ایران به افغانستان و گلایههای تند رئیسجمهور افغانستان در مورد کمکهای نظامی ایران به طالبان و موارد دیگری که در آن مقاله تشریح کردهام، ترسیمکننده دو دنیای کاملاً متفاوت در روابط ایران و افغانستان طی دو دهه است. اینها تنها حکایت از فروپاشی کامل دیپلماسی در روابط ایران و افغانستان نداشت، نمونهای قابل تعمیم بود در دیپلماسی ایران در کل منطقه بود.
شما با تغییر سیاست ایران موافق نبودید؟ آیا ماندگاری بیشتر آمریکا در افغانستان برای امنیت ملی ایران تهدید نبود؟
تحلیل نظامیان در مورد ماندگاری آمریکا در افغانستان درست نبود. افغانستان چیزی برای ماندن آمریکا نداشت. سایر کشورهایی که به آمریکا پایگاه نظامی دائمی و موقت دادهاند نیازهای آمریکا را در چارچوب راهبردهای کنونی این کشور در کل منطقه کاملاً پوشش میدهند. اما اگر قرار بود که آمریکا از افغانستان برود باید برای سناریوی خروج آمریکا از افغانستان، ایران طرح و برنامه مشخص میداشت. ایران درحالیکه تعیینکنندهترین کشور منطقه در تحولات سال ۲۰۰۱ افغانستان تلقی میشد، در سال ۱۴۰۰ تحقیرآمیزترین نقش را در منطقه در رابطه با تحولات افغانستان ایفا کرد. در واقع وزارت خارجه بهخاطر حذف از تحولات دیپلماتیک افغانستان، غافلگیر شده بود. درحالیکه همه کشورهای منطقه میدانستند که چه تحولاتی در پیش است ایران نهتنها چشماندازی راهبردی نسبت به تحولات نداشت بلکه هیچ کشوری نیز ایران را طرف مشورت و مذاکره خود قرار نداده بود. رفتن آمریکاییها منجر به فروپاشی دولتی شد که نزدیکترین روابط را با ایران داشت و از ظرفیت بزرگ مناسبات راهبردی میان دو کشور حمایت میکرد و بهجایش دولتی حاکم شد که تنها مناسبات عملیاتی با ایران داشت.
آیا نظرات شما با نظرات سپاه قدس در رابطه با تحولات افغانستان سازگار است؟
همیشه ممکن است اختلافنظر میان نهادهای گوناگون از جمله نهاد متولی دیپلماسی و نهاد نظامی وجود داشته باشد. اما در هیچ جای دنیا نهاد دیپلماسی را حذف نمیکنند و نهاد نظامی را جایگزین نهاد دیپلماسی نمیکنند حتی اگر بنای کار نظامی داشته باشند. در سال ۱۴۰۰ هیچکس در ایران انتظار چنین تحول بزرگی در افغانستان نداشت. همین جنبه هم حکایت از فروپاشی برنامه راهبردی ایران در افغانستان داشت. من نمیدانم چرا ایران از سال ۱۳۸۴ اولویت اول را درمنطقه و از جمله افغانستان به امرنظامی داده است. ایران بهعنوان یک قدرت منطقهای به بازوی قدرتمند دیپلماسی در منطقه نیاز داشته و دارد و متاسفانه این بازو از سال ۱۳۸۴ قطع شده و میان نهادهای دیگر تقسیم شده بود.
سیاست جمهوری اسلامی ایران نسبت به طالبان باید چه باشد؟
فرصتهای ایران در افغانستان بهشدت تخریب شده است و فعلاً بهرغم همه پیوندهای ماندگار و باارزش فرهنگی میان دو کشور، موقعیت ایران در این کشور بسیار آسیب دیده است. در واقع دوران تاثیرگذاری ایران در این کشور سپری شده است. مسئولیت این تغییرات برعهده کسانی است که تنگنظرانه به ماندگاری فرصتهای ایران در افغانستان کمک نکردهاند. اما حالا پیشینه روابط صمیمی دو کشور به تاریخ پیوسته و وضعیت کاملاً متفاوت شده است. قرار نیست ایران حکومتی را در افغانستان ساقط کند. حالا طالبان، رژیم حاکم در کشور همسایه ایران است و همزیستی با هر همسایه جغرافیایی و رعایت آداب همجواری در مناسبات ایران و افغانستان ضرورتی اصولی و قطعی است و تفاوتی ندارد که در افغانستان چه کسی حاکم باشد و ما دوستش داشته باشیم یا نداشته باشیم.
به نظر میرسد که طالبان نیز تغییرات زیادی کرده و هویت متفاوتی پیدا کرده است.
حتماً طالبان امروز نسبت به طالبان ۲۵ سال پیش تفاوتهای زیادی دارد. مسئولان کشور افغانستان باتجربهتر و حتی گاهی پختهتر از طالبان در دوره گذشته عمل میکنند. اما بههرحال طالبان از اسلامی سخن میگوید که با فرهنگ ایرانیان و حتی اسلام به روایت جمهوری اسلامی ایران سازگار نیست. طالبان همچون گذشته رفتاری مرتکب میشود که به قول مرحوم هاشمیرفسنجانی باید آینه عبرت نظام در ایران باشد و با مواجهه با طالبان درک کنیم که منتقدان جمهوری اسلامی ایران و جوامع دیگر جهان چگونه به رفتار افراطی ما نگاه میکنند و نظام باید تلاش کند که با درک این ناهنجاریها، از اسلام سازگار با جمهوریت، سازگار با دموکراسی و سازگار با فهم جامعه بشری از مفهوم حقوق بشر، دفاع کند.