شیوه رفتار و کردار شاه و قدرت بسیج کنندگی امام خمینی که بطور مستمر، مردم را با انگیزههای اسلامی علیه اقدامات ضد اسلامی نظام سلطنتی برمیانگیخت، منجر به پایان یافتن سلسله پادشاهیها در ایران و برپایی نظام جمهوری با مبنای اسلامی شد.
به گزارش جماران؛ حسین علایی در یادداشتی در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:
سلسله پهلوی شامل پدر و پسر در مجموع ۵۷ سال در ایران حکومت کردند. ضعف پادشاهی قاجار و نوجوانی احمدشاه باعث شد تا رضاخان میرپنج فرمانده قزاق ها ابتدا به نخست وزیری و سپس به پادشاهی برسد.
در شهریور ماه سال ۱۳۲۰ که ایران از سوی متفقین اشغال شد، انگلیسی ها از رضاشاه خواستند تا سلطنت را رها کند و از ایران خارج شود. از این زمان بود که محمدرضا فرزند رضاشاه در ۲۲ سالگی به جای پدر نشست. بر همین اساس تعداد زیادی از مردم ایران، شاه را وابسته و دست نشانده خارجی ها بویژه انگلیس و آمریکا می دانستند.
او در دوران پادشاهی به دو صفت «عیاشی» و «دیکتاتوری» معروف شده بود. ولی بسیاری از مردم، پدرش را مستبدتر و خودکامه تر از او می دانستند زیرا رضا شاه، مخالفین خود را به شیوه های مختلف از جمله با آمپول هوایی که پزشک احمدی به آنها تزریق می کرد می کشت.
روحیه شاه به گونه ای بود که خود را برتر از دیگران می دانست و همه مقامات و دولتی ها باید از او تعریف و تمجید و ستایش می کردند. آنها در دیدار با وی باید زانو بر زمین زده و دست وی و خانواده سلطنتی را می بوسیدند.
او خود را فرمانروای مطلق ایران می دانست و از همه مردم به ویژه دستگاه های حکومتی انتظار اطاعت کامل از اوامر ملوکانه را داشت.
عکس او در همه جا به ویژه در ادارات، مدارس، دبیرستان ها و دانشگاه ها نصب شده بود و حتی برخی از وعاظ نیز مجبور بودند که در منبرهای خود به او دعا کنند. شاه نیاز چندانی به حمایت مردم و جلب افکار عمومی نداشت، زیرا وی با رای و اراده مردم بر سر کار نیامده بود و سلطنت و حکومت از پدرش به او به ارث رسیده بود.
از طرفی به دلیل وجود درآمدهای سرشار نفتی که هر سال زیادتر هم می شد، خیلی نیاز به کار مردم و تولید ثروت توسط بخش خصوصی نداشت زیرا بودجه دولت با تکیه بر درآمدهای نفتی تنظیم و تأمین می شد. بر همین اساس بود که با اعلام انقلاب سفید، ساختار نظام کشاورزی ایران را بهم ریخت و جایگزین مناسبی هم برای آن ایجاد نکرد و باعث افزایش واردات محصولات غذایی به کشور شد. در آن روزها شایع شده بود که حتی پرتقال از اسرائیل و سیب از لبنان وارد کشور می شود. با افول تولیدات کشاورزی به دلیل بهم خوردن نظام مدیریتی و از بین رفتن یکپارچگی اراضی کشاورزی، ایران یکی از وارد کنندگان محصولات غذایی از جمله گندم شد.
البته بخشی از پول نفت صرف احداث کارخانه های بزرگ صنعتی در استان های مختلف کشور می شد که بعضی از مردم، آنها را صنایع وابسته و مونتاژ و به منظومصرف ارز حاصل از درآمدهای نفتی ارزیابی می کردند.
شاه برای نشان دادن اقتدار خویش هر روز بر القاب و عناوین خود می افزود. او را ابتدا پسر رضا شاه می گفتند ولی پس از گذشت مدتی از سلطنت وی، ابلاغ شد که باید شاهنشاه خطاب شود. در سال 1344 به مناسبت آغاز بیست و پنجمین سال سلطنت شاه، لقب آریامهر را نیز بر القاب شاه اضافه کردند. هر چه روزگار می گذشت، شاه با اضافه کردن القاب بیشتر بر درجه و ابهت خود می افزود. به طوری که در دوران دانشجویی که بودم او را «اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر» خطاب می کردند. آرام آرام بر القاب او اضافه شد تا رسید به «اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران».
تبلیغات دولتی او را سایه خدا معرفی می کرد و مثل دوران قاجار، شاه را ظل الله می خواندند و اطاعت او را بر همگان واجب می دانستند و می گفتند : چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه».
دستگاه سلطنتی روشنفکران، دانشگاهیان، علما، مردم و روحانیون را دعوت وتبلیغ می کرد که در سیاست وامور کشور دخالت نکنند. آنها دین را مسئله ای فردی می دانستند که به سیاست نباید کاری داشته باشد.
انتظار تغییر و تعویض شاه امری عبث و بیهوده بود زیرا او یک پادشاه مادام العمر بود و چیزی جز "مرگ" یا «تغییر نظر آمریکا» و یا «قیام عمومی مردم»، او را از سلطنت کنار نمی زد.
شاه بویژه در اواخر دوران سلطنت، انسان بسیار متکبر و مغروری شده بود. مهم ترین دغدغه و نگرانی فرهیختگان ایرانی این بود که همه کارها طبق «منویات شاهانه» و به «فرموده ملوکانه» انجام می شد و شاه به هیچکس پاسخگو نبود. البته امنیت داخلی برقرار شده بود و مردم - بجز مخالفین و معترضین به شاه و نظام سلطنتی و طرفداران آیت الله خمینی – بقیه مشکلی نداشتند. تهدید خارجی هم بجز نگرانی از شوروی و عراق وجود نداشت. روابط خارجی ایران هم با همه کشورها به ویژه با آمریکا و اروپا و اسرائیل در سطح عالی بود.
با این حال به یاد دارم که در کتاب جغرافیای دبیرستان، جزیره بحرین به عنوان استان چهاردهم ایران معرفی شده بود ولی به یکباره دیدیم که شاه بنا بر خواست انگلیس در 22 مرداد ماه سال 1350 این بخش از خاک ایران را که از قبل از اسلام نیز متعلق به ایران بوده است واگذار کرد و صدای کسی هم بجز محسن پزشکپور که نماینده خرمشهر در مجلس شورای ملی بود از ترس دستگاه های امنیتی شاه در نیامد.
اما حدود دو ماه بعد در مهر ماه سال 1350، شاه جشن های پر خرج 2500 ساله را در تخت جمشید شیراز برگزار کرد و قیافه اقتدار به خود گرفت. جشن هایی که فاصله مردم عادی را با شاه بیشتر کرد و او را فردی عیاش و جاه طلب در ذهن غالب مردم جا انداخت.
در این جشن ها که به مدت 4 روز برگزار شد حتی بخشی از مواد اولیه غذای مهمانان را با 120 پرواز هواپیماهای باری نظامی از فرانسه به شیراز حمل کردند. گفته می شود که حداقل ۱۶ میلیون دلار برای برگزاری این جشن ها خرج شد، این در حالی بود که بخشی از مردم استان فارس از گرسنگی روزانه رنج می بردند.
در آن زمان حدود ۵۵ درصد زنان کشور حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند و حدود ۴۷ درصد مردم زیر خط فقر بودند.
شاه در همین ایام حدود ۶۰۰۰ فعال سیاسی را در زندانهای مخوف مثل کمیته مشترک، قصر و اوین بازداشت کرده بود تا قدرت خود را به نمایش بگذارد. با افزایش تعداد زندانیان سیاسی، زندان اوین در ۴۰ هکتار و با یکصد سلول انفرادی و با گنجایش ۳۰۰۰ زندانی ساخته شد و در سال ۱۳۵۰ افتتاح گردید. از آن زمان، زندان اوین به عنوان شکنجه گاه فرهیختگان، باعث بدنامی ایران در جهان شده است.
معیار شاه برای واگذاری مسئولیت ها به افراد، میزان وفاداری و تبعیت آنها از شخص خودش بود. اکثر افرادی را که شاه برای هیئت دولت و مسئولیت های مهم انتخاب می کرد، فراماسون و یا تحت نفوذ قدرت های بزرگ بویژه آمریکا و انگلیس بودند.
او مروج فرهنگ پادشاهان در ایران بود تا تداوم پادشاهی موروثی خود را توجیه کند و بنابراین با فرهنگ اسلامی مردم ایران همسو نبود.
برخی از مردم او را مروج بی بند و باری می دانستند که اجازه آزادی عمل سیاسی را به آنها نمی دهد.
شاه وجود نارضایتی ها در بین مردم را باور نمی کرد و همه اعتراضات را به تحریک بیگانگان و یا عوامل خارجی نسبت می داد و آنها را بی اهمیت و ناچیز می شمرد. او در مصاحبه ای که در روزنامه اطلاعات مورخ 28 مردادماه سال 1357 چاپ شد گفت: "بین 35 میلیون نفر، دو سه نفر ناراضی هم پیدا می شوند". او هیچ مخالفی را چه مذهبی و چه غیرمذهبی تحمل نمی کرد و چون فکر می کرد که مردم باید او را به خاطر امنیت کشور قبول داشته باشند، بنابراین اهل گفتگو با منتقدین و مخالفین خود نبود.
شاه حداقل در حوزه سیاسی به «نظریه توطئه» معتقد بود و هرگونه مخالفت را ناشی از برنامه ریزی و اقدام خارجی ها می دانست. به همین دلیل شاه با همه افراد مخالف بدون توجه به نوع مذهب، دین، گرایش سیاسی، قومیت و شغلشان برخورد می کرد و ساواک را به جان آنها می انداخت تا یا تسلیم شوند و یا به زندان و تبعید و حصر خانگی بروند.
او حتی با زیردستان خود مثل نخست وزیر هم مشورت نمی کرد، بلکه نظرات خود را درست و صائب می پنداشت و فقط به آنها دستور می داد. اطرافیان وی برای ارتقاء موقعیت خود فقط به تملق بیشتر روی می آوردند و در چاپلوسی با هم رقابت می کردند. آنها تلاش می کردند تا به شاه ثابت کنند که نسبت به مقامات، نوکران بهتری برای وی هستند. اسدالله علم وزیر دربار همیشه در نامه های خود خطاب به شاه می نوشت "غلام".
شاه با تکیه بر "ساواک" و "نیروهای مسلح" و "حمایت خارجی"، حکومت می کرد و به ایجاد پایگاه اجتماعی در متن مردم خیلی احساس نیاز نمی کرد. نگاه شاه به اداره کشور امنیتی بود. شاه ساواک را بر همه دستگاه های دولتی و حتی بر روزنامه ها و مطبوعات حاکم کرده بود. ساواک در همه وزارتخانه ها و دستگاه های دولتی و مطبوعات افرادی را به عنوان منبع برای جاسوسی از کارکنان انتخاب کرده بود که وظیفه مراقبت از کارکنان را بر عهده داشتند تا آنها کاری علیه نظام سلطنتی نکنند. اختناقی را که ساواک بر کشور حاکم کرده بود باعث شده بود که مردم بگویند دیوار موش دارد و دیوار هم گوش دارد، زیرا شنود از ابزار کنترل ساواک بود.
انتخابات مجلس شورای ملی، آزاد نبود و مفهومی بجز انتخاب از بین افراد برگزیده حکومتی که بعضی از آنها از سوی سفارتخانه های خارجی نیز معرفی شده بودند نداشت. اصولاً مردم نقش چندانی در تعیین مسئولین حکومتی و نمایندگان مجلس نداشتند.
شاه حمایت آمریکا و خانواده های نیروهای مسلح و سازمان های امنیتی و مامورین دولتی و نیز افزودن به اصول انقلاب سفید را برای تداوم حکومتش کافی می دانست و با ساختارهای امنیتی، جامعه را کنترل و مدیریت می کرد.
شاه از تمام ابزارهای اطلاعاتی و امنیتی برای کنترل مخالفین استفاده می کرد و تمامی شیوه های سرکوب را برای برخورد با معترضین بکار می گرفت.
او ارتش و شهربانی و ژاندارمری و ساواک را در اولویت اول برای حفظ و اقتدار خود می خواست و مأموریت ثانوی آنها حفظ امنیت کشور بود.
شاه در سرکوب و کشتار مردم معترض تردید نمی کرد. وقتی مردم در 15 خرداد سال 1342 تظاهرات کردند، اسدالله علم که نخست وزیر و یار غار او بود گفت من 200 نفر را کشتم و به آن افتخار هم می کرد. تعداد زیاد کشته ها برای او اهمیتی نداشت و آن را تصمیم درستی برای حفظ حکومت شاه می دانست. او همیشه از کشتار مردم معترض به کشف حجاب توسط رضاشاه در صحن حرم امام رضا علیه السلام و فاجعه مسجد گوهرشاد تمجید می کرد.
البته شاه به وفاداران خود هم رحم نکرد و آنها را قربانی بقای خود کرد.
در سال 1357 وقتی اعتراضات مردم گسترده و فراگیر شد، او برای فروکش کردن ناراحتی مردم، تعدادی از مقامات دوران سلطنتش مثل هویدا و ارتشبد نصیری را به زندان انداخت و آنها را حتی زمانی که خودش از ایران فرار کرد هم آزاد و رها نکرد. شاه به هنگاه فرار از کشور حتی سگ هایش را هم با خود برد ولی به هویدا و نصیری و سایر مقامات بازداشتی، حتی اجازه خروج از کشور نداد. به این ترتیب نخست وزیر 13 ساله شاه و رئیس ساواک خشن او، قربانی خشم مردم از شاه و نظام سلطنتی شدند و جان خود را پس از پیروزی انقلاب از دست دادند.
سرانجام شیوه رفتار و کردار شاه و قدرت بسیج کنندگی امام خمینی که بطور مستمر، مردم را با انگیزه های اسلامی علیه اقدامات ضد اسلامی نظام سلطنتی بر می انگیخت، منجر به پایان یافتن سلسله پادشاهی ها در ایران و برپایی نظام جمهوری با مبنای اسلامی شد.
فاعتبروا یا اولی الابصار