«مجتبی قلیپور» عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی می گوید: یکی از آسیبهای مواجهه با اعتراضها در ایران همین بوده است که ابتدا تلاش میشود بین اعتراض و اغتشاش تفکیک شود و سپس بهتدریج هر ۲ به یک چوب رانده میشوند و در فردای اعتراضها، وقتی که در ظاهر آرامش به خیابانها بازگشته، مفهومسازیهایی چون اغتشاش، خرابکاری، اخلال در نظم عمومی و مانند آن غالب و از اساس فراموش میشود که اینگونه برچسبها بیشتر برای کنترل ناآرامیها کاربرد داشته و چیز زیادی درباره واقعیت رویدادها نمیگوید. بنابراین، به رسمیت شناختن اصل اعتراضها، نهفقط در دورهای که اعتراضها جریان دارد، بلکه حتی وقتی کُنش خیابانی به پایان رسیده، نخستین شرط حرکت به سمت راهحل است.
به گزارش جماران؛ ایرنا نوشت: «مجتبی قلیپور» عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی، از ناکارکردیهای سیاست نهادینه در کنار بسترهای اقتصادی و هویتی به عنوان عوامل شکلگیری ناآرامیهای ۱۴۰۱ سخن میگوید و نیز ضرورت ورود مطالبات به فرایند تصمیمسازی از طریق شنیدن شعارها و رتوریکهای(فن بیان) معترضان.
متن گفت و گو با «مجتبی قلیپور» در پی می آید:
ناآرامیهای اخیر چه ابعادی دارد و چه مسائل و نیز اشتباههایی در شناخت ابعاد آن به چشم میآید؟
این ناآرامیها دقیقا چند بعدی هستند. اگر چه شاید تبیینهای فرهنگی برای توضیح چگونگی آغاز این ناآرامیها مناسبتر باشند اما نباید از بسترهای سیاسی و اقتصادی این اعتراضها غفلت کرد. به نظر میرسد از نظر فرهنگی آنچه اتفاق افتاد تحول ناجنبش سبک زندگی است که از حدود دو دهه پیش در ایران آغاز شده و به نوعی نشانگر هویت مقاومت و سپس حرکت از این هویت به نوعی کنش جنبشی _ شورشی است.
آنچه باعث میشود سبک زندگی نسلهای جوان تبدیل به هویت مقاومت شود، انکار، طرد و تخطئه این سبک زندگی از سوی سازوکارهای مسلط است. تعلقات فرهنگیِ طرد و سرکوب شده، قابلیت بالایی برای تبدیل شدن به هویت مقاومت دارند.
شکلگیری یک هویت مقاومت نیرومند در بخش بزرگی از یک جامعه، به ویژه وقتی این هویت در میان نسلهای جوانتر یک جامعه که ظرفیت کنشگری بالاتری دارند رشد کند، به معنای آن است که آن جامعه ظرفیت بسیار بالایی برای کنش جمعی جنبشی _ شورشی دارد.
اتفاقهایی که از اوایل سال ۱۴۰۱ رخ داد، بهویژه تقابلهای مختلف شهروندان و گشت ارشاد در خیابان از یک سو و اظهارنظرهای نسنجیده و قطبیساز برخی از مسئولان درباره حجاب و در نهایت آنچه برای خانم مهسا امینی رخ داد، همچون جرقهای بر این انبار باروت بود.
درعینحال چنان که گفتیم نباید از بسترهای اقتصادی و سیاسی این اعتراضها غفلت کرد. از جامعهای که حداقل پنج سال متوالی است هر ساله با یک یا دو موج تورمی و همچنین رکود، بیکاری، فقر و شکاف طبقاتی فزاینده مواجه است نمیتوان انتظار داشت نسبت به وضعیتش بیتفاوت باشد.
در مورد بستر سیاسی نیز به نظرم عامل اصلی این وضعیت، به محاق رفتن سیاست نهادینه در ایران است. در ادبیات جامعهشناسی سیاسی گفته میشود که از اساس سیاست ستیزهجویانه که خود را در قالب جنبش، اعتراض و کنش جمعی خیابانی نشان میدهد، در همه جوامع، نتیجه کار نکردن سیاست نهادینه است. وقتی که سازوکارهای سیاست نهادینه از جمله سازوکار صندوق رای، کارکردهای خود را بهدرستی انجام نمیدهد و احزاب و تشکلهای سیاسی نیز از ایفای کارکردهای خود در انتقال تقاضاها و حمایتهای شهروندان ناتواناند، خیابان به عنوان تنها آلترناتیو موجود ظهور میکند.
بنابراین حداقل میتوان سه ضلع فرهنگی، اقتصادی و سیاسی برای اعتراضهای اخیر در نظر گرفت. نتیجه همآیندی نارضایتیها در این سه ضلع، ظهور نوعی سوژه معترض است که گمان میکند به دفاع از زندگیاش برخاسته است.
نقش بازیگران خارجی در وقایع اخیر نباید ما را گمراه کند
نقش دشمن خارجی در چه سطحی بوده، چه شواهدی دارد و چگونه ایفا میشود؟
این طبیعی است که جنبشهای اجتماعی برای دستیابی به اهداف خود به دنبال یارگیری در میان بازیگران بینالمللی و فراملی باشند. حمایتهای زبانی برخی کشورهای خارجی در جریان این اعتراضها، هم برای نظامی چون جمهوری اسلامی ایران که در یکی دو دهه اخیر رابطه حسنهای با بیشتر کشورهای غربی نداشته است دور از انتظار نبود اما این وضعیت آیا به این معناست که این کشورها در سطح علّی، یعنی در آغاز و ظهور این اعتراضها هم تاثیرگذار بودند؟
به عنوان کسی که در زمینه جنبشهای اجتماعی مطالعه میکند نمیتوانم چنین چیزی را اثبات کنم. اما چنان که در پاسخ پرسش اولتان گفتم، میتوانم از دهها عامل مستقیم و غیرمستقیم داخلی نام ببرم که سبب ظهور این دور از اعتراضها شد.
پرسش دوم این است که آیا چنین حمایتهایی تاثیری تعیینکننده بر سرنوشت این اعتراضها و میزان موفقیت آنها دارند؟ یافتههای علمی و تجربههای جهانی و ملی نشان میدهد این مورد هم بسیار بعید است؛ بنابراین، آنچه مهمتر است اینکه، توجه به نقش کشورهای خارجی در چنین رویدادهایی نباید سبب گمراهی راهبردی ما در تبیین عالمانه و واقعبینانه چنین رویدادهایی شود. حمایت خارجی از این رویدادها نه میتواند ظهور و بروز و آغاز آنها را توضیح دهد و نه نتیجه و آینده آنها را تعیین کند.
هدف مشارکتکنندگان و همدلان با اعتراضها
هدف یا اهداف اصلی این ناآرامیها چه مواردی (اعم از اخلال در آرامش و پیشرفت، لغو حجاب، براندازی نظام، تجزیه کشور و ... ) است؟
به نظر میرسد اعتراضهای اخیر را بتوان از نظر مفهومی در ذیل آن دسته از جنبشهای اجتماعی قرار داد که «جک گلدستون» نظریهپرداز انقلاب، آنها را جنبشهای اجتماعی رادیکال مینامد. چنین جنبشهایی مطالبه مشخصی را مطرح نمیکنند چون از سطح مطالبه از سیستم گذر کردهاند و بیشتر به دنبال تغییر بنیانها و رویکردهای کلی هستند. بنابراین، چنانکه میبینیم در شعارهای معترضان مطالبه مشخصی مطرح نمیشود بلکه بعضی اصول بنیادینی بیان میشود که در مجموع تصویری از یک وضعیت بدیل مطلوب را میسازند. با این همه، این بدین معنا نیست که نمیتوان با اصلاحات و اقدامات مشخصی، به این گونه جنبشها پاسخ داد. البته چنین اصلاحات و اقداماتی باید با توجه به اصل چندعلتی بودن این جنبشها طراحی شوند.
به نظرم هدف مشارکتکنندگان و همدلان با این جنبش بیش از هر چیز بیان خود است. آنها میخواهند دیده شده و به رسمیت شناخته شوند. آنها در درجه اول از انکار، تحقیر و تبعیض خستهاند. آنها احساس میکنند که فردیت و کرامتشان بر اثر همآیندی انکار فرهنگی، تنگنای اقتصادی و فقدان نمایندگی سیاسی مورد حمله قرار گرفته و در این میان حتی دیده و شنیده هم نمیشوند. یکی از تحلیلگران داخل کشور، این رویدادها را «شورش بازنماییناپذیرها» خوانده بود که به نظر میرسد مفهومسازی قابل تأملی است.
به هر حال هیچ جنبش اجتماعی، اخلال در آرامش و پیشرفت کشور را یک هدف فینفسه نمیداند، البته شاید به عنوان وسیله از آن استفاده کند و در مورد اتهامهایی مانند تجزیه کشور هم روشن است که چنین اهدافی در خود اعتراضها و شعارهایش هرگز مطرح نشده است. ما در تحلیل عالمانه کنشهای جمعی باید بیش از هرچیز به زبان و گفتمان خود آنها ارجاع دهیم و نه نیتخوانی خودمان یا آنچه در پس ذهن برخی از حامیان یا حتی فعالان یک رویداد میگذرد.
سوءاستفاده رسانههای خارجی از بحران بازنمایی
رسانههای خارج از کشور، چه نقشهایی در شکلگیری، افزایش، بازنمایی و ... ناآرامیها داشتهاند؟
تحلیل نقش رسانههای خارج از کشور هم بسیار شبیه همان تحلیلی است که در مورد نقش کشورهای خارجی گفتم. در کشور ما در سالهای اخیر یک خط تحلیلی راه افتاده است که گمان میکند همه چیز بر دوش رسانهها و فضای مجازی میچرخد و از اساس همه نارضایتیها برساخته و دروغین هستند. بر اساس این خط تحلیلی، ذهن بخشی از ایرانیان به تسخیر جادوی رسانههای خارجی و فضای مجازی درآمده و زندگی روزمره آنها هیچ نسبتی با نارضایتیهایشان ندارد.
البته که در جهان امروز بخش بزرگی از کارکرد، برساخت معنا در ذهن انسان توسط نظام ارتباط رسانهای انجام میشود اما قضیه به همین سادگی نیست که این برساخت معنا را به معنای فریب و اغفال شهروندان یک کشور توسط چند رسانه بزرگ و یک عده ربات و ترول مجازی بدانیم.
نخست اینکه، رسانههای داخل کشور نیز بخشی از همین نظام ارتباط رسانهای هستند و بنابراین باید پرسید نقش آنها در این میان چه بوده است؟ آنها چه کردهاند که چنین دست رقیب را به زعم خودشان در اغفال و فریب شهروندان بازگذاشتهاند؟
دوم اینکه، چرا در این جنگ روایتها، شهروندان به یک روایت خاص جذب میشوند و روایت دیگر را دروغ یا نادقیق ارزیابی میکنند؟
سوم اینکه، آیا تجربه زندگی روزمره در پذیرش یا عدم پذیرش یک روایت هیچ نقشی ندارد؟ به هر حال رسانههای خارجی اگر هم نقشی داشته باشند که البته دارند، به نظر میرسد بیشتر از بحرانِ بازنمایی و بحران حرفهایگری رسانههای داخلی استفاده یا سوء استفاده میکنند؛ ضمن آنکه آنها فقط بخشی از یک نظام ارتباطی چندلایه و پیچیده در جهان امروزند و از نظر تحلیل علمی نمیتوان آنها را فعالِ مایشاء در نظر گرفت.
باید مطالبات را شنید و به فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری وارد کرد
همواره در سخن مسئولان، بر جداسازی مردم و اعتراضهای آنها و تحرکات اغتشاشگران تاکید شده؛ برای شناخت مطالبه مردم، شنیدهشدن آنها و پاسخ به آنها چه راهکارهای عملی لازم است؟
یکی از آسیبهای مواجهه با اعتراضها در ایران همین بوده است که ابتدا تلاش میشود بین اعتراض و اغتشاش تفکیک شود و سپس بهتدریج هر ۲ به یک چوب رانده میشوند و در فردای اعتراضها، وقتی که در ظاهر آرامش به خیابانها بازگشته، مفهومسازیهایی چون اغتشاش، خرابکاری، اخلال در نظم عمومی و مانند آن غالب و از اساس فراموش میشود که اینگونه برچسبها بیشتر برای کنترل ناآرامیها کاربرد داشته و چیز زیادی درباره واقعیت رویدادها نمیگوید.
بنابراین، به رسمیت شناختن اصل اعتراضها، نهفقط در دورهای که اعتراضها جریان دارد، بلکه حتی وقتی کُنش خیابانی به پایان رسیده، نخستین شرط حرکت به سمت راهحل است.
باید به این نکته توجه کنیم که در جوامع جنبشی مانند جامعه ما، از اساس مجرای اصلی طرح تقاضاهای واقعی، نارضایتیها و اعتراضهای بخش بزرگی از شهروندان، همین مجرای کُنش جنبشی و اعتراض خیابانی است.
بنابراین، در کوتاهمدت باید مطالبات را از مجرای شعارها و رتوریک (اصطلاحی برای بیان و خطابه اقناعی، ادراکی و استدلالی) معترضان شنید و به فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری وارد کرد اما در بلندمدت چارهای جز احیای سیاست نهادینه برای طرح مطالبات واقعی مردم و ورود آنها به فرایند سیاستگذاری وجود ندارد.
سیاست نهادینه دو بال اساسی دارد: نخست صندوق رای و دوم جامعه مدنی و نظام حزبی پویا و دارای پیوندهای ارگانیک با جامعه. در غیر این صورت جامعه در چرخههای نهفتگی و آشکارگی جنبشهای اعتراضیاش گرفتار خواهد شد و سرنوشت این چرخهها را زورآزماییهای خیابانی تعیین خواهند کرد.