سیدمحمود دعایی می گوید: در مقطعی در پایان دوره آقای رفسنجانی و برخوردهایی که شروع شده بود و دوستان در کابینه مهندس موسوی و بعد در دولت آقای هاشمی حرکاتی داشتند که فضای یأسآلود را در جامعه ایجاد کرده بودند و طیف روشنفکر و امیدوار به انقلاب از برخی بیتوجهیها و تندرویها سرخورده شدند. در آن فضا تصورم این بود که اگر آقای خاتمی کاندیدا شود، میتواند رأی بیاورد و منشأ تحول و اثر باشد. یکی از پیشنهاددهندگان من بودم. البته دوستان دیگری هم بودند. آقای خاتمی ابتدا نمیپذیرفت ولی در نهایت راضی شد و چقدر هم خوب شد.
به گزارش جماران؛ روزنامه شرق نوشت: سیدمحمود دعایی، از اعضای مجمع روحانیون مبارز، از سال ۱۳۶۶ تاکنون، سرپرست مؤسسه اطلاعات و نماینده شش دوره ابتدایی مجلس شورای اسلامی تا سال ۱۳۸۳ بوده است.
او نهفقط بهعنوان چهرهای روحانی، مبارز و انقلابی، بلکه بهعنوان فردی که همه تلاش خود را به کار میگیرد تا طردشدگان سیاسی را دوباره به جامعه بازگرداند تا حقی از مظلومی به جهت تفاوت در نگرش ضایع نشود، شناخته میشود. دعایی بهنوعی تاریخ شفاهی انقلاب نیز هست و نشستن پای سخنانش، ابعاد مختلفی از وقایع ۴۰ساله انقلاب را روشن میکند
در گفتوگویی که با او داشتیم، به ماجرای کابینه بختیار، طردشدن مهاجرانی، داستان مهاجرت رهبر انقلاب به فرانسه و نحوه مبارزات انقلابیون از نجف و خاطرههایی دیگر پرداخته است.
جناب دعایی یکی از وجوه شناختهشده شما این است که توانستهاید، عدهای را که افراد فرهیخته اما در حاشیهای بودند، پروبال داده و فضایی برای دیدهشدن در اختیارشان قرار دهید، چه شد این کار را کردید؟
یک نفر را مثال میزنم. مرحوم محمدامین ریاحی از شخصیتهای مطرح آذری بود که دلبسته به تمامیت ارضی ایران بود؛ یعنی ایراندوست بود. از کسانی بود که در ماجرای فرقه دموکرات که آذربایجان را گرفته و تجزیه کردند، ایشان بهدلیل مخالفت بهعنوان خائن محکوم به اعدام شد. یکی از مسئولیتهای ایشان سرپرستی کتابخانههای عمومی کشور بود. مؤلف، پژوهشگر، نویسنده و مصحح بسیاری از تحقیقات و کتاب درسی دانشگاهها بود؛ ازجمله کتاب مرصادالعباد اثر عبدالله بن محمد نجم رازی که با ترجمه، تصحیح و مقدمه مرحوم محمدامین ریاحی هنوز هم چاپ میشود و جالب است بدانید که هرسال کتابهای او برنده کتاب سال شده است. چنین شخصیتی در این موقعیت «یا از سادهلوحی یا فداکاریاش بود که من فداکاری میدانم» پذیرفت عضو کابینه شاپور بختیار شود و وزیر آموزشوپرورش شد. تنها وزارتخانهای که در اعتصابات آن زمان اجازه دادند که وزیرشان بیاید وزیر آموزشوپرورش بود که بهدلیل شخصیت فرهیخته، دانشمند، ایراندوست و فهیم ایشان بود. بعد از انقلاب همه اعضای کابینه بهجز ایشان فرار کردند اما او ماند در دادستانی توضیحات لازم را داد. زمانی که از ایشان بازجویی کردند، قاضیاش رسما حکم داد ایشان تبرئه است و میتواند حتی حقوق بازنشستگی دوران گذشتهاش را دریافت کند.
اما از طرف دیگر شورای انقلاب قانونی تصویب کرده بود که تمام کسانی که در نظام گذشته مسئولیت داشتند، حق ندارند از مزایا برخوردار باشند، با وجود اینکه قاضی دستور به پرداخت حقوق بازنشستگی داده بود، این کار انجام نشد. با مناعت و بزرگواریای که داشت، سعی کرد با حقالتألیفاتش بسازد. وزارت علوم هم کتابهای ایشان را چاپ میکرد اما چند سال گذشته حقالتألیف نمیدادند. متوجه شدم انسان فرهیختهای با آن سوابق درخشان و با پروندهای که درنهایت تبرئه شده، با این محرومیت و مظلومیت زندگی میکند.حتی ایشان مجبور به فروش عزیزترین سرمایهاش یعنی کتابخانهاش شد. با توجه به تصدیهای گذشته و اشرافی که بر مسائل ادبی کشور داشت و خودش بهعنوان نویسندهای مطرح کتابهای زیادی داشت، کتابخانهاش خیلی غنی و باارزش بود. برای خریدش شرط گذاشت که از این کتابخانه در ایران استفاده شود. بعد شنیدم که حتی مجبور به فروش فرش و قالیاش شده است. متأسفانه کسی که از ایشان کتابخانهاش را خریداری کرد، مجموعه را به قطر برد. وقتی در این ماجرا قرار گرفتم، احساس تکلیف کردم که حق یک انسان شایسته و از مفاخر کشور را ادا کنیم. سه سال دوندگی کردم تا موفق شدم حکمی بگیرم که ایشان حقوق بازنشستگی گذشتهاش را داشته باشد و از تاریخی که تعیین شده بود، بتواند حقوق بازنشستگیاش را بگیرد. روزی که به سازمان بازنشستگی رفتم که حقوق بازنشستگیاش را بگیرم، با خست 30 میلیون تومان در نظر گرفتند، درحالیکه حقش 80 میلیون بود.
برای اولینبار این موضوع را افشا میکنم. دیدم آنها که خسیس هستند و نمیخواهند به یک فرد طاغوتی پول بدهند، من در روزنامه بهعنوان حقالتألیف و حقالتحریر و آنچه حق او بود که گاهی مطالبی از ایشان چاپ کردیم، 50 میلیون تومان در وجه ایشان چک کشیدم. بنا بود حسابی در بانک صادرات باز کند و آنجا امضا دهد. روزی که قرار بود به بانک برود، چون با ویلچر حرکت میکرد، یک روز شادمانه ولی رنجآور بود که بهسختی رفت و پول را گرفت؛ بههرحال زندگیاش سامان گرفت.
در یک جلسه تصمیم داشتند از آقای ریاحی تجلیل کرده و لوحی بدهند که البته ایشان نمیتوانست بیاید و برایشان لوح را فرستادند. در آن مراسم در دفاع از دکتر امین ریاحی گفتم با توجه به شخصیتی که امین ریاحی داشت و علاقهای که به ایران داشت، او در مقطعی به تصور اینکه اگر از شخصیت و حیثیتش مایه بگذارد، برای کابینهای که تصور میکرد میتواند در کشور آرامش ایجاد کند، ازخودگذشتگی کرد. بختیار زمانی که وزرایش را انتخاب میکرد، سعی کرد از خوشنامترین، سالمترین و مقبولترین عناصری که سراغ داشت، دعوت کند و به همین خاطر از آقای ریاحی دعوت کرد. جالب است که سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات کابینه هم بود. از پاریس نامهای برای من نوشت که بختیار مرد ولی دفاع و درک درست تو از آنچه آن زمان اتفاق افتاد، برای ما مایه دلگرمی و مباهات است. چون گزارش آن جلسه را ژاله به برادرش داده بود که در آن جلسه بود. افرادی دیگری هم بودند که من به آنها کمک کردهام.
رابطهتان با آقای مهاجرانی برای من بسیار جالب است، به نظرم رابطه عاطفی و مبنای انسانی دارد و بیشتر غیرسیاسی است. در این رابطه توضیح میدهید؟
با آقای مهاجرانی در سفری که بهعنوان اولین هیئتی که از پارلمان ایران به اجلاس بینالمجالس شرکت کردیم، همسفر بودم. البته یک سفر مقدماتی قبل این سفر رسمی اول انجام شده بود که آقایان خاتمی و مهاجرانی بهعنوان نمایندگان مجلس برای شرکت در جلسه بینالمجالس رفته بودند. آقای خاتمی از آن سفر خاطراتی برای ما داشت که در شناخت مهاجرانی در من تأثیر گذاشت. همانطورکه گفتم در اولین هیئتی که در پارلمان دور اول مجلس شورای اسلامی به بینالمجالس اعزام شد، من عضو بودم. یک هیئت بلندپایهای هم بود که از آن هیئت چند رئیسجمهور درآمد. در آن هیئت آقایان خاتمی، ناطقنوری، مهاجرانی، زائری، دکتر زرگر، بشارتی، خانم دستغیب، آقامحمدی، الویری، فخرالدین حجازی، دکتر ولایتی، آیتالله امامیکاشانی، مرحوم سید ابوالفضل موسویتبریزی، اسحاق مدنی و از اقلیتها هم آقای بیت اوشانا بودند. طبیعا این چیدمان افراد سبب شد به دو طیف تقسیم شویم. یک طیف گرایشهای رادیکال داشتند و میخواستند، هیئت را در اختیار بگیرند و آقای ولایتی را بهعنوان رئیس انتخاب کردند، دوستان این طرف هم من را بهعنوان رئیس هیئت انتخاب کردند.
در آن جلسه من بهعنوان سرپرست هیئت انتخاب شدم که البته به من تحمیل شده بود (مثل این بود که شما جایی مجبور باشید برای نماز وضو بگیرید آب زمزم را رها کنید و تیمم کنید!). اما برگردیم به ماجرای آشنایی با مهاجرانی، در خاطراتی که آقای خاتمی از سفر قبلش با آقای مهاجرانی داشت، گفت: من در این همراهی در محل اقامتمان در هتل، برای نماز صبح که بیدار شدم، خجالت کشیدم. دیدم همراهم که غیرروحانی است، نیمساعت قبل از اذان بیدار شده و نماز شب خوانده و من نیمساعت بعد از اذان بیدار شده و نماز صبح خواندهام. من این خاطره را از همسفری آقای خاتمی داشتم که خصوصی برای من نقل کرد.
بعد هم فروتنی، اشراف و احاطه آقای مهاجرانی در مسائل نگارشی، تحقیقی و ادبی را شاهد بودیم. جوانترین عضو هیئت پارلمانی بود. در نطقش هم گفت تصورم این است که من کمسنترین عضو هستم. در این سفر من تحت تأثیر شخصیت، دانش و منش و مهمتر از همه تقوای ایشان قرار گرفتم. یک انسان باتقوا و شریف بود.
از خاطرات و دستاوردهای آن سفر بیشتر برایمان میگویید؟
یکی از کارهای خوب ما در آن سفر زمینهچینی چند ملاقات بود. یک ملاقاتی بود که وزیر خارجه کوبا پیشنهاد داده بود با هیئت ایرانی که در رابطه با پیشنهاد صلح مذاکره کند که در آن نشست من و آقایان مهاجرانی، الویری و آقامحمدی شرکت کردیم. بحث را آقای مهاجرانی و دوستان بهخوبی پیش بردند. بعد اصرار داشتیم با کاسترو ملاقات کنیم. یکی از پیشنهادهای ما این بود که در آنجا ویلای اختصاصی بگیریم، چون ما را به هتل میبردند. اعضای دیگر مانند آیتالله امامیکاشانی و موسویتبریزی هم بودند که همگی برجسته بودند. طبیعتا نمیخواستیم به هتل برویم به دلیل مسائل پاکی و غذا. پیشنهاد کردیم برای ما ویلا اجاره کنید، اجارهاش را میپردازیم. دو ویلای آبرومند در اختیار ما گذاشتند و وقتی دیدیم یکی از ویلاها اتاقهای متعددی دارد، همان یک ویلا را انتخاب کردیم و رابطی هم داشتیم و خودمان هم سفارش غذا میدادیم و با تهیه مواد اولیه غذا درست میکردیم، بههرحال زندگی را با وضع سادهای پی میگرفتیم.
جالب است که آنجا دو خدمتکار را برای ما در نظر گرفته بودند و هشت صبح که میآمدند، میدیدند ما صبحانه خوردهایم و کارهایمان را هم کردهایم. یک روز خیلی زود آمدند دیدند آقای بشارتی وقتی میخواهد استکانها را آب بکشد، شیر را باز میکند و از زیر دو بار با مشت روی دسته شیر میریزد که پاک شود. اینها فکر کردند این کار آداب ماست و خودشان همین کار را میکردند. زمان فراغت یکی از کارهای خیلی خوب این بود که آقای ناطق همه را داخل استخر میانداخت؛ یعنی با همان لباس راحتی که در ویلا بودیم همه را در استخر میانداخت.
همچنین رابطی هم با تشکیلات دولت و وزارت خارجه داشتیم که خانم دیپلمات فهیمی بود. با کمک ایشان درخواست ملاقات با کاسترو را دادیم. در آن اجلاس بیش از 80 هیئت شرکت کرده بودند. کاسترو با هشت، 9 هیئت ازجمله ما ملاقات کرد. جالب بود ساعت 10 تا 11 شب ملاقات داده بود. با مینیبوس به کاخ اقامت ایشان رفتیم و ملاقات تقریبا دو ساعت طول کشید. حرفهای خوبی ردوبدل شد.
با توجه به دیدار حضوری که با فیدل کاسترو داشتید، برداشتتان از کاسترو چیست؟
کاسترو، انسان بسیار هوشمند و معتقد به راهش بود. البته خیلی هم پرحرف بود. درعینحال نوعی از انصاف را در او دیدم. به همین دلیل در برخوردهایی که به ایران آمد و با حاج حسنآقا ملاقاتی داشت و به منزل امام رفته بود و با پاپ هم که ملاقات داشت، برخورد جدیدی را از او دیدیم. در آنجا هم که میخواستیم سراغ مراکز مذهبی برویم، منعی نکرد. در کوبا به کلیساهایی رفتیم که سابقا محل عبادت بود. البته رونقی نداشتند اما ممنوعیتی هم نبود. ملاقات با کاسترو باعث شد آقاعطا اولین حرکت روزنامهنگاریاش را با ما شروع کند و خاطرات سفر کوبا را نوشت و ما در روزنامه اطلاعات چاپ کردیم.
در دولت احمدینژاد، تمام آثار مهاجرانی را منع کردند
بعد از اینکه مهاجرانی به خارج رفتند، با اینکه چاپ آثار ایشان ممنوع بود اما شما چاپ میکردید.
بله. ایشان پیغام دادند که اگر آمادگی داشته باشید، ستون نقد حال ما را ادامه دهید، من آماده هستم تا مطلب بفرستم. به این نتیجه رسیدم که چون ما وابسته به نهاد هستیم، نهاد نظر دیگری دارند. تا اینکه در دولت آقای احمدینژاد، تمام آثار ایشان را منع کردند و برای تجدید چاپ کتابهای ایشان مجوز نمیدادند. در نمایشگاه کتاب از طرف وزارت ارشاد ابلاغ میکردند کتابهای ایشان نباید باشد. تا اینکه مسئله چاپ کتابها پیش آمد. به آقای مختارپور، رئیس کتابخانههای عمومی مراجعه کردم. من به ایشان خیلی احترام میگذارم. ایشان عنصری باتقوا و فهمیده با مواضع روشن در رابطه با ولایت، مقدسات و منویاتی که خودش معتقد است، هستند. به آقای مختارپور گله کردم که قویترین نقدی که علیه سلمان رشدی در کشور نوشته شده، مربوط به عطا بوده. چرا نباید به تألیفات و آثار این فرد اجازه چاپ بدهند؟ او کتابهای دیگری راجع به حضرت زینب، فردوسی، حافظ و... داشته که همگی ارزشمند هستند. ایشان به من گفت شما نقد آیات شیطانی را چاپ کن. البته چون ما نمیتوانستیم چاپ کنیم، آقای مهاجرانی تصمیم گرفتند انتشارات ویژه خودشان (امید ایرانیان) را داشته باشند. آن دوران آقاعطا به خارج از کشور رفته بود و خانم کدیور در روزنامه اطلاعات همچنان به کار خبرنگاری مشغول بود. تا اینکه ایشان هم رفت و دیگر برنگشت. در نبودش هم دوستان با انتشارات همکاری میکردند.
با این مخالفتها کتاب حاجآخوند چگونه مجوز گرفت و چاپ شد؟
در پیگیریهایم کپی متن را به آقای مختارپور دادم و ایشان واسطه دریافت مجوز چاپ کتاب عطا در ایران شد که کتاب تأثیرگذاری هم بود. یکی از کارهای او جمعآوری دو ماه جلسات حاج آخوند در اراک و مهاجران بود که به ماجرای محرم و صفر در بیان شخصیت و فضیلت امام حسین (ع) و ماجراهای عاشورا میپرداخت که آن را تحت عنوان جرعهای از جام عاشورا چاپ و به حاج قاسم سلیمانی تقدیم کرد.
از کارهای دیگر عطا، در تبیین شخصیت امام علی (ع) است که احساس کرده مولا غریب است. حدود 70، 80 شخصیت را انتخاب کرده از معاصران، مخالفان، موافقان حضرت و کسانی از بعد ایشان تا عصر جدید که تحت تأثیر ایشان بودند، زندگی و اظهاراتشان را بیان کرده و نام کتاب را «کیمیای کلمه» گذاشته است که محتوای آن را در روزنامه اطلاعات پنجشنبهها در ستونی کنار ستون آقای محمدعلی فیاضبخش چاپ میکردیم. ما پنج، شش شماره را چاپ کرده بودیم که پیغام دادند متوقف کنید.
حدادعادل به من گفت امیدوارم از چاپ نوشتههای مهاجرانی پشیمان نشوی
چه کسانی مخالف بازگشت آقای مهاجرانی هستند؟ چون خودشان ظاهرا خیلی علاقه به برگشت دارند.
«کیمیای کلمه» را که در روزنامه اطلاعات چاپ میکردیم، آقای حدادعادل به من گفت امیدوارم از چاپ نوشتههای عطا پشیمان نشوی. همچنان گرایش فکری اینچنینی وجود دارد. وقتی ما این کار را شروع کرده بودیم، کیهان نقدی نوشت که روزنامه اطلاعات بیسروصدا عطا مهاجرانی را مطرح میکند و عطا هم در سایت خودش نقدی نوشت که وقتی صفحه اول اسم و عکس میگذارند که بیسروصدا نیست.
به هر حال این طیف هستند؛ اما فکر میکنم اگر در بین همین طیفها که از مواضع عطا در حرکتش در اوایل سال 88 که خارج رفت و اظهاراتی کرد، طیف مخالف او به خاطر سرخوردگی و آزردگی از مواضع آن زمان او نگرششان منفی است؛ اما بعدها عطا به مناسبتهایی به تبیین مواضع جدیدش در دفاع از انقلاب، رهبری و همه آنچه مربوط به نظام بود، پرداخت و در مصاحبههایی که در بیبیسی داشت و پاسخی که به نتانیاهو داد، واقعا ارزشمند رفتار کرد.
اگر این طیف تحت تأثیر حرکت جدید عطا قرار گرفته باشند، ناگزیر از رعایت انصاف هستند و هنوز در برخی جاها به طور عام این را مشاهده نکردهام. هستند کسانی که این تغییرات را نمیبینند. با وجود اینکه از کتاب «نقد تحریف مدرن امام خمینی» تعریف میکنند؛ اما میگویند رنج میبریم که باید اسمش را بیاوریم.
ولی تصورم این است که هوشمندانهترین تصمیم عطا این است که در فضای آرام با امکان دسترسی به همه چیز در کتابخانهها، آرشیوها و مراکز تحقیقی بتواند کارهای تحقیقاتی را انجام دهد و اثر وجودیاش را نشان دهد. با مواضع اخیر آقای اژهای که رسما اعلام شده اینها ممنوعالورود نیستند و میتوانند بیایند، وقتی کسی مثل عطا به ایران بیاید و در بازجویی مواضعش را توضیح دهد، طبیعتا تبرئه است و مورد حقشناسی قرار خواهد گرفت. الان آرامش و توفیقی که برای خدمت دارد مغتنم است. آقای مهرداد خدیر متنی نوشته بود که اقلا این کتاب «نقد تحریف مدرن امام خمینی» باعث میشود آقای شریعتمداری نگوید بهاالله، بگوید عطاالله.
شما حاج آخوند را دیده بودید؟
خیر. من آرزو دارم توفیق داشته باشم سر مزارش بروم و حاجت بطلبم و دلم میخواهد بانی پیدا کنم که بنایی سر مزارش ساخته شود.
ولی ساده باشد که بهتر است.
اقلا از سادگی الانش دربیاید که فقط سنگ و خاک نباشد.
بین آقای خاتمی و مهاجرانی که هر دو روشنفکر هستند، جریان دوم خرداد چطور اتفاق افتاد؟ آیا فکر میکردید آقای خاتمی رئیسجمهور شود؟ کنار ایشان بودید؟
من نسبت به آقای خاتمی اعتقاد ویژهای دارم؛ مثل عاشق یا شیفته. در ایشان ویژگیهایی را سراغ دارم که جزء آرمانهای ما هستند و جزء آرزوهایم است که همه کس داشته باشند. پایبندی به مبانی اصلی و آرمانی را در او قوی میبینم؛ چون زیر سایه پدری ارجمند تربیت شده و در تربیت فرزندان و همگنانی که با او بودند، سعی وافر داشته که روشن و آگاه باشند و عمیق به مسائل نگاه کنند و خصلتهای ناب انسانی و اخلاقی را داشته باشند. ایشان در آن مسیر رشد کرده.
بهنود به مناسبت سالگرد آیتالله طالقانی در سایتش نوشته بود اگر بخواهیم بعد از آیتالله طالقانی کسانی را یاد کنیم، یکی آقای خاتمی است و یاد کرده بود از زندگی پدر ایشان. به هر حال تربیت ایشان در آن بستر بوده. شخصیت دانشگاهی و حوزوی بوده و در دوران انقلاب هم نقش داشته.
البته دورانی که در عراق توفیقاتی داشتیم که تبلیغات کنیم به پیشنهاد مرحوم حاج آقا مصطفی موج رادیویی را اداره میکردیم. ابتدا در برنامه فارسی رادیو بغداد 20 دقیقه تا نیمساعت به ما اختصاص داده شده بود که نهضت روحانیت در ایران را اجرا میکردیم. بعدا که از این برنامه در ایران استقبال شد، پیشنهاد شد موج مستقل داشته باشیم و صدای روحانیت مبارز ایران را اداره میکردیم که 45 دقیقه بود. مرحوم حاج احمد آقا در آن زمان در ایران انجمنی محرمانه و دقیق را تأسیس کرده بود و طیفی را انتخاب کرده بود که ما را یاری کنند. یکی از آنها آقای خاتمی بود که یادداشتهایی مینوشت، مرحوم محمد منتظری و دیگرانی هم بودند. البته ما با آقای خاتمی در گذشته قبل از عراقرفتن صمیمیت ویژهای داشتیم. من یزدیتبار هستم، مادرم کرمانی بوده و بعد از تولد من به کرمان منتقل شده و من را بهتنهایی بزرگ کرده و من تحت تأثیر ایشان کرمانی تلقی میشوم و هرچه دارم، از مادرم دارم. قم که آمده بودیم طلاب یزدی و کرمانی تجمعاتی داشتند، به پیشنهاد شخصیتهای مطرح آن زمان بنا بود تشکلهای محلی حوزوی شکل بگیرد و انجمنهایی تشکیل شود از طلاب آذربایجانی، ساروی، تهرانی، یزدی، گیلانی، و... و جلسات هفتگی داشته باشند و هرکدام با مرکز در ارتباط باشند که اخبار را منتقل کنند و پیشنهاد بدهند. من در هر دو جلسه یزدیها و کرمانیها شرکت میکردم. آقای علی حجتی آن زمان جلسهای تشکیل داده بود برای تمرین نویسندگی و نگارش. آقای خاتمی و من هم بودیم. مطالب هفتگی بود و پیشنهاد میدادند دراینباره مطلب بنویسید. مقاله را میخواندیم و نظر میدادند. نامش را هم گذاشتیم جلسه هدایت افکار. در آن جلسه آقای خاتمی بهترین نویسنده جلسه بود. این تأثیرپذیری از شخصیت ایشان را ابتدا در آن جلسات داشتم. بعد مسئله عمامهگذاری من مطرح شد.
ماجرای عمامهگذاری شما چطور بود؟ گویا آقای خاتمی هم جزء مدعوین شما بود.
طلاب وقتی عمامه میگذارند جشنی میگیرند، حالا در سالنی در مدرسه یا در مسجد انجام میشود؛ اما کرمانیها در منزل آقای رفسنجانی این مراسم را میگرفتند. آقای رفسنجانی از متمکنین حوزوی بود، هم خاندان خودش و هم همسرش، متمکن بودند، منزل شخصی بزرگ و سالن آبرومندی داشت. طلاب کرمانی زمان عمامهگذاری در منزل ایشان جشن میگرفتند و گاهی شیرینی و میوه و شام میدادند. عمامهگذاری من قرار بود منزل آقای هاشمی باشد. معمولا کسانی که عمامه میگذارند، استادان و همشهریان و دوستان خاصشان را دعوت میکنند. من آقای خاتمی را دعوت کردم. همچنین جلالالدین فارسی آن زمان از تهران میآمد و میرفت و مطرح بود و آقای باهنر، مرحوم مرتضی حائری، مرحوم فکور و طلاب دیگر را دعوت کردم. آقای خاتمی در مصاحبهای گفته بود اولین بار آقای رفسنجانی را در مراسم عمامهگذاری فلانی دیدم.
به هر حال این صمیمیتها را داشتیم تا اینکه انقلاب پیروز شد و قبل از آن در نوفللوشاتو به هم رسیدیم. داستان هجرت حضرت امام را مصاحبه کردهام و تکرار نمیکنم.
مسئولیت شما در نجف چه بود؟
در فرودگاه حضرت امام قبل از پرواز به فرانسه، توصیههایی به من داشتند. یکی این بود که آقای طاهری خرمآبادی از ایران برای گزارشهایی آمده و مواجه شده بود با وضعیتی که داشتیم و باید به ایشان کمک کنید که به شیوه مطمئن به ایران برگردد. خواهر احمد آقا به عراق آمده بود و به ایشان قول دادهام که به حج بفرستم و شما مقدمات سفر قانونی ایشان را فراهم کنید. حضرت امام یکسری مأموریتهای اینچنینی را به من سپردند و ناگزیر بودم در نجف بمانم. منزل آن زمان حاج احمد آقا تلفن داشت و من هم به آنجا رفتم و با پاریس مرتب در ارتباط بودیم.
اواخر دی ماه حاج احمد آقا به من زنگ زد و گفت آقا فرمودهاند ما عازم ایران هستیم، به فلانی هم بگویید بیاید با هم برویم. این پیغام برای من خیلی خاطرهانگیز شد. بغضم گرفت گفتم یک سردار که در دوران شکوفایی حرکتش و در آستانه پیروزی نهاییاش به فکر یک کهنهسربازش است که گوشهای افتاده، خیلی ارزشمند است و خودم را برای رفتن به پاریس آماده کردم. قبل از آن توصیههای امام را انجام دادم.
صبیه امام که آمده بودند، با ویزای زیارتی آمده بودند و عربستان سعودی ویزایی به غیرعراقیهای عراق نمیداد؛ مگر اینکه مقیم قانونی باشند و اقامت قانونی هم باید سفارت آن کشور تأیید میکرد. من ناگزیر بودم برای صبیه امام از عراقیها اقامت بگیرم و به سفارت ایران ببرم که در پاسپورت ایشان مهر مقیمبودن بخورد که بتوانیم ویزای عربستان بگیریم. این کارها را انجام دادم. برای اولین بار بعد از 11 سال به سفارت ایران رفتم و به مسئولان گفتم این پاسپورت مربوط به صبیه آقای خمینی هست و این هم اقامه رسمیشان، میخواهم اقامت ایشان را در پاسپورت تأیید کنید. بعد از نیمساعت مهر تأیید را زدند. تصورشان نبود پنج یا شش ماه بعد خودم بهعنوان همکار در خدمتشان خواهم بود. خودم هم این باور را نداشتم.
سفارت ایران در عراق در جای کنونی بود؟
بله، البته بعد از جنگ در بازسازی سفارت کارهایی انجام شده؛ اما سفارت آبرومندی در عراق داشتیم؛ بهایندلیل از ابتدا طوری ساخته شده بود که محل ماهعسل محمدرضا شاه و فوزیه در آنجا باشد. کاروانی پیدا کردم که زیر نظر شهیده بنتالهدی صدر بود و خواهر احمد آقا را با آن کاروان به حج فرستادیم. بعد خودم به کنسولگری ایران در کربلا رفتم. بعد از اینکه شریفامامی اعلام آشتی ملی داد، درخواست پاسپورت دادم. رفتم از عراقیها خروجی بگیرم که گفتند چون تو اقامه نداری، نمیدهیم و اگر به پاریس خواستی بروی در فرودگاه هماهنگ میکنیم که از گیت رد شوی.
بنابراین به پاریس رفتید. از ماجراهای آنجا برایمان خاطره تعریف میکنید؟
به پاریس که رفتم، بعد از سالها آقای خاتمی را دیدم. تازهواردانی که به پاریس میآمدند، آنهایی که روابط صمیمانه و خصوصی با حاج احمد آقا داشتند، در پانسیونمانندی بود که بالایش اتاق بود، مستقر میشدند. یک اتاق آنجا را دوستان خاص حاج احمد آقا گرفتند. آقای خوئینیها، خاتمی، صدوقی و لاهوتی بودند. حاج احمد آقا به من گفت تو هم آنجا برو. ایشان هم آنجا استراحت میکرد که با دوستان باشد. آنجا به دلیل اینکه همه درگیر کار بودند، نظمی نداشت. مثلا غذا خورده بودند، باقیمانده غذا و ظروف را رها کرده بودند. من که رفتم آنجا را سامان دادم، چون خیلی آشفته بود. 10 روزی آنجا با هم صفا کردیم.
البته من چون فراغتی داشتم، آنجا را پاکسازی کردم و دوستان کیف کردند. انتخاب آقای خاتمی بعد از آقای بهشتی، بعد از آقای شبستری معنادار بود. یک مرکز اسلامی روشنفکری متناسب با فضای غرب باید به دست کسی اداره شود که دانش، صلاحیت و تجربه لازم را داشته باشد، شیوه برخورد و تعامل با طیفهای مختلف داشته باشد که همین اتفاق نشاندهنده اهمیت وجودی آقای خاتمی بود.
بعد هم که به ایران آمد و در جریانات انتخابات نماینده دور اول مجلس از اردکان شد و در مجلس هم بازوی توانای نگارشی آقای رفسنجانی بود. اگر مجلس قرار بود بیانیه صادر کند، ایشان مینوشت. در بیت هم بود و رابطه گرمی با حاج احمد آقا داشت. پیام حاج احمد آقا به مناسبت رحلت امام را هم ایشان نوشت؟
بله. در مقطعی در پایان دوره آقای رفسنجانی و برخوردهایی که شروع شده بود و دوستان در کابینه مهندس موسوی و بعد در دولت آقای هاشمی حرکاتی داشتند که فضای یأسآلود را در جامعه ایجاد کرده بودند و طیف روشنفکر و امیدوار به انقلاب از برخی بیتوجهیها و تندرویها سرخورده شدند. در آن فضا تصورم این بود که اگر آقای خاتمی کاندیدا شود، میتواند رأی بیاورد و منشأ تحول و اثر باشد. یکی از پیشنهاددهندگان من بودم. البته دوستان دیگری هم بودند. آقای خاتمی ابتدا نمیپذیرفت ولی در نهایت راضی شد و چقدر هم خوب شد. البته ایشان من را بهعنوان مشاور انتخاب کرده بودند و جلساتی بود که شرکت میکردیم؛ البته ما خاصیتی به آن معنا نداشتیم، ولی بار مالی هم برایشان نداشتیم. تا اینکه ضرورت داشت برای کاندیداتوری دور بعد مجلس از سمتهای دیگر استعفا دهیم.
بعد از حوادثی هم که اتفاق افتاد و شرایط خاصی که حاکم شد، این سالها احساس کردم در غربت است، سعی میکنم تا حد ممکن از انزوایی که شاید خودساخته هم باشد دربیاورم. مثلا جشن تولدی برای تولدش بگیریم.
مشی شما این است در جلساتی که وارد میشوید برخلاف هملباسانتان پایینترین جا را انتخاب میکنید؛ فلسفه این کار چیست؟
شناخت دقیق از خودم است. من عددی نیستم. این یک واقعیت است. حالا من توفیقی داشتم، حوادثی بوده که در کوران آن حوادث توفیقاتی داشتم که در جامعه حضور داشته باشم، اما به خودم که نگاه میکنم نسبت به کسان دیگر کمتر هستم. چرا باید اصرار داشته باشیم بالا بنشینیم. جامعه هم از اینکه ما به دلیل معممبودن و موقعیت روحانیت خود جایگاه ویژه داشته باشیم، سرخورده شده است و باید این را بپذیریم.
رفتار شما که برای ما درسآموز است و شأن شما این است که قطعا بالا باشید؛ اما به نظر میرسد بنا بر سنت سیره پیامبر جایی که شما مینشینید بالاست.
به شرطی که غرور نداشته باشیم. خود پیامبر ابا داشت.
اگر بخواهیم به سیر تطور فکری عطاالله مهاجرانی بپردازیم و تحلیلی از رفتار سیاسیاش داشته باشیم، آیا اتفاقات 88 که منجر به مصاحبههای ایشان شد، به نظرتان تحت تأثیر اطرافیانش قرار داشت یا همراه جو آن زمان شد؟
خصلت وفاداری و پایبندی به یکسری علایق عطا را نمیشود نادیده گرفت. ایشان سالها با مهندس موسوی همکار بود. ایشان در دوره نخستوزیری مهندس موسوی و کابینه آقای رفسنجانی عضویت داشت. تحت تأثیر خیلی از ویژگیهای این دو شخصیت بوده است. در مقطعی ممکن است احساس مظلومیت نسبت به آنها کرده باشد تا اینکه تحلیل درست و روشنبینانه در آنالیز این عواطف مهندس موسوی، رفسنجانی و مقام معظم رهبری داشته باشد؛ چون به مقام رهبری فوقالعاده علاقه داشت و در همسایگی هم بودند. در دوران نمایندگیاش در مجلس، ویژگیهایی از ایشان دیده بود که هیچوقت نتوانست فراموش کند و بهصراحت گفته که ایشان را پاک و بااخلاص میداند. در آن شرایط نتوانسته بود مهندس موسوی را تنها بگذارد و از هجمهها نسبت به ایشان بگذرد و عکسالعمل نداشته باشد؛ بهخصوص در دورانی که با آقای هاشمی بوده، در یک تشکل سیاسی طیف کارگزاران هم عضو شده بود. این دو خصلت را بگذارید کنار اعتقادی که به امام، انقلاب و رهبری داشته. ایشان را در وضعیتی قرار میدهد که مواضعی را گرفته. نهایت آن مواضع به سمت اعتدال و واقعگرایی فعلیاش رفت. سمت روشنگریهای فعلیاش که البته او را در بین طیف علاقهمند به نظام و رهبری هنوز محبوب نکرده، ولی بالاخره آنها را مجبور به سکوت کرده است؛ اما در بین عناصر تندرو و سرخورده از آن جریانات، همچنان نگاه مثبتی ندارند. حال تنها مانده و ایشان این غربت را پذیرفته و خواسته در کنارش به مواضع اصولی و ماندگارش نسبت به دفاع از نهضت، امام و انقلاب و نظام پایبند بماند که در نوشتههایش مشاهده میکنید.
آقای خاتمی الان هم موافق و علاقهمند رهبری هستند
بله این تغییر را در مشی آقای مهاجرانی میفهمم؛ اما آقای مهاجرانی بهعنوان فردی که در انقلاب فعال بوده و در اتفاقات جزء نفرات اول بوده، فردی با این سطح از تیزهوشی و دانش که 30 سال کار سیاسی کرده، امکان دارد هنوز رفتار حرفهای سیاسی را بلد نباشد و در حادثه 88 جوگیر شود؟
فضای حاکم اینطور بود. مثلا آقای خاتمی الان هم موافق و علاقهمند رهبری هستند به دلیل نگارشها و ارتباطاتی که با آقا دارد. من آقای خاتمی را میشناسم. به دلیل همین عواطف از طرف برخی از دوستان تندرو مورد بیحرمتی قرار میگیرد.
اگر به شما بگویند سالهای 76 تا 84 را نقد کنید، ممکن است بگویید که چه اتفاقاتی نباید میافتاد؟ احتمال دارد معتقد باشید بخشی از اصلاحطلبان تندروی یا لجاجت سیاسی کردند؟
این سؤالات را از جناب مهندس بهزاد نبوی بپرسید که خیلی صادقانه از خودش انتقاد میکند.
من میخواهم نظر شما را بدانم.
من چه کسی هستم که بخواهید نظرم را بپرسید. من مشی خودم را نشان میدهم.
حاج آقا دعایی، بعد از دو دهه که از 88 عبور کردهایم، 88 برای جوانان نامفهوم است. اصلا چه شد؟
من در این مسائل دخالتی نمیکنم.
وقتی نماز مرحوم آقای شجریان را خواندید، کسی شما را تحت فشار قرار نداد؟
خیر.