محمد هاشمی رفسنجانی که از ابتدای انقلاب در پست های مختلفی فعالیت کرده در این گفت و گو از تسخیر سفارت آمریکا، پرواز انقلاب، انفجار دفتر نخست وزیری، دوران شهید رجایی، اختلاف نظرات در دولت جنگ و نقش آیتالله هاشمی در قطعنامه 598 و پایان جنگ می گوید.
به گزارش جماران؛ روزنامه شرق نوشت: تحلیل دقیق از وقایع با چیدن پازل وقایع کنار هم و فهم عینی از تحولات و اشخاص به دست میآید و گویی تاریخ هیچگاه تمامشدنی نیست، زیرا همیشه در پیوند با مسائل امروز قرار دارد. روایت 10 سال اول انقلاب نیز بخش مهمی از تاریخ ماست که خاطرات شفاهی بسیاری از آن در سینههای افراد نهفته است و برای کشف حقیقت باید به سراغ چهرههای تأثیرگذار بر انقلاب رفت.
در این زمینه با محمد هاشمیرفسنجانی، معاون وزیر کشاورزی، معاون نخستوزیر، سرپرست وقت وزارت خارجه، مدیرعامل سابق صداوسیما، معاون وقت رئیسجمهور، عضو وقت مجمع تشخیص مصلحت نظام و مسئول دفتر مرحوم علیاکبر هاشمیرفسنجانی، گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
مبارزه را پیش از انقلاب با چه گروهی و از چه زمانی آغاز کردید؟
از سال 1336 برای تحصیلات آکادمیک و حوزه به قم رفتم، آیتالله هاشمی نیز بههمراه دوستانشان در قم بودند و با آنها زندگی میکردم در سال 36-37 یک فصلنامه به نام «مکتب تشیع» منتشر میکردند و تحلیل تاریخ سیاسی بود که جنبه مبارزاتی داشت و به همین دلیل ساواک آن را تعطیل کرد و در اینگونه فضایی مبارزه را شروع کردم. از سال 1340 که آیتالله بروجردی مرحوم و امام وارد صحنه شدند، با پیروی از امام آقای هاشمی و دوستانشان وارد صحنه سیاسی شدند و من نیز بههمراه دیگر دوستانم کار مبارزاتی را بهصورت جدی شروع کردیم. تا زمانی که ایران بودم با 12 نفر گروهی تشکیل دادیم از جمله آقایان بهرامی، چوبک، کاجآبادی، حجتیکرمانی، دو نفر از برادران و... که دور هم جمع میشدیم و بحث سیاسی و تمرین تیراندازی داشتیم و بعد از آن به آمریکا رفتم و انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان را تشکیل دادیم. من و آقای ابراهیم یزدی و دکتر علیمحمد ایزدی و حسین شیخالاسلام و برادران واعظی و جمعیت زیادی بودیم و بعد از مدتی با دانشجویان اروپا ارتباط گرفتیم که در آغاز شهید بهشتی و صادق طباطبایی در آلمان بودند که با آنها ارتباط داشتم. وقتی شهید بهشتی از هامبورگ به ایران رفت آقای مجتهد شبستری و بعد آقای خاتمی در آنجا بودند تا 57 که امام به پاریس رفتند من نیز به آنجا رفتم. از 117 روزی که امام در فرانسه بودند 114 روز آنجا بودم.
با سازمان مجاهدین خلق هم ارتباط داشتید؟
خیر هیچگاه با آنها همکاری نداشتیم. بعد از کودتا 54 نیز تأثیراتی بر انجمن اسلامی داشت که عدهای از جمله آقای کاوه انشعاب کردند و گروهی جدید تشکیل دادند اما ما نوعی تقابل با آنها داشتیم.
در هواپیمای امام (پرواز انقلاب) اتفاق خاصی نیفتاد؟
ما یک هواپیمای ایرفرانس 747 گرفتیم و 450 نفر ثبتنام کردند. دو، سه روز قبل از پرواز مدیر ایرفرانس به نوفللوشاتو آمد و گفت نمیتوانیم 450 مسافر ببریم و فقط 150 مسافر جا داریم و باقی را میخواهیم سوخت بگیریم که اگر به هر دلیل نتوانستیم در تهران بنشینیم برگردیم به پاریس و باید300 نفر را کم کنیم که کار مشکلی هم بود؛ بهخصوص که در لیست اولیه ما 150 نفر خبرنگار بود با حاجمهدی عراقی خدمت امام رفتیم و گفتند چهار نفر در پرواز باشند، بقیه را خودتان تعیین کنید. من و حاج مهدی عراقی و احمد خمینی و به گمانم صادق طباطبایی بودیم و پتانسیل خطر وجود داشت و شایعه شده بود که میخواهند این هواپیما را به جزیرهای ببرند و افراد را بکشند و ما لیست را کم کردیم و 75 نفر خبرنگار آوردیم و از اول یک دلهرهای ایجاد شد. امام هم به دلیل همین احتمال گفتند خودشان تصمیم بگیرند که اگر میخواهند با ما بیایند و ساعت یک شب سوار هوپیما شدیم و وارد تبریز که شدیم خلبان اعلام کرد همه مسافران سر جای خودشان بنشینند. امام هم نمازشان را خوانده بودند و در پایین نشسته بودند، وقتی این حرف را خلبان زد، امام را به طبقه بالا بردیم و همه سر جایشان نشستند ولی بعضیها هم رنگشان پرید، بعد به تهران رسیدیم. وقتی به آسمان تهران رسیدیم، نیمساعت دور شهر چرخید و در فرودگاه بیشتر کسانی که ایستاده بودند لباس فرم تنشان بود و این جمعیت را میدیدیم، هواپیما هم نمینشست؛ این هم مقداری دلهره ایجاد کرده بود. آقای قطبزاده، بنیصدر، یزدی و خیلیها بودند. درهرحال هواپیما نشست و پله را آوردند، بعد یک کسی چیزی به خلبان گفت و هواپیما دوباره راه افتاد و کمی جلوتر ایستاد، بعد پله را چسباندند و در باز شد. اول احمدآقا پایین رفتند، بعد آقای پسندیده و مطهری و صباغیان بالا آمدند و امام نیز همراه دیگران به پایین آمدند.
اولین مسئولیت شما بعد از 22 بهمن چه بود؟
آقای دکتر ایزدی که وزیر کشاورزی دولت موقت بود، از من دعوت کرد در سازمان تعاون روستایی با ایشان همکاری کنم و به من گفت مدیرعامل این سازمان شوید؛ البته خیلی مربوط به رشته و تخصص من نبود و زیاد در آنجا نماندم. وقتی دکتر شیبانی، سرپرست وزارت کشاورزی شدند، من را بهعنوان معاون اداری مالی انتخاب کردند تا زمانی که آقای رجایی با بنیصدر در اداره دولت به مشکل خوردند، از جمله در وزارت خارجه که ایشان میتوانست طبق قانون سرپرست آنجا باشد و در این زمان من را بهعنوان معاون سیاسی نخستوزیر و سرپرست وزارت خارجه منصوب کردند. بعد از آن ازسوی نخستوزیری دعوت به مدیرعاملی صداوسیما شدم. من هنوز موافقت نکرده بودم و میخواستم خدمت امام بروم که بدون هماهنگی من حکم مدیرعاملی صداوسیما را برای من صادر کردند. بعد از آن معاون اجرائی رئیسجمهور و عضو مجمع تشخیص مصلحت و رئیسدفتر مرحوم آیتالله هاشمی بودم.
از تسخیر سفارت خاطرهای دارید؟
خیر من در جریان نبودم. اطرافیان آقای موسویخوئینیها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنهای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچوقت بیان درستی از این مسئله نمیکرد و با اصل قضیه مخالف بود و میگفتند تشنجزدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد؛ این جمله را آقای هاشمی همیشه میگفت و استراتژیاش در دوران ریاستجمهوری نیز همین بود.
از دوران شهید رجایی بگویید.
ایشان ملاقاتهای زیادی با سفرای خارجی داشتند که از من میخواستند در ملاقاتها حضور داشته باشم و از آن دوران پرکار خاطره زیاد دارم. شبها در نخستوزیری میخوابیدیم و کمتر به خانه میرفتیم با وجود جنگ و مشکلات معیشت مردم کارهای زیادی داشتیم و صبح تا دیروقت کار میکردیم. رجایی خیلی پرکار و خیلی متدین و سادهزیست بود و هفتهای یک یا دو بار به منزل میرفت و عمدتا در اتاق کوچکش در نخستوزیری میماند. هرروز نیز یک حادثه داشتیم؛ ترور و شورش در همهجا وجود داشت، گروههای چپ در ترکمنصحرا و کردستان بهصورت مسلحانه مشکل درست میکردند. بههرحال سالهای اول انقلاب بسیار سخت و پرمسئله و پرکمبود بود و ما نیز بهعنوان مسئولان دولت باید برای رفع مشکلات مردم بیشتر کار کنیم و میان مردم باشیم.
شما در اطلاعات نخستوزیری هم بودید؟
خیر، من معاون سیاسی بودم، آقای خسرو تهرانی معاون اطلاعات و امنیت آقای رجایی بود، آقای فومنی هم معاون فرهنگی و بهزاد نبوی هم وزیر مشاور بود.
این روایت صحیح است که رجایی با سفیر شوروی دعوا میکند؟
سفیر شوروی آمد و پیامی مفصل بهصورت محرمانه داد، آقای رجایی هم مکالمات را ضبط میکرد و این پیام را نیز ضبط کردیم و تمام گفتههایش را به دستور شهید رجایی منتشر کردیم و آنها از این کار خیلی ناراحت شده بودند اما دعوای جدی نبود.
برای جلسه هشتم شهریور شما هم دعوت بودید؟
من آنموقع مدیرعامل صداوسیما بودم و به جلسه دعوت شده بودم، هنگامی که میخواستم به سمت نخستوزیری حرکت کنم، برق صداوسیما قطع شد، آنجا یک ژنراتور داشتیم که وقتی برق رفت، روشن شود و قاعدتا باید 17 ثانیه بعد از رفتن برق فعال میشد، اما آن روز رادیو و تلویزیون قطع شدند و ژنراتور نیز فعال نشد و اولویت من سازمان بود و ماندم تا مشکل حل شود، در همین میان صدای انفجار آمد و گفتند نخستوزیری منفجر شده است. دعوتنامهها را هم کشمیری نمیداد ولی یادم نیست چه کسی دعوت میکرد، به گمان آقای رجایی دعوت میکرد، شاید هم خسرو تهرانی بود؛ دعوتشدهها از طرف دبیر جلسه دعوت میشدند.
7 تیر در کجا بودید؟
با آقای رجایی در نخستوزیری بودیم، سفیر لیبی تماس گرفت که پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند؛ آقای رجایی گفت بیاید، بعد به جلسه برو. ملاقاتهای خارجی آقای رجایی هم من باید حضور میداشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت کردیم و جلسه طول کشید، بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید که صدای انفجار آمد.
پیام قذافی چه بود؟
درباره جنگ و خرید اسلحه بود.
شما از مؤسسان حزب جمهوری بودید؟
حزب جمهوری پنج نفر هیئت مؤسس داشت: آیتالله خامنهای، آیتالله باهنر، آیتالله بهشتی، آیتالله موسویاردبیلی و آیتالله هاشمی یک شورای مرکزی هم بود که 30 نفر بودند و من جز آن 30 نفر بودم و کمیتههایی نیز وجود داشت؛ کمیته سیاسی بود که من بههمراه میرحسین موسوی و مسیح مهاجری و تعدادی دیگر عضو آن بودیم و روزنامه نیز توسط ما هدایت میشد، یک کمیته روابط بینالملل هم بود که من دبیر آن بودم.
دوران نخستوزیری مهندس موسوی عضو دولت بودهاید، اختلاف نظرات در دولت جنگ بر سر چه بوده است؟
آنموقع عدهای در دولت مانند آقایان توکلی، پرورش و عسکراولادی طرفدار اقتصاد بازار و مخالف دولتیکردن اقتصاد بودند؛ از جمله میگفتند بازرگانی خارجی نباید دولتی باشد، عدهای نیز در دولت میرحسین موسوی موافق اقتصاد دولتی بودند، البته قانون اساسی نظام اقتصادی را دولتی، تعاونی و خصوصی تعیین کرده بود و طبق قانون اساسی شرکتهای بزرگ دولتی بودند و بعدا آقای هاشمی سعی کرد آنها را به بخش خصوصی واگذار کند و اصل 44 را به مجمع آوردند و تصویب شد. اختلاف اصلی نیز بر سر نظام اقتصادی ایران بود که آقای حبیبالله عسکراولادی و اطرافیانشان جزء کسانی بودند که طرفدار بخش خصوصی بودند و اوایل انقلاب به علت برداشتهایی که از اقتصاد زمان شاه وجود داشت، عدهای مخالف اقتصاد دولتی بودند و میگفتند این همان اقتصاد شاهنشاهی است. مهندس موسوی نیز حرف قانونی میزد. در آن زمان نخستوزیر و رئیسجمهور داشتیم که رئیسجمهور مسئولیت اجرائی زیادی نداشت که همین باعث شده بود میان نخستوزیر و رئیسجمهور در برخی مسائل اختلاف به وجود بیاید، البته عمده بحثها اختلاف نظرات اقتصادی بود.
نقش آیتالله هاشمی در قرارداد 598 و پایان جنگ چه بود؟
داستانش مفصل است؛ در اواخر جنگ آمریکاییها با ما وارد جنگ شدند، از طرفی امکانات ما کافی نبود و محسن رضایی هم نامهای به امام نوشته بود که در طول پنج سال با وجود مهمات کافی میتوانیم یک پیروزی به دست بیاوریم و پیروزی فوری مطرح نیست، شرایط کشور نیز وارد مرحله خطرناکی شده بود، آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا خدمت امام میفرمایند من قطعنامه را میپذریم، شما من را بهعنوان فرمانده کل محاکمه و اعدام کنید؛ امام بعد از تأملی قطعنامه را میپذیرند، البته قبل از صدور بیانیه امام، جلسهای در دفتر رئیسجمهور تشکیل شد که 27 نفر از مسئولان شرکت کردند. آنجا درباره شرایط جبههها و جنگ بحث شد تاآنجاییکه خاطرم هست همه موافق پایان جنگ بودند. امام با وجود مجموعه این شرایط و فداکاری آقای هاشمی تصمیم گرفتند خودشان قطعنامه را بپذیرند.
متن بیانیه امام را آقای هاشمی نوشتند یا حاج احمد نامهها را مینوشت؟
خیر، امام خودشان مسائل را تعیین میکردند و بیانیهها را مینوشتند و به کسی نمیدادند، حتی بر سر عزل من از صداوسیما توسط شورای سرپرستی متشکل از نمایندههای سه قوه که آقای لاریجانی منصوب شد، امام گفتند به نمایندهتان بگویید یا استعفا دهد یا شما را عزل میکنم، سپس امام من را بهعنوان نماینده خودشان در صداوسیما منصوب کردند و در مجلس بحث شده بود که این کارها از سوی احمد آقاست که امام در پایین حکم من نوشتند گفته شده احمد امور دفتر من را به دست دارد اما این حرف خلاف است و گوینده به درگاه خدا توبه کند.
کارگزاران برای چه شکل گرفت؟
مجلس سوم قبل از رحلت امام تشکیل شد و اکثریت با جناح اصلاحطلب بود که آقای کروبی هم رئیس مجلس شد؛ البته اول آقای هاشمی رئیس بودند، پس از ریاستجمهوری، آقای کروبی بهعنوان نایبرئیس به ریاست مجلس رسیدند ولی بعد از رحلت امام مقداری پستها تغییر کرد و حضور اصلاحطلبان در مدیریت کشور کمتر شد و عمدتا کشور توسط جناح راست اداره میشد و در این شرایط که دو سالی از آن در دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی بود، اصلاحطلبان نسبت به دولت برخورد همکاری خوبی نداشتند و دکتر فاضل را استیضاح کردند. آقای هاشمی یک تفسیری از شورای نگهبان خواست که وزیر در صورت استیضاح باید عدم صلاحیتش رأی بیاورد یا صلاحیتش؟ چون قبلا صلاحیتش تأیید شده است، شورای نگهبان گفت عدم صلاحیت باید رأی بیاورد اما در مجلس اینگونه نبود و بعد از دکتر فاضل، دکتر محمدعلی نجفی را استیضاح کردند ولی به دلیل تفسیر جدید شورای نگهبان عدم صلاحیت نجفی رأی نیاورد؛ بنابراین نجفی وزیر آموزشوپرورش ماند و مجلس به این نتیجه رسید استیضاح فایده ندارد. من آن زمان مدیرعامل صداوسیما بودم و آنجا در شهریورماه متمم بودجه میگرفت، اول بر اساس امکانات و درآمدهای کشور بودجه سال توسط برنامهوبودجه تعیین میشد ولی در شهریورماه متمم بودجه با تصویب مجلس میآمد. ما در اول سال فرستندههای پرقدرت رادیویی موج کوتاه از آلمان خریده بودیم و هزینههای زیادی داشتیم اما در نیمه دوم سال در متمم بودجه 1.5 میلیارد به پیشنهاد برنامهوبودجه باید به ما میدادند اما مجلس در نیمه دوم نهتنها آن 1.5 را نداد بلکه یکمیلیارد نیز از بودجه صداوسیما کسر کردند و به مؤسسات فرهنگی دیگر دادند و این هم اقدام دومشان علیه آقای هاشمی بود. در مجلس بحث کویت و صدام هم پیش آمد. بعضیها در مجلس پیشنهاد میدادند که ایران با صدام بر علیه آمریکا همکاری کند که آقای محتشمیپور و دوستانشان طرفدار این نظریه بودند و به صدام صلاحالدین ایوبی میگفتند که میخواهد مقابل آمریکا بایستد و ما باید حمایتش کنیم، آقای هاشمی مخالف این دعوا بود و میگفت صدام متجاوز کشورهاست و بعد از کویت به بقیه کشورها هم حمله میکند و جغرافیای منطقه را بر هم میزند و آقای هاشمی گفت اعلام بیطرفی میکنیم و در مجلس علیه این نظر آقای هاشمی خیلی صحبت میکردند. یا یک لایحه دیگر تصویب کردند به نام روز جهانی استکبار که در آن روز قطع رابطه با انگلیس را در دستور کار قرار دادند، آنموقع محبوبیت آقای هاشمی به علت سازندگی زیاد بود و نماز جمعه ایشان در تهران خیلی پرطرفدار بود و این نوع مسائل اصلاحطلبان را منزوی کرد؛ بنابراین اینها در انتخابات دور چهارم مجلس با لیست 30نفره رأی نیاوردند. آن زمان از 30 نفر نماینده تهران 10 نفر گفتند برای دوره بعد نمیآییم. کارگزاران نظرش این بود این 10 نفر را پنج نفر کارگزاران و پنج نفر روحانیت مبارز و آقای ناطق تأیید کند اما ناطق نپذیرفت و مخالف این لیست بود و مجلسسومیها خیلی از این وضعیت سرخورده شدند و حاضر نبودند در انتخابات شرکت کنند. در این زمان میخواستم برای مجلس پنجم انتخابات برگزار کنیم که کارگزاران میخواست لیست تهران را بدهد، روحانیت مبارز نیز میخواست لیست خودش را بدهد تا انتخابات رقابتی شود. در مجموع اینگونه جمعبندی شد که کارگزاران بهعنوان یک عامل رقیب در انتخاباتها بیاید و 140 نفر از لیست کارگزاران به مجلس رفتند اما بعد از انتخابات تا تشکیل مجلس پنجم 35 نفر از کسانی که با حمایت کارگزاران به مجلس رفتند، به سمت جناح راست رفتند و ما با 105 نفر به مجلس رفتیم که کاندیدای ما برای ریاست مجلس عبدالله نوری بود. سال 75 بود که انتخابات مجلس پنجم اتفاق افتاد البته ما اول 16 نفر بودیم و رهبری فرمودند وزرایی که عضو کارگزاران هستند، استعفا دهند و دولت در انتخابات نباید دخالت کند ولی بقیه که وزیر نیستند، اشکالی ندارد در دولت بمانند و ما 10 نفر ماندیم و معروف شدیم به گروه جی6.
چرا از کارگزاران خارج شدید؟
مسائل شخصی بود، نمیخواستم کار حزبی انجام دهم.
یک خاطره کمتر شنیدهشده از دوران انقلاب و مسئولیتهایتان تعریف کنید.
ما خیلی امیدوار به پیروزی انقلاب بودیم، در آمریکا که با آمریکاییها بحث میکردیم، میگفتند غیرممکن است. آمریکاییها در دانشگاهها تحیلی از ثبات کشورهای مختلف بر مبنای ضریب ثبات سرمایهگذاری دارند، من نیز رشتهام اقتصاد بود، استاد ما از دانشگاه هاروارد آمده بود و از افرادی بود که ثبات کشورها را تعیین میکرد، روزی به کلاس آمد و ثبات ایران را 79 درصد اعلام کرد و گفت ایران یکی از باثباتترین کشورهای خاورمیانه است و سرمایهگذاری در آن را تأیید میکنیم.
به دنبال همین توصیه استاد، آن هیئت 50نفره همراه راکفلر در سال 1350 به ایران آمدند و آیتالله سعیدی را که با حضور سرمایهگذاران آمریکایی مخالفت کرده بود، بهشدت شکنجه دادند و شهید شد اما ما در کلاس با این نظر استاد مخالفت کردیم و منجر شد به اینکه یک پروژهای باید میدادم که برای آن یک جعبه خاتمکاریشده برداشتم و داخل آن را سیاه کردم و یکسری عکس اعدامیها و شکنجهشدهها را گذاشتم و چند قطره قرمز بهعنوان خون داخلش ریختم و روی جلدش چند تکه پوستر از سوغاتیهای ایرانی را رویش چسباندم و بردم سر کلاس و گفتم ایران را اگر میخواهید بشناسید، باید از درون ببینید، آن چیزی که از بیرون میبینید، خوب است اما برای شناخت واقعیت داخل جعبه نگاه کنید و با دیدن خون و عکس زندانیها کل کلاس بهشدت به هم ریخت. وقتی انقلاب پیروز شد، برگشتم آمریکا تا خانهام را تحویل دهم، استاد فهمید که آمدهام آمریکا، درخواست کرد همدیگر را ببینیم و به من همیشه میگفت you radical for student وقتی همدیگر را دیدیم، گفت محمد همه تحلیلهای ما این بود که در ایران انقلاب نمیشود و گروههای مبارز پتانسیل کافی را ندارند و تنها کسی که در مردم نفوذ دارد، آیتالله خمینی است که مبارزه مسلحانه را قبول ندارد و طبق تحلیل ما ایران بالاترین ضریب ثبات را داشت، تو از کجا فهمیدی در ایران انقلاب میشود؟ این اتفاق با تحصیلات من نمیخواند. گفتم خیلی روشن است شما فقط شنیدههایتان از زبان موافقان شاه بود و آنها هیچوقت حقیقت را نمیبینند. من از درون انقلاب ایران و مخالفان شاه با شما صحبت میکردم. من وقتی مذهب و اقدامات شاه و جشن هنر شیراز و این مدل اتفاقات را مرور میکردم، میدیدم این اتفاقات در ایران ادامهدار نخواهد شد و مردم به دنبال دینشان هستند. ما عاشورا را داریم که شما نمیتوانید بفهمید عاشورا یعنی چه و استاد را توجیه کردم که زاویه تحلیل ما چیست و آنچه خودمان برداشت میکنیم، میگوییم و اتفاقات این وضع هنوز هم در آمریکا ادامه دارد و باز هم چون به یک طرف نگاه میکنند، این اشتباهات را انجام میدهند.