او تا پایان عمر ارزشمند خود در وفاداری به مرحوم امام و خون شهدا در مبارزه با منحرفین که امروز مدعی ادامه‌دهندگان اهداف امام و شهدا شده‌اند کوتاهی نکرد در وفاداری او به امام تا سال‌ها پس از رحلت امام خمینی لباس مشکی را حتی در عروسی دختر خود از تن در نیاورد. او حقیقتا ذوب در امام و اهداف او بود و پایبند به اصول اولیه انقلاب بود.

به گزارش جماران، حالا که بیش از 40 سال از انقلاب و بیش از 30 سال از پایان جنگ 8 ساله می‌گذرد و کودکان و نوجوانان و جوانان زیر 35 سال خاطراتی از آن دوران به یاد ندارند، به نظر می‌رسد خیلی ضرورت دارد تا روایت‌های آن دوران در قلم و زبانی متفاوت‌تر از قلم و زبان رسمی و مرسوم این سال‌ها به تصویر کشیده شود. تفاوتی که شاید هم به مسوولان و هم به نسل جدید تلنگری زده شود و از سفید و سیاه دیدن روزهای انقلاب و جنگ و از افراط و تفریط‌ها جلوگیری کنند.هر چند بیشتر شهدا زندگی‌شان پر است از درس‌هایی که برای همیشه حیات‌بخش و معنادهنده زندگی هستند اما برخی از این شمع‌ها در میان شمعستان شهدا پرنورترند و انگشت بر هر برگی از کتاب زندگی آنها می‌گذاری درسی در آن نهفته است و عبرتی.یکی از این شهدا حاج داوود کریمی است که برای آشنایی با برگ‌هایی از دفتر زندگی او گفت‌وگویی انجام دادیم با داماد آن شهید که حکم فرزند ارشد آن خانواده را هم دارد. عابدین وحیدزاده به پرسش‌های ما پاسخ داد تا به این بهانه بر صفحه‌های کتاب اعتماد فرهنگ ایثار افزوده شود.

 

حاج داوود مظلوم اما شجاع و استوار بود

 

جناب آقای وحیدزاده ضمن سپاس از وقتی که برای این گفت‌وگو گذاشتید لطفا قبل از ورود به بحث ابعاد شخصیتی شهید کریمی بفرمایید به نظر شما چرا باید هنوز به این گونه موضوعات بپردازیم؟

مِن الْمُومِنِین رِجالٌ صدقُوا ما عاهدُوا‌الله علیْهِ فمِنْهُمْ منْ قضى نحْبهُ ومِنْهُمْ منْ ینْتظِرُ وما بدلُوا تبْدِیلًا

شهید حاج داوود کریمی پرورش یافته مکتب قرآن است. رفتار و عملکرد خود را از نوجوانی با تأسی به نهج‌البلاغه حضرت امیر علیه‌السلام در پیش می‌گیرد. حاج داوود از همان ابتدا زیر ساخت فکری خود را با قرآن و الگوی رفتاری از ائمه اطهار علیهم‌السلام سرمشق خود قرار داد به همین منظور با راه‌اندازی هیات و جلسات در نازی‌آباد مباحثی را با قرآن و نهج‌البلاغه مطرح می‌کرد. در خانواده و فامیل در همه محیط‌ها شخصیت کاریزماتیک داشت. مهربان بود و با چهره متبسم و طمأنینه همواره نشان از وجود نفس مطمئنه در او داشت. کافی بود فردی برای اولین‌بار با او روبه‌رو و همزبان شود یا معاشرت کند، بی‌تردید شیفته رفتار و منش و شخصیت او می‌شد. ادب، اخلاق، تدین، اخلاص، تواضع، بردباری و حلم و صبوری، شجاعت، صراحت کلام با رعایت ادب، گوش فرا دادن به سخن مخالف و تطبیق آن با قرآن و نهج‌البلاغه، شجاعت کم‌نظیر و دلیری در بحران‌ها و میدان نبرد و نقدپذیری از جمله صفات برجسته شخصیتی او بود. معتقد بود همه افراد در هر مسوولیتی قابل نقد هستند و موضوع امر به معروف و نهی از منکر را همیشه با صراحت کلام با آداب دینی به اجرا در می‌آورد لذا چون جامعه امروز ما تهی از این مسائل است و جوانان تشنه رفتار و منش این‌گونه انسان‌ها هستند ضرورت دارد برای پاسخ به عطش اخلاقی جامعه به این‌گونه موارد پرداخته شود.

شما ویژگی‌های شهید کریمی را بر شمردید؛ ویژگی‌هایی که برخی بر این باورند که نسل جدید با آنها بیگانه‌اند. به نظر شما اگر شهید کریمی الان زنده بودند با این ویژگی‌ها چه شرایط و موقعیتی داشتند و چه می‌کردند؟

شهید حاج داوود یک «اصولگرای اصلاح‌طلب» بود. به عبارتی دیگر او ضمن پایبندی به چارچوب و اصول اولیه اسلام و انقلاب در عین حال تاکید بر انتخاب صحیح در گزینش مسوولان و نقد منصفانه، رعایت حقوق شهروندی توسط حاکمیت، تعامل با جهان با حفظ منافع ارضی، تاکید بر آشنایی مردم به حقوق شهروندی داشت و خود سخن گفتن بدون لکنت زبان را عملا نشان می‌داد. درک صحیح روحانیت به شناخت موقعیت استثنایی که بعد از1400 سال یک حکومت مذهبی شیعی در کشور راه‌اندازی شده و مدعیان و متولیان عرصه دین باید به سوالات مطرح شده پاسخ عقلانی و منطقی با بیان اسلام رحمانی بدهند، همیشه مورد تاکید او بود. او معتقد بود پاسخ‌های کهنه و قدیمی جز وهن در اغلب جهات مشکلات را دوچندان خواهد کرد. به نظر او مردم ولی‌نعمت هستند و مسوولان و مدیران در تمام سطوح باید در فرصت‌های پیش‌آمده برای خدمت به مردم هیچ کوتاهی نکنند. اصلاح ساختار آموزشی از مدارس ابتدایی، شیوه زندگی کردن و تعاملات اجتماعی را مورد تاکید داشت. بر این باور بود که از حفظیات کتب و دروس باید فاصله گرفت. دانشگاه‌ها و مراکز عالی متناسب با نیازهای واقعی بازار کار به‌دور از حفظیات و خواندن چند کتاب و جزوه در مواجهه با واقعیات در ابتدایی‌ترین موارد دچار سردرگمی نشوند. وی می‌گفت که ارتباط و تعاملات حاکمیت با مردم به‌دور از نگاه ارباب رعیتی مسوولان باید باشد و آنها خود را نوکر مردم بدانند. اعتماد ملت به حاکمیت را موجب پایداری نظام می‌دانست، ساده زیستی مسوولان، زندگی آنان با مردم متوسط رو به پایین را توصیه می‌کرد و خود به آن عمل می‌کرد. دروغ را آفت جامعه و حاکمیت بیان می‌کرد. بر پرهیز مسوولان از چاپلوسان حساس بود و بر این باور بود که در مشاوره‌ها موجب کنارگیری افراد متعهد و مجرب خواهد شد. در ملاقات با بعضی مسوولان و نمایندگان شاهد این مذاکرات بودم، تاکید داشت مشکلات جامعه را با ملاحظه و حساسیت دنبال کرد، چراکه اشکالات زنجیره‌ای است مثلا اقتصاد را باید در کنار سیاست، روابط بین‌الملل و... جست‌وجو کرد. در انتخاب یک مدیر توانمند باید کلی‌نگر بود. همه جوانب را درنظر گرفت تا موجب تصمیم‌گیری صحیح شود.

به نظر شما اگر ایشان زنده بودند الان مهم‌ترین مشکل کشور را چه چیزی می‌دانستند و برای آن چه راه‌حلی را ارایه داده و خودشان عملا چه واکنش‌هایی نشان می‌دادند؟

بارها شاهد مذاکره و پیشنهاد ایشان در ملاقات با بعضی از مسوولان اجرایی و نمایندگان مجلس بودم که تاکید بر توجه جدی به معیشت مردم و دغدغه تولید داشت و دولت و قانونگذاران را در حمایت از بخش تولید داخلی به منظور ایجاد اشتغال همچنین به‌ کارگیری مسوولان شایسته و توانمند و تقویت دستگاه‌های نظارتی به منظور مبارزه جدی و برخورد با زیاده‌خواهان و اختلاس‌گران و غارتگران بیت‌المال سفارش می‌کردند.

شنیدیم او مورد بی‌مهری‌های فراوانی قرار گرفته بود، چرا و توسط چه کسانی این جفاها در حق او انجام می‌شد؟

اینکه چرا شهید حاج داوود کریمی مورد بی‌مهری قرار گرفته قبلا عرض کردم. ایشان صاحب اندیشه بود که یک شبه به دست نیاورده بود. تفکر وی چارچوب منضبط و استوار داشت. پایبند به یک ساختار مبتنی بر باورهای دینی، اخلاقی که مرز آن صداقت بود. وقتی در مجموعه‌های نظامی و تشکیلات اداری متوجه انحراف از برنامه یا چارچوب‌های قانونی، اخلاقی می‌شد، بدون لکنت زبان و با صراحت کلام با رعایت آداب اسلامی معترض می‌شد، به‌طوری که اغلب مسوولان این روش را نمی‌پسندیدند و کلام و عملکرد خود را بدون اشکال می‌دانستند. حاج داوود با این نگاه فکری در تمام سطوح مسوولیتی با احدی تعارف نداشت. در سپاه اختلاف او با فرماندهی سپاه درخصوص اداره سپاه، جنگ، نوع انتخاب و چیدمان فرماندهان با نگاه تشکیلاتی که مخالف صریح نظر امام بود، معترض می‌شد و با صدای رسا مخالفت خود را اعلام می‌کرد. به‌‌رغم اینکه خدمات او در کردستان و مبارزه با ضدانقلاب، در جنگ و طراحی و مبارزه بی‌امان با دشمن بعثی و سختی‌های ابتدای جنگ، در طراحی و مبارزه و دفع خطر منافقین و ضدانقلاب و ایمن کردن شهرها نقش موثری داشت، به خوبی به اقدامات نیک الهی او واقف بودند صحنه را برای او تنگ کردند و او نیز به شغل تراشکاری خود بازگشت. لذا آنان‌ که منجر شدند این انسان پاک با این همه خدمات که با ادامه آن می‌توانست با ذهن خلاق خود موجب طراحی‌های فراوان، پرورش فرماندهان لایق و شایسته شود که خدمات آنها به کشور و ملت محروم نجات‌بخش باشد باید در روز موعود در برابر خداوند متعال و حق‌الناسی که موجب عدم بهره‌مندی ملت از چنین انسان‌های شایسته شدند، جوابگو باشند. شاید یکی از علت‌ها حسادت به وجود چنین انسان لایق و ارزشمند بود، در مورد حوادث و اتفاقات انقلاب در دهه 60 به خصوص در اواخر جنگ و اواخر حیات مرحوم امام نیز معتقد بود با شناختی که از امام در تمام دوران قبل و بعد از انقلاب داشت و به واقع ذوب در ایشان بود. برایش آن اتفاقات قابل هضم نبود و دلایل روشنی را در دست داشت، فقط اشاره کلی عرض می‌کنم در یک مقطع کوتاه قبول قطعنامه و دستور بررسی متمم قانون اساسی که می‌توانست مسیر انقلاب و کشور را تغییر دهد لذا به همین منظور اعتراض خود را به صورت آشکار اعلام کرد که نتیجه آن بازداشت بود. به‌‌رغم اینکه او را همه مسوولان به نیکی می‌شناختند و خدمات ارزشمند وی برای انقلاب و کشور را بی‌نظیر قلمداد می‌کردند و همه آنان به صداقت و صفای وجود باطنی وی معترف بودند و پس از بازداشت وقتی ملاقات خصوصی با رهبری داشتند تاکید ایشان بر این بود که در سپاه از خدمات وی بهره‌مند شوند و این موضوع را به مسوولان وقت سپاه متذکر شده بودند اما یک روز که من خود شاهد بودم یکی از دوستان وی پیامی از سپاه مبنی بر همکاری جهت پروژه‌ای ساختمانی آورد یادم است حاج داوود به آن فرد گفت من بنا نیستم اگر بنا می‌خواهند پدرهمسرم فرد توانمندی در این زمینه است بروند سراغ او! از ایشان سوال کردم این چه حرکتی بود سپاه انجام داد شما و جایگاه‌تان در زمینه‌های مختلف را به‌خوبی می‌دانند، در پاسخ گفت: آنان فقط خواستند بگویند امر رهبری را برای به‌کارگیری از ایشان انجام دادیم ولی نپذیرفتند و دقیقا همین‌طور شد.حقیقتا در حق مرحوم حاج داوود جفا شد. او می‌توانست موجب خدمات ارزشمندی برای نظام و کشور باشد اما نخواستند!

متاسفانه یک جریانی انقلاب، دین، امام و جنگ و شهدا را به انحصار خود در آوردند و هر کس مخالف این انحصار باشد گویا باید منزوی شود. به نظر شما اگر شهید کریمی این روزها بودند چگونه با این انحصار و انحراف مبارزه می‌کردند و این سرمایه‌های ملی را به جامعه که خیلی نیازمند آن است بر می‌گرداندند؟

شهید حاج داوود مسیر انحراف را پس از مدتی کوتاه از پیروزی انقلاب متوجه شد و این را در دوران مسوولیت‌های خود و پس از آن با صدای بلند فریاد می‌زد، به مسوولان ارشد نظام متذکر می‌شد و درنهایت منجر به حذف وی در صحنه مدیریتی شد. او تا پایان عمر ارزشمند خود در وفاداری به مرحوم امام و خون شهدا در مبارزه با منحرفین که امروز مدعی ادامه‌دهندگان اهداف امام و شهدا شده‌اند کوتاهی نکرد در وفاداری او به امام تا سال‌ها پس از رحلت امام خمینی لباس مشکی را حتی در عروسی دختر خود از تن در نیاورد. او حقیقتا ذوب در امام و اهداف او بود و پایبند به اصول اولیه انقلاب بود و اما با شناختی که من از ایشان دارم اگر امروز در قید حیات بود صدا و بیان او در مخالفت و روشنگری اهداف ارزشمند امام و پایبندی به خون مقدس شهدا مستدام بود و همه را دعوت به بازبینی و بازنگری به اهداف اولیه انقلاب می‌کرد و همان‌طور که قبلا هزینه برای این کار داده بود، امروز شاید چندین برابر این هزینه را متقبل می‌شد چون او آزادمرد و پاکدامن و راسخ به اهداف بلند خود بود.

 

به عنوان آخرین پرسش از شما در جایگاه داماد آن شهید مظلوم می‌خواهم بپرسم که شهید کریمی و امثال او این ویژگی‌های اخلاقی و انسانی را از کجا به دست آورده بودند و اگر نسل امروز بخواهد در جست‌وجوی ارزش‌های اخلاقی و انسانی مانند صداقت، صراحت، شجاعت، مقاومت، مهربانی، دلسوزی، تواضح، پشتکار و... باشند باید آنها را از کجا و چگونه به دست آورند؟

شهید حاج داوود کریمی از همان ابتدا ساختار فکری خود را از قرآن کریم و نهج‌البلاغه حضرت امیر علیه‌السلام و سپس اجرایی و عملی کردن آن در زبان و رفتار خود به معرض گذارد. آزادگی، جوانمردی، صداقت، صفا و سیر سلوک عرفانی، اخلاق و ادب، دینداری و در یک کلام انسان بودن را مورد توجه قرار می‌داد که مقدمه آن صیقل و جلای روح است تا بتوان به درجه قرب الهی نزدیک شد. دل را به خدا داد و خداوند متعال این مقام را به او ارزانی داد و او نیز بر عهدش پایدار بود. وی با خدای خود صادقانه پیمان بست و تا پایان حیات محکم و استوار بر این عهد ایستاد و هر روز مصمم‌تر شد. او با اقتدا به مولای خود حضرت علی علیه‌السلام این پیمان را عملی کرد و البته طی کردن این مسیر سخت و هزینه در بردارد، زیرا وقتی انسان در مسیر الهی شدن قدم می‌نهد باید با شیطان درون و شیاطین برون مدام درگیر باشد چون منافع شیطان را به خطر می‌اندازد. جمع بین خدا و شیطان ممکن نیست به عبارتی دیگر وقتی خدا به میان می‌آید شیطان باید ترک کند، وقتی با دنیای شیطانی دیگران درافتی هزینه در بردارد اما چقدر شیرین و پایدار خواهد بود آنچه امروز خلأ آن در جامعه ما به‌خصوص در بعضی کارگزاران دیده می‌شود فاصله عملی با قرآن و سیره و سنت ائمه اطهار علیهم‌السلام است جوان امروز اگر می‌خواهد همچون شهید حاج داوود شود باید ساختار فکری خود را با قرآن و تأسی از رفتار ائمه اطهار علیهم‌السلام نزدیک کند در یک جمله پایانی حاج داوود حیات و مماتش نهج‌البلاغه‌ای بود. او آموزش یافته مکتب قرآن و نهج‌البلاغه بود. او شریف زیست و شریف رفت. خداوند روح آن شهید بزرگوار را با حضرت امیر علیه‌السلام محشور فرماید.


تاجزاده

 

مثل عباس حیدری آژانس‌ شیشه‌ای

 

مصطفی تاجزاده

  روح جوانمرد داوود کریمی، زیست پرهیزکارانه او و بی‌ادعایی مخلصانه‌اش نمی‌گذاشت دیده شود. از جنگ به کارگاه محقر تراشکاری‌اش رفت که به گواه دوستانش از قبل جنگ کوچک‌تر شده بود. مثل عباس حیدری آژانس‌ شیشه‌ای که بعد از جنگ برگشت به زمین کشاورزی‌اش، بی‌تراکتور.

     زندان‌ و شکنجه رژیم پهلوی، استقامت و نبرد در جبهه‌های جنوب و شکست حصر آبادان، فرماندهی در کوه‌های بلاخیز کردستان و مشکلاتی که پس از جنگ بر داوود کریمی وارد شد، همه زیست او را بر مدار رنج و مبارزه سامان داده بود. آخرین مبارزه‌ای که کرد هم با غده‌های بی‌شمار و سرفه‌های جانکاه بود. همان غده‌ها که خودش با خنده می‌گفت وقتی شماری از آنها را از تنش خارج کردند و کنار هم قرار دادند، یک متر امتداد داشت.

    این امتداد زخم‌های جنگ بود بر پیکر داوود کریمی. همان سرفه‌ها که وقتی آب را نوشید، همرزمش گفت آب خوردنش آن‌قدر دردناک بود برایش که سرفه‌ امانش را برید و ما هنوز فکر می‌کنیم پس آب گاهی واقعا در گلو «گیر» می‌کند. 

آن غده‌ها که یادگار والفجر و فاو بود و سند ناجوانمردی و جنایتگری صدام، به شکل نمادینی شد بغض‌های فرو خورده یک نسل. 

    نسلی که وقتی دید تمام دنیا بسیج شدند تا آرمان‌های یک ملت را با شکست انقلابش ویران کنند، بند پوتینش را محکم بست و رفت جنگید. حالا از جنگ بازگشته و می‌بیند عده‌ای جبهه نرفته، رزمنده شدند. باری، سر سفره تقسیم غنایم همیشه شلوغ‌تر از هنگامه نبرد است.

    غده‌های پرشمار پیکر داوود کریمی، او را تبدیل به پرچمی کرد برای نسلی از بچه‌های بی‌ادعای جنگ که وظیفه تاریخی ماست آنها را بشناسیم و به نسل‌های آتی بشناسانیم.

    دو تن از پیشمرگان مسلمان کردستان روایت می‌کردند، در جنگ اول کردستان، پیش از آنکه نیروهای سپاه پاسداران به‌طور سازمانی و عملیاتی وارد منطقه شوند، اولین فرد سپاهی که آنها دیدند حاج داوود کریمی بود. آنها می‌گفتند حاج داوود با صورتی مبدل و به صورت یک شوفر کامیون همراه با یک تانکر نفت به عمق کردستان نفوذ کرد و در بازگشت با اطلاعات گرانبهایی که به ما داد توانستیم آشوب‌های منطقه را در نبرد خاموش کنیم. 

    آن روزها جبهه غرب، خصوصا منازعات درون‌شهری کردستان مظلوم و غریب افتاده بود و حضور پرارج داوود کریمی معبر را باز کرد تا بروجردی، متوسلیان، همت، کاوه و... بروند و کردستان را مانند خوزستان حفظ کنند. آنجا که نام و نان و دوربین نبود، حضور دشوار بود و رنج، فراوان، داوود رفت و معبر گشود اما وقت تقسیم غنایم جوری رفت، انگار که هیچ‌وقت نبوده.

    ۱۶ شهریور ۱۳۸۳، وقتی نسل سوم، رفته رفته پا به دانشگاه و عرصه اجتماع می‌گذاشت، یادگار سال‌های سخت جنگ، حاج داوود کریمی با تنی رنجور و نحیف از این دنیا رخت بر بست. او از واپسین شهدای جنگ بود با زخم‌ها و تیرهای صدامی در پیکرش که باقی مانده بودند تا رنجش را بیشینه کنند. همان دردی که او دعا می‌کرد ذخیره آخرتش شود.

    نسل سوم اینک داوود کریمی را روبه‌روی خود می‌بیند، نه پیکر پاکش تنها که در بهشت زهرا آرمیده، بلکه مجموع دستاورد‌ها، افتخارات و مبارزاتش باقی مانده است و باید از نو بازخوانی شود؛ حاج‌داوود نماد مردانی است که برای این خاک همه ‌چیز را گذاشتند و هیچ بر نداشتند. البته این، عجیب است ‌در روزگار پرتوقعی و کم‌کاری. هیچ نکنی و هزار بخواهی، سخت است محتوای داوود کریمی را عرضه کنی که همه وجودش را گذاشت و هیچ بر نداشت.

    برهه‌های مختلف او را که همه آغشته به درد و رنج است همچون تکه‌های یک پازل کنار هم می‌چینم؛ آنچه نهایتا نقش می‌بندد، از میان آن همه رنج، داوود کریمی است با لبخندی ابدی بر صورتش. پازل تکمیل می‌شود و فکر می‌کنم می‌شود میانه رنج، زیبایی و سرخوشی را تصویر کرد.


حاج داود کریمی

حاج داوود امجد

محمد رفیعا

شب‌های پایانی فروردین ۱۳۸۳ بود و شب‌های پایانی ماه صفر، پس از اتمام مجلسی که در خانه یکی از دوستان برگزار شده بود بر سر سفره ساده عدسی و نان سنگک کنار شیخ عارفم، آیت‌الله محمود امجد نشستم، به ایشان گفتم:

آقا جان، شما حاج داوود کریمی را می‌شناسید؟

گفتند: بله.

- از احوال‌شان خبر دارید؟

- خیر.

- ماه‌هاست به خاطر عوارض جنگ در بستر است.

- فردا شب برویم دیدارش.

فردا شب با ایشان و سه، چهار نفر از دوستان دیرین حاج داوود به دیدار وی رفتیم. حاج آقا امجد در آستانه در اتاق حاج داوود ایستاد و به حاج داوود که سال‌ها از وی بی‌خبر بود و اکنون او را در بستری می‌دید که نمی‌توانست تکانی بخورد با شور و ابتهاج سلام کرد و گفت:«حاج داوود جان بلند شو با هم کشتی بگیریم، منو بزن زمین، امام زمان با دیدن این صحنه بخنده!» با دیدن حاج آقا و این شوخی، گل از گل حاج داوود شکفت. سپس حاج آقا گفت:«من امشب اومدم کف پای تو رو ببوسم و به چشمم بمالم! سال‌هاست بی‌خبر ما رو ترک کردی، الان هم اگر آقای رفیعا خبر نمی‌داد باید در حسرت دیدنت می‌موندم، تو برادر منی.» 

نشستیم و حاج آقا از احوال حاج داوود پرسید؛ حاجی با آنکه درد شدیدی داشت با همان لبخند همیشگی از شروع دردها و روند درمان خود گفت، از اعزامش به آلمان و رفتار نیکی که دکتر نجابت در آنجا نسبت به ایشان داشته، تعریف کرد؛ گفت غده‌هایی را که از تنش بیرون آورده‌اند، کنار هم گذاشته‌اند، طول آنها نزدیک به یک متر شده است!

پس از آن حاج آقا امجد شروع به روضه و نوحه‌خوانی کرد، حاج داوود هم بی‌وقفه اشک می‌ریخت. پس از روضه، حاج آقا با لحن خاصی اشعاری ازجمله این بیت را خطاب به حاج داوود خواند:«من از روییدنِ خارِ سرِ دیوار دانستم/که ناکس، کس نمی‌گردد از این بالا نشستن‌ها».

حاج داوود گفت:«مدت‌ها بود که چنین حالی نداشتم، خدا به آقای رفیعا خیر بده که شما رو پیش ما آورد. خدا می‌داند که دوست دارم هفته‌ای سه، چهار روز بیام اینجا نوکریت رو بکنم، ولی چه کنم که مجالی نیست و گرفتار مشکلات مردم هستم؛ گرچه! کاری از دستم برنمیاد و فقط به درددل‌هاشون گوش می‌دم!»

پس از حدود دو ساعت، هنگام خداحافظی، همسر گرامی حاج داوود آمدند و پس از احوالپرسی حاج آقا امجد به ایشان گفتند:« این حاج داوود ما از اولیای خداست، خدمت به ایشان بهشت دارد.»

در مسیر بازگشت به شیخ عارفم گفتم:«آقا جان هر وقت میام پیش حاج داوود، غرق دریای حقارت خودم میشم.» لبخند معناداری زدند. بعدها گفتم:«معنای آن لبخندتان این بود که حال درستی بود که پیدا می‌کردم؟» فرمود:«بله، حاج داوود خیلی روح بزرگی دارد.» 

شبی که خبر پرواز حاج داوود را به ایشان دادم، گفتند:«صبح زود بیایید دنبالم، می‌خواهم از اول مراسم تشییع حضور داشته باشم.» 8-7سال پیش، یک هفته پیش از سالگرد شهادت حاج داوود به من گفتند تا روز مراسم را به ایشان یادآوری کنم که حضور بیابند. روز قبل از مراسم تماس گرفتم که هماهنگ کنم؛ گفتند:«عذری پیش آمده که توفیق حضور ندارم ولی شما این جملات را بنویس و از طرف من بخوان:«یاد حاج داوود، انسان را به یاد صداقت و صلابت حضرت اباذر- سلام‌الله‌علیه- می‌اندازد. در مدح آن بزرگ بزرگوار همین بس که موافق و مخالف به فضیلت و بزرگی ایشان اعتراف دارند.»

گفتم:«آقا جان، شما بارها این جمله را در مدح حاج داوود گفته‌اید که«موافق و مخالف به فضیلت و بزرگی ایشان اعتراف دارند» هنگام تشییع پیکر ایشان نیز وقتی دو خبرنگار خانم هر یک با فاصله ۵ دقیقه شما را دیدند و از حضورتان متعجب شدند و پرسیدند که حاج آقا، مگر شما با حاج داوود آشنایی داشتید؟ فرمودید:«ایشان برادر من بودند» و بعد پرسیدند که ایشان چه ویژگی بارزی داشتند؟ گفتید:«روح آن شهید، آنقدر بزرگ بود که پر و بالش را روی موافق و مخالف خود می‌کشید!» حاج آقا فرمودند:« آن روز، آن جمله را خودم نگفتم از بالا بر زبانم آوردند!»

 


حاج داود کریمی

داوود نازی‌آبادی

سید علی صنیع‌خانی

اولین دیدار و آشنایی با حاج داوود در سال 1344 در جلسات هفتگی مرحوم جوهری‌زاده در منزل مرحوم حاج آقا رحیمی بود. جلساتی متفاوت با سایر جلسات مرسوم در محلات و هیات‌ها. درواقع کلاس درس بود و دوستان در بحث‌ها مشارکت  و گاهی موضوعاتی را مطرح می‌کردند و از اعضای جلسه خواسته می‌شد که مطالعه، بررسی و تحقیقی به عمل آورده و نتیجه را به صورت کتبی ارایه کنند.

پای آقا داوود به جلسات هیات هفتگی‌ ما کشیده شد. (هیات جوانان مکتب ولی عصر عج) 

یکی، دو جلسه از شرکت آقا داوود گذشته بود که یک شب به اتفاق مرحوم سیدعلی موسوی و اکبر گلگیر‌ساز با در دست داشتن دو بیرق گلدوزی شده به نام هیات در جلسه حاضر شدند. در برنامه هفتگی این سه نفر زیارت شاه عبدالعظیم، رفتن به استخر و صرف ناهار قرار داشت. در یکی از این روزها سیدعلی در استخر در زیر آب سکته می‌کند و آقا داوود با مشاهده این صحنه مدت‌ها گرفتار بیماری شده و برای مدتی در بیمارستان بستری شد.

جلسات هیات با شرح کتاب معراج‌السعاده مرحوم نراقی توسط طلبه علاقه‌مندی که از قم می‌آمد و از جذابیتی برای جوانان و همفکران‌مان برخوردار بود، برگزار می‌شد.

آقا داوود نیز تفسیر آیاتی از قرآن کریم و مطالبی از نهج‌البلاغه را در برخی جلسات مطرح می‌کرد. 

جلسات به صورت سیار در منازل دوستان برقرار می‌شد و گاهی هم در منزل آقا داوود در ایستگاه ورزشگاه در میدان کلانتری که مأمن مادر و پدربزرگ و خواهر و برادرهای او بود، برگزار می‌شد.تا اینکه ازدواج کرد و مدتی در نازی‌آباد ساکن بود و سپس به خانه محقری در اتابک نقل مکان کرد مساحت آن خانه با حیاط و اتاق و آشپزخانه حدود 30 متر می‌شد.داوود که مشهور به بذله‌گویی بود در توصیف خانه‌اش می‌گفت: در خانه را که باز می‌کنی و یک قدم به جلو برمی‌داری وارد مهمانخانه می‌شوی، قدمی به چپ توالت و قدمی به راست آشپزخانه. در دهه 40 حمام موروثی را در محله خانی‌آباد اداره می‌کرد، گاهی به او سر می‌زدیم و برخوردار از سفارشات او به جعفرآقا، میاندار حمام برای مشت‌ و مال بودیم و گاهی هم با اشاره او توسط جعفر نقش بر زمین می‌شدیم. 

در همان حال از کار اصلی‌‌اش هم که قالب‌سازی بود، غفلت نداشت و نهایتا مغازه قالب‌سازی را در خیابان ری با مشارکت احمد نیک‌زاده اداره می‌کرد که خود حدیث مفصلی دارد.

داوود شاید از نخبه‌ترین قالب‌سازان تهران بود.

به عنوان مثال وقتی من مسوول خرید نیروی انتظامی بودم چراغ‌های گردان وارداتی بود و شرکتی داخلی هم عرضه‌کننده آن بود. با توجه به قیمت بالای آن و نیاز فراوان ما، درصدد برآمدیم چراغ‌ها را تولید کنیم. قالب 120 میلیون تومانی را حاج داوود با قیمت 30 میلیون تومان تحویل داد.

اهمیت مطلب آن است  زمانی که قالب را برای آزمایش به کارگاه حاج‌حسن جمشیدی (بستنی رویال) فرستادیم، در اولین تست جواب داد که حاج حسن متعجب شده بود. او می‌گفت معمولا قالب‌ها با چند بار رفت و برگشت و رفع عیب جواب می‌دهد، اما کار حاج داوود در دفعه اول جواب داد. 

در دوران انقلاب، حاج داوود فعالیتش زیاد شده بود و کمتر در نازی‌آباد آفتابی می‌شد. روز بیست ‌و یکم بهمن ماه 57 و گرفتن کلانتری نازی‌آباد او در کنترل اوضاع و اینکه تندروی نشود و کسی آسیب نبیند نقش موثری داشت. 

او از افراد موثر در تشکیل کمیته منطقه 13 (محدوده باغ آذری تا خزانه و نازی آباد و 13 آبان و...) بود. کسی داوود را پشت میز نمی‌دید. روزهای اول او بین در کمیته و ساختمان اداری در رفت و آمد بود (کمیته در ساختمانی داخل پارک 17 شهریور استقرار داشت) به او می‌گفتیم که تو چه کاره‌ای؟ می‌گفت: من مسوول سلام علیک هستم!

نازی‌آباد برای آقا داوود و برخی دوستان ما دیگر کوچک شده بود و آنها باید دین خود را به همه ادا می‌کردند، سپاه تازه تشکیل شده و آقا داوود از جمله افرادی بود که در دفتر هماهنگی سپاه که مسوولیت تشکیل سپاه را در سراسر کشور عهده‌دار بودند، فعال شد. سپاه اولیه کردستان و تعیین شورای فرماندهی شهرهای این استان توسط آقا داوود و برخی دوستان شکل گرفت و آنگاه مسوولیت سپاه منطقه 10 تهران را پس از ناصر جبروتی عهده‌دار شد. گفتنی‌های زیادی در این زمینه هست که در این مقال نمی‌گنجد.

مسوولیت فرماندهی منطقه 7 سپاه به او واگذار شد که حیطه فرماندهی‌اش شامل استان‌های همدان، ایلام، کرمانشاه و... بود. پس از آن به خاطر نامهربانی‌هایی که در حق او شد دیگر مسوولیتی در سپاه نداشت. اما او همچنان حاج داوود بود و با همان روحیات به ارایه خدماتش به نظام ادامه می‌داد. هر جایی که احساس می‌کرد باید باشد، حضور می‌یافت. جهاد سازندگی (به صورت ناشناس)، کمیته انقلاب اسلامی (مسوول مبارزه با مواد مخدر) آن هم در سطح مبارزه با سران قاچاقچیان و باند‌های شرور آنها در شرق کشور.

پس از چندی به خاطر ناگواری‌هایی که برایش ایجاد کردند، به کارگاه تراشکاری‌اش برگشت. دیدار او در کارگاه برای ما حسرتی به دنبال داشت که فردی با چنان توانایی بالایی، چرا امروز باید پشت دستگاه تراش باشد و نظام از خدماتش بی‌بهره بماند؟!

شیمیایی شدنش در کنار اروند، دیگر بر او تسلط یافت و روز به روز بر درد و رنج او افزوده و همچون شمعی رفته رفته آب می‌شد. شنیدن خاطراتش در آن زمان که در منزل بستری بود برای دوستان ضمن اینکه دلنشین و خاطره‌انگیز بود بسیار آموزنده نیز بود. آقا داوود ما راه بین منزل و بیمارستان را چندین بار پیمود و در نهایت صبحگاهان 16 شهریور 83 به لقا‌الله پیوست و از تمام رنج‌ها و درد و جفاها و نامهربانی‌ها برای همیشه راحت شد.در آن صبحگاه من دعاگوی او در حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودم که اطلاع یافتم که داوود رفت.

با توجه به وضعیت بحرانی‌اش و همجواری‌اش با ما، کلید خانه را در اختیار خانواده‌اش قرار داده بودم. خودم را تا ظهر به تهران رساندم؛ با جمع زیادی از دوستان مواجه شدم که منزلم را ستاد برگزاری مراسم این شهید بزرگوار کرده بودند. 

روز بعد پیکر مطهرش را در حیاط منزل و با حضور دوستان غسل و کفن کردیم و پس از تشییعی باشکوه در بازار دوم نازی‌آباد، حاج داوود در بهشت زهرای تهران در کنار همرزمانش به خاک سپرده شد.

حاج داوود کریمی را با کارهای بزرگش که بزرگ هم بود در عرصه‌های گوناگون خدمتی‌اش چه قبل و چه بعد از انقلاب می‌شناسند. ولی آقا داوود نازی آبادی‌ها با کارهای کوچکش شناخته می‌شود.

داوود ما تنها مسوول عملیات جنوب، ایجادکننده سپاه کردستان، فرمانده منطقه 10 و 7 سپاه، فرمانده قرارگاه محمدرسول‌الله و... نبود.داوود ما کسی بود که هر وقت رفتگر محله را می‌دید از ماشین پیاده می شد و با او دست می‌داد و سلام و علیکی می‌کرد.

داوود ما کسی بود که وقتی عازم کارگاه بود در مسیرش کارگرهای ساختمانی را سوار می‌کرد و تا شهرک توحید آنها را می‌رساند. داوود ما کسی بود که به‌رغم نیاز مصرفی خودش، از پیرمرد کشاورز بهایی، شلغم و کدوتنبل و سایر محصولاتش را به قیمت خوبی می‌خرید و بین کارگرها و همسایه‌ها تقسیم می کرد تا به او کمکی کرده باشد و...

این جمله منتسب به رهبر یکی از انقلاب‌های معاصر است که: 

«مردان بزرگ را از کارهای کوچک‌شان باید شناخت.»

روحش شاد، یادش گرامی، راهش پررهرو باد 

 


 

حاج داود کریمی

بی‌اعتنا به عناوین و القاب

محمد باقر بختیار

 بر این باورم سکوت و شکستن قلم جفایی بس بزرگ‌تر از تردید است، چراکه همه قلم به مزدان در تمامی تاریخ بر فراخور حال و خواست اربابان خود وقایع را به میل نفسانی مصادره به مطلوب کرده و همه حقیقت را وارونه به خورد نسل‌های بعد خود داده‌اند.

حال می‌خواهم به امر تو و با یاری‌ات تابوشکنی کنم و در رسای مردی قلم بزنم که تمامی بودنم با او جزء قرابت و پرورش عشقِ به تو چیز دیگری یاد نگرفتم و یاد ندارم.

بار خدایا تو را شاکرم که در زندگی‌ام انسان‌هایی متقی و پاک‌اندیش چون شهید حاج داوود کریمی‌ها را سر راهم قرار دادی تا راه را گُم نکنم و سِره را از ناسِره تشخیص دهم شاهد ادعایم رفتار و قلمفرسایی‌هایی بود که پس از شهادت مظلومانه آن عزیزِ مخلص و بی‌ریا از تمامی کسانی منتشر شد که او را می‌شناختند و در دوران حیاتش با او حشر و نشری داشتند، حتی کسانی‌که بر اِریکه قدرت تکیه زده و چسبیده بودند و به خاطر دو روز این دنیای دنی زبان و نصایح او را برنمی‌تابیدند و با بی‌مهری هر چه تمام‌تر چه جفای‌هایی بر او روا داشتند اما در آن لحظه نتوانستند از حقیقت وجودی او چشم‌پوشی کنند و به ناچار معترف صداقت رفتاری و گفتاری او در همه عرصه‌های زندگی‌اش شدند.همه بدانند حاج داوود عزیز در تمامی حوزه‌های میدانی عمل، به دور از هوای نفس فکر می‌کرد و فقط و فقط هدفش نتیجه‌ای جز رضای خداوندی چیز دیگری نبود. 

او اگر روزی بنا بر لیاقتش فرمانده قرارگاه جنوب بود همان‌قدر ذوب در خِرد توحیدی بود که زمانی هم به‌‌رغم همه بی‌مهری‌های در حقش برای اینکه از قافله رهپویان و همرزمانش جا نماند به عنوان بسیجی گمنام به عنوان آهنگر در عملیات والفجر هشت شرکت می‌کرد و برای آن بزرگمرد پاسدار بسیجی، همه آن عناوین پرطمطراق و مواهب ظاهری دنیوی جز پر کاهی ارزش دیگری نداشت.

یادم نمی‌رود زمانی که گروهک رجوی ملعون 

به وسیله صدامیان و توطئه‌گران بین‌المللی با تمامی امکانات نظامی از بخش غربِ زخمی سرزمینِ‌مان یورش آوردند مجددا مردانِ مردی چون آن فرمانده مخلص سردی و گرمی کشیده دوران سخت قبل و بعد از انقلاب و همرزمان دلیرش وارد عرصه دفاع از سرزمین مقدس‌مان شده و بدون درنظر گرفتن و قائل شدن هیچ جایگاهی برای خود تنها به دفع بلا محو و شّر دشمن یاغی بر آمده و به هیاهوی کسانی که از نقش پُررنگ او در حوزه میدانی احساس ناامنی می‌کردند و سعی‌شان در آن مقطع حساس که دشمن وحشی همه امنیت ما را به سخره گرفته و اولویت‌شان نه دفع شر بلکه حفظ جایگاه بود و بدین منظور با پیشنهاد منطقی و عاقلانه بعضی دلسوزان نظام مبنی بر دادن مسوولیت عملیات به آن شهید بزرگوار مقاومت می‌کردند اما آن عزیز مظلوم بدون اینکه چنین رفتاری بر او ذره‌ای اثری سوء بگذارد به‌‌رغم تن مجروحش که روز قبل بر اثر بمباران دشمن یاغی اتفاق افتاده بود استوار و پایدار با فعالیت شبانه‌روزی به‌دنبال خنثی کردن توطئه دشمن زبون بود یادم نمی‌رود آن لحظه‌ای را که پس از مدتی در یکی از ساختمان‌‌های شهر اسلام‌آباد سعادت دیدارش را خدای منان نصیبم کرد و از فرط خوشحالی او را در بغل گرفتم و از روی علاقه بدن او را می‌فشردم ولی متاسفانه بدون اینکه آگاهی از بدن مجروح او داشته باشم به ناگاه با اشاره دوستان حاضر در آنجا تازه فهمیدم آن بزرگوار چه دردی را تحمل کرده و وقتی به چهره آن عزیز نگاه کردم تنهای تنها لبخندی آرام ولی پر درد در چهره‌اش را مشاهده کردم و از این همه صبوری جز غبطه و شرمندگی چیز دیگری برایم نماند. 


حاج داود کریمی

حاج داوود از زبان خواهر

نرگس کریمی

 نسل جوان دانش‌آموز و دانشجو از همه‌ چیز خود گذشتند بدون چشمداشت رفتند تا ما بمانیم و مستقل بمانیم. معرفی نسل ایثار و شهادت و گفت‌وگوی بین نسلی برخی از چالش‌های جامعه ما را حل خواهد کرد.

در بعد فردی و خانوادگی می‌خواهم بگویم که شخصیتی با ایمان با تقوا و عفت و پارسایی خاصی داشت از کودکی و نوجوانی دارای سلامت نفس بود و خیرخواه شجاع و جسور و مودب بود. شناخت قرآنی او آنقدر بالا بود که تلاش می‌کرد خود را به زیور آیات آراسته کند و مصداق عبادالرحمان یمشون علی الارض هونا و اذا خا طبهم الجاهلون قالوا سلام یا ان تتق ‌الله یجعل لکم فرقانا را در سیمای او و در زندگی او مشاهده می‌کردیم. فردی خود ساخته بود و با افراد مومن مبارز و علمای بزرگ ارتباط داشت و از آنها تاثیر می‌گرفت و تاثیر می‌بخشید. در هیات جوانان که با آقای جواهری‌زاده داشتند رفت و آمد می‌کرد و تمام مطالب را سعی می‌کرد که در خانواده برای ما بازگو کند یعنی نوعی هم تمرین می‌کرد و تاثیر می‌گذاشت هم به ما آموزش می‌داد و به نوعی ما را تربیت دینی می‌کرد. 

زمانی که ازدواج کردیم قبل از انقلاب و تشکیل خانواده دادیم جلسه هفتگی خانوادگی تفسیر قرآن داشتیم آخر سوره فتح را چنان تفسیر می‌کرد گویی انقلاب اسلامی را می‌دید.درخصوص بیت‌المال حساسیت خاصی داشت این نمونه‌ها نادرند در مورد حقوق‌های گرفته شده از دولت در این رابطه به برادر کوچکم و محمد گفت که یه مقداری پول به من قرض بده می‌خواهم هر چه که حقوق گرفتم اینها را به خزانه دولت برگردانم می‌خواهم به جمهوری اسلامی بدهکار نباشم بلکه همه اینها خدمتی باشد که من به جمهوری اسلامی کردم. یادم می‌آید در ارتباط با آن زمانی که به هر حال مسائلی برایش پیش آمده بود مدیرکل مبارزه با مواد مخدر شده بود. یکی از بچه‌هایی که تقریبا آشنا بود یه روز به منزل می‌آید که یک کیفی را می‌آورد و می‌گوید که حاج آقا ویژه شما است و برای شما فرستاده‌اند. می‌گوید این چیست؟ گفته می‌شود این حق کشف‌های شماست در اداره مبارزه با مواد مخدر. ایشان می‌گوید فلانی اگر تو فامیل من نبودی الان یک سیلی محکم به گوشت می‌زدم من کشف مواد مخدر نکرده‌ام که امروز حق کشف بگیرم من وظیفه داشتم و وظیفه‌ام را انجام دادم.

 


حاج داود کریمی

کلام نجات‌بخش حاج داوود

محمد ساربان نژاد

در سال 1355 من با ایشان آشنا شدم. به خاطر اینکه من نوجوان بودم و گرایش انقلابی و مذهبی داشتم، مورد عنایت ایشان بودم و من هم به خاطر تسلط ایشان به نهج‌البلاغه و علوم دینی مجذوب ایشان شدم . لذا در طول هفته یکی، دوبار به مغازه ایشان مراجعه می‌کردم. مغازه ایشان در خیابان ری، بالاتر از بیمارستان بازرگانان قرار داشت. برحسب تصادف با شوهرخواهر ایشان آشنا شدم که یک معلم بسیار باشخصیت در آموزش و پرورش بود به نام محمود بشرحق که در شروع انقلاب مورد اصابت گلوله‌های رژیم سابق قرار گرفت و شهید شد. 

وقتی که انقلاب شد، ایشان با دوستان دیگرشان از جمله آقای رضاخانی و آقای صنیع‌خانی، کمیته منطقه 13 را راه‌اندازی کرده و در آن مستقر شدند. من مجددا به ایشان پیوستم. بعد از مدت زمان کوتاهی غائله کردستان پیش آمد که حزب دموکرات کردستان و بعدش هم سازمان کمونیستی کوموله در رابطه با مخالفت با حکومت تازه تاسیس جدید فعالیت مسلحانه را شروع کردند و آقای کریمی تقریبا اوایل [تاسیس] سپاه مسوولیت پیدا کرد که سپاه کردستان را راه‌اندازی و در آنجا نسبت به استخدام افراد مورد نیاز اقدام کند. در این رابطه با هم به کردستان رفتیم. بخش اول که قرار بود سپاه تشکیل بشود و افراد متعهد جذب بشوند، شهر سنندج بود و بعد شهرستان‌های سقز، بیجار، بوکان و قروه. زمان خیلی زیادی گذاشته شد که با افراد با نفوذ و قابل اعتماد منطقه جلسات مختلفی برگزار بشود. لذا در سنندج با یکی از مفتی‌های بسیار با نفوذ و معروف آنجا به نام آقای مفتی‌زاده جلسات بسیار زیادی برگزار شد که یک‌سری نیرو را ایشان معرفی کردند و دانشجویان مسلمان مختلفی از شهرهای دیگر کشور که در سنندج تحصیل می‌کردند، با کمک نیروهایی که آقای مفتی‌زاده معرفی کرده بود، شکل اولیه سپاه کردستان اجرایی شد. لذا بعد از مدتی با ایشان به سقز رفتیم. در سقز با مرکز اسلامی سقز با همکاری مسعود طلوعی و یک روحانی موجه به نام آقای سید احمد حسینی، پایه‌گذاری سپاه سقز انجام شد. همین‌طور در شهر بوکان و در مرحله بعد شهرستان بیجار و قروه که مردم این دو شهر هم شیعه بودند و هم سنی.

در طول این مدت، گروه‌های تجزیه‌طلب و مسلح مخالف ایران در منطقه کردستان رشد کردند و در فاز نظامی فعال شدند مانند حزب دموکرات و به صورت ایضایی و پراکنده، درگیری و ترورهایی را انجام می‌دادند. لذا تصمیم گرفته شد برای پاره‌ای از اختیارات و تهیه امکاناتی جهت مقابله با این گروه‌ها که در منطقه لازم بود، به تهران بیاییم. لذا با نیروهای جهادسازندگی شهرستان سقز ارتباط گرفتیم که مسوول آنها آقای ناصر ترکان بود. [برادر آقای اکبر ترکان]. لذا ما سه نفری با هم با یک دستگاه ماشین پیکان به سمت تهران حرکت کردیم و چون جاده خیلی ناامن بود و مقدار زیادی پول همراه‌مان بود، آقای کریمی پول‌ها را بین دیواره درب ماشین پیکان، جاسازی کرد و روکش شیشه بالابر دستی را روی آنها قرار داد. دو اسلحه کمری و یوزی داشتیم که اینها را گذاشتیم زیر کفی صندلی شاگرد. معمولا پیکان‌های قدیمی این‌طور بود که زیر پای شاگرد قسمتی از بدنه ماشین، جایی که پا قرار می‌گیرد، آکوستیک بود. آکوستیک را بیرون آوردیم و یک اسلحه یوزی و دو تا کلت قرار دادیم و روکش پلاستیکی را گذاشتیم روی آن که وقتی پای ما قرار می‌گرفت، چیزی مشخص نمی‌شد. 

از سقز حرکت کردیم و خواستیم از طریق بیجار بیاییم تهران. وسط جاده (شاید حدودا دو ساعت بود که حرکت کرده بودیم)، یک‌باره مشاهده کردیم دموکرات‌ها خیابان را بستند. چیزی حدود 30 نفر افراد مسلح دو طرف خیابان ایستادند و ماشین‌ها را به کنار هدایت می‌کردند و یک گروه هم با تیربار پشت خاکریزی که درست کرده بودند، قرار داشتند که اگر درگیری شد آنها بتوانند مسلط باشند و شلیک کنند. ما را نگه داشتند. آقای ترکان صندلی عقب خواب بود و من و آقای کریمی صندلی جلو بودیم. ایشان به من گفت شما صحبت نکن و به آقای ترکان هم گفت خودت را در همان وضعیت خواب نگهدار. ماشین که کنار جاده متوقف شد، در را باز کردند و از ما خواستند پیاده شویم. پرسیدند از کجا می‌آییم. در آن وضعیت که تقریبا من دست و پایم را گم کرده بودم و قدرت نفس کشیدن نداشتم، آقا داوود به زبان تقریبا غیرتهرانی گفت اون جنازه‌هایی که اون طرف جاده افتاده، کی هستند؟ اینها گفتند از فئودال‌ها یا طرفدار فئودال‌ها هستند و ما کشتیم‌شان. ایشان خیلی تشویق‌شان کرد که رفقا خیلی کار خوبی کردی، باریکلا، آره اینا خائن و پدرسوخته هستند و با این شیوه و با این نوع کلام آنها فقط صندوق عقب ماشین را گشتند و با توجه به اینکه ما لباس معمولی و غیرنظامی داشتیم و با نوع ادبیاتی که آقای کریمی به کارگرفت توانست با اینها همراه بشود و لذا دیگرداخل ماشین را نگشتند و ما از آن معرکه به‌طور معجزه‌آسایی نجات پیدا کردیم.

بعد از آن شب به بیجار رسیدیم و مجددا به سمت تهران حرکت کردیم. در بین راه اخبار رادیو پیام امام را قرائت کردند که گفته بودند حزب دموکرات به شهرستان پاوه حمله و خیلی از پاسداران را قتل‌عام کردند و به صورت ناجوانمردانه بعضی از پاسداران را سر بریده و قطعه قطعه کرده‌اند. لذا حضرت امام 24 ساعت فرصت دادند که اگر اینها عقب‌نشینی نکنند، ارتش و سپاه با تمام امکانات به کمک افراد در پاوه بروند. لذا عصر بود که رسیدیم پادگان ولیعصر و مشخص شد که سپاه فراخوان داده، یک گردان نیرو آماده شد و ما با اینکه تازه به تهران رسیده بودیم مجددا سه نفری با همین گردان آمدیم فرودگاه مهرآباد و سوار هواپیمایc-130 ارتش شدیم و وارد کرمانشاه شدیم. از آنجا آماده شدیم که به سمت پاوه برویم. آقای ترکان گفت من به منطقه سقز برمی‌گردم و حالا که شرایط بحرانی است، من بهتر است کارهای اجرایی آنجا و سلامت پرسنل جهاد را کنترل و پیگیری کنم. هر قدر آقای کریمی اصرار کرد که در این شرایط وضعیت جاده‌ها مناسب نیست و رفتن شما ریسک بسیار بالایی دارد و آنها می‌توانند شما را اسیر و ما را گرفتار کنند، ایشان نپذیرفت و رفتند و متاسفانه در راه ایشان را دستگیر کردند. در مورد آقای ترکان صحبت‌های زیادی مطرح بود و گفتند که قبل از اینکه ایشان را شهید کنند، چشمان‌شان را درآورده و ایشان را مثله کرده بودند.

تصمیم گرفته شد به علت ورود نیروهای فراوان در اطراف شهرستان پاوه ما دیگر به آن منطقه نرویم. لذا در نهایت وارد سپاه سنندج شدیم، بعد از مدتی ایشان به عنوان فرمانده سپاه منطقه 7 کرمانشاه انتخاب شدند.


حاج داود کریمی

مرد اخلاق و اخلاص یعنی حاج داوود کریمی

جعفر کریمی

حاج داوود را مردی از تبار اولیا دیدم. این گفته یکی از پزشکان معالج حاج داوود در آلمان بود. به من گفت، سوال کرد که نظر شما چیست، من در پاسخ آقای پروفسور نجابت که به گفته حاج داوود واقعا اسم با مساعی داشت زیرا اسم پروفسور با رفتار و اعمال ایشان کاملا مطابقت داشت و می‌توان گفت آقای نجابت که انسان صادق، نجیب و به معنای واقعی یک مسلمان آزاده که مدت 28 سال بود در آلمان زندگی می‌کرد و به قدری شیفته حاج داوود شده بود که هر شب حداقل یک تا دو ساعت بعد از اتمام کار به اتاق حاج داوود می‌آمد و صحبت می‌کرد و همیشه یک جلد قرآن در جیب دکتر(پروفسور نجابت) بود در بعدازظهر روز تاسوعای سال 82 (11 اسفند) به اتاق حاج داوود آمد و گفت، حاجی تاریخ عمل را از 14 اسفند به 12 اسفند می‌خواهم تغییر دهم و شما را روز عاشورا عمل کنم البته این عمل دوم شماست و خودت هم می‌دانی که رفتنی هستی اگر خدا نکرده عمل موفقیت‌آمیز نبود لااقل روز عاشورا به مقتدایت می‌رسی، شما آماده هستی؟ حاج داوود با لبخند همیگشی گفت، آقای نجابت دست شما را می‌بوسم و آماده هستم که پروفسور دستورات لازم را به مسوول بخش داد تا حاجی را برای فردا آماده کنند و من هم همان ساعت با برادرم حاج محمد تهرانی تماس گرفتم و قرار گذاشتیم که فردا قبل از حرکت هیات در روز عاشورا تلفنی با تهران ارتباط برقرار کنیم و حاج داوود برای بچه‌های هیاتی که خودش در سال 1345 تاسیس کرده و حالا به دست جوانان محله ورزشگاه خیابان شهید رجایی(نازی‌آباد) اداره می‌شود، پیام دهد که در روز عاشورا قبل از داخل شدن حاج داوود به اتاق عمل من ارتباط تلفنی برقرار کردم و با بلندگو هیات به مدت حدود کمتر از 10 دقیقه حاج داوود برای بچه‌های هیات صحبت کرد و پیام فرستاد و درخواست التماس دعا کرد که به گفته دوستان در تهران بسیار حزن‌انگیز و زیبا و دلنشین بود و وقتی که در اتاق عمل بود به گفته پروفسور نجابت، حاج داوود در طول دوران بیهوشی، زمزمه زیارت عاشوراش قطع نمی‌شده. بعد از عمل، پروفسور نجابت به من گفت که وضعیت حاج داوود بسیار وخیم است ان‌شاءالله به هوش می‌آید و به شما توصیه می‌کنم زودتر بلیت برگشت را جلو بیندازید و به ایران برگردید چون مدت کوتاهی دوام نخواهد آورد زیرا شبکه عصبی حاج داوود ویران شده... . او گفت حاج داوود قبل از عمل که بیهوش شود، شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد و در طول مدت بیهوشی کامل زمزمه می‌کرد و پروفسور به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود و زمانی که 25/12/82 ما بیمارستان از شهر بن آلمان را به قصد فرودگاه کلن ترک می‌کردیم ایشان ویلچر حاج‌ داوود را هل می‌داد و داخل آمبولانس گذاشتیم و ایشان تا فرودگاه همراه ما آمد و به من گفت، دیدی موقع ترک بیمارستان این پرستاران چگونه برای برادرت ناراحت بودند. پرستارها از کشورهای مختلف در بیمارستان بن مشغول کار بودند. پروفسور می‌گفت اخلاق و منش و رفتار حاج داوود طوری روی کادر بخش اثر گذاشته که من در طول 28 سال خدمت در این بیمارستان تاکنون ندیده‌ام. من در یکی از شب‌هایی که در بیمارستان کنار حاج داوود بودم مثل هر شب صحبت‌های فراوانی می‌کردیم که آن شب از رفتار پروفسور حمید قدسی که یک دهه قبل هنگامی که حاج داوود بعد از 118 روز زندان انفرادی در سال 72 آزاد شد و من به اتفاق سردار پروفسور قدسی، حاج داوود را در بیمارستان سمیه تهران بعد از دو روز از آزادی‌اش معاینه کرد و از حاج داوود خواست که از روی یک طناب پلاستیکی که کف اتاق معاینه پهن کرد و گفت از روی طناب به صورت گردو شکستم راه برود و حاج داوود نتوانست و زمین خورد مجدد او را معاینه و به چشم‌های حاج داوود نگاه کرد و گفت آقای کریمی چند روز است که نخوابیده‌اید. حاج داوود مظلوم و با اخلاق گفت چطور مگه. پروفسور قدسی گفت لطفا به سوال من جواب بدهید، حاج داوود گفت با این دو روز که در منزل هستم 37 روز قبلا با این دو روز 35 روز است که نتوانسته‌ام بخوابم که ایشان گفت چرا با شما که جزو خدمتگزاران این نظام هستید این‌گونه برخورد کرده‌اند سپس اقدام به درج نسخه کرد و به من داد و گفت اگر این قرص‌ها را نتوانستی تهیه کنی به حسن آقا(برادر پروفسور) بده تا من بگم از امریکا برای شما بفرستند که من با سفارش پروفسور، قرص‌ها را از داروخانه وابسته به ارتش در میدان حر تهیه کردم و اما در طول مدت همراهی در آلمان یک شب از حاج داوود در مورد روز معاینه پروفسور قدسی و علت بی‌خوابی ایشان در طول مدت زندان انفرادی که 37 روز موفق به خوابیدن نشده بود، سوال کردم حاجی با تبسم همیشگی گفت، آقا جعفر از گذشته سوال نکن باید به آینده نگاه داشته باشیم، اگر خدا قسمت کرد و  من خوب شدم به محض رسیدن به ایران پیش حاج علی‌آقا(منظورم شمخانی وزیر وقت دفاع) خواهم رفت و می‌گویم که ما باید برای جمهوری اسلامی یک مانیفست جدید بنویسیم تا همه مسوولان نسبت به اصلاح رفتارهای خود تجدیدنظر کنند چرا امروز باید امثال آقای اکبر گنجی در بازداشت باشند این کارها اشتباه است چرا جامعه اسلامی ما باید این تعداد بچه‌های فراری(دختر و پسر) از خانواده داشته باشد. این اعمال و رفتار ما با جامعه اسلامی که عنوان می‌کنیم، همخوانی ندارد. اگر اصلاح نشود، انقلاب به بی‌راهه می‌رود و به فروپاشی نزدیک می‌شویم زیرا رفتار و کردار ما باعث جدایی مردم از انقلاب می‌شود و خون شهدا پایمال خواهد شد. متاسفانه ما امروز شاهدیم که انقلاب و مسوولان نظام چقدر با مردم فاصله گرفته‌اند و فساد و اختلاس چگونه به سیستم کشور نفوذ کرده است.


حاج داود کریمی

داوود تراشکار

علیرضا عزیزی

روزی از روزگاران اولیه انقلاب و در بحبوحه جان‌گیری سازمان‌های انقلابی و یارگیری انقلابیون، در ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و در محوطه آن در جنب و جوش بودم که چشم در چشم یکی از یاران پرشور انقلاب و عارف اللهی که توفیق عضویت در شورای فرماندهی سپاه را یافته بود و با همان خلوص همیشگی‌اش که زبانزد خاص و عام است و بر گردنم حقوق زیادی دارد، شدم که به طرفم آمد و گفت، علی، حاج داوود کریمی را می‌شناسی؟ گفتم با چه پاسخی به جواب سوالت می‌رسی و گمشده شما چیست؟ پاسخ داد در شورای سپاه صحبت او بود و می‌گفتند که تراشکار است! هر آنچه باید به ‌قول معروف می‌گرفتم، دریافتم.  گفتم که بله حاج داوود تراشکار است ولی نه آن تراشکاری که در ذهن شما نقش بسته است و پاسخ به این سوال نه یک‌ روز و دو روز بلکه روزهای روز را به دنبال خواهد کشید! همین سوال کوچک سبب شد که آنچه از آن روح بلند و قامت استوار دیانت و شجاعت و استقامت و سلحشوری و مبارزه را در سینه دارم برایش بازگو کنم.  نمی‌دانستم از کجا شروع کنم؛ از دوران نوجوانی‌اش در دبیرستان وحید و حضورش در کلوپ ورزشی آن و سلوک جاذبانه و لب همیشه خندانش با جوانان غرق در ابتلائات و گرفتاری‌های اخلاقی آن ‌زمان، از حضورش در منطقه مستضعف‌نشین نازی‌آباد و نان و توشه بر دوشش که به دیدار خانواده‌های زندانیان سیاسی و دربند رژیم سفاک پهلوی همچون شیخ تقویان‌های آن ‌روزها، آن مبارز نستوه و حافظه پربار مطالعات تاریخی انقلاب‌ها که پنجه در پنجه جلادان ساواک داشت و حسرت افشای اسرار انقلاب را در زیر ضربات شلاق‌های خونین، بر دل آنان می‌گذاشت، از تلاش بی‌وقفه‌اش در برپایی جلسات مذهبی و استفاده از چهره‌هایی روحانی همچون جوهری‌زاده‌ها، از خانه محقرش و کانون گرم خانواده شریفش و پدربزرگ و مادر بزرگوار و خواهر و برادرانش که او باید آنها را در آغوش می‌گرفت و جای خالی پدر و نان‌آور خانواده را برای آنان پر می‌کرد، از گعده‌هایی که آن یار دلنشین و سراسر افتخار دوستان و شاگردان خصوصی‌اش که در همان خانه محقرش برپا می‌داشت، از صفا و صمیمیتی که از دوران کار و فعالیت در حمام عمومی به‌جای مانده برای امرار معاش خانواده‌اش در محله خانی‌آباد و همجواری‌اش با مرحوم تختی و درآمدنش به کسوت کشتی‌گیری گرفته تا حضورش در مغازه تراشکاری‌اش در خیابان ری و در برخورد با همکاران و اطرافیانش از یک‌طرف و مراجعانش از طرف دیگر! از آغاز فعالیت مبارزاتی و انقلابی‌اش با استفاده از همان جلسات مذهبی و پوشش‌های شغلی‌اش تا چاپ و انتشار جزوه‌ها و اعلامیه‌ها در مناسبت‌های مختلف سیاسی و مذهبی و نهایتا تشکیل گروه‌های مبارز و مجالست با بزرگان مبارز آن روزها، از روحانیون معظم حوزه‌های علمیه از حضرت آیت‌الله منتظری گرفته تا بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان و انقلابیون داخل و خارج، از دوشادوشی با چهره‌هایی سرشار از اقدامات انقلابی نظیر شهید منتظری‌ها تا آموزش رزم بی‌امان در اردوگاه‌های مبارزین فلسطینی.  از حفظ اسرار انقلاب و نهایت سعی و تلاش در مخفی داشتن اسناد و مدارک انقلاب و جوانان برومندی که خود پرورش داده بود و استفاده از تاکتیک‌های امنیتی در ملاقات با دوستان و چهره‌هایی که خود نیز به سایر بزرگان انقلاب وصل بودند همچون علی قناد‌ها، عزیزی که همدم شهید بزرگوار اندرزگو و سایر شخصیت‌های انقلاب بود و چند روزی بیش نیست که در فراغش سوختیم و از تواضع و فروتنی و گمنامی‌اش و سینه مالامال از عشقش به انقلاب گفتیم و شنیدیم، از تلاش در جهت گردآوری امکانات فرهنگی تبلیغاتی علیه نظام طاغوتی و تا طراحی و ساخت ابزار و ساز و برگ نظامی، از تلاش پیگیر در جهت کسب معارف دینی و قرآنی و انس ویژه‌اش با کلام مولای متقیان و نهج‌البلاغه علی علیه‌السلام تا مطالعات گسترده‌اش در عرصه تاریخ و تحلیل جنبش‌های تاریخی تا بررسی تاریخ معاصر و نهضت مشروطه و بالاخره پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته‌های انقلاب و انتقال یافته‌ها و تجربیات گرانقدرش به جوانان انقلابی بعد از انقلاب و سپس حضور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و رشادت‌ها و شهامت‌ها و دلاوری‌هایش در عرصه‌های مختلف نبرد از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب کشور که خود حدیثی است مفصل و... .آری آنان که معلومات‌شان از شناخت انقلاب و انقلابیگری از خواندن یک یا چند کتاب از مرحوم بازرگان و شریعتی و اعلامیه‌های انقلابی و تشخیص سر از ته اسلحه فراتر نمی‌رفت، حق داشتند که آن اسطوره دوران را در به‌کار‌گیری جملاتی از این قبیل که (حاج داوود تراشکار بود) فرو کاهند تا قدری از عقده‌های خودکم‌بینی خویش را در برابر آن کوه باعظمت تخلیه کنند و وااسفا که رندان انقلابی‌نما آن‌قدر بر روح و جسم آن نازنین کوفتند و از هیچ تلاشی فرو گذار نکردند تا آن شیر بیشه‌های علم و عمل را در کنج سلول‌های جهالت و کینه‌توزی عمیق‌شان ببینند، گویا غده‌های زهرآگین و جانسوز شیمیایی نیز سر از آستین برآورده و همراه و همگام ستم‌هایی شد که بر پیکررنجور آن عزیز فرود می‌آمد و حتی اشک آنان‌که چشم دیدن آن محبوب خدا را نداشتند نیز بر گونه‌های‌شان ظاهر می‌کرد. 


 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
8 نفر این پست را پسندیده اند
  • کدخبر: 1469836
  • منبع: روزنامه اعتماد
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.