این روزها که یادآور شهادت اوست، بهانه‌ای شد تا یادنامه‌ای را تهیه کنیم و از زبان آنان که با سردارشهید سیدمحمد صنیع‌خانی زیستن را تجربه کردند، بشنویم تا فراموش نکنیم آنچه را برای زیستن ما حیات‌بخش و معناآفرین است و یاد آوریم رمز و راز ماندگار شدن را.

پایگاه خبری جماران، تفاوتی ندارد که شرق به غرب یا از غرب به شرق در حرکت هستید و فرقی نمی‌کند که مسیر آزادگان با مسیر بسیج را انتخاب کرده باشید در هر صورت وقتی بهشت زهرا یا تندگویان مقصد تو باشد باید حواست باشد که از شرق شهید رجایی و از غرب شهید کاظمی شما را به نامی می‌رساند که می‌توانی به سوی مقصد مورد نظر هدایت شوی. فرقی ندارد که چه مرام و مسلکی داری، اگر درد و بیماری تو را رنج می‌دهد و در مناطق جنوبی تهران به دنبال درمانگاهی هستی که تو را پذیرا باشد در حوالی همان تقاطع و با همان نامی که بر پل پیوند آزادگان و بسیج  نقش بسته است، پذیرای توست و نه تنها پذیرای تو بلکه حالا با 150 درمانگاه تخصصی روزانه پذیرای حدود 3 هزار نفر امثال توست و این آرزوی موسس آن بوده که این درمانگاه درمانگر محرومان و مستعضعفانی باشد که انقلاب برای و به نام آنها بوده است و متن حاشیه‌نشینانی باشد که قرار نبوده برای همیشه در حاشیه باشند.

البته فقط نام او در تقاطع بزرگراه آزادگان و شهید تندگویان و بر سردر درمانگاه تخصصی راهنمای ما نیست بلکه نام برادرش که در نوجوانی شهادت را فهیمده بود نیز مزین‌کننده یک کوچه باریکی در محله نازی‌آباد تهران است که هنوز پدر و مادر سالخورده شهیدان صنیع‌خانی ساکن آن کوچه هستند.

ساکن در منزلی که رد موشک‌های صدام را بر خود دارد و همان بنای موشک‌خورده، میعادگاه دوستداران راه ایثار و شهادت و نگهبانان فرهنگ صداقت و مقاومت است و به هر بهانه‌ای پیر و جوان و زن و مرد و آشنا و غریبه بر آن در وارد می‌شوند که اغلب باز است و پذیرای مهمانان.

البته مناسبت‌ها بیشتر این بهانه را فراهم می‌آورد تا دوستداران و علاقه‌مندان به راه شهیدان به این بهانه سری به پدر و مادر پیر و سالخورده شهیدان سید محمد و سیدحسن صنیع‌خانی  بزنند.

آری این روزها نام‌ها برای‌مان در شهر و روستا آنقدر تکراری و عادی شده است که شاید هر روز از بزرگراه‌ها و خیابان‌ها و کوچه‌ها و مراکز مختلف عبور می‌کنیم یا بلند می‌گوییم آزادگان و بعد سوار تاکسی می‌شویم سپس به راننده می‌گوییم، ببخشید پل صنیع‌خانی پیاده می‌شوم بعد از رهگذری می‌پرسیم ببخشید تندگویان از کجا بروم؟ وقتی او به بالای پل اشاره می‌کند و می‌رویم تندگویان را به مقصد شمال شهر پی می‌گیریم، توجه نداریم که نام‌های صنیع‌خانی و تندگویان را بدون پیشوند شهید  ادا کردیم.

گویا مراد  از نام‌گذاری که حفظ مرام بوده، محقق نشده و گویا لازم است هر چند وقت برای نسل دیروز و امروز یادآوری شود که در این نام‌ها قدری تامل کنند و از خود بپرسند چرا مثلا باید  نام  شهید سیدمحمد صنیع‌خانی بر سردر درمانگاهی باشد یا به بهانه یک پل در یک تقاطع نام او یادآوردی شود. آیا فقط برای این است که ما در شهر راه خود را پیدا کنیم یا در زندگی؟!

شهید سیدمحمد صنیع‌خانی مثل خیلی از شهدا یک انسان زمینی بود و یک انسان عادی اما آزاده و بامرام و مخلص و استوار. نام او را پست و مقامش و درجه و جایگاهش ماندگار نکرده بلکه نام او در دل‌ها و ذهن‌ها با اثرات ماندگاری که روی تک‌تک اطرافیانش گذاشت ماندگار شده است.

از هر کس می‌پرسی از مردم کوچه بازار گرفته تا فرماندهان و نویسندگان و از دوست و آشنا و فامیل تا غریبه و نا آشنا  از او به خوبی  و به  نیکی یاد می‌کنند  نه اینکه  بگویند سید محمد یک فرشته و آسمانی بود بلکه می‌گویند چقدر سیدمحمد زمینی بود و چقدر خوب می‌دید و خوب می‌شنید و خوب زیستن را نه در گفتار بلکه در اعمال می‌آموخت.

سید محمد فرمانده بود اما بر دل‌ها فرمان می‌راند. نیروهای تحت فرمان او با جان و دل گوش به فرمان او بودند و این بود رمز موفقیت او که حالا در تمام خاطرات تکرار می‌شود.

این  روزها که یادآور شهادت اوست، بهانه‌ای شد تا یادنامه‌ای را تهیه کنیم و از زبان آنان که با سردارشهید سیدمحمد صنیع‌خانی زیستن را تجربه کردند، بشنویم تا فراموش نکنیم آنچه را برای زیستن ما حیات‌بخش و معناآفرین است و یاد آوریم رمز و راز ماندگار شدن را.
 

سید علی صنیع خانی

سید محمد از زبان سیدعلی

سید علی صنیع‌خانی

شهید سیدمحمد صنیع‌خانی در سال ۱۳۳۲ در قم به دنیا آمد. در سال ۱۳۳۸ با مهاجرت خانواده به تهران سال اول ابتدایی را در دبستان پورجوادی در میدان غار و از کلاس دوم دبستان تا مقطع دیپلم را در مدارس نازی‌آباد طی کرد.

خدمت سربازی را به عنوان سپاهی‌ دانش گذراند سپس در شرکتی خصوصی مشغول به کار شد. چند ماه قبل از انقلاب دستگیر و با آزادی زندانیان سیاسی در سال 1357 آزاد شد. از جمله افراد فعال در کمیته استقبال از امام و از جمله فعالان تشکیل کمیته انقلاب اسلامی منطقه 1۳ بوده و مسوول مالی کمیته شد. او مسوولیت مبارزه با موادمخدر کمیته سپس سپاه را عهده‌دار شد و اقدامات شایسته‌ای در دستگیری سران قاچاقچیان حرفه‌ای موادمخدر 

به عمل آورد. پس از مدتی مسوولیت اعزام نیروی سپاه را برعهده گرفت و در سال ۱۳۶۲ ترابری سنگین سپاه را بنیاد نهاد که منشا خدمات به یادماندنی آن شهید شد.

در آخرین سال حیات پربرکتش، مسوولیت جانشینی بنیاد تعاون سپاه را عهده‌دار شد. همزمان با مسوولیتش در بنیاد، عوارض بیماری در او آشکار شد. جهت درمان در بیمارستان‌های تهران و ساسان بستری و علت بیماری تشخیص داده شد. 

پزشکان معالج، درمان در لندن را پیشنهاد کردند. به اصرار مسوولان سپاه به ‌خصوص فرماندهی کل سپاه، سرلشکر رضایی به ‌رغم میل باطنی مجبور به پذیرفتن اعزام به خارج شد(زمستان 73) و درنهایت، اواخر مرداد ماه 74 پس از ناامیدی پزشکان معالج در لندن به ایران بازگشت و مجددا در بیمارستان ساسان بستری و در شب چهاردهم شهریور ماه ۷۴ به شهادت رسید. 

پیکر پاکش روز پانزدهم شهریور ماه در محلی که خود در زمان حیاتش قول آن را از مرحوم حاج‌ احمدآقا خمینی گرفته بود در درگاه ورودی حرم حضرت امام خمینی(ره) در صحن شهدا به خاک سپرده شد. 

ویژگی‌های  سید محمد

 1- داشتن ارتباط، سعه‌ صدر، جاذبه حداکثری و رفتار خوش با افراد مختلف با دیدگاه‌های متفاوت از ویژگی‌های اخلاقی او بود.

این ارتباطات در زمانی که در بیمارستان ساسان بستری بود به نمایش گذاشته شد. هنگام معالجه و بستری بودن در لندن در دو مرحله درمان جمعا 1352 تماس تلفنی توسط بیش از 234 نفر از ایران و سایر کشورها با ایشان برقرار شد و تعداد ۵۹۱ ملاقات حضوری در بیمارستان توسط حدود ۶۰ نفر از ایرانیان که برای عیادت او رهسپار شده یا در سایر کشورها خصوصا انگلستان ساکن بودند، صورت پذیرفت.

 همه این تماس‌ها و ملاقات‌ها توسط شخص سیدمحمد ثبت شده بود(به جز اواخر بستری بودن‌شان به لحاظ عدم توانایی در به دست گرفتن قلم). 

او با ارتباطاتش بیشترین بهره‌برداری را برای توسعه خدمات خود معمول می‌داشت.

2- سیدمحمد با بیشترین حضور در عرصه کار و کوشش در هر مسوولیتی که داشت و خطر‌پذیری و حضور در عرصه‌های خون و شهادت، فرماندهی‌اش را تبدیل به رهبری کرده بود.

 3- رفاقت با کارکنان و توجه ویژه به معیشت آنها از خصوصیات ممتاز او محسوب می‌شد به گونه‌ای که کمتر کسی از افراد تحت امرش فاقد مسکن شخصی بود.

 اتفاق نادری محسوب می‌شد اگر شخصی از عوامل او دچار مشکلی ‌شده و سیدمحمد از آن بی‌اطلاع مانده و به آن توجهی نکرده باشد. تا رفع مشکل و رسیدن به نتیجه مطلوب   از هر طریق  ممکن کار را پیگیری می‌کرد.

به عنوان یکی از هزاران نمونه، آمادگی و پیگیری او برای اهدای کلیه خود به یکی از کارکنان ترابری(مرحوم حسن لطفی) بدون اطلاع اولیه آن فرد بود(نقل قول از مرحوم لطفی پس از شهادت سیدمحمد به من). 

4- سیدمحمد عوامل و زیردستانش را نردبان ترقی برای خود قرار نداده و این مهم را همه کارکنان باور داشتند. او حتی حاضر نشده بود، درجه نظامی دریافت کند تا زمانی که مجبور به این کار شد. یکی از همکارانش می‌گفت:«سیدمحمد یکی نبود، او ۴۰۰ نفر بود. همه شده بودند سیدمحمد. هر قولی که او می‌داد، قول همه ما بود و ما با جان و دل درصدد بودیم او رو سفید شود.»

 5- خدمت خالصانه و بی‌ریا به محرومان و خانواده‌های شهدا و جانبازان یکی از برگ‌های زرین زندگی سیدمحمد بود.

6- بهره‌گیری حداکثری از توانمندی‌های مجموعه ترابری که عمده آن را با قدرت ارتباطات خویش ایجاد کرده بود در جهت مساعدت و کمک به دستگاه‌های اجرایی و سازمان‌های نظامی و خدماتی کشور ازجمله یاری‌رسانی به زلزله‌زدگان رودبار، سیل‌زدگان سیستان‌وبلوچستان (ایجاد سیل‌بند)، حمل واگن‌های قطار باری به دو طرف پل قطور از طریق احداث جاده خاکی تا زمان ترمیم پل که توسط دشمن بعثی بمباران شده بود، مساعدت در ایجاد راه ریلی مشهد-سرخس، ایفای نقش اساسی در ساخت حرم مطهر امام خمینی(ره) و... .

 7- حفظ عزت ‌نفس در طول حیات کاری‌اش در سرلوحه اعمالش بود. در طول حیات کاری‌اش هیچ درخواست شخصی از کسی جز خداوند و اهل بیت نداشت ولی برای رسیدگی به کارکنان و رفع مشکل آنها از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد و از هر فردی که توان تامین حاجات افراد را داشت، مساعدت می‌گرفت.

ان‌شاءالله ویژگی‌های این شهید بزرگوار و سایر شهدای گرانقدر نصب‌العین کارگزاران نظام قرار گیرد. 

روحش شاد.


h0mi3orw

مصمم، با طمأنینه و مسلط

آقای مهندس محمود حجتی(وزیر راه و جهاد کشاورزی اسبق) در ذکر خاطرات خود در مورد نحوه آشنایی با شهید سیدمحمد صنیع‌خانی پس از رحلت حضرت امام خمینی(ره) و در دستور کار قرارگرفتن ساخت حرم مطهر می‌نویسند: 

دوستان سپاه در این روزهای اولیه جدای از خدمات عمومی که ارایه می‌دادند مشخصا دو پروژه را در دستور کار داشتند یکی اجرای سایه‌بان از طریق اجرای سقف فضایی که معروف به سقف‌های مرو بود و از طرف دیگر موضوع گنبد و گلدسته‌ها را پیگیری می‌کردند. برای اجرای این امر با توجه به فشردگی زمان و حجم عملیات نیاز به ماشین‌آلات اعم از انواع جرثقیل و دستگاه‌های راه‌سازی و کامیون کمپرسی بود. سازماندهی این امر در سپاه تحت عنوان ترابری سنگین به عهده برادر عزیز و بزرگوار جناب «آسید محمد» بود. 

اولین دفعه که با چهره همراه، مصمم، با طمأنینه و مسلط بر اوضاع ایشان آشنا شدم همان شب‌های اولیه شاید ساعت دو یا سه بعد از نیمه‌شب بود که با آغوش باز و با صلابت تمام همه مراجعات و نیازهای مجریان مختلف را پشتیبانی و مدیریت می‌کرد.

 اغراق نیست که بگویم شاید چند شبانه‌روز با کمترین استراحت به صورت ۲۴ ساعته پاسخگوی مراجعات و حل مشکلات در آن شرایط بود.

از حسن تصادف در اواخر همان سال ۶۸ بنده توفیق خدمت به مردم استان سیستان و بلوچستان را داشتم که با یک سیل مهیب و بی‌سابقه حدود 6 هزار مترمکعب در ثانیه از طریق رودخانه هیرمند در سیستان روبه‌رو شدیم که نزدیک ۲۰۰ روستا کاملا تخریب و شهر زابل کاملا در محاصره آب قرار گرفت. امکان حضور در مناطق مسکونی صرفا از طریق هوا یا قایق جهت خدمت‌رسانی بود. اینجا دوباره آسیدمحمد به عنوان مسوول اکیپ قایقرانان در منطقه به کمک مردم سیستان شتافت و مسوولیت حمل نفر و تدارکات جهت پشتیبانی از مردم در آن سیل مهیب را داشت.

 دفعه سوم که توفیق زیارت این مرد بزرگ را پیدا کردم که ‌ای کاش شاهد این صحنه نمی‌شدم، زمانی بود که بعد از یک دوره بیماری و تحمل رنج‌های زیاد این بزرگمرد آزاد و شجاع و جوانمرد را در بستر بیماری در بیمارستان ساسان عیادت کردم که برادر بزرگوار ایشان آسیدعلی هم حضور داشت و ایشان ذکر خاطره‌های سیستان و مرقد امام را در آن حالت رنجوری و بیماری داشتند که متاسفانه در زمان کوتاهی بعد از آن پر کشیدند و از میان ما رفتند. راهش پر رهرو.

 امید است که ان‌شاءالله با ارواح اولیای الهی محشور و در پیشگاه خداوند متعال مأجور باشند.


سردار حسین علایی / علائی

«سختکوش» «صبور» و «پرتحرک»

حسین علایی

دوره 8 ساله دفاع مقدس فرصت مناسبی را برای آشنایی با انسان‌های بزرگ، خالص، شجاع و جالب ایجاد کرد. جنگ تحمیلی رفقای عزیزی را برای همراهی و همدلی به ارمغان آورد و باعث شد تا دوستی‌های جدیدی در صحنه درگیری با دشمن تجربه شود. گرچه بسیاری از آن افراد ساخته شده و آبدیده در میدان جبهه‌ها خیلی زود در جریان جنگ و پس از آن به اوج و کمال انسانیت رسیدند و جان خود را در راه خداوند مهربان تقدیم دفاع از انقلاب و کشور کردند ولی قصه زندگی و خاطره فداکاری‌ها و یاد حماسه‌آفرینی‌های‌شان در ذهن و روان بسیاری از ایرانیان همچنان باقی است. 

جنگ تحمیلی صدام، دوستان و یاران زیادی را از ما گرفت. انسان‌هایی که افکار و رفتار خوب‌شان را برای ما به ارث گذاشتند و خیلی زود به ستاره سهیل زندگی تبدیل شدند. یکی از آن عزیزان فراموش ناشدنی و افراد فعال و پر جنب و جوش دوران جنگ، سیدمحمد صنیع‌خانی است که با خلق و خوی جذابش، مِهر خود را در قلب و دل بسیاری از رفقای خود جا کرده بود. البته همه شهدای عزیز محبوب خانواده، دوستان، آشنایان و مردم ایران هستند ولی بعضی از آنها پرآوازه‌تر هستند و رفتن‌شان به ویژه پس از پایان جنگ برای «بازماندگان از شهادت» دردناک‌تر است. 

صنیع‌خانی بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه در جبهه‌ها بود. او این مسوولیت را با توجه به استعداد و علایقش پذیرفته بود و انسان «کاربلدی» بود و الحق که خوب از پس آن کار سنگین و پردردسر برآمد. تحرک یگان‌های سپاه در جبهه‌های مختلف وابسته به توانمندی‌های«واحد ترابری» بود که در مجموعه تدارکات سازماندهی شده بود. انتقال تجهیزات سنگین به جبهه‌ها مثل توپخانه، انواع قطعات پل‌ها، شناورها و لودر و بولدوزر که در ایستادگی رزمندگان در خطوط مقدم جبهه نقش مهمی را ایفا می‌کرد، همگی از برنامه‌ها و ماموریت‌های واحد ترابری سپاه بود که با خرید کمرشکن‌ها و بوجی‌ها و انواع کامیون‌ها هر روز گسترش می‌یافت. 

صنیع‌خانی در اداره و مدیریت واحد ترابری فردی «نوگرا» و «صاحب سبک» بود و از شیوه‌های مختلف برای رساندن تدارکات سنگین به جبهه‌ها استفاده می‌کرد. «خودآموختگی» او در جبهه‌ها موجب شد تا انجام هیچ کاری برای او «نشد» نداشته باشد. او با تکیه  بر«تجربیات شخصی»  حریف مشکلات حرفه‌ای کارش بود.  انسانی «سختکوش» «صبور» و «پرتحرک» و از سکون گریزان بود. تا آنجایی که در توان داشت به ‌طور شبانه‌روزی در خدمت رزمندگان و یگان‌های رزمی و حل مشکلات آنها بود. تغییر و تحولات در نیازهای جبهه‌ها، او را فعال‌تر می‌کرد و توان سازمانی واحد ترابری را نیز افزایش می‌داد. 

در عملیات‌های والفجر8 و کربلای4 و 5 که نیاز به غافلگیری بیشتری در جبهه‌ها بود و جابه‌جایی‌های زیادی در جبهه‌ها باید انجام می‌شد، ترابری سپاه کمک زیادی به رزمندگان و فرماندهان یگان‌ها و قرارگاه‌ها برای نقل و انتقالات ادوات نظامی و تجهیزات پشتیبانی کرد. با روی گشاده‌ای که سیدمحمد داشت کمتر کسی از فرماندهان و مسوولان جنگ است که تلاش‌های او را در ایام سخت عملیات از یاد برده باشد. 

سیدمحمد از متن مردم کوچه و بازار نازی‌آباد برخاسته بود و به امام خمینی ارادت فراوان داشت. او با همان فرهنگ و ادبیات «پایین شهری» در جبهه حضور یافته بود و با زبان مردم و بی‌تکلف با رزمندگان مراوده داشت و با آنها ارتباط برقرار می‌کرد. البته خانواده صنیع‌خانی که اصالتا اهل قم و همشهری ما هستند، همگی انقلابی و از علاقه‌مندان امام خمینی و در خدمت جبهه بوده‌اند و من به ویژه از نزدیک با اخوی سیدمحمد، آقای سیدعلی صنیع‌خانی مدت‌ها همکار بوده‌ام. 

به هر حال سیدمحمد صنیع‌خانی در ماه‌های آخر جنگ و در جریان عملیات والفجر10 که ارتش عراق بیشترین سلاح شیمیایی را علیه مردم حلبچه و رزمندگان اسلام به‌کار برد، شیمیایی شد. پس از پایان جنگ، عوارض ناشی از گازهای شیمیایی سیدمحمد را دچار بیماری لاعلاجی کرد. او در دوره بیماری حدودا یک ساله، رنج و درد سختی را تحمل کرد. وقتی از سفر معالجاتی 5 ماهه از لندن بازگشت و درست چند روز قبل از شهادتش به عیادتش در بیمارستان ساسان در بلوار کشاورز رفتم. تاثیر جنگ‌افزارهای شیمیایی هیکل و قیافه او را خیلی رنجور و دگرگون کرده بود ولی روحیه او همچنان شاداب و امیدوار بود. موهای زیبایش ریخته و چهره جذابش تغییر کرده بود به گونه‌ای که ابتدا او را نشناختم و فکر کردم اشتباهی به اتاق او آمده‌ام. ولی وقتی سیدمحمد مرا با اسم کوچک صدا کرد، فهمیدم که صدام چه ظلمی به سیدمحمد و امثال او کرده است. به بالینش برگشتم و پس از چند ماه دوباره او را دیدم. 

با او که 3 سال از من بزرگ‌تر بود خیلی حرف زدم؛ احساس کردم که گازهای شیمیایی، توان و نفس او را گرفته است ولی در عین حال او بود که به اطرافیان و خانواده خود دلداری و آرامش می‌داد. می‌دانست که روزهای آخر عمر خود را سپری می‌کند ولی راضی به رضای خداوند بزرگ بود و خود را برای دیدار با معبود آماده کرده بود. او که برادر 17ساله‌اش در سال‌های اولیه جنگ به شهادت رسیده بود، نگران مرگ نبود؛ زیرا حیات پس از مرگ را جاودانه می‌دانست و به لقاء الهی امیدوار بود. او در عمر کوتاه خود از تمام ظرفیت‌های وجودی خود و از همه استعداد تدارکات سپاه برای پشتیبانی از جبهه‌ها و پس از جنگ برای کمک به مردم به ویژه در زلزله رودبار استفاده کرد و در زمانی که به اوج پختگی رسیده بود، ‌دار فانی را وداع گفت. 

حالا 25 سال است که دیگر سیدمحمد صنیع‌خانی در میان ما نیست ولی شهادتش او را برای جوانان اسوه و الگو کرده و برای همیشه در دل‌ها ماندنی شده است. زیرا: ولا تحسبنّ الّذین قُتِلوا فی سبیلِ‌الله أمواتًا بل أحیاءٌ عِند ربِّهِم یُرزقون. گر چه با رفتنش از این دنیای فانی از رنج سخت جسمانی خلاص شد ولی روح و یاد او در بین دوستان و خانواده‌اش همچنان جاودانه است.


عباس عبدی

ریشه بی‌اعتمادی مردم

عباس عبدی

با خانواده آقای صنیع‌خانی هم‌محله‌ای بودیم؛ خانواده‌ای محترم و متدین و مورد احترام اهالی. من فقط با آقا سیدعلی ارتباط داشتم، آن‌هم از مقطع دیپلم و آمدن به دانشگاه و به واسطه آقای حجاریان که با او هم‌دانشکده‌ای بود و به دلیل علایق مشترک سیاسی. بنابراین گو اینکه 7 سال اختلاف سن داشتیم ولی ارتباط اصلی با ایشان بود و کمتر از برادر کوچک‌ترشان شهیدمحمد صنیع‌خانی که او نیز 3 سال از من بزرگ‌تر بود، شناخت و ارتباطی داشتم. این‌هم از نکات جالب خانواده است که برادر بزرگ‌تر درسخوان بود و در دانشکده فنی دانشگاه تهران قبول شده بود و برادر کوچک‌تر علاقه‌ای به درس نداشت.

 البته درس خواندن یا نخواندن لزوما ربطی به انسانیت و اخلاق و ازخودگذشتگی ندارد. حتی نگرش‌های افراد هم می‌تواند مستقل از آموزش پزشکی و مهندسی به شکل مطلوبی باشد و برعکس. از این نظر رفتار شهیدمحمد صنیع‌خانی می‌تواند چارچوب مناسبی را برای الگوی رفتاری در عرصه اجتماع عرضه کند و حتی نشان دهد که ما کجا بودیم و اکنون در کجا قرار داریم؟ و چرا چنین سقوطی کرده‌ایم؟ در توصیف ویژگی رفتاری او نقل می‌کنند که او مسوول ترابری سنگین سپاه بود. در مقطعی راننده برای این وسایل کم می‌آورد به ذهنش می‌رسد که از زندانیان استفاده کند. با ارتباطاتی که داشت، توانسته بود دستگاه قضایی و سازمان زندان‌ها را قانع کند که تعدادی از زندانیان حکم سنگین(حتی اعدامی) آشنا به این کار را داوطلبانه به مرخصی بیاورد و اگر پذیرفتند، رانندگی در ادوات سنگین در جبهه را عهده‌دار شوند. 

آنها را آوردند ترابری سپاه، همزمان خانواده‌های‌شان آمده بودند در ورودی ترابری برای ملاقات شوهر یا پدرشان. به سیدمحمد گفتند که خانواده‌ها جمع شده‌اند اینجا. رفته بود به آنها گفته بود که بروید من اینها را امشب می‌فرستم منزل‌تان.

 پس از آزمایش گرفتن از آنها و به دست آوردن توانایی‌های‌شان اینها را با یک بسته مواد غذایی و شیرینی و گل می‌فرستد منزل‌شان.

 همکاران سیدمحمد می‌گویند چرا این کار را کردید او می‌گوید مثلا شما فکر می‌کنید چند درصد از اینها بر نمی‌گردند اگر ۲۰ درصد هم برنگشتند، برنگردند. اما بعد از 3 روزی که سیدمحمد مرخصی می‌دهد همه برمی‌گردند.

یکی از مسوولان موتوری نقل می‌کرد که ما راننده‌های خودمان را نمی‌توانستیم بیش از 

۴۸ ساعت در جزیره مجنون که زیر آتش شدید دشمن بود، نگه داریم اما برخی از این زندانیان تا 

10 روز عقب نمی‌آمدند. تعدادی از این زندانیان به شهادت رسیدند و واقعا ازخودگذشتگی نشان دادند.»

اکنون این نگرش در مدیریت جامعه و نگاه به مردم و حتی زندانی به کلی به حاشیه رفته است. اعتماد مردم به حکومت کم شده است ولی این بی‌اعتمادی در درجه اول ناشی از کم شدن اعتماد حکومت به مردم است. به انتخاب مردم و به قول و قرار مردم. اگر همین یک تحول را تحلیل کنیم متوجه خواهیم شد که اعتماد به مردم بیشتر ناشی از اعتماد مسوولان به خودشان است. تنها کسی که به خود مطمئن است و اعتماد دارد، ترسی از اعتماد کردن به دیگران ندارد. اگر می‌بینیم که امروز اعتماد در حداقل‌هاست به این دلیل روشن است که دست‌اندرکاران خود را بهتر از هر کس دیگری می‌شناسند و به خویشتن اعتماد ندارند و بازتاب آن بی‌اعتمادی به دیگران است. اگر نگاه و رفتار محمد صنیع‌خانی را به مردم و حتی مجرمین پیشه کنید، مطمین باشید، اعتماد مردم به خود را نیز بازسازی خواهید کرد.


شما را هر روز می‌بینم

سعیده سرهنگی

شما را هر روز می‌بینم. وقتی رانندگی می‌کنم، کنارم نشسته‌اید. وقتی کتاب می‌خوانم، گوش می‌دهید. وقتی پیاده‌‌روی می‌کنم کنارم می‌دوید. وقتی به پرچم سیاه در ایوان‌مان نگاه می‌کنم، شما ایستاده‌اید و به گلدان یاس آب می‌دهید. وقتی آشپزی می‌کنم به یاد میگو‌هایی می‌افتم که شما نخوردید.

می‌خندید و سری تکان می‌دهید. کدام میگو‌ها؟

همان‌هایی که پس از 3 روز گرسنگی و گرما کشیدن در بندر امام به ماهشهر رفتید و صاحبخانه برای‌تان آورد. چون یکی از افرادتان در جزیره تنها بود، گفتید میگو از گلویم پایین نمی‌رود؛ جایش نان و پنیر خوردید.

چند ماهی است درباره شما می‌شنوم، می‌خوانم می‌بینم. دست و پا می‌زنم تا کمی شما را بشناسم اما دانستن بیشتر فقط حیرانی بیشتر می‌آورد. احساس می‌کنم وسعت حضورتان در یک کتاب جا نمی‌شود. حالا باید آن را در یک مقاله کوچک جا دهم.

شما همه جا هستید. کنار بچه‌های یتیم و پرورشگاهی در شوش که برای‌شان میوه نوبرانه می‌بردید؛ در بیمارستانی در تهرانسر که با چه زحمتی بنایش را گذاشتید، کنار جانبازانی که برای‌شان جان می‌دادید. شما در تمام تهران و تمام ایران هستید. تمام عملیات‌ها، خاکریزها، پل قطور، پل خیبر، کنار زندانیان اعدامی، بالای سر راننده‌های کامیون. 

آقای سیدمحمد صنیع‌خانی، اشک‌هایم فدای سرتان اما مرا از این حیرانی خلاص کنید؛ نمی‌فهمم چطور می‌شود این همه بود. فقط۴۲ سال عمر کردید اما دایره حضورتان بزرگ‌تر از شعاع فهم ماست.

شما را هر وقت که می‌بینم، مثل روزهای قبل از عود شیمیایی‌تان، خندان و سرحالید. اما گاهی اوقات روی این مبل می‌نشینید، برای‌تان چای دارچین می‌ریزم؛ تلویزیون اخبار می‌گوید: 

مثل همیشه دست رو دست می‌کوبید و آه می‌کشید «یا زهرا» و موها، ابروان و ریش‌های‌تان می‌ریزد.

لاغر و نحیف می‌شوید، چشمان همیشه خندان حالا دودو می‌زند.

سرفه می‌کنید. خردل نیست ولی سرفه می‌کنید.

بی‌قرار می‌شوم، گریه می‌کنم، فدای جدتان بشوم، تلویزیون خاموشش بهتر است.

امشب در ایوان کوچک خانه ما، زیر این پرچم سیاه روضه حضرت عباس(ع) بخوانید؛ من هم گل‌های یاس را در جانمازتان می‌ریزم و برای علمِ بی‌علمدارتان گریه می‌کنم.

آقای سید‌محمد صنیع‌خانی دایره وسعتِ حضور شما در قدیم اسطوره خوانده می‌شد، امروز افسانه؛ حالا ما مانده‌ایم و جای خالی این دایره بزرگ در این فلات پهناور دوست‌ داشتنی. برای همین است که شما را هر روز می‌بینم.


عماد الدین باقی

اگر شهدا بودند ...

عماد باقی

در همه جای دنیا شهدای دفاع از کشور مقدس هستند و برای آنها یادبودهای ملی بنا می‌کنند. همه مردم با هر اندیشه و گرایشی به آنان احترام می‌گذارند یکی از دلایلش این است که شهدا وسیله استفاده سیاسی و گروهی و جناحی قرار نمی‌گیرند به‌خصوص وسیله استفاده حکومت و قدرت برای کسب مشروعیت حکومتگران و برای امتیازخواهی درحالی که حساب شهدا از آنها که مانده‌اند، جداست. اگر کمی به گذشته نزدیک برگردیم و روزنامه‌های... را ببینیم و گروه‌هایی که در خیابان راه می‌افتادند و زیر پرچم شهدا با مردم برخورد می‌کردند را به یاد آوریم، دلیل بی‌حرمت شدن شهدای گرانقدر را بیشتر درمی‌یابیم اما دریغ و افسوس که در کشور ما وضعیتی رخ داده است که یاد کردن از شهدا هم برای عده‌ای امری اکراه‌آمیز شده و به گروه خاصی منحصر شده است. من برخی شهدا را از نزدیک می‌شناختم و با آنان محشور بودم. وقتی به آنها فکر می‌کنم که اگر آنها بودند چه می‌شد با خود می‌گویم شاید جای خالی آنها شرایط را به این سو برده است و ارزش وجودی آنان را بیشتر متوجه می‌شوم. در زمانه‌ای که اخبار فساد و اختلاس بیداد می‌کند و هر روز اسامی افرادی که اهل تسبیح و تظاهر به تدین بوده‌اند را می‌شنوید اگر بشنوید، داستان زندگی برخی از این شهدا را چه اندیشه‌ای خواهید کرد؟ وقتی می‌شنوید سیدمحمد صنیع‌خانی مسوول و بنیانگذار ترابری سنگین سپاه و جانشین بنیاد تعاون سپاه بود و یکی از چهره‌های متهم به اختلاس این روزها  از مسوولان بنیادی بوده که سال‌ها پیش صنیع‌خانی سکانش را داشته چه در ذهن‌تان می‌گذرد؟ او در پی رفع مشکلات پرسنلش بود و حتی برای اهدای کلیه به یکی از آنها به بیمارستان رفت ولی جواب آزمایش خون منفی بود. در تمام دوره مسوولیتش یک ریال به سود خود بر نداشت و برای خودش هیچ ‌وقت انتظاری نداشت و دغدغه‌اش معاش و زندگی دیگران بود. در زمانی که مسوول مبارزه با موادمخدر بود و رهبری فقید انقلاب متوجه می‌شود در یک کیسی که منجر به کشف ١٢٠ کیلو هرویین از فردی شده بود و متهم یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار تومان به او رشوه داده ، سیدمحمد آن را ضمیمه پرونده کرده است به او 100هزار تومان هدیه می دهد ولی سیدمحمد آن را بین پرسنلش تقسیم می‌کند و سهم خودش 9 هزار تومان می‌شود. بعد متوجه می‌شود 3 نفر از قلم افتاده‌اند که سهم خود را هم به آن 3 نفر می‌دهد. در دیدگاه حکمرانی خوب این درست است که «چگونه حکومت کردن» مهم‌تر است از «چه کسی حکومت کردن» و «چگونه مدیریت کردن» مهم‌تر از «چه کسی مدیریت کردن» است. این درست است که سیستم و هنجارهای حاکم نقش بنیادی دارند ولی معنایش این نیست که نقش افراد صفر است. حتی اگر سیستم کاملا سازمان یافته و نظارت‌پذیری هم داشته باشید کسی مثل ترامپ که به قدرت برسد، می‌تواند تمام سیستم را دنبال خودش بکشد. نقش فرد هم در سیستم کلیدی است. یک فرد می‌تواند سیستمی را به سوی بهبود و اصلاح یا به سوی ناکارآمدی و حتی فروپاشی سوق دهد. نباید از نقش افراد و روحیات‌شان غافل بود. از این منظر «کیستی شهدا» و آنها که هستند برای یک جامعه و برای سامانه مدیریتی اهمیت پیدا می‌کند و بود و نبود آنها به معنای بود و نبود وضعیت‌های مختلف است. ما در شهرهای مختلف اسامی شهدا را در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌بینیم اما حتی یک لحظه هم به اینکه آنان جان‌شان را برای دفاع از میهن گذاشتند، نمی‌اندیشیم و رغبتی برای بسیاری برنمی‌انگیزد. درواقع نه تنها شایستگان حاضر بلکه شهدا هم قربانی سوء عملکرد ساکنان خانه قدرت شده‌اند. بسیاری از این شهدا حکایت‌هایی شنیدنی دارند. سال‌هاست هزاران هزار از ما در منطقه ۱۶ و ۱۹تهران از زیر پل شهید  سیدمحمد صنیع‌خانی عبور می‌کنیم، کتیبه نام و تصویرش را بر دیوار بلند آموزش و پرورش منطقه ۱۹ می‌بینیم یا هزاران هزار به درمانگاه شهید صنیع‌خانی می‌روند اما بعید است حتی یک نفر یک ‌بار بپرسد که او «که بود و چه کرد؟» آیا او فقط یک فضیلت داشت و آن هم شهادت بود یا شهادت به دیگر فضیلت‌هایش افزوده شد؟

شهدا در واقع برگزیدگان یک ملت و بهترین آنها هستند. درنگ در کیستی‌شان، آموزه‌های گران و سودمندی برای ما خواهد داشت.


پل‌ استراتژیک

 

پل قطور در مسیر تنها راه ریلی مواصلاتی ایران به ترکیه و اروپا در حدود 25 کیلومتری شهرستان خوی قرار دارد. ارتفاع این پل 120 متر و طول آن 450 متر است و بلندترین پل ریلی خاورمیانه  نامیده  می‌شود. 

در سال 1364 و در بحبوحه جنگ تحمیلی عملیات نظامی در خلیج‌فارس متمرکز بود و موجب کند شدن روند ارتباطات اقتصادی ایران از طریق دریا شده بود. در آن زمان بیشتر مراودات تجاری ریلی ایران از طریق خط‌آهن ایران به ترکیه و مرز جلفا با اتحاد جماهیر شوروی سابق صورت می‌پذیرفت. 

در مسیر خط راه‌آهن ایران به ترکیه پل استراتژیکی به ‌نام پل قطور قرار دارد که در ابتدا به آن اشاره شد.

دشمن بعثی که در میدان نبرد نظامی ضربات مهلکی را از نیروهای ایرانی دریافت کرده بود به‌ دنبال هدف قرار دادن اقتصاد ایران و قطع شریان‌های ارتباطی کشور با دیگر کشورها،  حمله به پل استراتژیک قطور را در دستور کار و در سال 1364 بارها پل را مورد حمله هوایی و بمباران قرار داد و خساراتی را به نقاط حساسی از پل قطور وارد کرد به ‌طوری‌که در یکی از حملات، تابلیه(عرشه) پل آسیب جدی دید و عملا تردد قطارها روی پل را متوقف کرد. 

در آن زمان بنده در ایستگاه راه‌آهن سهلان آذربایجان بودم و پس از بمباران به اتفاق آقای قره‌گوزلو، مدیرکل وقت راه‌آهن آذربایجان به محل پل قطور جهت بررسی خسارات وارده و امکان‌سنجی‌های لازم  رفتیم. 

لازم به ذکر است در همان زمان راه‌آهن ترکیه به راه‌آهن‌های اروپایی تلکسی مخابره کرده و درخواست عدم اعزام واگن به سمت ایران را کرد.

در جلساتی که با همکاران داشتیم به این نتیجه رسیدیم که تا بازسازی پل به‌ صورت موازی و از طریق حمل و نقل ترکیبی اقدام به جابه‌جایی واگن‌ها از یک سوی پل به سمت دیگر پل قطور شود. اجرای این پروژه یعنی انتقال واگن‌ها از جاده تدارکاتی پل قطور از سمتی به سمت دیگر نیاز به ماشین‌آلات سنگین حمل ادوات خاص ترافیکی  را داشت که به تریلی‌های تیتان معروف  هستند.

از آنجایی که شهبد والامقام محمد صنیع‌خانی در آن مقطع فرماندهی ترابری سپاه پاسداران را عهده‌دار بوده ضمنا این تریلی‌ها را نیز در اختیار داشتند با ایشان تماس گرفته و درخواست کردم در انجام این پروژه مساعدت کنند. ایشان هم ضمن استقبال از این ایده ماشین‌آلات تیتان را وارد منطقه پل قطور کرده و پس از زیرسازی برای حرکت ماشین‌آلات مزبور روی جاده تدارکاتی پل قطور، تیتان‌ها را به یک سمت پل هدایت کرده و پس از ریل‌گذاری روی کفی تیتان‌ و در راستا قرار دادن تیتان مجهز به ریل در مسیر واگن‌های حامل بار، آنها را یک به یک روی کفی تیتان ریل‌گذاری شده هدایت کرده و پس از محکم‌کاری‌های لازم تیتان را به سمت دیگر اعزام و در آن سمت هم به همین شکل واگن خالی از روی تیتان به سمت خط‌آهن منتقل می‌شد. این کار تا پل قطور مرمت و آماده عبور قطار شد یعنی حدود یک ماه بدون وقفه ادامه داشت. لازم است متذکر شوم در همان زمانی که عملیات جابه‌جایی واگن‌ها با روش ترکیبی شروع شد به ترکیه اعلام شد که مشکل برطرف شده و واگن‌های اروپایی می‌توانند به ایران اعزام شوند. مضافا اینکه در یک ماهی که با این روش به صورت ترکیبی حمل و نقل در دو سوی پل قطور انجام شد، تعداد واگن بیشتری نسبت به مدت مشابه سال قبل‌ جابه‌جا شد که نشانگر عنایت خداوند و همت والای برادرانی بود که در آن شرایط با تمام مشکلات ماموریت خود را به نحو احسن به انجام رساندند و شهید صنیع‌خانی نقش تعیین‌کننده و موثری در بروز و ظهور این حماسه اقتصادی در بحبوحه جنگ تحمیلی ایفا کردند.

خاطره آقای مهندس صادق افشار

 مدیرعامل اسبق راه‌آهن جمهوری اسلامی ایران بالاخص در دوران جنگ تحمیلی

 از شهید والامقام محمد صنیع‌خانی


مردی که شبیه خودش بود

مصطفی باغبانی

یکی از مرام سید پشتکار و بدون چشمداشت مالی یا تعریف از او بود. یکی از خدمات سید از زحمات زمان دفاع مقدس از دورانی که او برای ساختن یک پل برای عملیات والفجر ۸ انتقال لوله‌های طویل آن را از تهران با بسیج صدها تریلی و اعزام نیروی متخصص جوشکار با صدها اتوبوس به منطقه صحبت می‌شد بلافاصله حرف را عوض می‌کرد و می‌گفت، کار اهل‌بیت بود ما چه کاره‌ایم و وقتی کاری درخصوص جانباز به سید داده می‌شد و از او کمک می‌خواستیم سید فکر اعتبار و آبروی خودش نبود و بلافاصله تلفن برمی‌داشت و به هر کس که می‌توانست رو می‌انداخت تا کار را انجام دهد و تا کار به سرانجام نمی‌رسید، دست از تلاش برنمی‌داشت. وقتی بابت مشکل یک رزمنده به سید رجوع می‌کردیم مثلا یک راننده رزمنده زده بود یک عابر را کشته بود و در زندان بود و زن و بچه او سرگردان و مستاصل و بی‌کس، سید برای رضایت خانواده و پرداخت دیه به هر جا و هرکس رو می‌انداخت تا آن رزمنده را به خانواده برگرداند و تا رضایت نمی‌گرفت و رزمنده را از زندان بیرون نمی‌آورد، دست از تلاش برنمی‌داشت. هیچ ‌وقت تعریف راجع به خودش را نمی‌پذیرفت وقتی از ایشان تعریف می‌کردند، حرف را عوض می‌کرد. سیدعلی‌رغم درد شیمیایی که داشت هیچ‌وقت مقابل جانبازان ابراز درد نمی‌کرد.


apw6g3b0

راز سید

فرازی از کتاب در دست انتشار دویدن با دل (مستندنگاری زندگی سردار شهید سیدمحمد صنیع‌خانی)
اسفند ۱۳۷۳/ لندن

محمد ساربان‌نژاد، دوربینش را روشن کرده است. در اتاقی که محل استقرار سیدمحمد است؛ در و دیوار سفید اتاق، یخچال کوچک و میزی چسبیده به دیوار و چند صندلی در تصویر دیده می‌شود. پای در، کفش‌های سیدمحمد است و محمد ساربان‌نژاد. سیدمحمد با زیرپیراهن سفید و شلوار راحتی، سجاده‌اش را روی فرش پهن کرده و به رکوع رفته است. کنارش یک فلاکس چای و قندان و دفترچه یادداشت به چشم می‌خورد. هزاران کیلومتر آن طرف‌تر در خانه‌اش در تهران مراسم میلاد امام رضا (ع) برپاست. 

دوستان و آشنایان و همرزمان و جانبازان و آزادگان و دوستان و هیئتی‌هایی که در مناسبت‌ها، موکب را در خانه‌اش برپا می‌کنند حالا منتظرند تا در این شب، نماز سیدمحمد تمام شود و با او تماس بگیرند و قرار است، تلفن را روی آیفون بگذارند و میکروفن را بگیرند جلوی آیفون تا همه صدای سیدمحمد را بشنوند. در شبی که سال‌ها مثل آن شب را کنارش بوده‌اند و از امام رضا (ع) یاد کرده‌اند و چه کسی است که از ارادت عجیب و شگفت و عمیق سیدمحمد به امام رضا(ع) خبر نداشته باشد؟ سیدمحمدی که در تمام عمر خودش همه ساله به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده است و مشهد را دوست دارد به خاطر امام رضا(ع). 

در تمام 8 سال جنگ، عاشقانه ایاب و ذهاب رزمندگان را برای زیارت امام رضا(ع) مهیا کرده است. همان طور که وسیله رسیدن رزمندگان را از سراسر ایران به مناطق جنگی مهیا کرده است. حتی غافل نبوده که اگر در محله‌ای و در شهری و استانی، خانواده‌های شهدا عزم زیارت امام رضا(ع) را دارند برای آنها اتوبوس بفرستد. چه سفارش‌ها که به راننده‌ها می‌کرده برای راحتی زوار امام رضا(ع) در راه، همان طور که سفارش می‌کرده برای ایمن رسیدن رزمندگان از شهرهای خودشان به جبهه. 

این عهد و کشش و الفت، گویی در نهاد سیدمحمد ازلی بوده است آنچنان که ارادت پدرش سیدموسی نیز به امام رضا(ع) اینگونه بوده. مردی که قبل از آمدنش برای معالجه به غربت ابتدا به زیارت امام رضا(ع) شتافته و با او درد دل گفته و پیش از آن ماجراها داشته است با امام غریبان. یکی از کسانی که از راز درد دل سیدمحمد پرده برمی‌دارد، دکتر محسن رضایی است:«ایشون گفت من چند سال پیش که دلم گرفته بود در یک روزی که مشهد مقدس شرفیاب شدم و توی ذهنم هم رحلت امام بود و مساله اون صحنه‌های مقدس جنگ از حضرت رضا خواستم که من رو هم ایشون ببرند و من هم به جمع شهدا بپیوندم. ایشون می‌گفت همه این رو که گفتم، بعد زیارت کردم و آمدم و خوابیدم و در خواب حضرت رضا(ع) را دیدم که ایشون به من گفتند که شما خودت رو آماده کن و پیش ما خواهی آمد. حالا که من مریض شدم، من فکر می‌کنم این مریضیم مربوط به همون حاجتی است که من از ایشون خواستم. من فکر نمی‌کنم با معالجاتی که در ایران یا خارج هست، من خوب بشم. من رفتنی هستم و من اطمینان دارم که حاجت من رو حضرت رضا(ع) قبول کرده.» 

نقل داوود رضایی نمونه دیگری از برملا شدن این راز است:«سیدمحمد جهت زیارت و درد دل به حرم آقا علی‌ابن موسی‌الرضا(ع) رفته بود. در خواب امام رضا(ع) را می‌بیند. امام رضا(ع) به هر کس که به حضورشان مشرف می‌شده، یک سربند سبز هدیه می‌داده. نوبت سیدمحمد که می‌رسد، امام رضا(ع) می‌فرماید:«ناراحت نباش! به زودی نزد ما خواهی آمد.» 

نماز سیدمحمد تمام می‌شود. دوباره به سجده می‌رود و آنگاه که سر از سجده طولانی پس از نماز برمی‌دارد، صدای زنگ تلفن بلند می‌شود. دوربین ساربان‌نژاد، تلفن را نشان می‌دهد. تلفن روی زمین است و حالا وارد کادر شده است. سیدمحمد کنار تلفن می‌نشیند و تلفن را برمی‌دارد. دوربین رو به آینه قدی کنار دیوار می‌رود، تصویرسیدمحمد در آینه افتاده است. انگشتری عقیق در انگشت کوچکش نمایان است با موها و محاسنی که هنوز سفید نشده است. پلک می‌زند و نفسی عمیق می‌کشد تا اولین جمله‌اش را بگوید. آن طرف هیئتی‌ها در منزلش نشسته‌اند و صدای سیدمحمد روی بلندگوست:«السلام علیک یا غریب‌الغربا، السلام علیک یا علی‌بن موسی الرضا(ع) (صدای گریه حاضران شنیده می‌شود) خدمت کلیه برادران عزیزم، دوستان و عزیزان و مسوولانی که زحمت کشیدند و در این محفل منور ولادت با سعادت علی‌ابن موسی الرضا(ع) شرکت کردند، تشکر می‌کنم. اجرشون با مادرم حضرت زهرا(س).

برادران عزیز! من با کسالتی که برام پیش اومد رازی است بین من و خدا و امام رضا(ع)(سیدمحمد گریه حاضران را می‌شنود.) دو، سه دسته از برادران و مسوولان در جریان هستند. ان‌شاءالله دعا بفرمایید من از این آزمایش به خوبی دربیام.

 بنده خواهشی که از برادران دارم، قدر سلامتی خودشان را بدانند و به انقلاب خمینی کبیر(ره) و مقام معظم رهبری و خانواده شهدا و جانبازان و عزیزان بسیجی خدمت کنند. راه موفقیت در وحدت و پیروی از ولایت است و آقا و مقام ولایت فقیه است. تا می‌توانید پشتیبان ولایت باشید و بسیجیان عزیز و خانواده شهدا رو عزت بگذارید. بنده لایق صحبت کردن نیستم...  .

خبر ضایعه بزرگ درگذشت برادرم حاج احمدآقا رو به همه برادران عزیز و به مقام معظم رهبری و اهل بیت امام(ره) تسلیت می‌گم. موقع اومدن به لندن بعد از تاکید از طرف فرماندهی کل سپاه شد که بیام و اطاعت کردم و با مشورت ولایت امر و استخاره‌ای آمدم به اینجا. من خارج بیا نبودم. من شرمنده جانبازان و خانواده شهدا و بسیجیان عزیز هستم و دوست داشتم در همون بیمارستان‌های تهران باشم. در اینجا خبر رحلت ایشون رو شنیدم. روزی که می‌خواستم بیام، خدمت ایشون رسیدم و رفتم خدمت ایشون. حاج احمدآقا چند کلمه به من گفتند.گفتند که من دعا می‌کنم شما به سلامت برگردید؛ برگشتن و سلامت شما و این دعا به خاطر خودمه. دعا می‌کنم شما سلامت باشید که خدمت به انقلاب امام(ره) بکنید و حرم امام(ره)رو. و من از شما راضی‌ام و شفاعتت رو به امام(ره) می‌کنم. به هر صورت ایشان با اجدادش و امامش محشور شد و بنده در کنار بیمارستان و غربت هستم. از برادران عزیزم می‌خوام که دعا بفرمایند ما هم با امام محشور شیم و همه بسیجیان و شهدا با امام محشور بشن... اگر بودم خدمتگزار انقلاب و همون خادم قدیم خواهم بود و اگر نبودم از همه حلالیت می‌طلبم. نوکر همتون هم هستم و از همه عزیزان التماس دعا دارم.»


حوزه امتحانی

خرداد 1347 آخرین روز امتحان نهایی دیپلمم.

حوزه امتحانی، در دبیرستانی دخترانه در خیابان ظهیرالدوله  بود.

بعدازظهر یک روز بهاری. جوانه‌های سبز درختان تهران. عطر پیچ امین‌الدوله روی دیوار خانه‌ها مستم می‌کرد. سرخوش بودم و شاد. امتحان‌ها را خوب داده بودم و مهندسی مکانیک دانشگاه تهران را در یک‌قدمی خود می‌دیدم. بعد از امتحان پرسشنامه‌ای بین دانش‌آموزان توزیع کردند که یکی از سوالات این بود که اگر قرار شود استخدام وزارتخانه‌ای شوید، انتخاب شما چیست؟

من وزارت راه، وزارت آب و برق و پست و تلگراف و تلفن را نوشتم. چون آموخته بودم باید جایی بروم که به مردم خدمت کنم. آن روز 18 سال بیشتر نداشتم.

شهریور 1374

نه بهار بود. نه بوی پیچ امین‌الدوله می‌آمد و نه من جوان و سرخوش بودم. شهریور 74  نه گرمای دلنشین تابستان را داشت و نه بوی خوش آمدن پاییز را. آن روزها سید محمد(برادرم) بعد از سال‌ها تحمل رنج و درد، روح بزرگش از قفس تن جدا شده بود. آن شهریور، بوی گازهای شیمیایی جنگ را می‌داد و داغی رنج‌های محمد را داشت و برودت حس نبودنش.

چند روزی بعد از شهادت سید محمد  به دیدار پدر رفتم. ما دو نفر در اتاق تنها بودیم. توان نگاه به چشم‌هایش را نداشتم.  دو سرو جوان خود، سیدحسن و سید محمد را در جنگ زیر خاک گذاشته و کمر خم نکرده بود.

اما چشم‌هایش!

پدر، برگه کاغذ کوچکی را به من داد و گفت: این را من سال‌ها پیش به سید محمد  داده بودم. حالا به شما می‌دهم که مورد توجه‌تان قرار گیرد. به کاغذ تا شده خیره شدم. یعنی در این کاغذ چه بود که سیدمحمد را آن‌گونه با عرشیان محشور کرد؟! این کاغذ نقش یک گنج معنوی بود. پدر وقتی چهره متعجب مرا دید، گفت: یک بیت شعر است. حدود سی و چند سال پیش. به زیارت امام رضا رفته بودم. برای غسل زیارت به  حمام رفتم.  سردر حمام این شعر را نوشته بودند. این شعر قلبم را تکان داد. 

شعر را خواندم. امتحان نهایی به یادم آمد و عشق به خدمت. به سیدمحمد با آن همه رشادت و بردباری‌اش و به سیدحسن 16 ساله که بعد از 3 ماه در جبهه کردستان 6 هزار تومانی که پرداخت کرده بودند را به صندوق کمک به جبهه ریخته بود و وقتی دوستانش گفته بودند که کمی هم برای خودت نگه می‌داشتی، معصومانه جواب داده بود: 

آقام سفارش کرده پول قبول نکنم! 

ما سال‌ها بود که از رفتار و منش پدر آموخته بودیم. 

یک سال بعد، برادرم سیدحسین، سید محمد را در خواب می‌بیند. سیدمحمد با همان چهره پیش از بیماری و با لباس‌های آراسته، او را در آغوش می‌گیرد. سوال می‌کند: 

محمد وضعیت آن‌ طرف چطوره؟ 

شهید با لبخند رضایتی می‌گوید: من قبول شدم. 

سیدحسین می‌پرسد: به لحاظ چه کاری؟ 

شهید: همین کارهایی که می‌دیدی. 

سیدحسین می‌گوید: اصرار کردم کدام کار موثرتر بود؟ 

گفت: همین که کسانی که مشکل داشتند به من مراجعه می‌کردند و من مشکلشون رو حل می‌کردم. 

باز شهید می‌خندد  و می‌گوید: 

اینجا خدمت به مردم خیلی به درد آدم می‌‌خوره. 

ما هرچه آموختیم از پدر بود.  از درس‌های ناگفته که با کردار و رفتار به ما آموختند نه با کلام. در آن کاغذ یک بیت شعر ساده بود در سردر یک حمام. 

تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن

به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی 

این شعر را شاید صدها نفر خوانده و گذشته بودند. اما در قلب پدر چراغی روشن بود که بر آن شعر تابید و آن چراغی نبود جز خدمت به خلق. به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی. 

امروز حوزه امتحانی دیگر در دبیرستانی در ظهیرالدوله نیست، کل دنیاست.


02yewen7

سید همه جا بود

کسانی که با جنگ تحمیلی و سختی‌ها و مشقت‌های آن به خصوص در شب‌های عملیات رزمندگان اسلام آشنا هستند حتما به نقش و اهمیت ترابری سنگین نیروهای رزمنده واقف هستند و کسانی که ترابری سنگین سپاه در شب‌های عملیات را به یاد می‌آورند حتما و بلافاصله  نام نورانی  شهید  والامقام سیدمحمد صنیع‌خانی را می‌بینند و اشک حسرت به رشادت‌ها و اخلاص این شیرمرد عرصه نبرد  می‌ریزند.

سیدمحمد در نازی‌آباد بزرگ شد و پس از دبیرستان به مبارزه با رژیم طاغوت پرداخت و زندانی شد. از روز ورود امام راحل در خدمت انقلاب قرار گرفت و تا پایان شهادتش هر جا نیاز انقلاب بود، صنیع‌خانی نیز حضور داشت. ترابری سنگین سپاه مسوولیت بسیار بزرگی بود که شهید صنیع‌خانی آن را پذیرفت. جابه‌جایی نیروها و امکانات رزمندگان در شب‌های تاریک عملیات که ‌باید کاملا پنهان بماند، وظیفه‌ای بسیار پیچیده و بزرگ بود. عملیات والفجر 8 از بزرگ‌ترین عملیات دوران جنگ تحمیلی بود که با انتقال هزاران وسیله سنگین زرهی و ماشین‌آلات و اتوبوس برای انتقال نیروها و رعایت کامل اصل غافلگیری انجام شد. نقش شهید صنیع‌خانی در این عملیات‌ها بسیار چشمگیر بود. در هر نقطه‌ای از کشور که نیاز به ترابری سنیگن بود، شهید صنیع‌خانی نیز حضور داشت. ترابری سنگین سپاه در وقایع طبیعی و مراسم دیگر نیز در طول جنگ و پس از آن در خدمت مردم و انقلاب بود. شعاع وجودی سید ما فقط محدود به جنگ و سپاه نبود. یتیم‌های جنوب شهر نیز شاهد حضور پنهانی سید برای رسیدگی به مستمندان و ایتام بود. رسیدگی به خانواده‌های شهدا و حل مشکلات آنان مشرب همیشگی او بود. عشق به مردم محروم، او را به زابل برای احداث سیل‌بند می‌کشید و لذت خدمت به انقلاب و کشور، او را به مرز ایران و ترکیه برای انتقال واگن‌های باری ایران که بر اثر بمباران پل قطور آسیب دیده بود، می‌برد. سید همه جا بود. هر جا نیاز داشت و هر جا نیاز به انتقال سریع نیروها و تجهیزات بود، صنیع‌خانی حضور داشت. نقش کلیدی او در مراسم ارتحال مراد و مقتدایش حضرت امام خمینی بیشتر مشهود شد و سید با وضعیت شیمیایی‌ شده‌اش در جنگ، تمام مراسم امام از هفتم، چهلم، سالگرد و ساخت حرم را به عهده گرفت. عشق صنیع‌خانی به مقام معظم رهبری نیز وصف ‌ناشدنی است.  نگاهی به وصیتنامه شهید صنیع‌خانی و تاکید فراوان او بر اهمیت اصل ولایت فقیه و رهبری شخص آیت‌الله خامنه‌ای، تداعی‌کننده وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی و نگاه ایشان به ولایت و رهبری است. شهید صنیع‌خانی طی عمر با برکتش که  در سال 74  بر اثر آثار شیمیایی زمان جنگ  به پایان رسید همواره در خدمت مردم و آرمان‌های انقلاب بود. زندگی پرتلاش این بزرگان و جوان برومند جنوب تهران، درس بسیار بزرگی برای نسل جدید و جوانان کشور است.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
5 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

  • کدخبر: 1468382
  • منبع: روزنامه اعتماد
  • نسخه چاپی

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.