محسن رفیق دوست گفت: دو سه نفر را روانه کردم هویدا را آوردند و یک اتاق مجزا هم برایش آماده کرده بودیم بردیمش در آن اتاق و به قول خودش اولین کسی که در جمهوری اسلامی با او حرف زد من بودم.
به گزارش جماران؛ دیده بان ایران نوشت: امروز مصادف است با سالروز اعدام امیرعباس هویدا (۲۸ بهمن ۱۲۹۷ تهران – ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ تهران) یکی از نخستوزیران ایران در زمان محمدرضاشاه پهلوی که با ۱۲ سال و نیم نخستوزیری، طولانیترین ریاست را بر دولت در طول تاریخ ایران داشت. مرگ هویدا همواره یکی از مرموزترین مرگ های تاریخ ایران است که پس از گذشت 40 سال از آن ماجرا هنوز هم حرف و حدیث های بسیاری درباره آن مطرح می شود.
مسعود بهنود در کتاب «۲۷۵ روز بازرگان» (صفحه ۲۶۷) درباره ماجرای اعدام یا قتل هویدا نوشته است که او در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پس از فرار نگهبانها از زندان بیرون آمد و به منزل آقای طالقانی تلفن زد و از آن طریق خود را تسلیم کرد. سپس به دادگاه انقلاب تحویل داده شد و با حکم صادق خلخالی قاضی دادگاه اعدام شد. او قبل از اتمام دادگاه در وقت تنفس به قتل رسید.
اما از سوی دیگر عباس میلانی در دانشنامه ایرانیکا در همین رابطه مینویسد که در جلسه دوم محاکمه هویدا، بعد از خواندن رأی هیئت منصفه توسط خلخالی، هنگامی که هویدا و مأمورین در حال خروج به سمت حیاط بودند، یکی از همراهان هویدا با استفاده از کلت، دو گلوله به او شلیک کرد. مرگ هویدا میتوانست دردناک و کند باشد. از این رو هویدا از یکی از مأمورین خواست تا کارش را یکسره کند؛ و آن مرد هم پذیرفت و سومین گلوله را در سر هویدا شلیک کرد. میلانی در کتاب ایرانیان نامدار با این تفاوت روایت را تکرار میکند: «برخی میگویند که خلخالی به هویدا تیراندازی کرد، درحالی که بقیه آخوندی به نام غفاری را گناهکار اعلام میکنند.»
اما زنده یاد ابراهیم یزدی، یکی از مقام های اوایل انقلاب، مرگ هویدا را اینگونه روایت میکند: «زمانی که محاکمه مرحوم هویدا در زندان قصر شروع شد ومی خواست بگوید در دوران ۱۴ ساله زمامداری نخستوزیری شاه چه اتفاقاتی افتاد و خاطرات خود را بیان کند، پس از این که جلسه دادگاه تنفس داده میشود و هویدا به راهرو میآید، یکی از آقایان روحانی که آنجا بوده و من مایل نیستم اسم ببرم، در راهرو با هفت تیر کمری خود هویدا را میکشد و زمانی به خلخالی خبر میدهند که کار از کار گذشته بودهاست. هویدا را میبرند روی صندلی مینشانند و عکس میگیرند و حکم اعدامش را قرائت میکنند و سپس او را اعدام میکنند؛ ولی در واقع او را قبل از اعدام کشته بودند.»
اشاره ابراهیم یزدی به «هادی غفاری» است که اصغر رخ صفت رییس وقت زندان قصر ادعا میکند در آن دوره هادی غفاری بدون آنکه مسئولیتی داشته باشد، به زندان قصر رفت و آمد داشت؛ متهم میبرد و میآورد. اسلحه میبرد و میآورد. در روز دادگاه هویدا که او را به حیاط پشت زندان برده بودند و هادی غفاری با یک تیر هویدا را پیش از اعلان حکم کشته بود، یادم است وقتی صدای تیر در یکوقت غیر متناسب آمد، بسیار ترسیدم. وقتی سمت صدای تیر رفتم، فهمیدم آقای غفاری هویدا را کشتهاست!
این در حالی است که غفاری در گفت و گویی که سال 95 با حسین دهباشی انجام داده است درباره این ماجرا می گوید: «در همان ماجرای دادگاه هویدا من فقط مستمع هستم همین فقط. جرم من این بود که آنجا نشسته بودم. هیچکس نمیداند چه کسی او را کشته؟ فقط خلخالی میداند و خدا. خلخالی خودش او را نکشته است. این مقدار را من میدانم. خلخالی خودش نکشته. دادگاه او تمام شده بود. آقای خلخالی حکم داد و حکم را در دادگاه خواند. من نشسته بودم، اینها نوارهایش هست. همه ضبط شده است.»
اما با این وجود روایت محسن رفیق دوست نخستین وزیر سپاه، رئیس بنیاد مستضعفان و . . .از این ماجرا هم خواندنی است. رفیق دوست که سال گذشته با برنامه رادیویی انقلاب تا آزادی به تهیه کنندگی «عبدالله عبدی» گفت و گو کرده است در همین رابطه یعنی قتل امیرعباس هویدا و ماجرای بازداشت او صحبت هایی را به میان آورده که بخش هایی از آن در پی می آید:
*داستان آقای هویدا این است که شاه وقتی در مقابل مردم کم آورد شروع کرد یاران خودش را گرفتن. اتفاقاً بخشی از کار ما را خود شاه سبک کرد. نصیری و خسروداد و . . . و اینها در پادگان جمشیدیه زندانی کرده بود.
*هویدا را برده بود در انتهای لویزان به نام باغ شیان که متعلق به ساواک بود و محل پذیرایی میهمان های مخفی ساواک بود از قبیل مناخم بگین، موشه دایان، ملک حسین و. . .این افراد محرمانه وارد ایران می شدند و در این باغ سرسبز حضور پیدا می کردند.
*چند سالی هم بود که خانه رییس ساواک هم کنار همین باغ ساخته شده بود. در این باغ کاخی بود که 12 تا سوییت هم برای همراهان این میهمانان ساخته بودند که هویدا را در یکی از این سوییت ها زندانی کرده بودند.
*یک نفر از برداران انقلابی که کارمند سازمان آب بود و خانه اش نزدیک این باغ بود. بعد از اینکه انقلاب پیروز می شود تقریباً 22 یا 23 بهمن وارد باغ می شوند و این باغ را تسخیر می کنند. آن موقع فقط باغبان ها حضور داشتند.
*این افراد وقتی وارد باغ می شوند و هویدا را پیدا می کنند خودش می گوید زنگ بزنید که بیایند مرا ببرند. که یکی از این افراد زنگ می زند مدرسه علوی. چون من مسئول این کار بودم آقای حقانی که گوشی را برداشته بود و خودش هم این خبر را باور نمی کرد گفت: فردی به نام آقای رضاییان می گوید هویدا اینجاست.
*من هم از همان مدرسه علوی دو سه نفر را روانه کردم هویدا را آوردند و یک اتاق مجزا هم برایش آماده کرده بودیم بردیمش در آن اتاق و به قول خودش اولین کسی که در جمهوری اسلامی با او حرف زد من بودم.
*هویدا به من گفت شما راحت پیروز شدید. بعد از چند وقت که زندان قصر را آماده کردیم همه این افرادی که در زندان رفاه بودند منتقل کردیم به زندان قصر!
*آقای اصغر رخ صفت شد رییس زندان و بردار ایشان محمد، شد مدیر داخلی زندان. آقای رخ صفت به من زنگ زد گفت میخواهم رفیق دوست را ببینم.
*من هم رفتم و هویدا گفت مرا از زندان بیاور بیرون کمی در حیاط زندان با هم قدم بزنیم. هویدا گفت می دانم که اعدامم می کنید اما عجله نکنید من خیلی حرف دارم که برای شما بزنم. حکومتی که ما در آن بودیم حکومت دزدها بود. اما من دزد نبودم.
*البته من هم معتقد بودم که هویدا باید می ماند و حرف می زد چون بالاخره 13 سال نخست وزیر کشور بود و زود اعدام شد.
*البته آقای فردوست هم زود مُرد. ما اصلاً کاری با او نکردیم. او هم اطلاعات جالبی داشت اما سکته کرد و مُرد.
*هویدا دو تا خانه داشت. که یکی از این خانه ها برای من نیست همان خانه ای که در آ اس پ بود برای یک تاجری بود و از قوم خویش هویدا بود. که وصیت کرد و من هم به آقای محمدی گیلانی گفتم و خلاصه به وصیتش عمل کردیم.
*ما هم هنوز نفهمدیم اعدام هویدا کار چه کسی بود. هر چند بعید نیست کار آقای غفاری باشد اما قاطعانه هم نمی توانم بگویم. اما در هر صورت هویدا کُشته شد اعدام نشد.
*اینکه آقای غفاری هم گفته ما هویدا را دستگیر کردیم هم حرف بیخودی است.