« اگر در آن شرایط، تسخیر لانه جاسوسی صورت نمیگرفت، امریکاییها دوباره قضیه 28 مردادماه را تکرار کرده و شاه را برمیگرداندند.»
به گزارش جماران، روزنامه اعتماد نوشت: 40 سال زمان زیادی است که به گذشته برگردیم و فارغ از فریادها و شعارها به مرور گذشته بپردازیم؛ گذشتهای که هنوز در کشاکش سیاست مانده و نمیتوان بهطور قاطع و صریح درباره آن با متر و معیار تاریخ سخن گفت، تاریخی که هنوز زیر سیطره سیاست مانده و قادر نیست به درستی به تجزیه و تحلیل دیروز بپردازد، دیروزی که اتفاقات ریز و درشت آن امروز ما را رقم زده است، یکی از آن اتفاقاتی که هنوز درباره اظهارنظرضد و نقیض فراوانی است و دربارهاش نمیتوان به قطعیت و قاطعیت سخن گفت، تسخیر سفارت امریکاست؛ سفارتی که با عقبهای که از گذشته داشت منجر به شکلگیری اتفاقات عجیبی شد که هنوز بررسی جزییات بستن آن دشوار است؛ بستنی که تقویم خاصی را به خود اختصاص داد و بهطور علنی امریکا را از ایران بیرون انداخت و حالا ساختمانی موزهمانند از آن بر جای مانده است؛ ساختمانی با دیوارهای طولانی که با سکوت خود به خیابان طالقانی مینگرند، خیابانی که در گذشته با دیده متفاوتی سفارت امریکا را پذیرفته بود و امروز چون یادگاری منحوس به آن نگاه میکند؛ یادگاری که سالها پیش به تسخیر دانشجویان انقلابی درآمد که در حافظه تاریخیشان خاطره خوبی از صاحب ساختمان نداشتند. امروز سالهای زیادی از آن حرکت انقلابی میگذرد و هر دفعه افراد زیادی از چند و چون جزییات این تسخیر سخن میگویند و وقتی اغلب تسخیرکنندگان از رویکرد خود نادمند، دکتر محمد صدر، مشاور محمدجواد ظریف و مدیر بخش عربی و آفریقایی وزارت خارجه معتقد است که تسخیر سفارت در زمان خودش کار انقلابی بود و قابل دفاع است. اگرچه محمد صدر جزو تسخیرکنندگان نبوده، اما امروز که آنها پشیمانند از کار آنها دفاع میکند، دفاع در زمانهای که شاید قدری جسارت بخواهد و بیش از آن عجیب باشد. اما ما که دیروز نبودیم و بعدها اخبار و سخنان تسخیرکنندگان را مرور کردیم، امروز در پی آنیم که با طرح پرسشهایی دریابیم چرا تسخیر سفارت در اوایل انقلاب کار درستی بود و بعدها تسخیر سفارت عربستان کاری بس زشت و مذموم. در 40 سالگی 13 آبان 58 با محمد صدر به گفتوگو نشستیم.
زمان اشغال سفارت امریکا کجا بودید و به چه گروهی گرایش داشتید؟
زمان تسخیر لانه جاسوسی به دلیل فارغالتحصیل شدن از دانشگاه جزو دانشجویان پیرو خط امام نبودم، اما اغلب بچههای تسخیرکننده لانه جاسوسی از جمله آقای شیخالاسلام بعدها به وزارت خارجه رفتند. من نیز به وزارت خارجه پیوستم، برای همین همیشه خارجیها تصور میکردند جزو دانشجویان خط امام بودم و خیلی تمایل داشتند که بدانند چه موضعی نسبت به تسخیر لانه جاسوسی داشتم. در سفر کاریام به انگلیس، درباره موضوعات مختلف با همتایم به عنوان مدیرکل خاورمیانه بحث کردیم. او هنگام خداحافظی از من درباره عضویت در گروه دانشجویان پیرو خط امام پرسید که پاسخ منفی دادم و او بسیار اظهار خوشحالی کرد، اما در ادامه به او گفتم: بهتر است یک نکته را بدانید، اگرچه جزو دانشجویان خط امامی نبودم، اما از فارغالتحصیلان خط امام بودم. به نظرم ابتدا متوجه نشد که چه گفتم و قدری گیج شد. بعدها در میان برخی شبکههای امریکایی دیدم از افرادی که با من ارتباط داشتند، سوال کرده بودند که فلانی جزو دانشجویان خط امام بوده یا خیر؟ به نظر میرسید این موضوع برایشان اهمیت بسیاری داشت، به هر حال جزو گروه دانشجویان پیرو خط امام نبودم، اما هنگام تسخیر لانه جاسوسی اغلب شبها اطراف سفارت راه رفته و شعار میدادیم. ضمن اینکه برخلاف برخی دوستان هنوز هم معتقدم که آن اقدام در آن زمان حرکت درستی بود.
چرا هنوز اعتقاد دارید تسخیر سفارت اقدام درستی بوده است؟
به نظرم اگر در آن شرایط، تسخیر لانه جاسوسی صورت نمیگرفت، امریکاییها دوباره قضیه 28 مردادماه را تکرار کرده و شاه را برمیگرداندند. مرور بعضی مسائل این ظن را افزایش میداد، زیرا گارد جاویدان به عنوان متعهدترین بخش ارتش به شخص شاه بعد از انقلاب در مرز ترکیه جمع شده و آمادگی داشتند تا در صورت به وجود آمدن شرایط مناسب به ایران حمله کنند و مانند روز 28 مرداد 1332 جو داخل را به نفع شاه تغییر دهند. چه بسا میتوانستند با دخالت امریکا وضعیت را برای ورود دوباره شاه فراهم کنند، اما تسخیر لانه جاسوسی باعث شد که امریکا کاملا در شرایط انفعال قرار گیرد و توطئه تکرار کودتای 28 مرداد خنثی شود. ضمن اینکه حضور شاه در امریکا شائبه تکرار واقعه 28 مرداد را در ذهن بعضی انقلابیون افزایش میداد؛ اگرچه بعضی دوستان امریکایی شاه با بهانه قرار دادن بیماری او و فراهم کردن شرایط برای معالجه او با سفرش به امریکا به ماجرا جنبه انساندوستانه میدادند، نه جنبه سیاسی. خلاصه این دو دلیل باعث شد که ظن انقلابیون به احتمال تکرار کودتای 28 مردادماه تقویت و با تسخیر لانه جاسوسی، این توطئه بزرگ خنثی شود. برای همین به نظرم در آن شرایط اقدام درستی بود. البته همین جا باید اضافه کنم که مشابه این اقدام که در سالهای بعد تکرار شد، همچون حمله به سفارت انگلیس و عربستان به شدت کار غلط و اشتباهی بود، به ویژه حمله به سفارت عربستان که هنوز دلیل آن به صورت دقیق مشخص نشده است!
به نظرم برای تسخیر سفارت امریکا به دلیل نگرانی از تکرار کودتای 28 مرداد باید مسائلی را در نظر بگیریم. نخست اینکه شاه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شدت بیمار بود و آن روحیه و انگیزه سال 1332 را نداشت، دوم اینکه نارضایتی از شاه و رژیمش به حدی بود که شانسی برای بازگشت به قدرت برای او باقی نمیگذاشت. حال به عنوان یک دپیلمات، با توجه به این نکات باز هم تسخیر سفارت امریکا را حرکت درستی میدانید؟
باید بعضی نکات را با توجه به شرایط آن روز بررسی کنیم، نخست اینکه در زمان تسخیر لانه جاسوسی، دولت ما یک دولت انقلابی بود و چندان ضرورت نداشت که این دولت پایبند دیپلماسی باشد و درک این نکته بسیار مهم است. البته در همه جای دنیا نیز پذیرفته شده است، بهطوریکه وقتی در کشوری انقلابی رخ میدهد، حداقل تا سالها سیاستهای انقلابی اعمال میشوند.
جناب صدر! نگاه شما از منظر یک دیپلمات مهم است.
من هم از منظر دیپلماسی نگاه میکنم، زیرا هر جا که انقلاب میشود سایر کشورها منتظر میمانند تا جو انقلابی آن کشور ثبات پیدا کند و شور انقلابی آهستهآهسته بخوابد. بنابراین در سال نخست پیروزی انقلاب برای دنیا پذیرفته شده بود که یک حکومت انقلابی بر سر کار است و چندان ضرورت ندارد که چنین حکومتی در چارچوب دیپلماسی حرکت کند. ضمن اینکه آیا اقدامات امریکا در ایران در چارچوب دیپلماسی بود؟! آیا کودتای 28 مرداد در چارچوب دیپلماسی رخ داد؟ آیا تامین منافع اسراییل از سوی شاه در چارچوب دیپلماسی بود؟ همه این حرکتها با زور و توطئه پیش رفت. در اینجا باید به یک نکته مهم اشاره کنم که شاه میدانست ارتباطش با اسراییل هم در داخل از منظر مردم و علما و هم در خارج در چارچوب روابط با کشورهای عربی به ضررش است، اما چرا رابطه خوبی با اسراییل داشت؟ بهطوری که عمده سازمانها و بخشهای مهم از جمله سازمانهای اطلاعاتی، ارتش، کشاورزی و تبلیغات ایران دست اسراییل بود، زیرا امریکا به شاه گفته بود که اگر میخواهد از طرف ایالات متحده حمایت شود باید با اسراییل روابط خوبی برقرار کند. لذا این مسائل بر اساس دیپلماسی پیش نرفته بودند، بلکه بر مبنای زور، قلدری و قدرت قرار داشتند. برای همین کشوری که سالهای سال تحت سلطه امریکا و انگلیس بوده، نیازی نداشت که سال نخست انقلاب در چارچوب دیپلماسی عمل کند.
از ورود به دولت شهید رجایی بگویید، آن زمان چه سمتی داشتید و نحوه آشنایی و ارتباط شما با ایشان چگونه بود؟
من با شهید رجایی وارد وزارت خارجه شدم. قبل از آن باید بگویم او به شخص من خیلی لطف داشت. زمان نخستوزیری رجایی، مسائل سیاسی کشور خیلی درهم پیچیده و حساس بود. در آن زمان روزنامههای بسیاری منتشر میشد و تا مدتی این وضعیت شکوفایی و آزادی مطبوعات را در پی داشت، اما در عین حال جمهوری اسلامی صاحب روزنامه نبود. کمونیستها، مائوئیستها، ناسیونالیستها و بعضی دیگر دارای روزنامه بودند، اما روزنامهای که مواضع انقلاب را تا حدود زیادی تبیین و منتشر کند، وجود نداشت. بعدها بنیصدر روزنامه «انقلاب اسلامی» را منتشر کرد که آن هم در چارچوب جمهوری اسلامی نبود، برای همین آقای رجایی نسبت به روزنامههایی از گروههای متفاوت حساسیت زیادی داشت. از سوی دیگر در سال نخست انقلاب با توجه به آزادیهای به وجود آمده، مخالفان جمهوری اسلامی از امکانات بیشتری نسبت به موافقان آن برخوردار بودند، زیرا آنها از قبل سازماندهی و آمادگی داشتند، در حالی که انقلابیون و مسوولان حکومتی، آمادگی انتشار روزنامهای حرفهای را برای تبیین و بیان مواضع انقلاب اسلامی نداشتند. در آن شرایط سیاسی کشور برای رجایی بسیار مهم بود که روزنامههای منتشر شده هر روز چه مطالبی مینویسند. به همین دلیل من مسوولیت پیدا کردم که روزنامههای منتشرشده در هر روز را بررسی کنم و به او گزارش روزانه بدهم. رجایی خیلی با دقت گزارشهای روزانه من را میخواند که خبرهای خلاصه شده مطبوعات بود. یک روز به من گفت: گزارشهایی که برایم مینویسید، خیلی خوب و مفید است و من با خواندن آنها کاملا آگاه میشوم که در چه شرایطی قرار داریم. مطالب شما زیاد است، اما من اصرار دارم که همه گزارشها را بخوانم، اگرچه وقت ندارم، برای همین میخواهم مطالب را خلاصهتر بنویسید. آقای رجایی حق داشت، مطالب فراوان و کار نخستوزیر هم خیلی زیاد بود و گاهی تا پاسی از شب در دفتر نخستوزیری حضور داشت و همان موقع جلسه را برگزار میکرد! با وجود کار زیاد و مسائل درهم پیچیده کشور، قرار شد گزارشنویسی از خبرهای مطبوعات به صورت خلاصه انجام شود. چند ماهی این کار ادامه پیدا کرد تا اینکه بحث تعیین وزیران به میان آمد.
شما در کتابتان به تصمیم شهید رجایی برای تحصن در دفتر روزنامه انقلاب اسلامی اشاره کردهاید، آیا چارهای جز تحصن وجود نداشت؟ نمیشد از روزنامهنگاری چون کیومرث صابری برای غلبه با تفکر مقابل استفاده کرد؟
آن زمان رجایی به عنوان نخستوزیر این امکان را نداشت که میان انبوه کارها روزنامهای را هم منتشر کند که بیانگر مواضع نخستوزیری باشد. از سوی دیگر، بنیصدر در مقام رییسجمهور مسوولیت چندانی نداشت و در واقع همه امور به عهده نخستوزیر بود، از همینرو بعدها این دو سمت با هم ادغام شد. به هر حال، آن زمان بنیصدر به عنوان رییسجمهور از امکانات بیشتری برخوردار بود و برای همین به چاپ روزنامه «انقلاب اسلامی» دست زد، اما انبوه کارهای نخستوزیر فرصتی برایش باقی نمیگذاشت که حتی چند صفحه از گزارشهای من را بخواند، چه برسد به اینکه بخواهد دفتر روزنامه تاسیس کند! درگیرودار تعیین اعضای کابینه که نخستوزیر باید وزیران را انتخاب میکرد، موافقت رییسجمهور را میگرفت و پس از آن برای معرفی به مجلس میفرستاد تا آنها از مجلس رای اعتماد بگیرند و کابینه تشکیل شود، اختلافات میان بنیصدر و رجایی بیشتر شد. آنها در سه سمت (وزارت امور خارجه، وزارت اقتصاد و وزارت بازرگانی) به تفاهم نرسیدند. هر چند بعدها در انتخاب کاظمپور به عنوان وزیر بازرگانی به توافق دست پیدا کردند، اما در دو سمت دیگر تا زمانی که بنیصدر رییسجمهور بود، به تفاهم نرسیدند و مجلس سرپرستی دو وزارتخانه را به نخستوزیر داد. لذا رجایی هم نخستوزیر بود و هم سرپرست وزارت امور خارجه و اقتصاد. او یک شب من را برای صحبت درباره وزارت امور خارجه صدا کرد و خواست که برای سروسامان دادن به اوضاع این وزارتخانه همراهش باشم، به شرط اینکه در آنجا ماندگار نشوم و پس از سامان دادن وزارتخانه به شکل و شیوه انقلابی، دوباره به نخستوزیری بازگردم. هر وقت یاد آن شرط میافتم، گریهام میگیرد.
شهید رجایی قصد داشت در وزارت امور خارجه چه تغییراتی انجام دهد؟ او از چه منظری به وزارت امور خارجه نگاه میکرد؟
رجایی چندان فرصتی برای تغییرات اساسی در وزارت امور خارجه نداشت. هفتهای یکبار برای جلسه به وزارتخانه میآمد. در واقع وزارت امور خارجه را خود بچههای وزارتخانه اداره میکردند.
وقتی برای نخستین بار به وزارت خارجه رفتید، اوضاع وزارتخانه چگونه بود؟
طبیعتا ساختار وزارت امور خارجه متعلق به دوره پهلوی بود و همه اجزای آن به شکل وزارتخانه شاهی اداره میشد.درباره بنیصدر حرفهای زیادی گفته میشود، برخی منتقدان دیروزش معتقدند که او خائن نبود، اما جاهطلب بود. حال پس از گذشت سالها، چالش میان بنیصدر و رجایی را چگونه میبینید؟ به نظرتان اگر فضای کشور انقلابی نبود و شخصیت هر دو کمی پختهتر بود، آیا باز هم به چالش برمیخوردند؟ پس از سی یا چهل سال کار سیاسی به این نظریه رسیدم که برخلاف آنچه فکر میکنیم، رفتار سیاسی انسانها بر مبنای تفکر سیاسی آنها نیست. رفتار سیاسی افراد بر مبنای شخصیتشان شکل میگیرد و اینکه چه ویژگیهای شخصیتی دارند. برای مثال فردی شجاع یا ترسو؛ خودخواه و متکبر یا متواضع؛ محافظهکار یا تندرو؛ مقامدوست یا بیاعتنا به پست و مقام؛ پول دوست یا بیتفاوت به مادیات؛ طبیعی یا غیرطبیعی؛ لجباز یا کینهتوز؛ صریح و صادق یا ریاکار و اعتقاداتش برایش اهمیت دارد یا منافعش. چنین ویژگیهایی رفتار سیاسی انسانها را شکل میدهد. به عنوان مثال بنیصدر بحثی به عنوان کیش شخصیت را در کتابی با همین عنوان مطرح کرد و به نقد خودشیفتگی پرداخت، در حالی که فردی خودخواه بود و خود را بسیار میپسندید. تا جایی که خویش را متفکر جهان اسلام میدانست و به افراد همیشه با دیده تحقیر نگاه میکرد و نسبت به آنها رفتار بسیار بدی داشت. این به دلیل همان ویژگیهایی است که برشمردم. بنیصدر از خود رفتاری بروز میداد که به تفکرش ربطی نداشت، بلکه از شخصیتش نشات میگرفت. بهتر است به گوشهای از رفتارهایش در برخورد با رجایی اشاره کنم. آقای رجایی تعریف میکرد که وقتی با بنیصدر جلسه داشت، پشتش را به رجایی میکرد. این رفتار بنیصدر اصلا ربطی به تفکرش نداشت، بلکه نشاندهنده شخصیت او بود. بنابراین مساله مهم در این چارچوب، ویژگیهای شخصیتی افراد است نه نوع تفکرشان. آن ویژگی که در ابتدای سخنم برشمردم تنها درباره بنیصدر صدق نمیکرد، بلکه به همه شخصیتهای سیاسی برمیگردد. شاید بهترین نمود آن در زمان ریاستجمهوری احمدینژاد قابل رویت بود، چون این فرد تفکری نداشت و تمام حرکاتش بر مبنای شخصیتش شکل گرفته بود. بنابراین به این نکته رسیدم که از منظر روانشناسی، طبیعی بودن در شکلگیری شخصیت سیاسی و در نتیجه رفتار سیاسی مهم است. در حال حاضر نیز نمونه چنین ویژگیای را در ترامپ میبینیم. اما در آغاز انقلاب و دوره ریاستجمهوری بنیصدر و نخستوزیری رجایی، نخستوزیر فردی فرهیخته و عارفمسلک بود که به قول معروف دنیا و مافیها برای او دو ریال هم ارزش نداشت و تمام وجودش برای اسلام، انقلاب و مردم بود.
با چه تفکری وارد وزارت خارجه شدید، آن زمان چه ذهنیتی داشتید؟
قبل از دوران دبیرستان با مسائل سیاسی آشنا شدم که یک دلیل آن به خانواده و فضای سیاسی حاکم بر آن برمیگشت و بخش دیگر به خاطر روحیات خودم بود. هر قدر نسبت به مسائل اقتصادی حساس نبودم و پیگیری هم نمیکردم، به همان میزان از دوران دبیرستان نسبت به مسائل سیاسی حساس بودم. به یاد دارم روزی که سالن ورزشی دبیرستان حکیم نظامی با حضور فرماندار و برخی مسوولان شهر افتتاح شد، وقتی سرود شاهنشاهی را نواختند، من به عنوان پسری چهارده ساله نایستادم. بعدها یکی از همکلاسیهایم به نام حسن زند که پدرش یکی از فئودالهای قم و رفیق رییس ساواک شهر (سرهنگ ودیعی) بود، چند روز بعد از مراسم به من گفت: فلانی چکار کردی؟ بعد توضیح داد که رییس ساواک قم به پدرش گفته است که اجازه نده پسرت با این فرد معاشرت کند. پدر زند پرسیده بود چرا؟ و او گفته بود: موقعی که در سالن سرود شاهنشاهی نواخته شد، او نایستاد. قصدم از بیان ماجرا این است که بگویم، سیاسی بودن از همان دوران نوجوانی در من وجود داشت که بخشی از آن به خاطر محیط خانواده بود؛ خانوادهای که سیاست در آن ریشه داشت. پدربزرگم، صدرالدین صدر از روحانیون برجسته بود و از بسته شدن حوزه علمیه قم بهویژه پس از درگذشت حاج عبدالکریم حائری در برابر خشونت رضاشاه جلوگیری کرد.
علاوه بر این، خانواده ما با سیاست بیگانه نبود و همیشه در خانواده، بحثهای سیاسی وجود داشت تا اینکه در دانشگاه بیشتر نمود پیدا کرد. همچنین قبل از ورود به دانشگاه به مطالعات سیاسی علاقه زیادی داشتم و آن موقع که بحث و اطلاعات تازه درباره سیاست داخلی محدود بود و در این زمینه کمتر منبع خوبی برای مطالعه وجود داشت، ناچار سراغ منابعی میرفتم تا درباره سیاست خارجی اطلاعاتی بهروز پیدا کنم. یکی از این منابع، روزنامه حزب رستاخیز بود که در آن مطالب خوبی درباره سیاست خارجی چاپ میشد؛ مطالبی که بهتر از مطالب روزنامه کیهان و اطلاعات بود. از همان موقع، مقالات سیاست خارجی را میخواندم و در کنار آن از خواندن کتابهای سیاسی نیز غفلت نمیکردم. از جمله کتابهایی که آن موقع خواندم؛ کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» اثر حسن صدر درباره انقلاب الجزایر بود، لذا از همان دوره به مسائل سیاست داخلی و خارجی علاقهمند بودم، برای همین ورودم به وزارت خارجه بدون اطلاعات قبلی نبود و شاید به همین دلیل شهید رجایی به من پیشنهاد داد که به وزارت خارجه بروم. از طرف دیگر زمانی که به عنوان مشاور مطبوعاتی با او همکاری داشتم، متوجه شده بود که با سیاست بیگانه نیستم.
با شناخت و همکاریای که با شهید محمدعلی رجایی داشتید، بعدها کپیبرداری از شخصیتش تا چه اندازه برایتان آزاردهنده بود و چه واکنشی نشان دادید؟
اگر مطبوعات و سایتهای خبری آن زمان را مرور کنید، نقدهای گاه و بیگاه من را به رویکرد احمدینژاد خواهید دید. به عنوان نمونه در مصاحبهای به مناسبت هفته دولت که در سایت جماران منتشر شد، به این مطلب اشاره کردم که آقای احمدینژاد ظلمهای زیادی به جمهوری اسلامی کرد و دوران ریاستجمهوریاش، دوران به عقب رفتن انقلاب اسلامی بود و باید در زمان خودش بررسی شود. در واقع از نظر ابعاد سیاسی، اقتصادی و اخلاقی و بسیاری جوانب دیگر عقبگرد شدیدی داشتیم.
به نظرم دوران احمدینژاد، دوران در پرانتزی بود که متاسفانه هنوز هم مشکلات کشور در حوزه سیاست خارجی، سیاست و اقتصاد و بهویژه اختلاسها و سوءاستفادههای مالی که از آن زمان شروع شد، ادامه دارد. در واقع یکی از ظلمهای بزرگی که احمدینژاد انجام داد، اینکه خودش را ادامهدهنده راه رجایی معرفی کرد، در حالی که میان این دو تفاوت از آسمان تا زمین است! رجایی جزو پاکترین نیروهای انقلابی بود و در آن فضای انقلابی همواره شور خدمت به اسلام و مردم را در سر داشت. ما واقعا با نگاه به شخصیت و رویکرد رجایی مریدش بودیم، زیرا تمام زندگیاش در خلوص، پاکی، منافع مردم و اسلام و انقلاب خلاصه شده بود. اما احمدینژاد با شعاری دروغین این ظلم را به کشور و نسل جوان کرد و خودش را ادامهدهنده راه رجایی جا زد و چون نسل جوان رجایی را ندیده بود، هنوز هم بعضی افراد خیال میکنند که رجایی مانند احمدینژاد بوده است، در حالی که به هیچوجه چنین چیزی واقعیت نداشت.
برای همین باید از افرادی که با شهید رجایی کار کردهاند، پرسید که احمدینژاد تا چه حد شبیه رجایی بوده است.
محمدجواد ظریف در جلسهای زمان ریاستجمهوری احمدینژاد گفت: نظراتم درباره سیاست خارجه مانند محمد صدر است، اما صدر فرد شجاعی است و در مصاحبههایش نقد خود را به وضعیت سیاست خارجه بیان میکند؛ کاری که من نمیکنم. زمان احمدینژاد در مصاحبههایم بر اساس تجارب و تخصصی که در سیاست خارجی داشتم، به نقد سیاستهای وزارت امورخارجه پرداختم و اشتباهاتش را به طور مکرر گوشزد کردم. البته در این میان متوجه بودم که اقتصاد در حالت ضعف قرار گرفته و واردات بر صادرات برتری یافته و تولید دیگر رمقی ندارد، اما چون در مسائل اقتصادی تخصصی نداشتم، درباره آنها صحبت نمیکردم. در حالی که بر مسائل سیاست خارجی دوره احمدینژاد بر حسب تجربه و تخصصم تمرکز کردم و نقاط ضعف این حوزه را در مصاحبههای بسیاری یادآور شدم، به قدری که شاید درست نباشد که بگویم. حتی زندهیاد هاشمیرفسنجانی از مخالفان اصلی احمدینژاد، تا زمانی که او بر سر کار بود، انتقادی جدی از وی نکرد. حسن روحانی نیز به عنوان رییس مرکز تحقیقات استراتژیک گاهی پس از چند نقد منعکس شده در مصاحبهها، حرفهایی به شکل انتقاد بیان میکرد.
بنابراین به این شکل نبود که در زمان احمدینژاد سکوت کنم و از نقد سیاستهای خارجی بپرهیزم. با وجود نقدی که به سیاست خارجی احمدینژاد میکردم، بدنه وزارت امور خارجه به من لطف داشت و حتی وزیرانی که در دوره او سرکار بودند، با من با احترام برخورد میکردند. ضمن اینکه به عنوان کارشناس در وزارت امورخارجه رفتوآمد داشتم و به تبع جلساتی در وزارت امور خارجه برگزار میشد که در آن حضور پیدا میکردم. در همان جلسات میشد دریافت که عمده اعضای وزارت امورخارجه، سیاستهای احمدینژاد را قبول نداشتند و در آن جلسات از این موضوعات صحبت میشد. از آن طرف احمدینژاد و مجموعه افرادی که با او کار میکردند از تشکیل جلسات ما رضایت نداشتند و حتی به وزیر وقت گفته بودند که جلسات صدر را به هم بزنید. آنها هم گفته بودند با موقعیتی که صدر در مجموعه وزارت امور خارجه دارد، چنین کاری ممکن نیست؛ لذا از حراست خواسته بودند که جلسات ما را به هم بزنند که حراست نیز چنین درخواستی را نپذیرفته بود. به یاد دارم آن زمان مصاحبه مفصلی با روزنامه شرق انجام دادم و تمام سیاست خارجی احمدینژاد را زیر سوال بردم. دو روز بعد، جوانفکر، مشاور مطبوعاتی احمدینژاد مصاحبه مفصلی علیه من انجام داد و در آن مصاحبه گفت: افرادی که امروز سیاست خارجی احمدینژاد را زیر سوال میبرند، زمانی که خودشان در وزارت خارجه مسوولیت داشتند، چه خیانتها که نکردند و باید محاکمه شوند و از این حرفها.
مشکل جوانفکر این بود که من را نمیشناخت و نمیدانست در وزارت امور خارجه چه موقعیت و شخصیتی دارم. او تصور میکرد با تهدید به محاکمه کردن عقبنشینی میکنم و دیگر دم از سیاست خارجه نمیزنم، اما دو، سه روز بعد مصاحبه مفصلتری در نقد سیاست خارجی احمدینژاد انجام دادم و آنها متوجه شدند که از تهدید نمیترسم. بعد از آن، دیگر به نقدهایم واکنشی نشان ندادند، چون فهمیدند که خیلی ترسو نیستم.