درحالیکه زیرپوست جامعه نارضایتی گسترده وجود داشت شاه که دچار توهم شده بود، احساس میکرد قدرت اول منطقه است و میپنداشت که تا یک دهه بعد ایران میتواند به سطح کشورهای مهم اروپایی برسد.
علی صالح آبادی مدیر مسئول روزنامه ستاره صبح در یادداشتی با عنوان «چرا رژیم پادشاهی فروپاشید؟» نوشت: بر اساس قانون اساسی مشروطه شاه بر اوضاع کشور نظارت و سلطنت باید میکرد نه حکومت، اما هم رضاشاه و هم محمدرضا شاه هر دو قانون اساسی را زیر پا گذاشتند و بهصورت خودکامه و فردی و بدون خواست مردم کشور را اداره میکردند.
به گزارش جماران ، دبیر کل کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب در یادداشت خود آورده است:
ظهور و بروز نظامهای سیاسی که در جهان و فروپاشی آنها از زمانی که بشر برای اداره بهتر امور به فکر تشکیل حکومت و سپس پارلمان افتاد و بحث تاریخی و جامعهشناسانه است که ورود افراد به این دو حوزه بسیاری از واقعیتهای پیدا و پنهان حکمرانی را آشکار میکند. به دلیل اینکه این روزها در آستانه سالگرد انقلاب اسلامی و چهلسالگی آن هستیم انقلابی که برای برقراری عدالت، انصاف، اخلاق، رعایت آموزههای دینی، آزادی، رفاه، امید به آینده و در یک کلمه داشتن جامعه سالم عاری از فساد و... بود. به خاطر دستیابی به این آرمانها بود که ملت در طول سالیان متمادی مبارزه کردند و نخبگان به زندان رفتند تا سرانجام در سالهای 56 و 57 مردم ایران عزمشان را جزم کردند تا پشت سر امام خمینی قرار گیرند و «نظام پادشاهی» را براندازند و نظام «جمهوری اسلامی» را جایگزین آن کنند. آرزویی که روز 22 بهمن 57 برآورده شد. البته اینکه در طول چهار دهه چه اتفاقاتی افتاد و آیا آرمانها برآورده شد یا خیر محل بحث دارد که جای آن در این نوشتار نیست.
سقوط رژیم پهلوی دلایل گوناگونی دارد، اما به عقیده نویسنده دلیل اصلی سرنگونی رژیم در شرایطی که کشور اوضاع اقتصادیاش بد نبود و رژیم درآمد ارزی مازاد داشت و حتی دو میلیارد دلار وام به انگلستان داده بود، اما بااینوجود فروپاشید و به تاریخ پیوست. واقعیت این بود که هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم به آزادیهای مدنی که در قانون اساسی مشروطه و متمم آن آمده بود عمل نمیکردند. بر اساس قانون اساسی مشروطه شاه بر اوضاع کشور نظارت و سلطنت باید میکرد نه حکومت، اما هم رضاشاه و هم محمدرضا شاه هر دو قانون اساسی را زیر پا گذاشتند و بهصورت خودکامه و فردی و بدون خواست مردم کشور را اداره میکردند، بدتر اینکه پدر و پسر بهجای جذب نخبگان، افراد ملی، مذهبی، دلسوز و... وقتی احساس میکردند نظر افراد یا تشکلهای سیاسی مغایر خواست شاه است آنان را از دایره اداره کشور خارج و این افراد را حذف و آنها را به کار نمیگرفتند.
این فرآیند درگذر زمان سبب گسست نخبگان با حاکمیت شد (فاصله دولت- ملت) و ازآنجاکه نخبگان در میان اقشار مردم دارای حوزه نفوذ بودند کسانی که میتوانستند در قوه «مجریه» و «مقننه» یا «قضاییه» خدمت کنند منتقد حاکمیت شدند و به دلیل سرکوب منتقدان این گروه بهتدریج به مخالف و معارض حاکمیت تبدیل شدند و حتی در دهههای 40 و 50 وقتی فضای سیاسی بسته شد گروهی از نخبگان دانشگاهی برای دستیابی به آزادی، اسلحه به دست گرفتند و به مصاف سلطنت آمدند. درحالیکه زیرپوست جامعه نارضایتی گسترده وجود داشت شاه که دچار توهم شده بود، احساس میکرد قدرت اول منطقه است و میپنداشت که تا یک دهه بعد ایران میتواند به سطح کشورهای مهم اروپایی برسد.
نویسنده دانشآموخته علم سیاست است و بر این باور است که جذب نخبگان میتواند به رشد جامعه وزندگی بهتر مردم کمک کند و در مقابل این گروه به بهانههای واهی که در دادگاهی صحت اتهامات به اثبات نرسیده زمینه نارضایتی را فراهم میکند مثل آنچه از انتخابات مجلس چهارم به بعد با بهرهگیری از نظریه استصوابی رخ داد که بسیاری از نخبگان از ورود به مجلس بازماندند. نویسنده نسبت به حذف نخبگان و پیاده کردن عدهای از قطار انقلاب و سوار کردن عدهای دیگر بهجای آنها در آستانه چهلسالگی انقلاب و به نمایندگی از کسانی که بخشی از عمر خود را برای برپایی نظام جمهوری اسلامی در زندان گذراندند هشدار میدهد و این نوشتار را با نظریه یک جامعهشناس به نام دنیا درباره نخبه «Elite» به پایان میبرد.«ویلفردو پارتو (1923-1848) جامعهشناس و اقتصاددان ایتالیایی قرن نوزدهم میلادی است که در ایده پردازی و اندیشه ورزی، بیشتر بر جنبههای روانشناختی افراد تأکید دارد و افراد را از این منظر به 2 گروه نخبه و توده تقسیم میکند. پارتو در عرصه جامعهشناسی سیاسی نظریهپرداز درزمینه گردش نخبگان است.پارتو بر این باور است که در بین افراد یک گروه، افراد شایسته که بر دیگر اعضا گروه یا یک جامعه برتری دارند گروه نخبه (Elite) هستند. این اصطلاح به افرادی گفته میشود که در حوزههای گوناگون فعالیت بشر بالاترین نمره را به دست میآورند.پیش از پارتو «افلاطون»، «ماکیاولی»، «موسکا» و «میخلز» جزو تدوینکنندگان نظریههای نخبهگرایی در دنیای کهن بهحساب میآیند. افلاطون اندیشمندان و فیلسوفان را شایسته حکومت میدانست؛ اما ماکیاولی، پارتو، موسکا و میخلز به دنبال چگونگی به دستگیری و بقا در قدرت بودند؛ که در بین این دانشمندان پارتو به دنبال چرخش نخبگان در قدرت بود و عقیده داشت این گردش جوامع بشری را پویا میکند.در عقیده پار تو انسانها چه از جهت جسمانی و چه ازنظر فکری و اخلاقی، با یکدیگر برابر نیستند؛ زیرا در جامعه برخی از افراد از دیگران بااستعدادتر هستند. ازنظر وی ریشه نابرابریها و تسلط عدهای بر عده دیگر همان تفاوت انسانها در هوش و مواهب و استعدادهای دیگر است.نظریه گردش نخبگان پارتو در عرصه جامعهشناسی سیاسی بسیار پرطرفدار است. این نظریه در کتاب «ظهور و سقوط نخبگان» که برجستهترین اثر این دانشمند است، آمده است. او کوشیده است با بهرهگیری از مفاهیم سه حوزه روانشناسی، سیاست و اقتصاد، نظریه گردش نخبگان را در پیوند با پدیدههای قدرت، دگرگونی و انقلاب تبیین کند.»