«آقای هاشمی رفسنجانی ویژگیشان این بود که فقه را خوب میفهمید به تبع درسهای امام، فقه حکومتی را هم خوب میفهمید. این فقه حکومتی یک باب بسیار بسیار ویژهای است»
به گزارش جماران، گفت و گوی جمهوری اسلامی با هادی غفاری را در ادامه می خوانید:
آشنایی شما با آقای هاشمی رفسنجانی از کجا شروع شد؟
- من با آقای هاشمی به صورت حضوری در زندان آشنا شدم ولی با نوشتههای ایشان که همچون کتاب امیرکبیر باشد در دوره دانشجویی آشنا بودم و در سالهای 1347 و یا 1348 آن موقع با ایشان آشنا شدم و بعد از آن آشنایی دیگر تماسی با همدیگر نداشتیم. بخاطر اینکه من بشدت معذور بودم و رفت و آمدهای من تماماً کنترل میشد و بعد در سالهای 1353 و 1354 مشخصاً با بعضی از منسوبین ایشان از جمله آقای هاشمیان پسرعموی ایشان که مدتی هم نماینده شهر رفسنجان در مجلس شورای اسلامی بودند و همچنین با مرحوم محمد هاشمیان که امام جمعه شهر رفسنجان هم بودند آشنا شدم. و از طریق آنها با دو نفر از آقایان مرعشی که با اینها فامیل بودند و آیتالله بودند و مدت زمان کمی هم با آنها محشور بودم و دیگر رفاقت ما با آقای هاشمی بصورت جدی درآمد و حتی دو سه بار تصمیم گرفتم به ملاقات آقای هاشمی در زندان بروم که بعداً اینها به من گفتند اصلاً به شما ملاقات نمیدهند چون ملاقات فقط مختص اقوام درجه یک زندانی است، شما به چه حقی تقاضای ملاقات با زندانی را دارید؟
دیدار با ایشان تا ایام پیروزی انقلاب طول کشید و بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله بعد از آزادی از بند زندان، اولین کسی که با آقای هاشمی ملاقات کرد من بودم. من با ایشان ملاقات کردم و با هم نشستیم و مفصل با همدیگر صحبت کردیم و ایشان جملاتی گفت و من هم جملاتی را گفتم. بحث ما سر این بود که آیا این انقلاب پیروز خواهد شد یا پیروز نخواهد شد. آقای هاشمی به جد معتقد بود که انقلاب پیروز میشود یعنی همه کسانی که با حضرت امام محشور بودند دیدگاهشان نسبت به آینده انقلاب روشن بود و خود من هم یکی از همان افراد بودم.
*در آستانه دومین سالگرد آیتالله هاشمی رفسنجانی قرار داریم، شما در مجموع باتوجه به سوابق انقلابی که از ایشان سراغ داشتید و خودتان هم در این مجموعه بودید، ایشان را چگونه شخصیتی دیدید؟
- من قبل از همه این را بگویم که آقای هاشمی رفسنجانی درس حوزه را خوب خوانده بود. یکی از مشکلات ما سیاسیون این است که به محض اینکه سیاسی میشویم چهره علمیمان پنهان میشود و چهره غالب ما سیاسی میشود. من خودم همینجا اعلام میکنم و متکبرانه میگویم من آخوند و ملای درس خواندهای هستم خوب خواندم و هرچه هم که خواندهام در حافظهام هست. خداوند حافظه بسیار قابل قبولی به من داده و من درسهای آخوندی را که میخواندم آن مقدار که پدرم بود بیشتر دقت میکرد و ما خوب درس میخواندیم.
آقای هاشمی هم خوب درس خواند. من اصرار دارم بگویم قبل از چهره سیاسی - مبارزاتی، ایشان آخوند ملای مجتهد به معنای کامل کامل بود. هم قرآن خوب خواند و تفسیر خوب مطالعه کرد، هم در قم خوب مطالعه کرد، هم به تهران که آمد در فقه و اصول خوب بود، خدمت امام هم که آمد آنموقع طلبه بود خوب درس خواند. بنابراین اولاً من بالاخره چون آخوند هستم معیار اولیه من در مورد یک آخوند باسواد یا بیسواد بودن است. آقای هاشمی باسواد بود، ملا بود، مجتهد بود و جالب اینجاست که هرچه خوانده بود در دستش بود. من کاری با حافظه و عدم حافظه ندارم درس را خوب فهمیده بود، اصول فقه را خوب فهمیده بود، فقه را خوب فهمیده بود، به مبانی خوبی هم رسیده بود. یعنی ما یک فقه عادی داریم و یک فقه حکومتی. فقه حکومتی غیر از فقه عادی است. فقه حکومتی مسائلی دارد متناسب با خودش. مثلاً برای مالیات یک بحث قبل از حکومت اسلامی داریم یک بحث بعد از حکومت اسلامی داریم آنجا خمس و زکات داریم بعد خلاص. دیگر مالیات و پاسپورت و ویزا و سربازی و اینها که در حکومت مطرح است، اینها مال حکومت است. آقای هاشمی تحلیل بسیار بسیار درستی از مسئله حکومت و فقه حکومتی داشت به تعبیر مرحوم آیتالله منتظری رحمتاللهعلیه فقه دولت اسلامی غیر از فقه داخل حوزه است. یک بحث دیگری دارد.
*یعنی این گرایش و آمدن به این سمت که فقه حکومتی را درست بفهمد، باتوجه به نگاهی که به آینده داشت بود و میدانست یا پیشبینی میکرد که پیروزی انقلاب نزدیک است؟
- اصلا بحث پیشبینی هم نبود یک آدمی بود که بالاخره میفهمید که ما دو نوع فقه داریم. این افراد تعداد محدودی بودند پدر من بود بدون شک، مرحوم آقای سعیدی، آقای مطهری، آقای بهشتی. اینها طلبههای آن روز بودند، آقای صانعی که آخوند کم سن و سالی در قم بودند. این تعداد آدمهایی بودند بخصوص آقای مطهری و آقای بهشتی را اسم میبرم که اینها در فقه این را میفهمیدند اصلاً کاری به پیشبینی آینده ندارم، ذاتشان میفهمید. آقای هاشمی رفسنجانی هم ویژگیشان این بود که فقه را خوب میفهمید به تبع درسهای امام، فقه حکومتی را هم خوب میفهمید. این فقه حکومتی یک باب بسیار بسیار ویژهای است. به قول یکی که شوخی میکرد و میگفت ما با نهجالبلاغه انقلاب کردیم میخواهیم با رساله اداره کنیم این نمیشود. این حرف هم درست است هم نیست، اما نیست چون رساله بخشی از واقعیت ماست همه احکام عبادی ما رساله است اما اینکه درست است، از آن جهت است که رسائل عملیه موجود در دست آقایان دینی، مسائل حکومتی درش نیست. بانکداری یک بحث وسیعی است بیمه، اختیارات حاکم، اینها در رسالهها که نیست. در دوره دوم و سوم مجلس علت اینکه جناح چپ جان گرفت و پیدا شد که من هم از آنها بودم و از بنیانگذاران تفکر چپ در مجلس دوم و سوم یکی من بودم، این بود که آقایان جناح راست که بسیاری از ما به آنها میگفتیم جناح بازار (تفکر بازار)، این بود که خمس و زکات کافی است، به بیمه، مالیات، سربازی و... اعتقادی نداشتند. مثلاً میگفتند الناس مسلطون علی اموالهم، این فقه ماست درست هم است اما این مال دوره غیرحکومتی است مردم بر مالشان مسلطند. اما در فقه حکومتی شما حق ندارید در خیابانی که باید از سمت راست رفت از چپ بروید، بعد میگوید افسر بیخود جریمه کرده، نخیر آقا جریمه نمیدهم! امام بالاتر از این فکر میکرد.
میخواهم بگویم این فقه حکومتی است، امام فقه حکومتی را باب کردند و بنابراین همه کسانی که با امام بزرگ شدند یا مستقیم با امام یا مثل ما غیرمستقیم، ما با آموزشهای امام بعدها بزرگ شدیم بحثی بنام فقه حکومتی را باز کردند و آقای هاشمی بشدت ملایی بود که هم فقه را خوب میفهمید، در کنار فقه را خوب فهمیدن، اصول میفهمید، فلسفه میفهمید معارف میفهمید، تفسیر را هم خیلی خوب کار کرده بود که بعدها تفسیر راهنما را ایشان از زندان شروع کردند. آقای هاشمی ملای کامل کامل بودند و امام عجیب است که در بین همه شخصیتهای موجود بیش از همه به ایشان اعتماد داشت. یعنی ملجاء، کسی که امام به او در روزمرگی به مشورتش بها میداد فقط آقای هاشمی بود. یعنی بقیه آقایان همه محترمند، آقای بهشتی محترم بودند بدون شک، آقای مطهری خیلی محترم بودند پیش امام بدون شک. ولی امام در مسائل عمده کشور فقط به آقای هاشمی اعتماد و تکیه داشتند.
*این اعتماد متقابل را شنیدهایم یعنی هم آقای هاشمی به امام عشق میورزید و هم امام اعتماد عمیق به آقای هاشمی داشتند. به نظر شما منشاء این اعتماد کجاست؟
- اول، قطعاً منشاء آن که از قم بود، دینداری آقای هاشمی بود و دیگر اینکه آدمها وقتی همدیگر را خوب بشناسند معلوم است که اعتماد بوجود میآید. آقای هاشمی از همه بیشتر با امام مانوس بود. ببینید امام آقای باهنر را قبول داشت، بالاخره بعد از انقلاب ایشان یک معلم بود در آموزش و پرورش، آقای بهشتی معلم متدین بود و در مدرسه دین و دانش کار میکرد ضمن احترام بر اندیشهشان و بقیه آقایان دیگر، آقای علامه طباطبایی بسیار بزرگوار بود ولی ایشان اصلاً در وادی مسائل حکومتی وارد نمیشدند، ایشان در بحث فلسفه و عرفان، حکمت و فقه بودند ولی بالاخره توی این وادی که دین سیاسی و سیاست دینی داشته باشند هیچکس به پای آقای هاشمی رفسنجانی نمیرسید. ایشان انصافاً هم خوب میفهمید، هم پاک زندگی کرده بود. آقای هاشمی خانوادهاش ثروتمند بودند، پول داشتند. ثروتمند هم که میگوییم نه مثل ثروتمند امروزی. آن موقع مثلاً هر که یک باغچهای داشت ثروتمند بود یا یک چند تا باغ پسته باباش داشت ثروتمند میگفتند نه مثل ثروتمندهای میلیاردی امروز، آنقدر که دستش در مقابل دیگران دراز نبود. و حتی آقای هاشمی هرچهدار و ندارش بود میبرد پای انقلاب و پای بچههای مسلح، حتی خرج آنها و خانوادهشان میکرد. به خانوادههاشان پول میداد و از آنها دلداری و مراقبت میکرد. آقای هاشمی امام را به عنوان یک مقتدا کامل قبول داشت. تبعیض قبول نداشت، امام را از این لحاظ که از نظر فقهی خوب است و به لحاظ غیرفقهی به فلانکس مراجعه کنیم، نه اینجور نبود. آقای هاشمی امام را هم به لحاظ فقهی قبول داشت هم به لحاظ علمی، هم به لحاظ اخلاقی قبول داشت و از لحاظ اخلاقی شیفته امام بود. بعد هم دیدیم دیگر جزو آخرین نفرات تا لحظه از دنیا رفتن امام در کنارشان بودند.
مثلاً روزی که آقای بازرگان را به عنوان نخستوزیر معرفی میکنند، نقطهعطفی در تاریخ انقلاب اسلامی بود، آن صحنه را بخوانید و ببینید یعنی این آدم مورد اعتمادترین آدم امام است. بقیه آقایان بودند، همه ما بودیم، آقای موسوی اردبیلی مگر نبود و امام را هم دوست میداشت امام هم برای ایشان بهای فراوانی قائل بود ولی هیچکس برای امام آقای هاشمی نبود. آقای منتظری سطحشان به لحاظ مرجعیت بالا بود آن اصلاً بحثش خارج از اجرا بود، آقای منتظری بسیار بسیار به امام وابسته بود امام به ایشان بسیار معتقد بود، اما در بحث مرجعیت و درسی بود. ولی آقای هاشمی را هم در درس آخوندی و هم اجرایی قبول داشتند. ایشان تنها فردی بود که به امام تا این حد نزدیک بود. در آن سالها خوب امام یک مظلومیتی داشت ولی آقای رفسنجانی را داشت. آن موقع خیلی از آقایان اسلام حکومتی را نمیفهمیدند و فقه حکومتی را نمیفهمیدند. یک نامهای آن زمان به امام نوشتیم، این نامه را میتوانید پیدا و منتشر کنید امضاء من هم پای این نامه هست.
*چه سالی؟
- فکر میکنم سال 65 یا 66 باشد که آقا شما چه میفرمایید؟ آقایان میگفتند اگر کسی تو خانهاش معدن نفت پیدا شد مال خودش است چرا؟ به فقه استناد میکردند، فقه غیرحکومتی که میگوید زمین که خریدی تا عمق زمین از آسمان و زمین مال شماست. امام این را قبول نداشت امام عین جملهشان در آن نامه این است: «مالکیت معنای عرفی دارد و بنابراین نفت که در خانهاش درآمده مال این شخص نیست.» آنها میگفتند اگر در خانه کسی مثلا چاه نفت درآمد مال خودش است، مثلاً اگر در بهبهان چاه نفت در خانه من درآمد مال خودم هست. امام فرمود: نه تنها مال ایشان نیست مال این نسل هم نیست مال نسلهایی است که متولد خواهند شد. نفت، ثروت عمومی است. ببینید این دیدگاه با آن دیدگاه چقدر فاصله دارد. آقایان درباره مالیات مسائلی داشتند، چرا پاسپورت میخواهید بگیرید، باید به دولت حق خروج بدهید، سربازی را آقایان قبول نداشتند. من و آقای حسن روحانی هنگام نوشتن قانون سربازی چه مشکلات بزرگی داشتیم، نمیتوانستیم بگوییم سربازی اجباری است، آقایان قبول نداشتند. میگفتند فقه میگوید الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم پس نمیخواهم سربازی بروم. امام جواب داد و فرمود: پس من بروم از اسرائیل سرباز بیاورم تا کشور را حفظ کنند؟
*در صحبت هایتان اشارهای نمودید درباره اینکه آقای هاشمی ثروتی داشت، خیلیها مخصوصاً در این هجمههای سالهای اخیر قبل از فوت، ایشان را متهم به ثروت اندوزی و تجمل گرایی کردند، آیا میشود اینطور گفت که اینها چون اعتقادات و اندیشهها و فکر آقای هاشمی را نمیتوانستند بفهمند مثل همین که گفتید فقه حکومتی را نمیتوانستند درک کنند، با این تهمتها خواستند در واقع یک نوع عوام فریبی و سطحیگری را دامن بزنند تا بتوانند به این وسیله با اندیشههای آقای هاشمی مقابله کنند؟
- ما اصطلاحاً به این میگوییم حاکمیت چماق. اینها وقتی منطق نداشتند جواب دهند به چماق متوسل میشدند. شما وقتی کسی حرف میزند جواب دارید جواب میدهید، جواب نداشته باشید میگویید خفه شو! میگوید آقا من خفه میشوم ولی حرف من را جواب بده. یا نه مشت میزند دندانتان را میشکند تا نتوانی حرف بزنی. این آقایان که بحث اشراف و اشرافیت را مطرح میکردند به خدا قسم زندگی اندرونی اینها به مراتب کثیفتر از این بود. میخواهیدشمهای از آن را بگویم، بگذارید بازتر صحبت کنم. من در پادگان زندگی میکردم وقتی منافقین ترورها را شروع کردند و چند بار میخواستند من را ترور کنند اجباراً به کمک برادران سپاه و شاید هم دستور از مقامات بالاتر من را نگذاشتند به خانه خودم بروم، آوردند در پادگان نیروی هوایی در دوشان تپه آنجا زندگی کنم. چند نفر پاسدار هم گذاشتند حتی میخواستند بچه هایم را گروگان بگیرند. روزی خانم من گفت، خانمهای مقامات جلساتی دارند من هم بروم؟ گفتم بروید. هفتهای یک روز خانمهای آقایان دوستانمان جلسه داشتند، یک هفته، دو هفته، چندین هفته که گذشت خانم من یک روز گفت حاج آقا یک مقدار برای ما طلا نمیخرید؟ چند تا النگو و... من متعجب شدم اصلاً خانم من توقعش این نبود اصلاً وابستگی به مادیات ندارد درحد متعارف یک انگشتری و حلقهای بود. با سوالاتی که از ایشان کردم بالاخره متوجه شدم قضیه چیست.گفت خانمهایی که اینجا میآیند از مچ دست تا آرنج همهاش طلاست، خوب خودشان این مقدار طلا داشتند به حاج خانم پیله میکردند. آقای هاشمی که قبل از انقلاب زندگیاش را وقف طلبههای فقیر کرده بود، وقف بچههای مبارز و مسلحانه کرده بودند، وقف خانوادههایی که زندانی سیاسی داشتند و خانواده هایشان خرج زندگی میخواستند، این دانشجو یا طلبه که به زندان افتاده خانواده شان چکار کنند؟ آبرومندند، زندگیشان خرج دارد. آقای هاشمی به اینها میرسید اگر خودش هم مستقیم نمیشد از طریق خانوادههای متعهد دیگر مثل مرحوم آقایان غیوران و دیگران به خانوادههای اینها میرسید پول میداد حتی اگر وجوهات پیش آقای هاشمی میبردند آقای هاشمی میگفتند به فلان خانواده بدهید. خوب حالا مثلاً چهار تا درخت از پدرشان به ارث مانده جرم ایشان هست؟ مقداری پول داشته در صفائیه قم زمین خریده که البته آن موقع زمین ارزش آنچنان مالی نداشت و همه این زمینها را هم بخاطر طلبهها خریدند و در قطعات کوچک صد متر و پنجاه متری تقسیم کردند به اینها دادند به طلبهها و کسانی که باید گفت تقریباً از مواهب زندگی و شغلهای درآمدزا خود را محروم کردهاند. اینها را رها کرده آمده طلبه شده است. به این افراد کمک کردند. اینها همه به قول ما ستیز در برابر فرهنگ آقای هاشمی بود. آقای هاشمی متدین و پاکدامن بود، عاطفی بود. روضه امام حسین که میخواند قبل از اینکه بقیه گریه کنند خودش گریه میکرد حتی نسبت به مخالفین خود با عاطفه برخورد میکرد. یادم هست بعضی آقایان در مجلس که اسم نمیبرم و مخالف بودند وقتی از دنیا میرفتند آقای هاشمی میرفتند در منزلشان، گریه میکردند درحالی که مخالف ایشان بودند و هاشمی به لحاظ عاطفه اینگونه بود. ایشان زندگی خوبی داشت و زندگی معمولی، حالا چهار تا صندلی و مبل هم مثلاً در خانهشان بود بله، حالا ما نداشتیم.
*نزدیک به دو سال است که ما آقای هاشمی را از دست دادهایم الآن فقدان ایشان را در مسیری که اکنون انقلاب دارد طی میکند چگونه ارزیابی میکنید و چگونه میشود این فقدان را جبران کرد؟
- ما یک اصطلاحی داریم به نام راهبرد، ما آقای هاشمی را یک عنصر راهبردی میدانستیم و میدانیم. آقای هاشمی اولاً یک ویژگی داشت که هرگز خودش را در بحرانها لاعلاج نمیدید. نه خودش را و نه جامعه را، همیشه برای بحران یک راهحلی داشت و دچار بحران زدگی هم نمیشد. من یادم هست در مجلس که ایشان رئیس مجلس بود یکی از وزرایی که بشدت طرفدار آقای هاشمی بود و آقای هاشمی هم بشدت ایشان را دوست میداشت، ایشان با حساب یک رای وزیر نشد البته اگر واقعاً بخواهیم بگوئیم نیم رای یعنی کافی بود یک نفر به آن رای نمیداد، این بالا میآمد، نه اینکه به این آقای وزیر رای بدهد بلکه رای نمیداد، این آقا وزیر میشد. من دویدم بالا به جایگاه هیات رئیسه رفتم گفتم آقای هاشمی اجازه بدهید ما یکبار دیگر شمارش آرا کنیم شاید یکبار دیگر بشماریم ایشان رای آورد بعد هم اعلام میکنیم اصلاً رای را مخدوش اعلام کنیم چون با یک اختلاف. آقای هاشمی خیلی جدی گفتند آقا ایشان رای نیاوردهاند. برای ما خیلی جالب بود کسی که بشدت به آقای هاشمی وابسته بود و ایشان او را بشدت دوست داشت و او را خیلی مفید برای کشور میدانست آنهم با یک رای افتاده. چه بسا یکبار دیگر رای گیری میکردیم نه غیرقانونی اما آقای هاشمی با یک سعه صدری جدی به من که مطالبهگر بودم و آقای هاشمی را قبول داشتم میگفتم تا یک رای یا نیم رای هست یک کاری بکنید، آقای هاشمی محکم مقابل من ایستادندو گفتند: «هرگز!» طوری که مرا از گفتن پشیمان کرد بطور جدی گفتند آقای غفاری ایشان رای نیاوردهاند ول کنید ادامه ندهید چرا دنبال میکنید؟ ایشان دل بزرگی داشتند. شاید کسی اگر الان این مطلب را بخواند نتواند درست بفهمد که این دل بزرگ یعنی چه. شما ببینید هیات دولت درحال تشکیل است یکی از کسانی که بشدت طرفدار ایشان است وزیر بشود یا نشود و آن آدم به اندیشه آقای هاشمی معتقد و وفادار است. سر بزنگاه با یک اختلاف رای نه با 30 یا 40 رای اختلاف، رای نیاورده است، آقای هاشمی محکم ایستاد.
*در واقع اینطوری میتوان گفت که آقای هاشمی صیانت از حق کرد؟
- بله آقای هاشمی غیر از بحث صیانت از حق این را میخواستم بگویم از بحران نمیترسید خودش بحرانزا نبود و اگر هم در کشور بحرانی بوجود میآمد ایشان یک سخنرانی در نماز جمعه میکرد و طوری میشد که اصلاً همه ما یادمان میرفت انگار اصلاً بحرانی نداریم، بحران فروکش میکرد. در اوج جنگ، من نمیخواهم بگویم آقای هاشمی معصوم بود هرکس این حرف را بزند غلط است. مثلاً شنیدم که کسی درباره مقام رهبری گفتند ایشان عصمت عملی دارند، نه ما این را غلو میدانیم و حرام است. معصوم همان 14 امام هستند در بحث عصمت انبیاء و اولیا. بعضی از فقهای بزرگ ما مثل شیخ صدوق در بحث عصمت که ما معتقدیم علامت سوال دارند. اینطور نیست که به این بزرگی که ما معتقدیم بعضی از فقهای ما، بزرگانی از فقهای ما به این عصمتی که ما میگوئیم معتقد نبودند، آنوقت آنکه پیغمبر آنطوری است ما بیاییم آدم عادی را معصوم و مقدس بدانیم خیر، آقای هاشمی هم نه معصوم بود و نه مقدس بود. نه معصومزاده و نه مقدسزاده بود مثل هر ایرانی دیگری خوش فکر بود خوش فهم بود معتقد و متدین و کارکن بود البته هرکس انشا ننویسد یا دیکته ننویسد همیشه نمرهاش 20 است و غلط ندارد. بله من آقای هاشمی را تطهیر نمیکنم درحد مقدس و درجه معصوم مثل هر انسانی ممکن است بالا و پایین دارد. مواضع بسیار قابل دفاع و مواضعی هم غیرقابل دفاع داشته باشد. اما ما در جمع میسنجیم این دانشآموز و دانش اندوخته ممتاز انقلاب است که بعد هم معلم انقلاب. البته ممکن است علامت سوالی هم در زندگیش باشد ولی باید کمی نگاه کنیم و مقایسه کنیم با اینهایی که دنبال پول و مقام افتادهاند. آقای هاشمی هرگز یک قدم از اولین روز و تا آخرین روزش تا لحظه مرگ به هنگام و یا نابههنگام که علامت سوال هم زیاد داریم، ولی من کسی را متهم نمیکنم. ولی بالاخره وقتی آقای هاشمی از دنیا رفت ما سرمایه بزرگی را از دست دادیم. یک سرمایهای که نمیگویم غیرقابل جبران ولی بالاخره سرمایه بسیار بسیار عظیم بود که به این زودیها نمیتوانیم جبران کنیم.
*چرا بعد از رحلت ایشان هم هنوز این هجمهها ادامه دارد؟
- این طبیعی است، شخصیتهای تاثیرگذار در فرهنگ هر ملتی مخالف هم خواهند داشت. شما نباید ادعا داشته باشید مخالف شما خفه شود، ولی باید مروّت داشته باشد. ما انتظار مروت از مخالفین داریم مثال سادهای از خودم بزنم، آقای هاشمی که جای خود دارد. همه مردم ایران میدانند من دختر ندارم الان که هفتاد سالم هست خدا به من دختر نداده، 5 فرزند پسر دارم همه درس خوانده و با تحصیلات بالا، پسر بزرگم مهندس عمران است و آخوند هست سالیان سال قم درس خوانده است ملا و روحانی و درسخوانده، سخنور و خطیب است یکی از دوستان من که مسجد من هم میآید خودش میگفت چند تا مسجد من رد میکنم میایم مسجد شما نماز میخوانم به شما اعتماد دارم پشتسر شما نماز میخوانم. ایشان یک موقعی رفته بودند جلسهای که با نیروهایی که قبلاً کار میکرد میگفت یکی از آقایان فرماندهان آنجا گفت که شنیدم میروی مسجد آقای غفاری نماز میخوانی؟ گفت بله میروم مسجد ایشان و هفت تا مسجد را رد میکنم میروم به نماز ایشان برسم چون من به ایشان اعتقاد دارم و سی سال ایشان را از نزدیک میشناسم، خودش و خانوادهاش را. آقا برگشت گفت نه اگر آقای غفاری خیلی عادل است و راست میگوید برود دخترهای خودش را جمع کند دخترهایش یا بیحجابند یا بدحجابند. گفت به او گفتم آقا ببخشید آقای غفاری دختر ندارد. باز اصرار میکردند نه شما نمیدانید ما میدانیم. گفت من گفتم بسیار خوب دیگر بحث نمیکنیم الان جلسه تمام شد بلند شویم برویم منزل ایشان بعد که دید من خیلی محکم ایستادهام آن آقا که مدعی بود گفت البته ما هم شنیدهایم. ببینید وقتی سفت ایستادهاید، نتیجهاش این میشود. امروز در کشور ما درباره آقای هاشمی و غیرهاشمی و شخصیتهای تاثیرگذار دشنام، دروغ، بهتان، تهمت، افترا مرتب وجود دارد آن آقای دیگری گفته بود فلانی محارب است، آخوند هم نیست یک کت و شلواری بزرگوار تاجر. خوب آقا شما برو تجارتت را بکن تو را چه به فتوا دادن؟ فتوا مال یک مجتهد است مجتهد مسلم در محکمه معینی. فتوای محارب دادن نسبت به کسی؟ آقایی که الان رئیس فلان حزب است. من قبل از انقلاب نمیدانم اصلاً سابقه مبارزه دارد یا ندارد؟ نمیگویم ندارد، من نمیدانم ولی من تو انقلاب بودهام بنابراین به شوخی بگویم هرکس گفت من نمیدانم یعنی نبوده است. من در متن مبارزه بودهام توی حجره که نبودم. این آقا بلند میشود میگوید آقای فلانی محارب است، من نمیگویم ایشان نعوذبالله معصومند نه معصوم نیست میتواند خطا هم کرده باشد اما اینطور صحبت کردن این یک کینه عمیقی است که راه بروزش اظهارات کینهتوزانه است کسانی که امروز اینطور نسبتها را به آقای هاشمی میدهند اینها کینه دیرینه دارند این کینه دیرینه یا منشاء آن حسادت است یا منشاش بیدینی است و یا منشاش بدفهمی است، مثل خوارج. متدینند، نمازخوانند، روزهگیرند ولی قتل را واجب میدانند. اینها بدفهمند نمیگویم نفهمند، نفهم را میشود فهماند، ولی بدفهم را نمیتوان مثل کسی که خوابیده میشود بیدارش کرد اما کسی که خودش را بخواب زده نمیشود بیدار کرد چون خواب نیست که بیدارش کنید. اینها از روز بدفهمی، بعضیهاشان نفهمی، بعضیهاشان کینه و بعضیها هم حسادت. حسادت امر بسیار مهمی است یادتان باشد ما در مسائل سیاسی باید یک جایگاهی بالا برای حسادت بگذاریم. وقتی روزنامهتان جان گرفت فلان روزنامه دیگر که جایگاهی ندارد از حسادت به شما هرچه از دهانش دربیاید میگوید، بنابراین نه دلخور شوید نه ناراحت شوید آدمهای زنده همانطور که موافق دارند مخالف هم دارند. خدا رحمت کند یکی از نویسندگان بزرگ را، صدسال پیش نوشته است علی همانگونه که بزرگ است و وفاداران بزرگی دارد، دشمنان بزرگی هم دارد و این بزرگی دشمنان علی دلیل بر بزرگی خود علی است. بنابراین حرفهایی که علیه آقای هاشمی میزنند حاکی از روح بلند و بزرگ و شخصیت تاثیرگذار آقای هاشمی رفسنجانی در طول انقلاب و بعد از انقلاب است.