مرا بالی است از پرواز مانده / قدم هایی است در آغاز مانده
چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است / چشم های پاک اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش / عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
سلام بر همه پدران پند آموز عالم و سلامی از سر صدق و صفا و صمیمیت بر پدر من، آری پدرم شهید داریوش رضایی نژاد همانی که در اوج قداست، قربانی قدرت قهار دانش و دانایی انقلاب اسلامی شد، همانی که در گرمای مرداد، مهرش را به میهن هدیه کرد و جانش را به جانان ارزانی داشت تا جان جهان مان زنده بماند.
اسم من آرمیتا است، قهرمان عاطفه، میدان دار عشق و نهایت ادب و البته مخزن اندوه، همان دخترک معصومی که در نخستین روز مرداد سال 90 عروج بابا را نظاره کرد و شهادتش را در آغوش گرفت، کوچ جانش را مشاهده کرد و خباثث جانیان خون آشام را با چشمانش دید تا مصیبت دخترکی در غوغای کربلا تکرار شود و دختری شاهد ذبح پدر باشد.
ای کاش فصل سرد فراق در تقویم جهان به ثبت نمی رسید، ای کاش هیچ دخترکی چون من شاهد شهادت بابا نمی بود، چه سمفونی غم انگیزی و چه غبار اندوهی که مرداد 90 را به تاریخ تبدیل کرد، داغ، درد، دود و دشنه، مهر و مادر و محنت، فریاد و فغان و فاجعه، خون و خباثت، خرمی و جهل و جمود و جاودانگی، تیر و تفنگ و تنهایی درهم آمیخت، همانروز فراغ را میگم، یکم مرداد، تلخ، تباهی، تقاص و تنهایی اما شهد و شهادت، شیرینی بمیرد نفاق، نادانی بماند عشق و ادب و آگاهی.
در آن روز سخت بابای من آب داد و جان هدیه کرد تا گندمزار زندگی نمیرد، اگر چه لباس تنهایی سزاوار جسم من نبود، اما من با نردبان بهشت به افق آسمان ها سفر می کنم و با خدایم به نجوا می نشینم و دست بابایم را به دعا می خوانم و با خدای او نیز سخن می گویم، بابا خدایش را می خواند و من سکوت می کنم تا پشت ابر عزت را دریابم، جامه ابر را پاره کنم تا زمین روشن شود، اوراق نیازهای صحیفه زندگی را زیر و رو کنم تا شاید نیاز بابای شهیدم گردم.
من در غیاب پدرم چرخ عقربه های ساعت جان را متوقف می کنم، تا در میهمانی یادش زنده بمانم با شب انس میگیرم تا با وادی روز اخم کنم چون اول مرداد آغاز فصل تاریکی و سوز سرمای من است، با سبابه سهمگین سربازان سخیف صهیونیست، شب و روزم عوض شده و روح من با آرامش وداع کرده، دستم در محشر غربت معطل مانده، دیده ام در افق انتظار جان باخته است، دلم در غوغای غم یخ بسته و زبانم در صحرای سکوت دق کرده و روحم نیز رخت رحیل پوشیده است.
ای پدر، ای نماد فرهیختگی و شهید دانایی، بنگر به ملک جانم و عطاکن قطره نگاهت که من محتاج شبنم شفاعت توام، تو بیا و در آغوشم گیر و در کنارم بمان تا تیر فراق دیگر بار جان هیچ دخترکی را نشانه نگیرد و هیچ روح خسته ای را نیازارد.
من دلم را با حریر حرمان می پوشانم اما دود دوری، چشمم را می سوزاند، بیا و یاد را مامور کن تا با قلب من بازی کند، آغوشت را بگیر تا پر بگشایم، لبت را غنچه کن تا بوسه ات را تجربه کنم و تبسم را بده تا جان هدیه ات کنم.
من از زخم دلم آتش به دارم / مرا از خنجر دشمن نترسانید
پدرم ای یار سفر کرده، قساوت قلب کرکسان حرامخوار، رویاهای شیرین من را ناامن، جان عزیز تو را در آیینه تکوین و شکوفایی انقلاب اسلامی به تاراج حقد، حسادت و حقارت داد تا جوانه امید یک ملت سر بلند از آب گوارای علم و ادب تو بهره مند نشود.
پدرم ای تذکره آگاهی و انسانیت، من تو را می ستایم و تا پایان جان بر قیام و قعودت ایمان دارم و اقتدا می کنم زیرا که تو راست قامت جاودانه تاریخ منی و افتخار کشورم.
تو با قید جان، اصالت و آزادگی یک ملت انقلابی را فریاد کردی و سوژه اسرار عالم پر رمز و راز شهادت شدی، تو در عمق اقیانوس عشق مستی ترک جان کردی تا به وصال دوست نائل شوی.
ای مهربان پدرم، شراب شوق وصال کمترین عطای تواست، تو همه اجرها را در پیچ گمنامی پیدا کردی، مردانه زیستی و با مردانگی به دیار دوست هجرت کردی.
ای پدر اندیشمندم، تو داریوش منی و با نخ نجابت، تور طهارت گستراندی و صید جان کردی و به آدم کشان تروریست نشان دادی که با کارد کریه نفاق حلقوم ها را می توان برید اما فریادها را هرگز.
ای باغبا ن وجودم، چشم ستارگان فلک از تو روشن است و جامه زمین به سبزی تو است و گردش زمان به اذن و اراده ات، تو التماس نگاه کدام پنجره ای که نقش نگاهت دنیا را بازی داده است؟
تو سر را به آسمان بخشیدی تا تن عالم طعمه گرگ انحراف نگردد و راه شهیدان تداوم یابد، قافله علم و تعالی و ترقی یک امت در حرکت و رو به جلو جولان کند و باب شهادت مفتوح بماند.
گمنامی پیام نگاه تواست، چفیه چالاکی تو بیرق علم است و بوی محرم دارد و غربت و مظلومیتت عطر حسین(ع) را تداعی می کند.
پدرم ای نماد تعهد و تخصص، دیده عالم در مقابل دانایی تو سر تعظیم فرود می آورد، زهره زمان غزل خوان آسمان ادب توست و مشعل ناهید افق آدمیت را مصفا کرده است.
در ساحت تحمید تو، تیغ سحر کند می شود و جوهره جان به تاریکی تمایل دارد و لشکر تردید و تشکیک متوقف می شود عرشیان آیینه دار خون سرخ تواند و رنگین کمان ابر خدا، سر تسلیم بر زمین می نهند.
پدرم ای شهید راه عزت و عظمت، دین، دنیا و وطن من، مدیون وقار و مرهون ممارست و مشق مداد توست، در اوج ادب تو را می ستایم نامت زنده باد و یادت گرامی ای پدر.
به گزارش ایرنا، شهید داریوش رضایی نژاد از دانشمندان هسته ای کشورمان اهل شهرستان آبدانان در استان ایلام بود که روز اول مرداد ماه سال 90 توسط عوامل سر سپرده امریکا و اسرائیل مقابل درب منزلش در مقابل دیدگان همسر و دختر خردسالش ترور شد و به درجه رفیع شهادت رسید.
نگارش: سید حرمت الله موسوی مقدم ** انتشار دهنده: مجید سلیمانی
7174/9102
چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است / چشم های پاک اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش / عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
سلام بر همه پدران پند آموز عالم و سلامی از سر صدق و صفا و صمیمیت بر پدر من، آری پدرم شهید داریوش رضایی نژاد همانی که در اوج قداست، قربانی قدرت قهار دانش و دانایی انقلاب اسلامی شد، همانی که در گرمای مرداد، مهرش را به میهن هدیه کرد و جانش را به جانان ارزانی داشت تا جان جهان مان زنده بماند.
اسم من آرمیتا است، قهرمان عاطفه، میدان دار عشق و نهایت ادب و البته مخزن اندوه، همان دخترک معصومی که در نخستین روز مرداد سال 90 عروج بابا را نظاره کرد و شهادتش را در آغوش گرفت، کوچ جانش را مشاهده کرد و خباثث جانیان خون آشام را با چشمانش دید تا مصیبت دخترکی در غوغای کربلا تکرار شود و دختری شاهد ذبح پدر باشد.
ای کاش فصل سرد فراق در تقویم جهان به ثبت نمی رسید، ای کاش هیچ دخترکی چون من شاهد شهادت بابا نمی بود، چه سمفونی غم انگیزی و چه غبار اندوهی که مرداد 90 را به تاریخ تبدیل کرد، داغ، درد، دود و دشنه، مهر و مادر و محنت، فریاد و فغان و فاجعه، خون و خباثت، خرمی و جهل و جمود و جاودانگی، تیر و تفنگ و تنهایی درهم آمیخت، همانروز فراغ را میگم، یکم مرداد، تلخ، تباهی، تقاص و تنهایی اما شهد و شهادت، شیرینی بمیرد نفاق، نادانی بماند عشق و ادب و آگاهی.
در آن روز سخت بابای من آب داد و جان هدیه کرد تا گندمزار زندگی نمیرد، اگر چه لباس تنهایی سزاوار جسم من نبود، اما من با نردبان بهشت به افق آسمان ها سفر می کنم و با خدایم به نجوا می نشینم و دست بابایم را به دعا می خوانم و با خدای او نیز سخن می گویم، بابا خدایش را می خواند و من سکوت می کنم تا پشت ابر عزت را دریابم، جامه ابر را پاره کنم تا زمین روشن شود، اوراق نیازهای صحیفه زندگی را زیر و رو کنم تا شاید نیاز بابای شهیدم گردم.
من در غیاب پدرم چرخ عقربه های ساعت جان را متوقف می کنم، تا در میهمانی یادش زنده بمانم با شب انس میگیرم تا با وادی روز اخم کنم چون اول مرداد آغاز فصل تاریکی و سوز سرمای من است، با سبابه سهمگین سربازان سخیف صهیونیست، شب و روزم عوض شده و روح من با آرامش وداع کرده، دستم در محشر غربت معطل مانده، دیده ام در افق انتظار جان باخته است، دلم در غوغای غم یخ بسته و زبانم در صحرای سکوت دق کرده و روحم نیز رخت رحیل پوشیده است.
ای پدر، ای نماد فرهیختگی و شهید دانایی، بنگر به ملک جانم و عطاکن قطره نگاهت که من محتاج شبنم شفاعت توام، تو بیا و در آغوشم گیر و در کنارم بمان تا تیر فراق دیگر بار جان هیچ دخترکی را نشانه نگیرد و هیچ روح خسته ای را نیازارد.
من دلم را با حریر حرمان می پوشانم اما دود دوری، چشمم را می سوزاند، بیا و یاد را مامور کن تا با قلب من بازی کند، آغوشت را بگیر تا پر بگشایم، لبت را غنچه کن تا بوسه ات را تجربه کنم و تبسم را بده تا جان هدیه ات کنم.
من از زخم دلم آتش به دارم / مرا از خنجر دشمن نترسانید
پدرم ای یار سفر کرده، قساوت قلب کرکسان حرامخوار، رویاهای شیرین من را ناامن، جان عزیز تو را در آیینه تکوین و شکوفایی انقلاب اسلامی به تاراج حقد، حسادت و حقارت داد تا جوانه امید یک ملت سر بلند از آب گوارای علم و ادب تو بهره مند نشود.
پدرم ای تذکره آگاهی و انسانیت، من تو را می ستایم و تا پایان جان بر قیام و قعودت ایمان دارم و اقتدا می کنم زیرا که تو راست قامت جاودانه تاریخ منی و افتخار کشورم.
تو با قید جان، اصالت و آزادگی یک ملت انقلابی را فریاد کردی و سوژه اسرار عالم پر رمز و راز شهادت شدی، تو در عمق اقیانوس عشق مستی ترک جان کردی تا به وصال دوست نائل شوی.
ای مهربان پدرم، شراب شوق وصال کمترین عطای تواست، تو همه اجرها را در پیچ گمنامی پیدا کردی، مردانه زیستی و با مردانگی به دیار دوست هجرت کردی.
ای پدر اندیشمندم، تو داریوش منی و با نخ نجابت، تور طهارت گستراندی و صید جان کردی و به آدم کشان تروریست نشان دادی که با کارد کریه نفاق حلقوم ها را می توان برید اما فریادها را هرگز.
ای باغبا ن وجودم، چشم ستارگان فلک از تو روشن است و جامه زمین به سبزی تو است و گردش زمان به اذن و اراده ات، تو التماس نگاه کدام پنجره ای که نقش نگاهت دنیا را بازی داده است؟
تو سر را به آسمان بخشیدی تا تن عالم طعمه گرگ انحراف نگردد و راه شهیدان تداوم یابد، قافله علم و تعالی و ترقی یک امت در حرکت و رو به جلو جولان کند و باب شهادت مفتوح بماند.
گمنامی پیام نگاه تواست، چفیه چالاکی تو بیرق علم است و بوی محرم دارد و غربت و مظلومیتت عطر حسین(ع) را تداعی می کند.
پدرم ای نماد تعهد و تخصص، دیده عالم در مقابل دانایی تو سر تعظیم فرود می آورد، زهره زمان غزل خوان آسمان ادب توست و مشعل ناهید افق آدمیت را مصفا کرده است.
در ساحت تحمید تو، تیغ سحر کند می شود و جوهره جان به تاریکی تمایل دارد و لشکر تردید و تشکیک متوقف می شود عرشیان آیینه دار خون سرخ تواند و رنگین کمان ابر خدا، سر تسلیم بر زمین می نهند.
پدرم ای شهید راه عزت و عظمت، دین، دنیا و وطن من، مدیون وقار و مرهون ممارست و مشق مداد توست، در اوج ادب تو را می ستایم نامت زنده باد و یادت گرامی ای پدر.
به گزارش ایرنا، شهید داریوش رضایی نژاد از دانشمندان هسته ای کشورمان اهل شهرستان آبدانان در استان ایلام بود که روز اول مرداد ماه سال 90 توسط عوامل سر سپرده امریکا و اسرائیل مقابل درب منزلش در مقابل دیدگان همسر و دختر خردسالش ترور شد و به درجه رفیع شهادت رسید.
نگارش: سید حرمت الله موسوی مقدم ** انتشار دهنده: مجید سلیمانی
7174/9102
کپی شد