امروز وقتی برای مصاحبه با خانواده شهید براتی با فرزند او 'سید علی' یادگار آن شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) تماس گرفتم عمق صدای قرص و محکم او، گویای یادگاری از سفر کرده ای به دیار خوبان بود.
پس از آن عزم سفر کردیم و در کوچه پس کوچه های شهر درچه از توابع اصفهان آدرس محله آن شهید بزرگوار را یافتیم و انگار بهشتیان همه جمع شده بودند و سندی به نام 'براتی' در دیار برین ثبت کرده بودند.
'سید یحیی' از میان آن گلهای بهشتی رایحه شهادت مدافعانه را انتخاب کرده و ره به قربانگاه معشوق نهاده بود تا در حریم شریف خواهر سید الشهدا گام نهد و شفیعی برای خود در عالم بقا بیابد.
وارد منزل ساده و بی آلایش سید شدیم، منزلی که میزبانان آن سه نفر شامل همسر، پسر و دختر آن شهید بودند و همگی با گشاده رویی، ما را پذیرفتند و پای صحبت گرمشان نشستیم.
در ابتدا، گفتگوی خود را با 'سید علی' فرزند ارشد شهید آغاز کردیم فرزندی که در دهه دوم زندگی خود با پدر وداع کرده بود و با افتخار از او یاد می کرد و مدام از ایمان، خوشرویی، مهربانی و محبت پدر می گفت، پدری که علاوه بر پرورش و تربیت فرزندانش، بچه های کانون فرهنگی محله را نیز با قرآن و تفاسیر پیام الهی آشنا کرده بود.
سید علی می گفت: پدرم همیشه در حال تحصیل و فراگیری آموزه های الهی بود و در راه برگزاری مراسم مذهبی برای ائمه سر از پا نمی شناخت.
در ادامه 'زهرا سادات' دختر آن شهید سفر کرده، لب به سخن گشود و گفت: نمی شود که از دلتنگی دم نزد و آن هم دختران که همیشه بابایی بوده و هستند، ولی ما فرزندان شهدای مدافع حرم، به شهادت و شجاعت پدر خود افتخارمی کنیم و این به ما آرامش می دهد.
وی با بیان خاطرات شیرین و فراموش نشدنی خود از پدرش، بخصوص در دوره جشن تکلیف، نماز خواندن، چادر سرکردن و درس خواندن اشاره کرد و گفـت: پدرم همیشه یار و یاورم بود و حالا هم او را مدام در کنار خود حس می کنم.
زهرا، با نشان دادن آخرین یادگارهای پدرش شامل نیمه پلاکی که آخرین قطره خون پدر بر روی آن قرار داشت، چفیه و دستکش های پدر در لحظه شهادت گفت: خیلی خوب است که این وسایل در کنار ماست و او را همیشه حس می کنیم.
زمانی که سید علی و زهرا سادات با ما صحبت می کردند 'اشرف السادات براتی' همسر شهید نیز با افتخار و سربلندی چشم و گوش به گفته های فرزندانش دوخته بود و به چنین یادگارانی افتخار می کرد.
همسر شهید نیز با دلتنگی آمیخته به غرور و افتخار، این چنین سخن با ما آغاز کرد: چه زود 22 سال زندگی مشترک ما گذشت، زندگی که انگار یک خواب و رویا نبود.
او از زمانی گفت که پدر سید یحیی در سال 72 برای خواستگاری به منزل آنها آمده بود و آنها با شناختی که نسبت به آقا یحیی داشتند، اجازه دادند که مراسم خواستگاری انجام شود.
وی که بسیار علاقمند بود که همسرش یک نظامی و آن هم سپاهی باشد به عقد و ازدواج سید درآمد و ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های 'سید علی و زهرا سادات' شد.
وی از علاقه سید به فرزندانش می گفت و اینکه خیلی تاکید داشت که از دوران بارداری تا شیردهی و پس از آن باید در رفتار، گفتار و حتی نوع و شیوه تغذیه مراقب باشد زیرا معتقد بود، غذایی که با اسم خدا و با وضو پخته شود تأثیرات خوبی روی بچهها میگذارد.
سید یحیی با بچهها و همسرش بسیار صمیمی بود و همین امر باعث شد که هم اکنون فرزندانش با بار معنوی بالایی راه پدر را ادامه دهند.
اشرف السادات از صبوری همسرش گفت و اینکه او همه را به صبرو تحمل دعوت می کرد و می گفت: همیشه به خدا و ائمه توکل داشته باشید تا سختی ها آسان شود.
او ادامه داد: سید به این دلیل که در دوران دفاع مقدس به خاطر کمک به پدرش که در محل کار دچار نقص عضو شده بود، نتوانسته بود در جبهه حاضر شود و همسفر یاران شهیدش باشد، همیشه غبطه می خورد تا اینکه در سال 92 که بچههای لشکر 8 نجف اشرف به سوریه اعزام میشدند زمزمه های رفتن را در خانواده شروع کرد.
او با شنیدن تجاوز تروریستهای داعش به سوریه و بارگاه حضرت زینب (س) بناگاه عزم سفر کرد و در تاریخ 16 آذر 94 در جریان آزادسازی روستای خلصه در استان حلب براثر انفجار تانک و اصابت ترکش بر پیکرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همسرش از لحظه خبر شهادت سید گفت و اینکه آخرین تماس سید با او برای زیارت قبولی گفتن به علی پسرش بود که همان سال برای مراسم اربعین به کربلا رفته بود.
این همسر فداکار یادآوری کرد: سید در آخرین صحبتش از من خواسته بود که چون می خواهند به جلو بروند و به دشمن حمله کنند برای بچههای رزمنده دعا کنم زیرا فرزند خردسال دارند و این آخرین خداحافظی بود.
گ/6994 / 1339
پس از آن عزم سفر کردیم و در کوچه پس کوچه های شهر درچه از توابع اصفهان آدرس محله آن شهید بزرگوار را یافتیم و انگار بهشتیان همه جمع شده بودند و سندی به نام 'براتی' در دیار برین ثبت کرده بودند.
'سید یحیی' از میان آن گلهای بهشتی رایحه شهادت مدافعانه را انتخاب کرده و ره به قربانگاه معشوق نهاده بود تا در حریم شریف خواهر سید الشهدا گام نهد و شفیعی برای خود در عالم بقا بیابد.
وارد منزل ساده و بی آلایش سید شدیم، منزلی که میزبانان آن سه نفر شامل همسر، پسر و دختر آن شهید بودند و همگی با گشاده رویی، ما را پذیرفتند و پای صحبت گرمشان نشستیم.
در ابتدا، گفتگوی خود را با 'سید علی' فرزند ارشد شهید آغاز کردیم فرزندی که در دهه دوم زندگی خود با پدر وداع کرده بود و با افتخار از او یاد می کرد و مدام از ایمان، خوشرویی، مهربانی و محبت پدر می گفت، پدری که علاوه بر پرورش و تربیت فرزندانش، بچه های کانون فرهنگی محله را نیز با قرآن و تفاسیر پیام الهی آشنا کرده بود.
سید علی می گفت: پدرم همیشه در حال تحصیل و فراگیری آموزه های الهی بود و در راه برگزاری مراسم مذهبی برای ائمه سر از پا نمی شناخت.
در ادامه 'زهرا سادات' دختر آن شهید سفر کرده، لب به سخن گشود و گفت: نمی شود که از دلتنگی دم نزد و آن هم دختران که همیشه بابایی بوده و هستند، ولی ما فرزندان شهدای مدافع حرم، به شهادت و شجاعت پدر خود افتخارمی کنیم و این به ما آرامش می دهد.
وی با بیان خاطرات شیرین و فراموش نشدنی خود از پدرش، بخصوص در دوره جشن تکلیف، نماز خواندن، چادر سرکردن و درس خواندن اشاره کرد و گفـت: پدرم همیشه یار و یاورم بود و حالا هم او را مدام در کنار خود حس می کنم.
زهرا، با نشان دادن آخرین یادگارهای پدرش شامل نیمه پلاکی که آخرین قطره خون پدر بر روی آن قرار داشت، چفیه و دستکش های پدر در لحظه شهادت گفت: خیلی خوب است که این وسایل در کنار ماست و او را همیشه حس می کنیم.
زمانی که سید علی و زهرا سادات با ما صحبت می کردند 'اشرف السادات براتی' همسر شهید نیز با افتخار و سربلندی چشم و گوش به گفته های فرزندانش دوخته بود و به چنین یادگارانی افتخار می کرد.
همسر شهید نیز با دلتنگی آمیخته به غرور و افتخار، این چنین سخن با ما آغاز کرد: چه زود 22 سال زندگی مشترک ما گذشت، زندگی که انگار یک خواب و رویا نبود.
او از زمانی گفت که پدر سید یحیی در سال 72 برای خواستگاری به منزل آنها آمده بود و آنها با شناختی که نسبت به آقا یحیی داشتند، اجازه دادند که مراسم خواستگاری انجام شود.
وی که بسیار علاقمند بود که همسرش یک نظامی و آن هم سپاهی باشد به عقد و ازدواج سید درآمد و ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های 'سید علی و زهرا سادات' شد.
وی از علاقه سید به فرزندانش می گفت و اینکه خیلی تاکید داشت که از دوران بارداری تا شیردهی و پس از آن باید در رفتار، گفتار و حتی نوع و شیوه تغذیه مراقب باشد زیرا معتقد بود، غذایی که با اسم خدا و با وضو پخته شود تأثیرات خوبی روی بچهها میگذارد.
سید یحیی با بچهها و همسرش بسیار صمیمی بود و همین امر باعث شد که هم اکنون فرزندانش با بار معنوی بالایی راه پدر را ادامه دهند.
اشرف السادات از صبوری همسرش گفت و اینکه او همه را به صبرو تحمل دعوت می کرد و می گفت: همیشه به خدا و ائمه توکل داشته باشید تا سختی ها آسان شود.
او ادامه داد: سید به این دلیل که در دوران دفاع مقدس به خاطر کمک به پدرش که در محل کار دچار نقص عضو شده بود، نتوانسته بود در جبهه حاضر شود و همسفر یاران شهیدش باشد، همیشه غبطه می خورد تا اینکه در سال 92 که بچههای لشکر 8 نجف اشرف به سوریه اعزام میشدند زمزمه های رفتن را در خانواده شروع کرد.
او با شنیدن تجاوز تروریستهای داعش به سوریه و بارگاه حضرت زینب (س) بناگاه عزم سفر کرد و در تاریخ 16 آذر 94 در جریان آزادسازی روستای خلصه در استان حلب براثر انفجار تانک و اصابت ترکش بر پیکرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همسرش از لحظه خبر شهادت سید گفت و اینکه آخرین تماس سید با او برای زیارت قبولی گفتن به علی پسرش بود که همان سال برای مراسم اربعین به کربلا رفته بود.
این همسر فداکار یادآوری کرد: سید در آخرین صحبتش از من خواسته بود که چون می خواهند به جلو بروند و به دشمن حمله کنند برای بچههای رزمنده دعا کنم زیرا فرزند خردسال دارند و این آخرین خداحافظی بود.
گ/6994 / 1339
کپی شد