داوود صادقی بیشتر در حوزه هنر موسیقی فعال است اما دستی هم در شعر و ادب دارد و پشت جلد کتاب خود نوشته است: «گاهی شده است، وقتی که میروی/ احساس میکنی کسی، تنها برای تو زار میزند/ برگشت میکنی و نگاهی، گویا که باد تو را جار میزند»
شاعر اشعار و دل گویههایش را به همسرش تقدیم کرده و در صفحاتی دیگر ابیاتی را هم به برای مادر و پدرش سروده که از قضا، بلندترین اشعار این مجموعه مربوط به نزدیکان خود اوست.
درآمد، شعر نخست
درهای مهر جهان باز میشود/ دو تا کبوتر سپید از دو سوی/ میآیند سوی من/ حالا برای این دو کبوتر چه میکنی؟/ دست هایم را برای لانه شان باز میکنم
«عشق و بهار» واژگانی هستند که بیشترین تکرار را در این مجموعه دارند. «ننه جان» را که بخوانیم بهتر این نکته را میدانیم.
ننه فردا بهار میآید/ عشق هم مثل سار میآید/ هی میآیند روزهای آینده/ چه کسی مرده هست و کی زنده/ گفته بودی که عاشق آواره است/ عشق از دست عشق بیچاره است/ ننه این حرف درست، ولی/ عاشقی هم به کار میآید
میتوان با نگاه روشن عشق/ پا در آفاق سبز دیگر زد/ میتوان از زمین تفتیده/ چون گیاه دوباره ای سر زد/ میتوان دستهای گرم تو را/ در شبی عاشقانه پیدا کرد/ میتوان تا نگاه سحر پایید/ در به روی همیشه ها وا کرد/ در به روی تو در به میعاد است/ هر که آن را گشود فرهاد است
نام پدر شاعر کتاب «صادق بگ» است و شعری به نسبت بلند برایش سروده که چند بیتی از آن را در اینجا آورده ایم.
صادق بگ از کنار علفها گذشت و رفت/ بویی شدید از تب ریواس/ در زیر خیمه خورشید در گرفت/ بالای دار، صدای کلاغ را/ با چشم حوصله دید/ با گوش خسته شنید
شب با سحر چه تفاوت اگر کسی/ در حد عشق از تب بودن سفر کند/ صادق بگ اهل کجایی؟/ و روز را با اولین قدم/ برای چه آغاز میکنی؟
در انجماد سرد سکوتی که باغ را/ با خیمههای زرد مکرر فسرده بود/ صادق بگ از بهار به پاییز میرسید
«رویش» سروده ای برای بهار و سال نو
در خطه بهار/ خیمه اردیبهشت را/ ای باد یاد یقین/ بر هوا نکنی/ زیباترین هدیه این سال پا به زاست/ این سال پا به زا/ آغاز رویش پیوندهای ماست
پاییز ۱۳۷۸ چند خطی از زندگی را به طبع شعر در آورده و نام آن را «گشت» گذاشته است.
گر زندگی بدون بهانهست، مردگی است/ در کوچههای قدیمی کمی بگرد/ در کوچههای خشت و گلی/ در کوچه های صمیمی کمی بگرد
«گنجشک» همان پرنده ای که در جای جای این کره خاکی و پهناور به پرواز در می آید و نماد همراهی و سمبل امیدش می دانیم، عنوان شعر دیگر کتاب این شاعر سمیرمی است.
گنجشک جان! هنوز فصل بهار است و خرّمی/ پاییز تو چه زود رسیده است در میان/ گنجشک مثل قطره باران صبحدم/ شفاف و پاک بود/ تنها میان بغض قفس ماند و گریه کرد/ با زخم کاری اش
گنجشک جان! هنوز فصل بهار است و خرمی/ هشدار صبح تو را بال می دهد/ در دشت های سبز نهفته میان گل/ در کوچه های صمیمیِ موسمی
گنجشک جان! ای زخمی تمام هوس های آدمی/ تا عطر پاک شب آلای گل برو/ در دشت سبز شکفتن بهار شو/ در باغ خیری و گیلاس و نسترن/ با رویش بهاره گندم/ با شاخه های روشن امید، یار شو
«مهربان» نام سروده است برای مادر است که به قول شاعر مهربان است و مهر انگیز. شعر بلند و بازگویی چند بیتی از آن شورانگیز و گوش نواز می نماید.
من برای بهار می میرم/ گر بگویی نبار می میرم/ گریه یعنی همیشه روییدن/ در شبی عاشقانه پوییدن/ یک دریچه هوای پیوند است/ دل اگر هست بر همین بند است/ در میان تمام گوهرها/ من نمی دانم عاشقی چند است/ یک نفر هست بین این بودن/ که مرا بسته است بر پابند/ می کشد هر کجا که می خواهد/ می زند درد را به من پیوند...
مجموعه شعر «برای چار شب دیگر» از سوی انتشارات داستان سرا به چاپ رسیده و همه ۳۸ شعر کتاب حاضر در دهه های ۷۰ و ۸۰ خورشیدی سروده شده اند.