این کتاب به قلم سیده زهرا عبداللهی از اهالی فریدن اصفهان، در سال ۱۳۹۵ از سوی نشر ستارگان درخشان در شمارگان هزار و تعداد ۱۴۶ صفحه به چاپ رسید.
نویسنده در مقدمه کتاب درباره اینکه تحریر خاطرات شهید را به پایان برساند یا در پیاده روری اربعین شرکت کند سخن به میان آورده و از آن به "دوراهی بزرگ" تعبیر کرد اما سرانجام جاماندن از زیارت شهید را به نوشتن از شهید ترجیح میدهد و میگوید: امسال هم میمانم. امثال " علی اکبر" راه ابا عبدالله الحسین(ع) را رفته بودند و یاد و خاطراتشان نباید فراموش شود.
پس از مقدمه، صحنههای تلخ و شیرین زندگانی شهید در سه فصل "زندگی شخصی"،" مجروحیت و شهادت" و "پس از شهادت" از زبان خانواده و همرزمان وی روایت میشود.
مهربانی، دلسوزی، متانت و تواضع شهید علی اکبر صابری از همان صفحات نخست کتاب آشکار میشود. نویسنده همزمان باروایت بزنگاه های زندگی شهید زمستانهای سرد منطقه فریدن، کمبود امکانات اولیه زندگی، ساده زیستی و آداب و رسوم مردمان این خطه را هم به تصویر میکشد.
در بخشی از ابتدای کتاب از زبان زهره صابری؛ همسر شهید آمده است: صبح اول وقت بنا به عادت همیشگی از خواب بیدار شدم و نماز را بجا آوردم و بعد از آن صبحانه ای تدارک دیدم. همانطور که مشغول کار در آشپزخانه بودم مادرم آمد و داستان خواستگاری دیشب و نامزدی یک شبه من و علی اکبر را برایم تعریف کرد.در بهت و حیرت مانده بودم. من نامزد کرده ام؟ سرم را پایین انداختم. صورتم از خجالت سرخ شده بود. مادرم می گفت قرار و مدار عقد را هم گذاشته اند و قرار است دو سه ساعت دیگر برویم محضر خانه. باورم نمیشد، من داشتم عروس میشدم. البته مساله زیاد تعجب آوری هم نبود. آن زمان همه اینطوری عروس می شدند. سخت گیری آن چنانی نمیشد. مردم ساده و بیآلایش زندگی هاشان را شروع میکردند و خوش هم بودندو من هم مثل بقیه دخترهای هم دوره خودم با این مسئله به راحتی کنار آمدم. البته کمی هم اضطراب داشتم...
همسر شهید روزهای آغاز زندگی مشترک را که دو سال پس از عقد بود به رویا توصیف میکند و در ادامه خاطرات خود میگوید: تازه عروس بودم و تمام آمال و آرزوهایم را باخود به خانه بخت برده بودم. علی اکبر سایه سرم شده بود. در کنارش احساس خوشبختی میکردم. محبتش روز به روز در دلم بیشتر میشد. گاهی وقت ها با خودم فکر می کردم خوشبخت ترین زن روی زمین هستم، ولی این احساس شادی دو ماه بیشتر طول نکشید. درست آن شب را به یاد دارم..علی اکبر مکثی کرد و گفت: فردا قراره اعزام بشم منطقه. از دستش عصبانی شدم. با لحن مهربانی جواب داد: دست خودم که نیست، باید برم. این از خدا بی خبرها به خونه و کاشانه ما تجاوز کرده اند.واجب کفائیه که از میهنمون دفاع کنیم.بچه ها توی خط دست تنها هستند. فکر می کنی من دوست ندارم سر خونه زندگی ام باشم؟ اینها رو که میبینم و میشنوم دلم برای جبهه رفتن پر میزنه. میخوام برم تکلیف خودم رو ادا کنم.
روزها از پی هم میآیند و میروند و همسر شهید که حالا باردار است در تنهایی و چشم انتظاری، برای سلامتی علی اکبر دعا میکند.
مجروحیت علی اکبر به دنبال بمباران شیمیایی منطقه یکی از بزنگاههای سخت است که شهید در گفت و گو با همسرش از آن به عنوان "سوغات جنگ " یاد کرده است.
در این میان خوابهای پریشان خواهر شهید نیز نوید اتفاق تلخ دیگری است که زود تعبیر می شود و علی اکبر از ناحیه صورت به شدت آسیب می بیند و چند صباحی در منزل بستری میشود.
در بخش میانی کتاب، خداحافظی متفاوت شهید از همسر و خانوادهاش نقل میشود که در سطر به سطر آن میتوان اشتیاق و دلدادگی علی اکبر برای دیدار با معبود را دریافت.
همایون کاظمی همرزم شهید، عملیات کربلای ۴ را که علی اکبر نیز در آن حضور داشت این گونه روایت می کند: گویا قیامت را در جلو خود مجسم میدیدم. اروند رود از روز روشن تر شده بود. قایق های زیادی مورد اصابت قرار گرفته بودند. رزمنده ها در آبها افتاده بودند. بعضی زخمی و بعضی شهید شده بودند. از پیکر همرزمان خود تا اسلحه و قایقهای شکسته و از همه این ها در ورتر، فریادهای کمک خواهی بود که نمی توانستیم جوابشان را بدهیم. بعد از اینکه به خشکی رفتیم، من دیگر هیچ کدام از بچههای بسیجی دامنه را ندیدم.خدایا چه اتفاقی افتاده بود. عملیات لو رفته بود و نیروها سردرگم بودند. دشمن از زمین و هوا بر سرمان آتش میریخت.
"سجاد" نام فرزند علی اکبر است که مدتی پس از خبر شهادتش در میان حجم انبوه تنهایی و دلشکستگی مادر متولد میشود. نوزاد داستان که مدتی بعد به دلیل گریههای مداوم به یکی ار بیمارستانهای اصفهان منتقل و در آن بستری میشود ناباورانه به دنبال بمباران دشمن و قطع برق بیمارستان در کنار سایر نوزادان از بین میرود تا بیقراری " زهره" همسر شهید دو چندان شود.
فصلهای زندگینامه شهید هر چه جلوتر می رود این فراق های پی در پی که حالا بر شانه های همسر او سنگینی می کند به خواننده منتقل می شود، گویی هر صفحه کتاب سنگ صبور رنج هایی است که زبان به زبان نقل می شود. همسر و خانواده شهید که تنها خبر شهادت علی اکبر را شنیده اند هر لحظه بیقرار در آغوش گرفتن پیکر او روزها را میگذرانند.
در بخشی از کتاب از زبان همسر شهید آمده است: یک روز، دو روز، دو هفته، دو ماه ...این انتظار سیزده سال طول کشید و من اکنون زنی سی و چهارساله بودم که هنوز در انتظار خبری از همسرم به سر می برم. ۱۰ سال از جنگ تحمیلی گذشته بود و پیکر بسیاری از شهدا به شهرها و روستاهای ایران بازگشته بود. بیشتر اسرا نیز برگشته بودند اما علی اکبر هنوز نیامده بود. از روزگار گله مند نیستم. از تو گله دارم. تو که بدقول نبودی. تو که بی انصاف نبودی. برگرد، دلم پوسید.
سرانجام در دهه سوم سال ۱۳۷۸، درست زمانی که چند روزی از اربعین می گذرد، خبر می آید که پیکر علی اکبر طی عملیات تفحص شناسایی و به آغوش وطن باز می گردد."علی اکبر با عزت برگشته بود و بر دوش مردم تشییع می شد."
در انتهای کتاب، خواهر شهید باز هم از خواب هایش می گوید، خوابی که در آن علی اکبر از خواهر خواسته بود هوای همسایه ها را داشته باشد. چند روز بعد دو شهید گمنام برای خاکسپاری به دامنه آوردند و در پارک نزدیک منزل خواهر شهید به خاک سپردند.
شهید علی اکبر صابری در سال ۱۳۴۲ در زمستان استخوان سوز فریدن چشم به جهان گشود. تولدی که مادرش می گوید در حیاط خانه وسط برف ها اتفاق افتاده و خدا دوباره او را برگردانده، نام شهید نیز به دنبال نذر مادر در توسل به حضرت علی اکبر(ع) انتخاب شد. علی اکبر سرانجام دی ماه سال ۱۳۶۵ در جزیره ام الرصاص طی عملیات کربلای ۴ به فیض شهادت نائل می شود.
فریدن با ۲ شهر داران و دامنه، ۲۸ روستا و جمعیت افزون بر ۴۹ هزار نفر در ۱۴۰ کیلومتری غرب استان واقع است.