به گزارش ایرنا، نام محله چهارمردان قم با نام انقلاب اسلامی ایران عجین شده است و در دهه فجر انقلاب نیز جایگاه این خیابان مهم بیش از هر زمانی نمایانگر نقش آفرینی مردم این محله در پیروزی انقلاب و شکل دادن به قیام های خونین نشات گرفته از قم در سال های 42 تا 57 بود، جایی که شهید اوسطی در آنجا نیز فعال بود و در همین مکان به دست دژخیمان رژیم ستمشاهی به شهادت رسید.
امروز شاید کمتر کسی بویژه در میان نسل جدید، با مجاهدت ها و رشادت های این شهید روحانی روشن ضمیر آشنا باشد، البته تصویر بزرگی از ایشان در ورودی خیابان عماریاسر قم، زینت بخش این شهر مذهبی است، ولی این شهید فراتر از این تصویر شخصیتی است که در بهبوبه انقلاب، از خداوند متعال طلب شهادت کرده بود و به گفته یکی از علمای بزرگ، از اولیای خدا بود، بسیاری از اندیشه های بزرگ ایشان در فراز کوتاهی از وصیت نامه مکشوف است.
«خدایا، در شهادت چه لذتی است که مخلصان تو به دنبال آن هستند. خدایا، تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت، مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه از لحظه جان دادن غفلت نکنم. خدایا، میدانم آنچه را بخواهی انجام میدهی، پس مرا بر آن راهی بگذار که مصلحت توست...»
طاهره اوسطی همسر شهید اوسطی در وصف همسر شهیدش می گوید: او یک روحانی مجاهد فی سبیل الله بود و از همان ابتدای قیام امام راحل، مخالفت جدی خود را با رژیم شاه آغاز کرد و از پیشتازان مبارزه نهضت حضرت امام راحل بود، گاهی برای پیشبرد امور مبارزاتی خود، عمامه را برمی داشت و چیز دیگری بر پیشانی خود می بست و به میدان کارزار با رژیم می رفت.
وی ادامه داد: زمان شهادت ایشان که در شهریور 1320 بود پنج فرزند داشتم که فرزند بزرگتر ما 17 ساله بود، ایشان با این وجود، لحظه ای دست از مبارزه و مخالفت با رژیم برنداشت و چون خاری در گلوی آنها بود، هرگز حب زن و فرزند و تحصیل و امور دیگر، مانع انجام تکلیف الهی ایشان نشد.
وی می گوید: اگر شهید اوسطی امروز در میان ما بود تمام دغدغه های وی، دفاع از نظام ولایت بود و انتظار شهدا از ما نیز حرکت در همین مسیر است.
محمدحسین اوسطی فرزند شهید اوسطی نیز گفت: ایشان بچه های محله چهارمردان قم را برای مقابله با عوامل رژیم بسیج کرد و تحت تعقیب ساواک قرار داشت، شب قبل از شهادت در همین محله چهارمردان به ایشان تیراندازه کردند و تیر به عمامه وی برخورد کرد و ایشان آن شب بسیار ناراحت شده بو که چرا شهید نشد.
وی با بیان خاطراتی از پدر خود گفت: ایشان زمانی که نهضت امام راحل آغاز شد، در تهران و در مدرسه حاج ابوالفتح واقع در بازار درس می خواند، با پدر آقا مرتضی و آقا مجتبی تهرانی محشور بود، روزی شهید اوسطی نزد ایشان رفته تا با این روحانی بزرگ مشورت کند، وقتی وارد شد، میرزا عبدالعلی تهرانی پدر آقا مجتبی تهرانی، بدون مقدمه به پدر فرمود: «مسیری که انتخاب کردی نیاز به مشورت و استخاره ندارد، این مسیر مهاجرت به قم بود.»
فرزند شهید همچنین گفت: فردی از آقا ضیاء مسجد جامعی نقل می کرد که روزی ایشان به آقا مجتبی تهرانی و آقا مرتضی تهرانی و برخی دیگر از بزرگان گفته، آقای اوسطی از اولیای خداوند است، برخی نقل کردند، وقتی شهید اوسطی به شهادت رسید تازه متوجه این صحبت آن عالم بزرگ شدیم.
اوسطی بیان داشت: در زمان شهادت پدر، 17 ساله بودم و ایشان به من می گفت، چرا شهید نمی شوید، این انقلاب و نهضت نیاز به خون دارد، ایشان در هدف و مسیری که انتخاب کرده بود، هیچ تردیدی نداشت و پیروزی انقلاب برای وی روشن بود.
همسر شهید اوسطی در ادامه این گفت وگو با بیان خاطراتی از شهید اوسطی گفت: شب 21 ماه رمضان بود ایشان دعای کرد که خدایا، 10 سال از عمر من بردار و به عمر حضرت امام خمینی (ره) بیفزا تا ایشان ریشه شاه را بخشکاند، از سال 57 که شهید اوسطی چنین دعایی کرد تا سال زمان رحلت امام راحل، 10 سال طول کشید و این جزء ناگفته های زندگی شهید اوسطی است.
وی اظهار داشت: ایشان به دلیل این که رژیم را قبول نداشت اجاره تحصیل ما را در مدارس دولتی نمی داد و می گفت نامشروع است، ما به در مدارس غیردولتی و به صورت غیررسمی تحصیل را ادامه دادیم.
اوسطی بیان داشت: ایشان از نظر اخلاقی، تواضع و مسائل اخلاقی زبانزد و بسیار اهل محبت بود، سعه صدر بالایی داشت و همیشه به اقوام، نزدیکان و فامیل سرمی زد و ارتباط بسیار خوبی با دوستان داشت و زندگی ایشان برای بسیاری از افراد جامعه، سرمشق شده بود.
فرزند شهید با بیان خاطرات دیگری از این شهید گفت: یکی از افرادی که آن زمان از طرف ساواک و شاه، مسئول قلعه و قند و شکر قم بود، ارتباطی با عوامل شاه داشت و دنبال راهی برای ارتباط با خانواده ما بود، وی نقل کرد، من مامور شاه بودم و محل کارم چهارمردان رو بروی مسجد عشقعلی بود، تمام حرکات و رفتارهای شهید را رصد می کردم، یک روز ایشان را دیدم و گفت چرا می خواهی خود را به کشتن دهی؟ شهید د پاسخ دادند، من جان خود را فدا می کنم تا دیگران مسیر را شناسایی کنند و زنده شوند، این فرد در حالی که گریه می کرد، گفت، من یکی از زنده شده ها هستم و مسیر خود را پیدا کردم و بچه های ایشان همه حوزوی شدند.
وی با اشاره به حوادث روز شهادت گفت: ایشان در عید فطر سال 1357 که شهریور ماه بود به شهادت رسید و پیکر ایشان را به بیمارستان نکویی قم منتقل کردند، آقای چاوشی از اهالی چهارمردان خبر شهادت را به خانواده ما رساند ولی ساواک، پیکر شهید را تحویل نمی داد و می خواست به تهران منتقل کند.
اوسطی گفت: دکتر امیر رفیعی رئیس بیمارستان نکویی قم فرد متدینی بود، به حزب اللهی ها گفت شما برای تحویل پیکر تاخیر کردید و از طرف ساواک پیکر را بردند، خواهرم آن روز نطق زیبایی داشت که «کسی که در راه خدا شهید شده، پیکر هم برای خود خداست، افکار برای خدا بوده و پیکر برای خود خداست، برای ما هدف مهم است»، در نهایت پیکر مطهر در قبرستان وادی السلام قم دفن شد.
در زندگی نامه شهید اوسطی آمده است: با توجه به استعدادی سرشار که در فراگیری معارف دینی داشت، دوران کودکی را با راهنمایی پدر و مادرش به تعلیم علوم دینی پرداخت. بیش از پنج سال نداشت که پدرش را از دست داد؛ ازاین رو برای تامین مخارج خانواده از سنین نوجوانی در معادن استخراج سنگ مسگرآباد مشغول به کار شد. وی درکنار کار، به تهذیب نفس و فراگیری علوم دینی در مساجد حاج ابوالفتح و حاج شیخ جعفر مجتهدی می پرداخت. سال 1342 نقطه عطفی در مسیر زندگی ایشان بود، زیرا نقش روحانیان را در مبارزه با رژیم درک کرده بود. همزمان با قیام 15خرداد و شروع مبارزات امام، برای کسب معارف بیشتر به حوزه علمیه قم عزیمت کرد تا در کسوت روحانیت، به تاسی از امام در صف مبارزه با رژیم شاه قرار گیرد.
خبر شهادت شیخ علی در شهر پیچید و ماموران ساواک از ترس این که تشییع جنازه وی به قیامی مردمی بر ضد رژیم پهلوی تبدیل شود پیکرش را ربودند. پس از چند روز تحصن و پیگیری مردم، رژیم مجبور شد پیکر شیخ علی را تحویل دهد. حضرت آیت الله مرعشی نجفی، به محض اطلاع، در جلوی صفوف تشییع کنندگان حضور یافت. مردم در حالی که شعارهای ضد رژیم سر می دادند، برای طواف پیکر شهید وارد حرم حضرت معصومه (س) شدند. سپس آیت الله مرعشی نجفی سخنرانی کوبنده و افشاگرانه ای برضد سردمداران پهلوی ایراد فرمود و بعد از این که بر پیکر شهید نماز خواند، اعلام کرد: «بدانید علمدار دسته از بین ما رفت.»
7401 / 1175 گزارش: بهمن اطمینان ** انتشار: رضا علیمحمدی
امروز شاید کمتر کسی بویژه در میان نسل جدید، با مجاهدت ها و رشادت های این شهید روحانی روشن ضمیر آشنا باشد، البته تصویر بزرگی از ایشان در ورودی خیابان عماریاسر قم، زینت بخش این شهر مذهبی است، ولی این شهید فراتر از این تصویر شخصیتی است که در بهبوبه انقلاب، از خداوند متعال طلب شهادت کرده بود و به گفته یکی از علمای بزرگ، از اولیای خدا بود، بسیاری از اندیشه های بزرگ ایشان در فراز کوتاهی از وصیت نامه مکشوف است.
«خدایا، در شهادت چه لذتی است که مخلصان تو به دنبال آن هستند. خدایا، تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت، مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه از لحظه جان دادن غفلت نکنم. خدایا، میدانم آنچه را بخواهی انجام میدهی، پس مرا بر آن راهی بگذار که مصلحت توست...»
طاهره اوسطی همسر شهید اوسطی در وصف همسر شهیدش می گوید: او یک روحانی مجاهد فی سبیل الله بود و از همان ابتدای قیام امام راحل، مخالفت جدی خود را با رژیم شاه آغاز کرد و از پیشتازان مبارزه نهضت حضرت امام راحل بود، گاهی برای پیشبرد امور مبارزاتی خود، عمامه را برمی داشت و چیز دیگری بر پیشانی خود می بست و به میدان کارزار با رژیم می رفت.
وی ادامه داد: زمان شهادت ایشان که در شهریور 1320 بود پنج فرزند داشتم که فرزند بزرگتر ما 17 ساله بود، ایشان با این وجود، لحظه ای دست از مبارزه و مخالفت با رژیم برنداشت و چون خاری در گلوی آنها بود، هرگز حب زن و فرزند و تحصیل و امور دیگر، مانع انجام تکلیف الهی ایشان نشد.
وی می گوید: اگر شهید اوسطی امروز در میان ما بود تمام دغدغه های وی، دفاع از نظام ولایت بود و انتظار شهدا از ما نیز حرکت در همین مسیر است.
محمدحسین اوسطی فرزند شهید اوسطی نیز گفت: ایشان بچه های محله چهارمردان قم را برای مقابله با عوامل رژیم بسیج کرد و تحت تعقیب ساواک قرار داشت، شب قبل از شهادت در همین محله چهارمردان به ایشان تیراندازه کردند و تیر به عمامه وی برخورد کرد و ایشان آن شب بسیار ناراحت شده بو که چرا شهید نشد.
وی با بیان خاطراتی از پدر خود گفت: ایشان زمانی که نهضت امام راحل آغاز شد، در تهران و در مدرسه حاج ابوالفتح واقع در بازار درس می خواند، با پدر آقا مرتضی و آقا مجتبی تهرانی محشور بود، روزی شهید اوسطی نزد ایشان رفته تا با این روحانی بزرگ مشورت کند، وقتی وارد شد، میرزا عبدالعلی تهرانی پدر آقا مجتبی تهرانی، بدون مقدمه به پدر فرمود: «مسیری که انتخاب کردی نیاز به مشورت و استخاره ندارد، این مسیر مهاجرت به قم بود.»
فرزند شهید همچنین گفت: فردی از آقا ضیاء مسجد جامعی نقل می کرد که روزی ایشان به آقا مجتبی تهرانی و آقا مرتضی تهرانی و برخی دیگر از بزرگان گفته، آقای اوسطی از اولیای خداوند است، برخی نقل کردند، وقتی شهید اوسطی به شهادت رسید تازه متوجه این صحبت آن عالم بزرگ شدیم.
اوسطی بیان داشت: در زمان شهادت پدر، 17 ساله بودم و ایشان به من می گفت، چرا شهید نمی شوید، این انقلاب و نهضت نیاز به خون دارد، ایشان در هدف و مسیری که انتخاب کرده بود، هیچ تردیدی نداشت و پیروزی انقلاب برای وی روشن بود.
همسر شهید اوسطی در ادامه این گفت وگو با بیان خاطراتی از شهید اوسطی گفت: شب 21 ماه رمضان بود ایشان دعای کرد که خدایا، 10 سال از عمر من بردار و به عمر حضرت امام خمینی (ره) بیفزا تا ایشان ریشه شاه را بخشکاند، از سال 57 که شهید اوسطی چنین دعایی کرد تا سال زمان رحلت امام راحل، 10 سال طول کشید و این جزء ناگفته های زندگی شهید اوسطی است.
وی اظهار داشت: ایشان به دلیل این که رژیم را قبول نداشت اجاره تحصیل ما را در مدارس دولتی نمی داد و می گفت نامشروع است، ما به در مدارس غیردولتی و به صورت غیررسمی تحصیل را ادامه دادیم.
اوسطی بیان داشت: ایشان از نظر اخلاقی، تواضع و مسائل اخلاقی زبانزد و بسیار اهل محبت بود، سعه صدر بالایی داشت و همیشه به اقوام، نزدیکان و فامیل سرمی زد و ارتباط بسیار خوبی با دوستان داشت و زندگی ایشان برای بسیاری از افراد جامعه، سرمشق شده بود.
فرزند شهید با بیان خاطرات دیگری از این شهید گفت: یکی از افرادی که آن زمان از طرف ساواک و شاه، مسئول قلعه و قند و شکر قم بود، ارتباطی با عوامل شاه داشت و دنبال راهی برای ارتباط با خانواده ما بود، وی نقل کرد، من مامور شاه بودم و محل کارم چهارمردان رو بروی مسجد عشقعلی بود، تمام حرکات و رفتارهای شهید را رصد می کردم، یک روز ایشان را دیدم و گفت چرا می خواهی خود را به کشتن دهی؟ شهید د پاسخ دادند، من جان خود را فدا می کنم تا دیگران مسیر را شناسایی کنند و زنده شوند، این فرد در حالی که گریه می کرد، گفت، من یکی از زنده شده ها هستم و مسیر خود را پیدا کردم و بچه های ایشان همه حوزوی شدند.
وی با اشاره به حوادث روز شهادت گفت: ایشان در عید فطر سال 1357 که شهریور ماه بود به شهادت رسید و پیکر ایشان را به بیمارستان نکویی قم منتقل کردند، آقای چاوشی از اهالی چهارمردان خبر شهادت را به خانواده ما رساند ولی ساواک، پیکر شهید را تحویل نمی داد و می خواست به تهران منتقل کند.
اوسطی گفت: دکتر امیر رفیعی رئیس بیمارستان نکویی قم فرد متدینی بود، به حزب اللهی ها گفت شما برای تحویل پیکر تاخیر کردید و از طرف ساواک پیکر را بردند، خواهرم آن روز نطق زیبایی داشت که «کسی که در راه خدا شهید شده، پیکر هم برای خود خداست، افکار برای خدا بوده و پیکر برای خود خداست، برای ما هدف مهم است»، در نهایت پیکر مطهر در قبرستان وادی السلام قم دفن شد.
در زندگی نامه شهید اوسطی آمده است: با توجه به استعدادی سرشار که در فراگیری معارف دینی داشت، دوران کودکی را با راهنمایی پدر و مادرش به تعلیم علوم دینی پرداخت. بیش از پنج سال نداشت که پدرش را از دست داد؛ ازاین رو برای تامین مخارج خانواده از سنین نوجوانی در معادن استخراج سنگ مسگرآباد مشغول به کار شد. وی درکنار کار، به تهذیب نفس و فراگیری علوم دینی در مساجد حاج ابوالفتح و حاج شیخ جعفر مجتهدی می پرداخت. سال 1342 نقطه عطفی در مسیر زندگی ایشان بود، زیرا نقش روحانیان را در مبارزه با رژیم درک کرده بود. همزمان با قیام 15خرداد و شروع مبارزات امام، برای کسب معارف بیشتر به حوزه علمیه قم عزیمت کرد تا در کسوت روحانیت، به تاسی از امام در صف مبارزه با رژیم شاه قرار گیرد.
خبر شهادت شیخ علی در شهر پیچید و ماموران ساواک از ترس این که تشییع جنازه وی به قیامی مردمی بر ضد رژیم پهلوی تبدیل شود پیکرش را ربودند. پس از چند روز تحصن و پیگیری مردم، رژیم مجبور شد پیکر شیخ علی را تحویل دهد. حضرت آیت الله مرعشی نجفی، به محض اطلاع، در جلوی صفوف تشییع کنندگان حضور یافت. مردم در حالی که شعارهای ضد رژیم سر می دادند، برای طواف پیکر شهید وارد حرم حضرت معصومه (س) شدند. سپس آیت الله مرعشی نجفی سخنرانی کوبنده و افشاگرانه ای برضد سردمداران پهلوی ایراد فرمود و بعد از این که بر پیکر شهید نماز خواند، اعلام کرد: «بدانید علمدار دسته از بین ما رفت.»
7401 / 1175 گزارش: بهمن اطمینان ** انتشار: رضا علیمحمدی
کپی شد