استاد بابایی نویسنده و نواندیش دینی با فعالیت و آثار فراوان بود که در طول حیات خود بیش از ۲۰ کتاب و افزون بر ۵۰ مقاله در زمینه‌های دین‌شناسی، فرهنگی، تاریخی و ادبی به نگارش درآورده است. از جمله آثار وی می‌توان به «مولوی و قرآن»، «درآمدی بر دین‌شناسی حافظ »، «بهتر بنویسیم»، «خارج از نوبت»، «آیین قلم»، «نیایش‌نامه»، «اعجاز بیانی قرآن»، «پیش‌شرط‌های پژوهش در علوم دینی»، «دین و دینداری»، «محمد برگزیده خدا»، «علی پیشوای مؤمنان»، «پیوند جان و جانان» و «حکایت خوبان» اشاره کرد.

مرحوم استاد بابایی در سال ۱۳۴۳ در قزوین دیده به جهان گشود و آیین نکوداشت وی با عنوان «فرزند قلم» پنجم بهمن‌ماه سال گذشته با حضور مسئولان و اهالی قلم در مجتمع ناشران قم برگزار شد.

وی در مراسم بزرگداشت خود که اوایل بهمن‌ماه سال گذشته در قم برگزار شد، گفته بود: خوانندگی خیلی بهتر از نویسندگی است. لذت بخشی و حتی تاثیرش بیشتر است. بخوانیم و بخوانیم. لذت، صفا، بودگی در خواندن است و نه در نوشتن. من عازمم و حسرتی ندارم جز کتاب‌هایی که نخواندم. نویسندگی هوس است، اما خواندن چیز دیگری است. دوستانی که من با من حشرونشر داشته‌اند این جمله را از من زیاد شنیده‌اند که؛ این دنیا شکنجه‌گاه است. چون هر آن ممکن است یک خبر بد یا حادثه بد به انسان برسد.

مرحوم بابایی از اساتید مبرز حوزه و دانشگاه در این زمینه بود که برخی آثار او توانسته است در سال‌های گذشته تاثیر عمیقی در جامعه ادبی کشور ایجاد کند. 

خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا ضمن تسلیت فقدان این نویسنده و نواندیش، یکی از یادداشت‌های استاد بابایی را با موضوع تربیت و آموزش را بازنشر می کند.

ما تربیت نشدیم

 تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و غیره.اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم؟، در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسش‌گری و آزاداندیشی و شیوه‌های نقد را به ما نیاموختند.

"داگلاس سیسیل نورث"، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳می‌گوید: «اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه‌های آن کشور نروید. این‌ها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد.می‌توان نفت فروخت و همۀ این‌ها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیش‌بینی کنید، بروید در دبستان‌ها؛ ببینید آنجا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند؛ ببینید چگونه آموزش می‌دهند.

اگر کودکانشان را پرسش‌گر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطرپذیر، اهل گفت‌وگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می‌کنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»

از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما درگرو «تنفس صحیح» است. آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ‌چیز به‌اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون درواقع «ندیده‌ایم».

همه‌چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است. اگر حرف مولوی درست باشد که «فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک/ پس نباشد مردم الا مردمک»، باید بپذیریم که آدمیت ما به‌اندازۀ مهارت ما در «نگاه» است.

"جان راسکین"، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.» می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.»

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم،انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمی‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

من پدرانی را می‌شناسم که در آتش محبت فرزندانشان می‌سوزند و برای رفاه و آسایش آنان سر از پا نمی‌شناسند، اما تا دهۀ هفتاد یا هشتاد عمرشان ندانستند که فرزندانشان بیش از خانه و ماشین، به آغوش گرم او نیاز دارند و او باید آنان را لمس می‌کرد و می‌بوسید و دست محبت بر سر و روی آنان می‌کشید.

بسیارند پدرانی که نمی‌دانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به‌اندازۀ یک‌بار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتمادبه‌نفس نمی‌دهد.

در جامعه‌ای که از درودیوار آن، سخن از حق و باطل می‌بارد، کسی به ما یاد نداد که چگونه از حق خود دفاع کنیم یا چگونه حق دیگران را مراعات کنیم و مسئلۀ «حق و باطل» را به حقوق افراد گره نزنیم.

عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند./

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.