در این مطلب می خوانیم:
محفل حال و هوای خوبی دارد، حال و هوایی که آن را کمتر دیده ام. محفلی که این همه بر و بچه های دوست داشتنی دوران دفاع مقدس را در خود جای داده است. آن هم نیروهای بسیجی که حالا لقب پیشکسوتان دفاع مقدس به آنان داده اند. جمع کردن این بچه ها که روزگاری تاریخ و سرنوشت این مرز و بوم را با عزت و سربلندی به یادگار گذاشتند، در یک جا، هنر می خواهد و بس.
محفل مملو از دوستان رزمنده ای است که بر چهره هر یک از آنان گرد و غبار فراموشی نشسته اما با همه نامهربانی چرخ روزگار، همه از صلابت وصف ناشدنی برخوردارند. تو هم به رسم ادب در این محفل انس دعوت شده ای اما خیلی ها را نمی شناسی هر چند آنان تو را می شناسند. با این حال احساس دلتنگی و غریبی نمی کنی.
تو تقصیر نداری که خیلی ها را نمی شناسی، این رسم روزگار است که گرد و غبار فراموشی را بر ذهنت می نشاند.
تو تقصیر نداری این جماعت اهل درد و رنج اند و تندباد حادثه آنان را به این روز انداخته است. یکی پا ندارد و یکی دست. یکی چشمانش را تقدیم درگاه حضرت دوست کرده است و دیگری هنوز هم از بمب ها و گازهای شیمیایی آن روزها رنج می برد. این درد و سختی ها و رنج ها، پیری زود رس را به همراه آورده است که تو را برای شناخت آنان به فکر فرو می برد. حافظه ات با گذشت این سال ها تو را یاری نمی دهد که همرزمانت را بشناسی و به یادآوری در کدام جبهه و سنگر و عملیات دوشادوش هم در مقابل دشمن ایستادگی کردی.
راستی امیران اینان هستند و این مکان به یمن وجود آنان به این نام زینت یافته است. محفل اینجا دوست داشتنی است و تو حضور خود را در آن مغتنم می شماری. تو بسیجی هستی، کنار فرمانده آن دوران بر سر یک میز می نشینی و هنوز هم به خاطر اینکه در دورانی لباس رزم به تن داشتی احساس غرور می کنی. تو هر چند جای برخی همرزمان، دوستان و فرمانده هان را خالی می بینی اما این محفل تو را با روح بلند آنان پیوند می دهی وقتی از خاطرات آنان در غالب کتابی رونمایی می شود.
اینجا وقتی به سخنان مادر شهید آقا مهدی زین الدین گوش می دهی هنوز هم احساس می کنی آقا مهدی زنده است و تو را در جبهه ای دیگر فرماندهی می کند تا به بیراه نروی. اینجا توفیق می یابی که در محفل شهدا نشسته ای و حاج علی مالکی نژاد حنجره اش را وقف خواندن می کند آن هم برای همرزمان من و تو و برای شهیدانی که مادران آنان زینت بخش محفل شده اند.
حاج علی با حنجره اش تو را با محرم و خیمه های امام حسین(ع) پیوند می دهد. اینجا بهشت است وقتی روضه خوانده می شود.
اینجا وقتی از کسی تجلیل می شود خوشحال می شوی انگار از تو تجلیل کرده اند چرا که راهی را که تو رفته بودی مورد تجلیل قرار گرفته است.
اینجا محفلی برپاست که بوی جبهه و کربلا و بوی عشق می دهد و اهالی این محفل جا ماندگان از قافله شهادتند و برایشان هیچ فرقی نمی کند که تو استاندار یا نماینده و فرماندار این دیار هستی. مهم این است که تو دوستانت را پس از سال ها می بینی.
حضور در این محفل تو را عرش نشین می کند وقتی مثل آن روزهای خوب، برای اقامه نماز زیر تازیانه های سوزان آفتاب به انتظار می نشینی.
باید از آنان که تو را به این بزم دعوت کرده اند تقدیر کرد و همت و اراده شان را ستود.
منبع: روزنامه ایمان قم
/8138/ 6133/
محفل حال و هوای خوبی دارد، حال و هوایی که آن را کمتر دیده ام. محفلی که این همه بر و بچه های دوست داشتنی دوران دفاع مقدس را در خود جای داده است. آن هم نیروهای بسیجی که حالا لقب پیشکسوتان دفاع مقدس به آنان داده اند. جمع کردن این بچه ها که روزگاری تاریخ و سرنوشت این مرز و بوم را با عزت و سربلندی به یادگار گذاشتند، در یک جا، هنر می خواهد و بس.
محفل مملو از دوستان رزمنده ای است که بر چهره هر یک از آنان گرد و غبار فراموشی نشسته اما با همه نامهربانی چرخ روزگار، همه از صلابت وصف ناشدنی برخوردارند. تو هم به رسم ادب در این محفل انس دعوت شده ای اما خیلی ها را نمی شناسی هر چند آنان تو را می شناسند. با این حال احساس دلتنگی و غریبی نمی کنی.
تو تقصیر نداری که خیلی ها را نمی شناسی، این رسم روزگار است که گرد و غبار فراموشی را بر ذهنت می نشاند.
تو تقصیر نداری این جماعت اهل درد و رنج اند و تندباد حادثه آنان را به این روز انداخته است. یکی پا ندارد و یکی دست. یکی چشمانش را تقدیم درگاه حضرت دوست کرده است و دیگری هنوز هم از بمب ها و گازهای شیمیایی آن روزها رنج می برد. این درد و سختی ها و رنج ها، پیری زود رس را به همراه آورده است که تو را برای شناخت آنان به فکر فرو می برد. حافظه ات با گذشت این سال ها تو را یاری نمی دهد که همرزمانت را بشناسی و به یادآوری در کدام جبهه و سنگر و عملیات دوشادوش هم در مقابل دشمن ایستادگی کردی.
راستی امیران اینان هستند و این مکان به یمن وجود آنان به این نام زینت یافته است. محفل اینجا دوست داشتنی است و تو حضور خود را در آن مغتنم می شماری. تو بسیجی هستی، کنار فرمانده آن دوران بر سر یک میز می نشینی و هنوز هم به خاطر اینکه در دورانی لباس رزم به تن داشتی احساس غرور می کنی. تو هر چند جای برخی همرزمان، دوستان و فرمانده هان را خالی می بینی اما این محفل تو را با روح بلند آنان پیوند می دهی وقتی از خاطرات آنان در غالب کتابی رونمایی می شود.
اینجا وقتی به سخنان مادر شهید آقا مهدی زین الدین گوش می دهی هنوز هم احساس می کنی آقا مهدی زنده است و تو را در جبهه ای دیگر فرماندهی می کند تا به بیراه نروی. اینجا توفیق می یابی که در محفل شهدا نشسته ای و حاج علی مالکی نژاد حنجره اش را وقف خواندن می کند آن هم برای همرزمان من و تو و برای شهیدانی که مادران آنان زینت بخش محفل شده اند.
حاج علی با حنجره اش تو را با محرم و خیمه های امام حسین(ع) پیوند می دهد. اینجا بهشت است وقتی روضه خوانده می شود.
اینجا وقتی از کسی تجلیل می شود خوشحال می شوی انگار از تو تجلیل کرده اند چرا که راهی را که تو رفته بودی مورد تجلیل قرار گرفته است.
اینجا محفلی برپاست که بوی جبهه و کربلا و بوی عشق می دهد و اهالی این محفل جا ماندگان از قافله شهادتند و برایشان هیچ فرقی نمی کند که تو استاندار یا نماینده و فرماندار این دیار هستی. مهم این است که تو دوستانت را پس از سال ها می بینی.
حضور در این محفل تو را عرش نشین می کند وقتی مثل آن روزهای خوب، برای اقامه نماز زیر تازیانه های سوزان آفتاب به انتظار می نشینی.
باید از آنان که تو را به این بزم دعوت کرده اند تقدیر کرد و همت و اراده شان را ستود.
منبع: روزنامه ایمان قم
/8138/ 6133/
کپی شد