' در روزهایی که مسعود کیمیایی و ایرج قادری فیلمها را در ژانر مواد مخدر روی پرده سینماها اکران میکردند، فیلمهایشان یک ستاره مشترک داشت. «زینال بندری» مردی با سری تراشیده، قهرمان همه مخاطبان در سالهایی بود که سینمای ایران هنوز در انتخاب فرم و شکل، پارادوکس کم نداشت.
بازی جمشید هاشمپور در «تاراج» و «تیغ و ابریشم» چنان مخاطب سینمای دهه شصت ایران را اغوای خودش کرد که آنها از روی صندلیهای سینما همه آمال و آرزوهای یک قهرمان و ضدقهرمان را در او بجوید.
شاید روزی که ساموئل خاچیکیان، جوان 24 ساله اردبیلی را برای اولین جلوی دوربین فیلم «جهنم سفید»اش برد، هاشمپور روزهایی که در دهه شصت و هفتاد، ستاره اول سینمای اکشن ایران خطاب شود را دور نمیدید.
پس از انقلاب کیمیایی او را برای بازی در خط قرمز فراخواند و از آنجا بود که نام جمشید هاشمپور همه ارقام و آمار را در گیشههای سینما جابجا میکرد. درست در همان سالها که سیاستگذاران سینمای ایران اتودهای سلیقههای خود بر پیکر سینما را تمرین میکردند، هاشمپور رونقافزای اقتصاد سینمای غیرسفارشی و مردمی بود.
کمتر جوانی از دهه شصت را میتوان سراغ داشت که عکسهای هاشمپور را در کنار سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر و بروسلی به دیوار اتاقش نصب نکرده باشد، اما حس و حال و رویای زینال بندری شدن همیشه یک سرو گردن بالاتر از ستارههای پرآوازه آمریکایی خودنمایی میکرد.
هاشمپور بی هیچ تعصبی ستاره سینمای اکشن ایران است، اما نباید همه هنر او را محدود به این دایره دانست، دهه هفتاد او دیگر صرفا زینال بندری نبود، و آنقدر در سینمای اجتماعی به معنای اخص خوش درخشید، که ظرف فرمیک قهرمانی با سر تراشیده فقط بخشی از هاشم پور باشد.
بعدها هاشمپور در سالهای پایانی دهه هفتاد و دهه هشتاد در ژانرهای سیاسی و اجتماعی هم پراستعداد نشان داد و اگر امروز بازیگر 75 سالهمان را همچنان «مرد تمام نشدنی سینمای ایران» میدانیم، سخنی احساسی یا دور از دایره اصل موضوع نیست.
امسال به بهانه هفته بزرگداشت اردبیل اهالی سینما در زادگاه هاشمپور، همه خاطرات فیلمهای او را زنده کردند. همان صحنههایی که مخاطب با شکلیکهای قهرمان سرتراشیدهشان از روی قطار هیجانزده میشدند، و با تیرخوردن قهرمانشان چنان سالن سینما بر سرشان آوار و غمی سنگین وجودشان را می گرفت، که میخواستند ضدقهرمانی که به هاشم پورشان شلیک کرده است را تیکه تیکه کنند. چرا که او همیشه تماشاگرانش را راضی از سالن سینما به سمت خانههایشان راهی کرده بود'.
6016
بازی جمشید هاشمپور در «تاراج» و «تیغ و ابریشم» چنان مخاطب سینمای دهه شصت ایران را اغوای خودش کرد که آنها از روی صندلیهای سینما همه آمال و آرزوهای یک قهرمان و ضدقهرمان را در او بجوید.
شاید روزی که ساموئل خاچیکیان، جوان 24 ساله اردبیلی را برای اولین جلوی دوربین فیلم «جهنم سفید»اش برد، هاشمپور روزهایی که در دهه شصت و هفتاد، ستاره اول سینمای اکشن ایران خطاب شود را دور نمیدید.
پس از انقلاب کیمیایی او را برای بازی در خط قرمز فراخواند و از آنجا بود که نام جمشید هاشمپور همه ارقام و آمار را در گیشههای سینما جابجا میکرد. درست در همان سالها که سیاستگذاران سینمای ایران اتودهای سلیقههای خود بر پیکر سینما را تمرین میکردند، هاشمپور رونقافزای اقتصاد سینمای غیرسفارشی و مردمی بود.
کمتر جوانی از دهه شصت را میتوان سراغ داشت که عکسهای هاشمپور را در کنار سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر و بروسلی به دیوار اتاقش نصب نکرده باشد، اما حس و حال و رویای زینال بندری شدن همیشه یک سرو گردن بالاتر از ستارههای پرآوازه آمریکایی خودنمایی میکرد.
هاشمپور بی هیچ تعصبی ستاره سینمای اکشن ایران است، اما نباید همه هنر او را محدود به این دایره دانست، دهه هفتاد او دیگر صرفا زینال بندری نبود، و آنقدر در سینمای اجتماعی به معنای اخص خوش درخشید، که ظرف فرمیک قهرمانی با سر تراشیده فقط بخشی از هاشم پور باشد.
بعدها هاشمپور در سالهای پایانی دهه هفتاد و دهه هشتاد در ژانرهای سیاسی و اجتماعی هم پراستعداد نشان داد و اگر امروز بازیگر 75 سالهمان را همچنان «مرد تمام نشدنی سینمای ایران» میدانیم، سخنی احساسی یا دور از دایره اصل موضوع نیست.
امسال به بهانه هفته بزرگداشت اردبیل اهالی سینما در زادگاه هاشمپور، همه خاطرات فیلمهای او را زنده کردند. همان صحنههایی که مخاطب با شکلیکهای قهرمان سرتراشیدهشان از روی قطار هیجانزده میشدند، و با تیرخوردن قهرمانشان چنان سالن سینما بر سرشان آوار و غمی سنگین وجودشان را می گرفت، که میخواستند ضدقهرمانی که به هاشم پورشان شلیک کرده است را تیکه تیکه کنند. چرا که او همیشه تماشاگرانش را راضی از سالن سینما به سمت خانههایشان راهی کرده بود'.
6016
کپی شد