به گزارش خبرنگار ایرنا ، در ادامه حرکت های انقلابی بویژه بعد از به خاک و خون کشیده شدن حوزه علمیه قم (19دی 56) توسط ایادی رژیم گذشته اهالی روستای نیارق همزمان با شهرهای دیگر ایران از جمله تهران - تبریز و اردبیل به حمایت از امام خمینی و علیه نظام پهلوی برخاستند.
اهالی روستا هر روز با حمل پلاکاردهایی با شعارهای انقلابی در خیابان های شهر اردبیل همگام با مردم انقلابی این شهر در راهپیمایی ها شرکت کرده و خشم خود را از رژیم پهلوی نشان می دادند.
زمانی که این حرکت با ماه محرم مصادف شد اهالی در مساجد روستا بعد از پرداختن به عزاداری و روضه خوانی توسط روحانی روستا حجت الاسلام سید علی موسوی ، انزجار خویش را از حکومت پهلوی نشان می دادند و هر روز به غیر از مساجد در کوچه های روستا هم با دادن شعارهایی علیه نظام شاهنشاهی ، پشتیبانی خویش را از حضرت امام خمینی اعلام می کردند.
حرکت انقلابی نیارق روز به روز منسجم تر و باشکوه تر می شد ، طوری که راهپیمایی بعضی روزها با درگیری پراکنده اهالی با ماموران پاسگاه ژاندارمری خاتمه می یافت.
ماموران به خاطر ترس از گسترش این حرکت شب ها را حکومت نظامی اعلام و تمامی مغازه دارها را وادار به تعطیلی مغازه می کردند و هیچ کس حق نداشت از ساعت 9 شب به بعد از خانه خارج شود.
این روزها حکومت نظامی و بازداشت مکرر اهالی توسط ماموران ژاندارمری مردم را خیلی خشمگین کرده بود، حتی یکی از معلمان مدرسه نیارق بنام آقای قانعی لنگرودی را هم به دلیل تبلیغ علیه شاه در کلاس، به مدت چند ساعت در پاسگاه بازداشت کردند.
همه اهالی روستا یعنی پیر ، جوان ، زن و مرد و حتی کودکان هم شجاعانه و با هیچ گونه اعتنایی به این گونه تهدیدها همچنان به فعالیت های انقلابی خود ادامه می دادند و روستاهای اطراف از جمله سوها - گرمه چشمه و بریس هم با اهالی همنوا شده و در تظاهرات ها شرکت می کردند.
در یکی از همین روزها یعنی عصر دو شنبه مورخه 18 دیماه 1357 شمسی برابر با نهم صفر 1339 قمری حرکت شکوهمند و انقلابی نیارق به نقطه اوج خود رسید. در این روز که هوا هم بیش از اندازه سرد بود اهالی روستا مثل روزهای قبل تظاهرات آرامی را از مقابل مسجد روستا شروع و بعد از گذشتن از کوچه های اصلی اهالی روستاهای همجوار از جمله سوها و گرمه چشمه هم به جمع راهپیمایان پیوستند و با دادن شعارهایی از جمله:
ای مسلمانلار سیز الله تابع زور اولمایون
شاه اوزی موزدور دور موزدورا موزدور اولمایون
قولدور رضانین اوغلی گل چیخ گئد
الدن اله بیز اسلحه آللوق
قولدور رضانین اوغلون
تختدن یئره ساللوق
مرگ بر شاه
و گاهی با اشعاری طنز انزجار خود را از نظام ستمشاهی به نمایش گذاشتند.
در قسمت پایانی تظاهرات قطعنامه ای مبنی بر اینکه شاه باید ایران را ترک کند ما استقلال و آزادی می خواهیم - کشور ما باید حکومت مستقلی داشته باشد و ما باید یک حکومت اسلامی داشته باشیم، توسط یکی از اهالی خوانده شد تظاهرات کنندگان هم با ندای الله اکبر متن قطعنامه را بند بند تایید می کردند.
وقتی که اهالی نیارق میهمانان انقلابی یعنی اهالی سوها را بدرقه می کردند نظامیان پاسگاه ژاندارمری به طرف اهالی آتش گشوده و در اول چند تیر هوایی شلیک و بدنبال آن قلب مردم را نشانه گرفتند.
شاهدان می گویند که برخی از ماموران هم از قهوه خانه واقع در نزدیک حمام بیرون آمده و به پاسگاه رفته و به سوی مردم تیراندازی کردند ، در این حال اهالی متفرق شده و هر یک به خانه های نزدیک پاسگاه پناه بردند.
در پی این تیراندازی ها اهالی یکی پس از دیگری به زمین افتاده و به خون خویش غلطیدند. دختری به نام نازیلا سید رحیمی در حالی که کوزه آبی را از چشمه 'حامام بولاغی' روستا پر کرده بود هنگام بازگشت به خانه مورد اصابت گلوله ماموران قرار گرفت و در لا به لای تخته سنگی که در پشت 'آشاغا حمام' قرار داشت جان سپرد.
یکی دیگر از زن ها بنام ملک منظر واحدی مورد هدف قرار گرفت و همراه با طفلی که در شکم داشت به خون خویش غلطید.
محمد و مطلب راستگو در مقابل حمام مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفتند و در دم جان سپردند و سراصلان خان محمد زاده در مقابل خانواده خود توسط ماموران به خون غلطید.
بعد از یکی 2 ساعت که اوضاع کمی رو به آرامش بود و اهالی با دادن تلفات زیاد متفرق شده بودند از طریق همدیگر اطلاع یافتند که به غیر از پنج شهید ، 19 نفر دیگر نیز زخمی شده اند.
اهالی ، تمام شهدا را به خانه های خود (شهدا ) برده و مجروحان را شب هنگام به بیمارستان شیر و خورشید (فاطمی فعلی) اردبیل انتقال دادند.
آنهایی که به همراه مجروحان رفته بودند هنگام بازگشت خبر دادند که در موقع بستری زخمی ها در بیمارستان ، مردم غیور و انقلابی اردبیل جهت کمک به مجروحان از جمله اهدای خون آمادگی خود را اعلام و به جهت حمایت از قیام خونین اهالی در مقابل بیمارستان تجمع و اقدام ماموران را محکوم کردند.
در این روز پر حادثه حتی تنها دبستان دولتی نیز از رگبار مسلسل در امان نماند. معلمی به نام بایرام زاده وقتی جان دانش آموزان را در خطر دید شیشه پنجره کلاس ها را شکسته و دانش آموزان را از پشت مدرسه به بیرون از کلاس هدایت می کرد و دانش آموزان هم که خیلی ترسیده و اکثر آنها نمی دانستند که چه اتفاقی افتاده است از کوچه پس کوچه های روستا خودشان را به خانه می رسانند و البته یکی از بزرگترهای خانواده اکثر دانش آموزان هم در اطراف مدرسه منتظر بودند و دانش آموزان را همراه خود به خانه ببرند.
بعد از غروب خورشید روز حادثه ، اهالی در هر کجای روستا که بودند خودشان را به خانه می رساندند ، این شب با تمامی شب های زمستان های گذشته روستا کاملا فرق می کرد ، در هر خانه از کوچک گرفته تا بزرگ همه صحبت از تظاهرات بود از اسامی شهیدان و زخمی ها سخن می گفتند ، گویی در این شب داستان های حماسی و خیالی به حقیقت پیوسته بود.
در این شب که هوا بیش از اندازه سرد و بارش برف هم از ساعت چهار بعد از ظهر آغاز شده بود هر چند در تمامی خانه ها چراغ ها روشن بود ولی انگار خاموشی مطلق در روستا حاکم شده بود و هیچ نوری از هیچ خانه ای مشاهده نمی شد.
با این حال اهالی روستا خانواده های زخمی ها و مخصوصا شهدا را تنها نگذاشته و برای دلداری و عرض تسلیت به خانه های آنها می رفتند و رفت و آمد تا پاسی از شب ادامه داشت.
اکثر اهالی آن شب بیدار مانده چون هر لحظه منتظر اتفاقی تازه بودند کوچکترها با دل نگرانی و بزرگترها هم با دلی مطمئن به انتظار صبح و طلوعی دیگر نشستند.
از طرفی از نزدیکی های پاسگاه خبر می رسید که ماموران ژاندارمری از ترس جان خود در دور تا دور ساختمان پاسگاه به طرز ویژه ای در حال گشت زنی و نگهبانی هستند.
یکی از اهالی در خاطراتش می گوید: در صبح فردای حادثه وقتی به چشمه حمام بولاغی برای پر کردن کوزه آب رفته بودم هنگام پرکردن کوزه صدایی از فاصله چند متری شنیدم که گفت: 'ایجازه وئر بو دبه لری دولدوروم' یعنی اجازه بده این دبه ها را پر کنم ، سرم را بلند کردم و دیدم که چهار امنیه پاسگاه که 2 نفر شان مسلح همراه با خشاب اضافی و 2 نفر دیگر هم که دبه آب در دست داشتند در چند قدمی چشمه ایستاده اند.
وی می افزاید: ماموران هر چند مسلح بودند اما باز هم ترس و دلهره از سرو و صورتشان می بارید و صورت همه شان پریشان بود.
وی ادامه داد: وقتی چند قدمی از چشمه فاصله گرفتم امنیه ها دبه ها را پر کرده و به سرعت به طرف پاسگاه حرکت کردند در بین چشمه و پاسگاه در هر چند قدمی ماموران به پشت سرشان نگاه می کردند و در واقع هر چهار طرف را کنترل می نمودند.
در صبح یکی از همین روزها صدای خودرو های نظامی از دور به گوش اهالی رسید برخی از اهالی تصور می کردند که ماموران پاسگاه توسط بی سیم از اردبیل نیروی کمکی خواسته اند تا دوباره مردم را به رگبار ببندند ولی وقتی خودروهای ارتش در مقابل پاسگاه متوقف شد تمامی وسایل ساختمان پاسگاه را جمع آوری و بار ماشین های اعزامی نمودند و با تدابیر شدید امنیتی نیارق را به مقصد اردبیل ترک کردند.
بعد از حرکت چند صد متری خودروها برای لحظه ای در جاده توقف و دوباره به حرکت خود ادامه دادند و بعد از رفتن ماموران اهالی پاسگاه را به آتش کشیدند.
مراسم تشییع و خاکسپاری شهدا قبل از فرار مزدوران پهلوی از نیارق با ندای ملکوتی لا اله الا الله و الله اکبر با حضور جمع کثیری از اهالی و با شور و شوق فراوانی انجام گرفت.
شرکت کنندگان در این مراسم در مقابل روحانی محل (حجت الاسلام میر علی موسوی) سینه سپر کرده که در صورت گلوله باران و هر اتفاق دیگر در امان بمانند تا نماز میت خوانده شود. اهالی ، تمامی شهیدان را در کنار هم و در قلب تنها قبرستان عمومی روستا به خاک سپرده و مجالس بزرگداشت هم با شرکت اهالی و با حضور اهالی روستاهای اطراف در مساجد روستا برگزار شد.
یاد آوری می شود این واقعه پنج شهید و 19 نفر زخمی داشت. اسامی شهیدان سراصلان خان محمدی متولد 1331 ، مطلب راستگو متولد 1337 ، ملک منظر واحدی متولد 1340 ، نازیلا سید رحیمی متولد 1343 و محمد راستگو متولد 1326می باشد.
روستای نیارق از توابع بخش ویلکیج و در 30 کیلومتری مرکز استان (اردبیل) قرار دارد و همچون نگینی در حلقه کوهها و تپه ها واقع شده است.
* شاعر و روزنامه نگار
انتشار دهنده: سیفعلی موسی زاده
6016
اهالی روستا هر روز با حمل پلاکاردهایی با شعارهای انقلابی در خیابان های شهر اردبیل همگام با مردم انقلابی این شهر در راهپیمایی ها شرکت کرده و خشم خود را از رژیم پهلوی نشان می دادند.
زمانی که این حرکت با ماه محرم مصادف شد اهالی در مساجد روستا بعد از پرداختن به عزاداری و روضه خوانی توسط روحانی روستا حجت الاسلام سید علی موسوی ، انزجار خویش را از حکومت پهلوی نشان می دادند و هر روز به غیر از مساجد در کوچه های روستا هم با دادن شعارهایی علیه نظام شاهنشاهی ، پشتیبانی خویش را از حضرت امام خمینی اعلام می کردند.
حرکت انقلابی نیارق روز به روز منسجم تر و باشکوه تر می شد ، طوری که راهپیمایی بعضی روزها با درگیری پراکنده اهالی با ماموران پاسگاه ژاندارمری خاتمه می یافت.
ماموران به خاطر ترس از گسترش این حرکت شب ها را حکومت نظامی اعلام و تمامی مغازه دارها را وادار به تعطیلی مغازه می کردند و هیچ کس حق نداشت از ساعت 9 شب به بعد از خانه خارج شود.
این روزها حکومت نظامی و بازداشت مکرر اهالی توسط ماموران ژاندارمری مردم را خیلی خشمگین کرده بود، حتی یکی از معلمان مدرسه نیارق بنام آقای قانعی لنگرودی را هم به دلیل تبلیغ علیه شاه در کلاس، به مدت چند ساعت در پاسگاه بازداشت کردند.
همه اهالی روستا یعنی پیر ، جوان ، زن و مرد و حتی کودکان هم شجاعانه و با هیچ گونه اعتنایی به این گونه تهدیدها همچنان به فعالیت های انقلابی خود ادامه می دادند و روستاهای اطراف از جمله سوها - گرمه چشمه و بریس هم با اهالی همنوا شده و در تظاهرات ها شرکت می کردند.
در یکی از همین روزها یعنی عصر دو شنبه مورخه 18 دیماه 1357 شمسی برابر با نهم صفر 1339 قمری حرکت شکوهمند و انقلابی نیارق به نقطه اوج خود رسید. در این روز که هوا هم بیش از اندازه سرد بود اهالی روستا مثل روزهای قبل تظاهرات آرامی را از مقابل مسجد روستا شروع و بعد از گذشتن از کوچه های اصلی اهالی روستاهای همجوار از جمله سوها و گرمه چشمه هم به جمع راهپیمایان پیوستند و با دادن شعارهایی از جمله:
ای مسلمانلار سیز الله تابع زور اولمایون
شاه اوزی موزدور دور موزدورا موزدور اولمایون
قولدور رضانین اوغلی گل چیخ گئد
الدن اله بیز اسلحه آللوق
قولدور رضانین اوغلون
تختدن یئره ساللوق
مرگ بر شاه
و گاهی با اشعاری طنز انزجار خود را از نظام ستمشاهی به نمایش گذاشتند.
در قسمت پایانی تظاهرات قطعنامه ای مبنی بر اینکه شاه باید ایران را ترک کند ما استقلال و آزادی می خواهیم - کشور ما باید حکومت مستقلی داشته باشد و ما باید یک حکومت اسلامی داشته باشیم، توسط یکی از اهالی خوانده شد تظاهرات کنندگان هم با ندای الله اکبر متن قطعنامه را بند بند تایید می کردند.
وقتی که اهالی نیارق میهمانان انقلابی یعنی اهالی سوها را بدرقه می کردند نظامیان پاسگاه ژاندارمری به طرف اهالی آتش گشوده و در اول چند تیر هوایی شلیک و بدنبال آن قلب مردم را نشانه گرفتند.
شاهدان می گویند که برخی از ماموران هم از قهوه خانه واقع در نزدیک حمام بیرون آمده و به پاسگاه رفته و به سوی مردم تیراندازی کردند ، در این حال اهالی متفرق شده و هر یک به خانه های نزدیک پاسگاه پناه بردند.
در پی این تیراندازی ها اهالی یکی پس از دیگری به زمین افتاده و به خون خویش غلطیدند. دختری به نام نازیلا سید رحیمی در حالی که کوزه آبی را از چشمه 'حامام بولاغی' روستا پر کرده بود هنگام بازگشت به خانه مورد اصابت گلوله ماموران قرار گرفت و در لا به لای تخته سنگی که در پشت 'آشاغا حمام' قرار داشت جان سپرد.
یکی دیگر از زن ها بنام ملک منظر واحدی مورد هدف قرار گرفت و همراه با طفلی که در شکم داشت به خون خویش غلطید.
محمد و مطلب راستگو در مقابل حمام مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفتند و در دم جان سپردند و سراصلان خان محمد زاده در مقابل خانواده خود توسط ماموران به خون غلطید.
بعد از یکی 2 ساعت که اوضاع کمی رو به آرامش بود و اهالی با دادن تلفات زیاد متفرق شده بودند از طریق همدیگر اطلاع یافتند که به غیر از پنج شهید ، 19 نفر دیگر نیز زخمی شده اند.
اهالی ، تمام شهدا را به خانه های خود (شهدا ) برده و مجروحان را شب هنگام به بیمارستان شیر و خورشید (فاطمی فعلی) اردبیل انتقال دادند.
آنهایی که به همراه مجروحان رفته بودند هنگام بازگشت خبر دادند که در موقع بستری زخمی ها در بیمارستان ، مردم غیور و انقلابی اردبیل جهت کمک به مجروحان از جمله اهدای خون آمادگی خود را اعلام و به جهت حمایت از قیام خونین اهالی در مقابل بیمارستان تجمع و اقدام ماموران را محکوم کردند.
در این روز پر حادثه حتی تنها دبستان دولتی نیز از رگبار مسلسل در امان نماند. معلمی به نام بایرام زاده وقتی جان دانش آموزان را در خطر دید شیشه پنجره کلاس ها را شکسته و دانش آموزان را از پشت مدرسه به بیرون از کلاس هدایت می کرد و دانش آموزان هم که خیلی ترسیده و اکثر آنها نمی دانستند که چه اتفاقی افتاده است از کوچه پس کوچه های روستا خودشان را به خانه می رسانند و البته یکی از بزرگترهای خانواده اکثر دانش آموزان هم در اطراف مدرسه منتظر بودند و دانش آموزان را همراه خود به خانه ببرند.
بعد از غروب خورشید روز حادثه ، اهالی در هر کجای روستا که بودند خودشان را به خانه می رساندند ، این شب با تمامی شب های زمستان های گذشته روستا کاملا فرق می کرد ، در هر خانه از کوچک گرفته تا بزرگ همه صحبت از تظاهرات بود از اسامی شهیدان و زخمی ها سخن می گفتند ، گویی در این شب داستان های حماسی و خیالی به حقیقت پیوسته بود.
در این شب که هوا بیش از اندازه سرد و بارش برف هم از ساعت چهار بعد از ظهر آغاز شده بود هر چند در تمامی خانه ها چراغ ها روشن بود ولی انگار خاموشی مطلق در روستا حاکم شده بود و هیچ نوری از هیچ خانه ای مشاهده نمی شد.
با این حال اهالی روستا خانواده های زخمی ها و مخصوصا شهدا را تنها نگذاشته و برای دلداری و عرض تسلیت به خانه های آنها می رفتند و رفت و آمد تا پاسی از شب ادامه داشت.
اکثر اهالی آن شب بیدار مانده چون هر لحظه منتظر اتفاقی تازه بودند کوچکترها با دل نگرانی و بزرگترها هم با دلی مطمئن به انتظار صبح و طلوعی دیگر نشستند.
از طرفی از نزدیکی های پاسگاه خبر می رسید که ماموران ژاندارمری از ترس جان خود در دور تا دور ساختمان پاسگاه به طرز ویژه ای در حال گشت زنی و نگهبانی هستند.
یکی از اهالی در خاطراتش می گوید: در صبح فردای حادثه وقتی به چشمه حمام بولاغی برای پر کردن کوزه آب رفته بودم هنگام پرکردن کوزه صدایی از فاصله چند متری شنیدم که گفت: 'ایجازه وئر بو دبه لری دولدوروم' یعنی اجازه بده این دبه ها را پر کنم ، سرم را بلند کردم و دیدم که چهار امنیه پاسگاه که 2 نفر شان مسلح همراه با خشاب اضافی و 2 نفر دیگر هم که دبه آب در دست داشتند در چند قدمی چشمه ایستاده اند.
وی می افزاید: ماموران هر چند مسلح بودند اما باز هم ترس و دلهره از سرو و صورتشان می بارید و صورت همه شان پریشان بود.
وی ادامه داد: وقتی چند قدمی از چشمه فاصله گرفتم امنیه ها دبه ها را پر کرده و به سرعت به طرف پاسگاه حرکت کردند در بین چشمه و پاسگاه در هر چند قدمی ماموران به پشت سرشان نگاه می کردند و در واقع هر چهار طرف را کنترل می نمودند.
در صبح یکی از همین روزها صدای خودرو های نظامی از دور به گوش اهالی رسید برخی از اهالی تصور می کردند که ماموران پاسگاه توسط بی سیم از اردبیل نیروی کمکی خواسته اند تا دوباره مردم را به رگبار ببندند ولی وقتی خودروهای ارتش در مقابل پاسگاه متوقف شد تمامی وسایل ساختمان پاسگاه را جمع آوری و بار ماشین های اعزامی نمودند و با تدابیر شدید امنیتی نیارق را به مقصد اردبیل ترک کردند.
بعد از حرکت چند صد متری خودروها برای لحظه ای در جاده توقف و دوباره به حرکت خود ادامه دادند و بعد از رفتن ماموران اهالی پاسگاه را به آتش کشیدند.
مراسم تشییع و خاکسپاری شهدا قبل از فرار مزدوران پهلوی از نیارق با ندای ملکوتی لا اله الا الله و الله اکبر با حضور جمع کثیری از اهالی و با شور و شوق فراوانی انجام گرفت.
شرکت کنندگان در این مراسم در مقابل روحانی محل (حجت الاسلام میر علی موسوی) سینه سپر کرده که در صورت گلوله باران و هر اتفاق دیگر در امان بمانند تا نماز میت خوانده شود. اهالی ، تمامی شهیدان را در کنار هم و در قلب تنها قبرستان عمومی روستا به خاک سپرده و مجالس بزرگداشت هم با شرکت اهالی و با حضور اهالی روستاهای اطراف در مساجد روستا برگزار شد.
یاد آوری می شود این واقعه پنج شهید و 19 نفر زخمی داشت. اسامی شهیدان سراصلان خان محمدی متولد 1331 ، مطلب راستگو متولد 1337 ، ملک منظر واحدی متولد 1340 ، نازیلا سید رحیمی متولد 1343 و محمد راستگو متولد 1326می باشد.
روستای نیارق از توابع بخش ویلکیج و در 30 کیلومتری مرکز استان (اردبیل) قرار دارد و همچون نگینی در حلقه کوهها و تپه ها واقع شده است.
* شاعر و روزنامه نگار
انتشار دهنده: سیفعلی موسی زاده
6016
کپی شد