' مرگ های گوناگونی را تجربه می کنیم. فرقی هم نمی‌کند هر اتفاقی بیفتد تعدادی از دست می روند. زمین بلرزد آدم می میرد. باران ببارد خیلی زود تبدیل به سیل می شود و تعدادی را با خود بر می دارد به ناکجا آباد می برد‌. تصادف که اسمش رویش است و در برخورد سایه دو تا ماشین هم ده بیست نفر جان به جان آفرین تسلیم می کنند. برف از آسمان بیاید چند کشته می‌دهیم‌ و کلا ابر و باد مه و خورشید و فلک در کارند تا ما به نوعی بطور غیر طبیعی مسافر آن دنیا شویم و انگار اگر ما به مرگ‌ طبیعی بمیریم به یک جای فلک بر خواهد خورد. هواپیما و قطار و اتوبوس و همه و همه و همه به شکل عزرائیل تغییر قیافه داده هر از گاهی پیش روی ملت سبز می شوند تا اگر کسی جانِ سالم از سرطان به در بَرد آنها جبران مافات کرده و جان خلق بستانند در دسته های ده تایی و صدتایی و هزارتایی.
حالا دیگر به 'صاف صاف' راه رفتن در کوچه و پیاده رو هم نمی شود زیاد اعتماد کرد. یعنی هر روز ده بار باید به چشمهای منتظر مادر زنگ زد و گفت: سجده شکر به جای آر ننه که با سلامت رسیدم به محل کار! و دو تا سجده هم اضافه تر کن که در راه خانه هم سنگ از آسمان بر سرم نبارید!
انگار باید پیراهن مشکی را دم دست نگه داریم و شاید هم چند مدل سفارش دهیم تا موقع روی بند رخت بودنش وقفه ی در کار عزرائیل به وجود نیاید و هر لحظه دستمان به جایی بند باشد.
دیگر به هیچ چیز اعتماد نیست. نه به جاده ، نه به ریل قطار نه به اتصال هوایی شهرها. به هیچ چیز. به تماشای فوتبال هم که می روی باید اشهدت را بخوانی. وصیت نامه ات را دم دست بگذار که اگر خدای نکرده به هنگام پریدن از جوی آب شربت وداع را نوش جان کردی ملت سفیل و سرگردان نباشند و بدانند که تو آن قدر آینده نگر بودی که حتی به جوی آب هم اعتماد نداشتی!
حالا تو حرف از زلزله و این جور قضایا می زنی که عمری در این مُلک داسِ فرشتهء مرگ بر دوشش بوده و هر گاه خواسته کار عزرائیل را سبک کند سری به این خاک گربه ای زده و قومی را به سوگ نشانده . فرقی هم نمی‌کند 69 باشد یا 75و81و 96! مکانش هم تفاوت زیادی با هم ندارد چه رودبار و بم باشد چه اردبیل و ورزقان!
انگار صد سال دیگر هم اگر خاک گور را به کناری بزنیم و با چشمان خاک گرفته نیم نگاهی بر این خاک کنیم باز خواهیم دید که با هر لرزه ریز و درشتی لرزه بر جان مادران می افتد که حالا قرار است چند تا از جگر گوشه هایشان را کفن کنند. شهر و روستایش هم فرق چندانی در معامله ندارد .حالا دیگر بافت فرسوده و این حرف‌ها هم به شوخی تلخی می ماند. مگر این 'مسکن مهر'های بی مهر بیشتر از 10 سال سابقه داشتند؟ پس چطور شده که با نیم لرزه ای چون هندوانه شب یلدا قاچ شده اند و روزگار تلخ و تار ساکنانشان را تاریکتر کرده اند و شب های سرد پاییزی شان را بی پایان! در حالی که ده ها سال است زمین لرزه در دیار چشم بادامی ها تبدیل به یک تفریح خانوادگی سالم شده و جماعت برای آماده کردن بساط جشن و شور کودکان خود تکان های گهواره مانند زلزله‌ های با شدت بالا را به آنها نشان داده و خوش می گذرانند ما با هر نیمچه تکانی جانمان را می‌گذاریم در زنبیلی و به زمین و زمان دخیل می بندیم.
سالهاست که زلزله را همچون دیو شاخدار قصه‌های کودکی بر سر شهرهای پرجمعیت نگه داشته ایم تا شاید با کاشتن خوف در دل هایشان بتوانیم کاری کنیم . که نکردیم و نشد و اگر روزی روزگاری زبانم لال زبانم لال چنین اتفاقی بیفتد از کشته پُشته خواهد ساخت و از کَلّه کوه که حتی تصورش هم عقل از سر آدم می پراند!
حالا ما از بین مواهب ریز و درشت دنیای دون فقط نوع به نوع مردنش را در دسترس داریم و برای هر کدامش قصه ها داریم نابِ ناب . تو فقط بگو که کدام را می‌پسندی در کمترین فرصت می‌توان در دسترس داشت!
خدایا ما را بیامرز آدمهای خوبی بودیم!'.
خبرنگار : یعقوب شاددل ** انتشار دهنده : سیفعلی موسی زاده
6016/6018
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.