آیت الله سید مصطفی در کنار ادیب بودن و فیلسوف و عارف و متکلم بودن و اصولی و رجالی و فقیه بودن؛ «مفسر قرآن» است که در تفسیر بینظیر خود نمایشگاهی خلق کرده که در ویترینهایش دانشهای متعدد اسلامی، خود را نشان میدهند. یعنی او در تفسیر خود دانشهای: رسم الخط، لغت، صرف، نحو، قرائت، تجوید بلاغت، کلام، فلسفه، عرفان، اصول فقه، فقه، اخلاق، علم حروف و علم اعداد؛ را به خدمت فهم و تبیین و تفسیر کلام الهی و قرآن کریم درآورده است و در همان حال از طرح بحثهای «اجتماعی» نیر غافل نبوده است.
آیت الله سید مصطفی خمینی، به حق عالمی است که در دانشهای عقلی و دانشهای نقلی در ساحت وسیع علوم اسلامی ـ حائز جایگاه برجستهای است، آثار علمی و تحقیقی متعدد و متنوّعی که از ایشان بر جای مانده، گواه صادقی بر این مدعا میباشد. او در ادبیات عرب، ادیب توانایی بوده که از لغت و صرف و نحو تا بلاغت را با تسلط کامل در آثار خود بکار گرفته است. در منطق و فلسفه و عرفان، با بزرگان این دانش طرف گفتگو است. در اصول فقه و فقه و دانشهای وابسته به آن مانند علم رجال و درایة، استادی برجسته و فقیهی صاحب نظر میباشد. در پرداختن به مباحث کلامی نیز اهتمام بالایی دارد. چنانکه در توجه به اخلاق و موعظه، قلم رسایی دارد که از جانی مهذّب و روحی صیقل یافته حکایت دارد.
او به این تعداد از علوم بسنده نکرده، به سراغ «علم حروف و اعداد» هم رفته و در آثار علمی خود به آنها هم توجه داشته است.
به حق او «علامه»ای بوده که در علوم گوناگون اسلامی ید طولا و قدم راسخ و آثار ارزشمند وکمنظیر و بعضاً بینظیری دارد.
آیت الله سید مصطفی در کنار ادیب بودن و فیلسوف و عارف و متکلم بودن و اصولی و رجالی و فقیه بودن؛ «مفسر قرآن» است که در تفسیر بینظیر خود نمایشگاهی خلق کرده که در ویترینهایش دانشهای متعدد اسلامی، خود را نشان میدهند. یعنی او در تفسیر خود دانشهای: رسم الخط، لغت، صرف، نحو، قرائت، تجوید بلاغت، کلام، فلسفه، عرفان، اصول فقه، فقه، اخلاق، علم حروف و علم اعداد؛ را به خدمت فهم و تبیین و تفسیر کلام الهی و قرآن کریم درآورده است و در همان حال از طرح بحثهای «اجتماعی» نیر غافل نبوده است.
در این مقاله مختصر، تفسیر ایشان از دو آیه 23 و 24 سوره بقره گزارش میشود:
وَإِنْ کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ
ایشان ذیل عنوان «بحوث اللغة والصرف» شش مطلب لغوی و صرفی را مورد بحث قرار داده است. و در ادامه به تاریخ نزول آیه پرداخته، سپس به اختلاف قرائت آن پرداخته و ذیل عنوان «الاعراب و بعض مسائل نحویه» دو مسئله را بررسی کرده و ذیل عنوان «وجوه البلاغة والمعانی» پانزده وجه را مطرح و تبیین کرده و ذیل عنوان «بعض المسائل الفقهیه» سه مسئله را بحث نموده و ذیل عنوان «بعض المسائل الاصولیه» دو مسئله را بحث کرده و ذیل عنوان «الکلام فی تحدّی القرآن» هفت جهت را بررسی کرده و ذیل عنوان «حول إعجاز القرآن و خلوده» پانزده وجه را مطرح و بررسی کرده و تازه در حاشیه این بخش، سه مطلب حاشیهای و یک شبهه و خلاصه مبحث و نکتهای پایانی هم آورده است.
او ذیل عنوان «المسائل الفلسفیه والکلامیه» هفت مسئله را بررسی کرده و پس از آن با عنوان «التخلّق بأخلاق القرآن العظیم وآداب الکتاب الحکیم» بحث اخلاقی مطرح کرده و پس از آن ذیل عنوان «التفسیر والتأویل علی مسالک شتّی ومشارب مختلفه» مسلک اخباریون، مسلک اصحاب حدیث، مسلک ارباب تفسیر و بعض مشارب دیگر را مطرح و بحث کرده است.
در این مختصر ترجمه بخشی از تفسیر این دو آیه که به حقیقت قرآن و چگونگی دریافت وحی مربوط است، ترجمه میگردد.
بحثی در «تحدّی» قرآن
از آنجایی که مسئله «تحدّی» و مبارز طلبیدن قرآن، از مسائل مشکل و پیچیده علمی است که خود مبتنی بر بعضی از بحثهای حکمی و مباحث عالیه [حکمت و عرفان] میباشد؛ پس ناچاریم به همه آنچه در این مقام برای ما قابل فهم است، اشاره کنیم و این خود در قالب جهتهای متعدد صورت خواهد گرفت، با امید به امداد الهی و درخواست از او تعالی که مرا از اشتباه و نظر نادرست حفظ فرماید.
جهت اول) درباره استناد قرآن به علل طولیّه
تحقیقاً یکی از قوانین عمومی وجدانی که قرین براهین و درک و احساس مادی است، قانون علیت و معلولیت است؛ به گونهای که انکار علیت نافذه و معلولیت ساری در عوالم عالیه و دانیه [عالم مجردات و عالم مادیات] در زوایای پیدا و پنهان عالم؛ یا به اعتقاد به «جبر» بر میگردد که در جای خود باطل بودنش با ادله عقلی و نقلی اثبات شده؛ و یا به «تفویض» برمیگردد. چرا که روشن است اگر بگوئیم قانون علیت باطل است؛ لازمه این نظر یا پدید آمدن پدیدهها بدون علت است که خود خلاف فرض است یا اینکه تنها سبب، الله تعالی است که این همان جبر است که پیامد آن ممکن بودن حق تعالی است و این هم به همان وجه اول بر میگردد، چنانکه بر اهل معقول پوشیده نیست.
و اگر بگوئیم هر چیزی علت ذاتی تام و مستقل برای معلول خود میباشد، این هم انکار کردن علیت است؛ چرا که لازمه این سخن تعدّد وجوب ذاتی است که در نتیجه مستلزم تعدّد إله است که پیامد آن فساد عالم است. پس انکار قانون علیت، انکار همان حقیقتی است که در معنای علیّت در عالم وجود دارد.
حقیقت قانون علیت این است که، اشیاء مستند به علل خود نیستند مگر به یک معنای متوسط و بنیابینی که لازم نیاید بیخاصیت بودن وسائط و یا بیخاصیت بودن مبدأ اعلا؛ و همین معنای «الامر بین الامرین» است که در مذهب ما امامیه بر آن تنصیص شده است و برهان قویم در حکمت عالیه با آن مساعد است و همین معنا با مشاهدات عرفانیه و مکاشفات ربانیه، شهود میشود و کشف میگردد.
خلاصه اینکه باید قدیم ازلی به حادث منضم شود در آنچه از حدوث حادث لا یزال در کائنات جاری است. لکن این انضمام دون شأن وجوب ذاتی و فوق حد ممکن و فقیر حقیقی ربطی، نیست و شقّ سومی در هیچ گوشهای از گوشههای عالم و مخفیگاه دنیای دیگری وجود ندارد. نه بیخاصیت دیدن واسطه معقول است و نه حذف مبدأ و ذی الواسطه.
پس توهمی بیش نیست که گفته شود ناقه صالح مستند به ارادة ازلیه الهیه است و قصّه وجود عیسیu به علت اولی ربط دارد. بدون واسطه شدن مبادی علی و معلولی کتابهای آسمانی، از جمله قرآن عزیز، نیز تحقیقاً دارای علل طولی اصلی و ظلّی و ذاتی و عرضی است مانند کتابهای دیگری که در دستان ما است؛ بدون اختلافی در حتی جزئیترین امور؛ یعنی این ناموس عمومی «قانون علیت» در همه آنها نافذ میباشد. و هر کسی خلاف این دیدگاه را بپندارد، او بر سفرهای باطل و غذاهای شیطانی نشسته است و از حقایق غافل شده و با امور الهی بازی میکند و در مسائل علمی بیهوده سخن میگوید و البته در مسئله پرسشها و جوابهایی است، که در کتاب «القواعد الحکمیه» ذکر شده و به جانم سوگند که حل این مسئله از مشکلترین بحثهای فلسفی است که جز افراد انگشتشمار به ندرت به فهم آن نمیرسند.
جهت دوم) فرق بین قرآن و دیگر تألیفات
بر اساس اصل پیشگفته، معنا ندارد پنداشته شود که قرآن عزیز مخلوق الله تعالی با اراده مستقله است، در عرض آفرینش عالم و خدای تعالی در ازل اراده کرده آسمانها و زمین را بیافریند و [نیز] اراده کرده قرآن عظیم را بیافریند! بلکه قرآن امری تکوینی و جزئی از جزئیات تکوین و عالم است. پس قرآن به خدای تعالی استناد میشود مانند استناد این سطرهای نوشته به او، بدون کم و زیاد، پس باید جستجو شود و تفاوت این تألیف الهی ارزشمند با دیگر تألیفات، معلوم شود.
در این بحث حقیقت وحی و الهام تبیین میشود و نیز معنای ملائکه عامه و خاصه؛ و آن این است که اختلاف تألیفات و افعال از نظر زیبایی و ارزش و سلامتی و بیماری و بلاغت و فصاحت و استواری و نورانیت و دیگر اختلافات و تفاوتها در جهات مختلف، از نظر محتواهای مختلفی که از معارف عالیه تا قصّههای عادی و معمولی؛ به اختلاف وسائط در چگونگی اتصال به مبدأ و در چگونگی ارتباط به علم کلی و قدرت کلی و اراده کلی، مرتبط میباشد. در نتیجه آنکه ارتباط قویتری دارد و پیوستگی شدیدتری دارد و بیشترین وابستگی را دارد و وجود وسیعتری دارد؛ فعل و اثر او با مبدأ از یک سنخ میباشد، چرا که تحقیقاً سنخیت از مسائل قطعی بین علل طبیعی و الهی و معلولها و مسببات میباشد، این مطلب در کتابهای مربوطه برهانی است و در جای خود بر آن استدلال کافی انجام شده است؛ )قل کلٌ یعمل علی شاکلته(.[1]
خلاصه اینکه؛ از آنجایی که نور احمدی و ضیاء محمدی6 در سفر سوم فانی به فناهای جزئی و کلی و باقی به بقاء وجوب الهی میشود و پس از آن [سالک] مسافر سفر چهارم میشود از این سفر الهی ارزشمند، متمکن به وجود حقانی الهی خارج از حد اعتدال و داخل در زمرة موجودات متحققه به وجوب تبعی ظلّی میشود و وجوب غیری را ترک میکند، در نتیجه فعل او فعل حق و دست او دست حق و پای او پای حق و ارادة او اراده حق و فکر او فکر حق و حرکتش حرکت حق تعالی میشود. [که در حدیث قرب نوافل آمده است] بنده مؤمن من مستمراً و بیوقفه با نوافل به من تقرب میجوید تا آنجا که من دست او میشوم...»[2] نتیجه اینکه فعل بنده فعل حق تعالی است وهرچه به بنده مربوط میشود، به حق تعالی منتسب میشود و کتاب کتاب الله میشود و فرقان، قرآن الله میگردد و قرآن، فرقان الله.
جهت سوم) درباره استناد بعثت پیامبران به وسائط
بعثت پیامبران و بعثت پزشکان و بعثت مخترعان و بعثت مردمان به سوی رفتار و کردارشان و آثار و افکارشان و به سوی حرکاتشان؛ همگی از یک سنخ میباشد، همه بعثت و برانگیختن از غیب ازلی است و معقول نیست اراده الله تعالی در این مرحله نسبت به همه این بعثتها بیخاصیت باشد؛ اما بحث در اختلاف میان آنها و اندازه اختلاط و امتزاجشان به باطل و دخالت داشتن قوای غضبیه و حیوانیه و شیطانیه در آن است. در نتیجه کسی که وجودش حق محض باشد و قوای او در الله تعالی باشد و شیطانش به او ایمان آورده باشد، چنانکه در حدیث نبوی آمده «شیطان من به من ایمان آورد»[3] بعثت او همان میشود که در بعثت عامه الهیّه محمدیه6 میشود و گوناگونی و تفاوت بعثتها در این مرحله نیز ناشی از تفاوتشان در عیسویه و موسویه و محمدیه6 میباشد؛ چنانکه در جای خود تبیین شده است.
پس اینکه توهم میشود که بعثت انبیا متفاوت با سایر بعثتها میباشد، ناشی از خلط میان عوالم و علل میباشد، بدون توجه به پیامدهای این مسئله پیچیده و این مسئله جداً مشکل و این خود به پندار گزاف، در حق الله تعالی برمیگردد که بر اهل این علوم پنهان نمیباشد.
مخفی نیست که اختلاف یاد شده، همچنین مستند به اختلاف در موارد و قابلیتها و امکانات و استعدادهایی است که موجب تفاوت در چگونگی ارتباط و نیز چگونگی نتیجه ارتباط بهخاطر شدّت و ضعف ارتباط و قوّت یا سستی اتصال است.
وچقدر این مسئله با همه جزئیات و کلیاتش ـ شبیه وسائل برقی و الکتریکی است که اختلاف کارهایشان از نظر کم و زیاد و خوبی و ارزش، به اختلاف سعه وجودی و کیفیت ارتباط آن وسیله بستگی دارد، در حالی که همه آنها متصل به منبع واحدی هستند که الکتریسیته و برق است ولی آثار وسائل برقی از جهات زیادی متفاوت است، بهخاطر گوناگونی وسائل از نظر بزرگ و کوچک بودن، که آنکه بزرگتر است روشنی افزونتری نسبت به کوچک دارد، و نباید مسئله را خلط کرد.
پس تا اینجا آنچه با تحقیق و تدقیق روشن شد این است که تخیّل فرود آمدن ملک علام جبریل ـ علیه آلاف التحیّة و السلام ـ بر رسول الله6 یا بر پیامبری از پیامبران الهی، اگر بدون اقتضاء از طرف آن کس که بر او نازل میشود و بدون درخواست او باشد؛ سخن و دیدگاه گزافی است که در نهایت درجه سقوط و بسیار دور از درستی است جدّاً!
اگر این توهم صحیح میبود، این مشکله متوجه قائلین به این دیدگاه میشد که: پس نبوت و رسالت و آگاهی به امور پنهان بر مردمان و قدرت بر انجام کارهای غیرعادی؛ شأن و کمالی برای آنها نمیباشد، همانگونه که شاعر نادانی سروده:
گر وحی به پشهای رساند
صد مرتبه بیشتر بداند
او پنداشته که نزول جبرئیل بر پیامبران با اراده الهی است بدون احتیاج به اسباب و مسببات و شرائط و معدّات! با اینکه این دیدگاه امتناعش آشکار است.
پس نزول ملائکه (بر پیامبران) بهخاطر سنخیتی است ـ میان پیامبران و ملائکه ـ که با کدّ یمین و عرق جبین و ریاضات نفسانیه و مجاهدات روحی و جسمی با شرایط فراوانی که دارد، با دشواری تحمل آنها و متحقق شدن به آنها ـ حاصل میشود.
جهت چهارم) درباره خاتمیت رسول اعظم6
مسئله خاتمیت پیامبر اسلام، نیست مگر مانند سائر مسائلی که به قصور علل و سستی مقتضیات آنها بر میگردد و اصلاً معنا ندارد که مورد اراده خاصه الهیه باشد. پس اصل تصدی رسالت و خاتمیت همه، از شؤون عالم است، مانند دیگر شؤون عالم، و به اجتماع یک سلسله از علل و فقدان آن شرائط لازمه برمیگردد، بدون اینکه از غیب کسی برای آن مشخص شده باشد و یا شخصی از آن منع شده باشد. فیض الهی در همه زمانها عام و مطلق است، تنها چیزی که در این میان لازم است، کسب امکانات استعدادیهای است که فرا چنگ نمیآید مگر برای تعدادی انگشت شمار که در اصلاب شامخه و ارحام مطهره جای دارند، آنانی که شب و روز خود را برای او قرار دادند.
بنابراین بعد از پیامبر اسلام در این قطعه از عالم کلی و در این نظام شمسی پیامبری نمیآید، اما این نقص از ناحیه عدم قابلیت قابل است بدون اینکه در جانب فاعلیت کوتاهی باشد و یا فنوری در فیض الهی و رحمت رحیمیه و رحمانیه باشد.
بعد از کتاب این پیامبر، کتابی مانند آن از سوی پیامبری نخواهد آمد، بدون اینکه این انسداد الهی باشد، بلکه این انسداد به فتور و ناتوانی به آباء و ابناء و امهات و اشخاص مربوط و در آنها مشهود است. چرا که روشن است که تحصیل قابلیت تامّة عامه، ممکن است برای ظهور صورت الهیه کلیه در این نشئه به دفعات و مکرّراً، اما آنها خود نیروی خود را متمرکز نمیکنند و اهتمام به آن ندارند و به آن بیاعتنا میباشند، زیرا از صراط مستقیم عزیز حکیم منحرف شدند و فطرت و سرشتشان که بر آن سرشته شدند، با حجابهای ظلمانی و شهوات حیوانی و لذائذ نفسانی محجوب شده است.
و شاید به همین طریقه عقلیه و لطیفه عرفانیه اشاره دارد این سخن حق تعالی )لا یأتون بمثله( [4] بدون اینکه استنادشان دهد به ناتوانی و عدم امکان و امتناع داشتن و نیز استناد نمیدهد به فاعلهای الهی، بلکه مسئله مستند به عدم اهتمام خودشان به صورت صحیح و عدم قیامشان برای این هدف با روش درست میباشد. در نتیجه خداوند خبر میدهد که آدمیان نمیتوانند مانند قرآن را بیاورند، گرچه بعضی کمک کار بعض دیگر باشند؛ زیرا برای هر چیزی سبب و علت خاصی وجود دارد و میان آن و علتش سنخیت مخصوصی وجود دارد و تنها جمع شدن و همیاری مردمان کافی نیست؛ مثلاً اگر بعضی به کمک بعض دیگر بیایند تا باران را ببارانند نمیتوانند، زیرا سبب آن چیزی نیست که آنان خیال کردند، بلکه سبب و علت آن بدست آوردن ماده صاف و خالص و پاک دارای قابلیت کامله است و تحقیقاً با فراهم شدن آن از آسمان الهی کتاب نازل میشود که چه بسا چندین برابر بهتر از آنچه در دست ما قرار دارد، باشد چرا که فصاحت و بلاغت حد و مرز ندارد و کیفیات هم بینهایت اشتدادپذیر میباشند، چنانکه در جای خود ـ فلسفه ـ تحریر شده است. و به همین خاطر سورههای قرآنی در فصاحت و بلاغت و در ادبیات و فخامت و عظمت متفاوت میباشند.
جهت پنجم) درباره واسطه وحی
تا اینجای بحث روشن شد که اگر سخن گفتن از معجزه بودن قرآن و اینکه قرآن معجزه جاودانه است؛ بدین معنا باشد که معنای اعجاز و تعجیز امتناع ذاتی یا امتناع غیری دارد؛ سخنی باطل خواهد بود. و اما اگر مراد از آن به معنای قصور مقتضیات از نازل شدن مانند آن، باشد و این معنا اراده شود که قابلیت لازمه در نزول صور و معانی و ترکیبهای آکنده به بهترین بلاغت و فصاحت، وجود ندارد [ولذا مثل و مانند قرآن نازل نخواهد شد] سخن حقی خواهد بود. یعنی نزول فیض الهی با واسطههای موجود خواهد بود که جبرئیل یا ملائکه کذایی یا عقول کذایی یا غیر آنها نامیده میشوند.
خلاصه اینکه نزول فیوضات الهی، گوناگون و دارای حد و اندازه از ناحیه پذیرنده میباشد؛ در نتیجه کسی که در او استعداد پذیرش صورت مرکبة شعری یا نثری به نام «نهج البلاغه» یا «صحیفه سجادیه» باشد، آن صورت از غیب به سوی او نازل میشود؛ و کسی که در او استعداد و قابلیت کذائی [بالاتر] باشد قرآن عزیز بر او نازل میشود، آن صورت کاملهای که صورت علم ازلی میباشد.
پس آنچه مشهور شده که در فرایند نزول وحی انسانی است که به محمد6 نامیده میشود و شخص دیگری است که غیر او میباشد که وجوداً به او اتصال دارد و واسطه میان پیامبر و الله تعالی باشد! در حالی که خداوند از رگ گردن به او نزدیکتر است؛ این تصویر بیگانه از آن است که ما درک میکنیم و در صدر و ذیل عالم مشاهده میکنیم. بلکه جبرئیل و امثال آن بودن، معانی کلیه سعیّه میباشد نه از جنس مفاهیم کلیه، و آنان صدایی ندارد که جز با کوبیدن و ضربه زدن، حاصل نشود. بله صدایی دارد مانند صدایی که در خواب میشنویم و این صدا هم حاصل نمیشود مگر با شرایط خودش و انسان آن را مشاهده نمیکند مگر به نحوی خاص از شهود که در جای خود تحریر شده است و مولانا نچه زیبا سروده است:
من گنگ خواب دیده عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
جهت ششم) درباره استناد قرآن به حق تعالی
چه بسا این پندار بوجود آید که مقتضای تبیین پیشگفته این است که همه گونه کتابی، از گمراه کننده و غیر گمراه کننده، کتابهای پیامبران و غیر آنان، به خدای تعالی نسبت پیدا میکند و [یا این پندار] که صحیح نبودن انتساب قرآن به حق تعالی ـ با بیان خاصی است ـ چنانکه با آن بیان صحیح نیست این سطور پیش رو به خدای تعالی نسبت گیرد؛ پس چه فرقی میان کتاب الهی و کتابهای پیامبران با دیگر کتابها وجود دارد؟
در جواب میگوییم که در خلال بحثهای گذشته به راه حل این معضله اشاره شده و من تفصیل آن را در کتاب «القواعد الحکمیه» نوشتم. اما اجمال آن این است که: از جمله شرایط نزول کتابهایی مانند کتابهای آسمانی، تعیّن پیدا کردن انسان به شؤون الهیه است؛ انسان باید در سفرهای سهگانه متحقق به وجود حقانی شود که تمامی تعینات بشری در او فانی شده باشد و نعل حکمت عملیه و علمیه و لباس و جلبات بشری را از تن درآورد و به مبدأ قوس نزول واصل شود، در نتیجه با این حال، تمامی حرکات و سکناتش ربانی و الهی میشود و مصداق حدیث قرب نوافل میگردد. و وقتی چنین شود، افعال او فعل خداوند است و افکار و علومش، علم الهی است و قدرت او قدرت حق تعالی است، در نتیجة [این صیرورت و کمال] کاری نمیکند و چیزی [کتابی] نمیآورد جز اینکه آن آورده و انجام یافته، نسبتش به الله تعالی قویتر از نسبت آن به چنین انسانی است و در این وقت کلام او کلام الله و کتاب او کتاب الله تعالی و خالی از همه خیالات و ناخالصیها و فارغ از همه مناقضات و اضداد خواهد بود )ولو کان من عند غیر الله لوجودا فیه اختلافاً کثیراً([5] وچه بسا تعبیر «عند غیر الله» مشعر به همین معنا باشد، اینکه کتاب من الله ولله، باشد غیر از این است که کتاب «من عند الله» باشد.
خلاصه اینکه: این مسئله نیازی به ادله لفظیه و استظهارات لغویه ندارد، چرا که حقائق حکمی و دقائق عرفانی و شقائق ایمانی، از اطلاقات عرفی و استعمالات بدوی، بر گرفته نمیشود.
جهت هفتم) درباره برهان لمّی بر اینکه مثل قرآن آورده نمیشود
بنابر آنچه در صفحات پیش تحریر شد، قصور و ناتوانی خانواده بشری و ضعف افراد موجود در سراسر جهان، از جنّ و انس و ملائکهای که در عرض آنها میباشند و نیز عجز بنیآدم و فتور و سستی اولین آنها تا حضرت خاتم6؛ مقتضای برهان لمّی است، بدون اینکه نیازی به اقامه برهان إنّی باشد. پس همین که قرآن در وجود خود مشروط به این است که با شرایط خاصی محقق شود، خود مانع میشود از تحقق آن شرائط در وجود شخصی تا بتواند مانند قرآن را بیاورد. چرا که آوردن مثل و مانند قرآن مشروط به شرایطی است که در سلسله اسباب و علل حاصل نمیباشد؛ پس بشر از ازل، قهراً عاجز بوده است و صدای قرآن که مبارز میطلبد که مانند قرآن را بیاورید و میگوید )لایأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً([6] ناشی از فقدان شرائط نزول مثل قرآن بر قلب بشری دیگر و انسانی در آینده است.
و از آنجا که پیامبر 6 میبیند که حصول این هدف مشروط به ریاضتهای آنچنانی و تدلّی با حق تعالی و تقرّب به او و اصلاب شامخه و ارحام مطهره و دلهای نورانی و روحهای پاکیزه، میباشد و همه از داشتن آنها ناتوان و فاقد آنند؛ با بلندترین صدا و بالاترین فریاد و آشکارترین باد پیامرسانی و والاترین حماسه و دلیری میگوید: )فأتوا سورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله إن کنتم صادقین( پس آنچه در کتابهای علمای [تفسیر و علوم قرآنی] میبینید که اختلاف در جهت اعجاز قرآن دارند؛ به اینکه آیا اعجاز قرآن در ترکیب کلی آن است یا در بلاغت و فصاحت مفردات و الفاظ ویژه آن است، یا نظام نزول آن و اشتمالش بر حقایق عرفانی و حکمی است، یا اشتمالش بر نظام سیاسی و اجتماعی و یا بخاطر احکام فردی و اجتماعی آن و یا اینکه کلاً اعجاز و قهر و غلبه و مبارز طلبیدن است؛ همه این نظرات غفلت از حقیقت مسئله و مشغول شدن به حواشی و دور شدن از اساس مطلب است. تشبث به این امور از قبیل تشبث و تمسّک به براهین إنّی بر مسائلی است که براهین لمّی بر آنها دلالت دارد! آنچه خود برهان لمّی دارد، احتیاج به برهان إنّی ندارد. پس باید در مبادی این گونه از تنزیل جستجو کرد و در اسباب منتهی به این پدیده عجیب و غریب تأمل و تدبر کرد، که در برابر آن هر صاحب فکر آیندهنگری و هر مخترع مبتکری و هر صاحب عقل عالی و صاحب عمل بس فراوانی، خضوع میکند.
گرچه نگرش در محتویات این کتاب ارزشمند نیکو، مفید و موجب حیرت و اعتراف به ضعف و ناتوانی انسان میشود، اما تأمل به گونهای که در بالا گفته شد، تعجب برانگیزتر و نتیجة استوارتری میدهد.
تحقیقاً مدعیانی که از پیشینیان و پسینیان، ادعای آوردن مثل قرآن را مطرح کردند، از شرائط و معدّات و مقارنات امکانات استواری که در حصول این نزول دخالت دارند، غافل بودند و از سر غفلت اقدامات فاسد و سُست خود را مطرح کردند! و اما اگر احوال شخصی و زندگی خانوادگی خود را با احوال و زندگی خانوادگی پیامبر اسلام6 مقایسه میکردند و در تاریخ زندگانی فردی و افکار و اعمال ارزشمند و امانت و صلابت آن حضرت تدبر میکردند و آن را با تاریخ زندگی خود قیاس میکردند و اگر تاریخ زندگانی ده نفر از پدران و مادران آن حضرت را با پدران و مادران خود مقایسه میکردند؛ هرگز این چیزها را نمیگفتند که رسوا شوند و دست به اقدامی نمیزدند که آیندگانشان از آنها خجالت زده شوند و به این جملات و سورههای مضحک و خندهدار لب نمیگشودند. همه این اشتباهات و غفلتها ناشی از یک چیز است و آن اینکه انسان به آنچه خود دارد، مغرور میشود و درنگ نمیکند تا خود را بشناسد و به اختلافات موجود بین خود و اقران و امثال خود، اذعان کند، البته که همگی در فطرت و ماده و قابلیت و هیولی اولی مشترکند.
[1]. اسراء(17): 84.
[2]. کافی، ج 2، ص 263.
[3]. صحیح مسلم، ج 2، ص 632.
[4] . اسراء (17): 88.
[5]. نساء (4): 82.
[6].