مگر نه این است که ما برحقّیم؟... وقتى مطلب از این قرار است، ما به سوى هر سرنوشتى که مىرویم برویم، به سوى سرنوشت مرگ یا حیات تفاوتى نمىکند...
به گزارش جماران، ایشان در انتهای یکی از سخنرانیهای خود با عنوان «عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی» که در محرم سال 1390 هجری قمری در حسینیه ارشاد ایراد شده، با مقایسه مکالمه بین امام حسین (ع) و فرزندش حضرت علی اکبر (ع) با مکالمۀ حضرت اسماعیل (ع) و حضرت ابراهیم (ع) که در قرآن آمده به ذکر مصیبت شهادت حضرت علی اکبر پرداخته که در ادامه میآید.
ما بچه هایمان را دوست داریم. آیا حسین بن على علیه السلام بچههاى خود را دوست نداشت؟! مسلّماً او بیشتر دوست داشت. ابراهیم خلیل اینطور نبود که کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد؛ خیلى بیشتر دوست داشت به این دلیل که از ما انسانتر بود و این عواطف، عواطف انسانى است. او انسانتر از ما بود و قهراً عواطف انسانى او هم بیشتر بود. حسین بن على علیه السلام هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست مىداشت اما در عین حال او خدا را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست مىداشت، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچ کس را به حساب نمىآورد.
نوشتهاند ایامى که اباعبداللَّه علیه السلام به طرف کربلا مىآمد، همه خانوادهاش همراهش بودند. واقعاً براى ما قابل تصور نیست. وقتى انسان مسافرتى مىرود و بچه کوچکى همراه دارد، یک مسؤولیت طبیعى در مقابل او احساس مىکند و دائماً نگران است که چطور مىشود؟ نوشتهاند همینطور که حرکت مىکردند، اباعبداللَّه علیه السلام خوابشان گرفت و همانطور سواره سر روى قاشه اسب (به اصطلاح خراسانیها) [یا] قربوس زین گذاشت.
طولى نکشید که سر را بلند کرد و فرمود: «انّا للَّهِ وَ انّا الَیهِ راجِعونَ» «1». تا این جمله را گفت و به اصطلاح کلمه «استرجاع» را به زبان آورد، همه به یکدیگر گفتند این جمله براى چه بود؟ آیا خبر تازهاى است؟ فرزند عزیزش، همان کسى که اباعبداللَّه علیه السلام او را بسیار دوست مىداشت و این را اظهار مىکرد، و علاوه بر همه مشخصاتى که فرزند را براى پدر محبوب مىکند، خصوصیتى باعث محبوبیت بیشتر او مىشد و آن شباهت کاملى بود که به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله داشت حال چقدر انسان ناراحت مىشود که چنین فرزندى در معرض خطر قرار گیرد!
على اکبر جلو مىآید و عرض مىکند: «یا ابَتا لِمَ اسْتَرْجَعْتَ؟» چرا «انّا للَّهِ وَ انّا الَیهِ راجِعونَ» گفتى؟ فرمود: در عالم خواب صداى هاتفى به گوشم رسید که گفت: «الْقَوْمُ یسیرونَ وَ الْمَوْتُ تَسیرُ بِهِمْ» این قافله دارد حرکت مىکند ولى مرگ است که این قافله را حرکت مىدهد. اینطور از صداى هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است؛ ما داریم به سوى سرنوشت قطعى مرگ مىرویم. [على اکبر سخنى مىگوید] درست نظیر همان حرفى که اسماعیل علیه السلام به ابراهیم علیه السلام مىگوید. وقتى ابراهیم علیه السلام به اسماعیل علیه السلام مىگوید: فرزندم! مکرر در عالم رؤیا مىبینم و اینطور مىفهمم که دیگر رؤیاى عادى نیست بلکه یک وحى است و من از طرف خدا مأمورم سر تو را ببرم (ابراهیم به فلسفه این مطلب آگاه نیست ولى یقین کرده است که امر خداست)، این فرزند چه مىگوید؟ آیا مثلًا گفت: بابا! خواب است، اگر خواب مردن کسى را ببینید عمرش زیاد مىشود، ان شاء اللَّه عمر من زیاد مىشود؟ نه، گفت: «یا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى انْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرینَ» (صافّات/ 102) پدر! همینکه این مطلب از ناحیه خدا رسیده و وحى و امر خداست کافى است، دیگر سؤال ندارد. وقتى ابراهیم مىخواهد سر اسماعیل را ببرد، به او وحى مىشود. «فَلَمّا اسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ. وَ نادَیناهُ انْ یا ابْراهیمَ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» (صافّات/ 103- 105) ابراهیم! ما نمىخواستیم که سر فرزندت را ببرى. هدف ما آن نبود. در آن کار فایدهاى نبود. هدف این بود که معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسلیم هستید، تا کجا حاضرید امر خدا را اطاعت کنید. این تسلیم و اطاعت را هر دو نشان دادید: پدر تا سرحد قربانى دادن، و پسر تا سرحد قربانى شدن. ما بیشتر از این نمىخواستیم. سر فرزندت را نبر. گفت: پدرجان! «اوَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟» مگر نه این است که ما برحقّیم؟ چرا فرزند عزیزم. وقتى مطلب از این قرار است، ما به سوى هر سرنوشتى که مىرویم برویم، به سوى سرنوشت مرگ یا حیات تفاوتى نمىکند. اساس این است که ما روى جاده حق قدم مىزنیم یا نمىزنیم.
اباعبداللَّه علیه السلام به وجد آمد، مسرور شد و شکفت. این امر را انسان از این دعایش مىفهمد که فرمود: من قادر نیستم پاداشى را که شایسته پسرى چون تو باشد بدهم. از خدا مىخواهم: خدایا! تو آن پاداشى را که شایسته این فرزند است به جاى من بده (جَزاک اللَّهُ عَنّى خَیرَ الْجَزاءِ)...
به چنین فرزندى، چقدر پدر مىخواهد در موقع مناسبى خدمتى بکند، پاداشى بدهد؟ حالا درنظر بیاورید بعدازظهر عاشوراست. همین جوان در جلوى همین پدر به میدان رفته است و شهامتها و شجاعتها کرده است، مردها افکنده است، ضربتها زده و ضربتها خورده است. در حالى که دهانش خشک و زبانش مثل چوب خشک شده است، از میدان برمىگردد. در چنین شرایطى- و من نمىدانم، شاید آن جملهاى که آن روز پدر به او گفت یادش بود- مىآید از پدر تمنّایى مىکند: «یا ابَهْ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اجْهَدَنى فَهَلْ الى شَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ سَبیلٌ؟» پدرجان! عطش و تشنگى دارد مرا مىکشد، سنگینى این اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است؛ آیا ممکن است شربت آبى به حلق من برسد تا نیرو بگیرم و برگردم و جهاد کنم؟ جوابى که حسین علیه السلام به چنین فرزند رشیدى مىدهد این است: فرزند عزیزم! امیدوارم هرچه زودتر به فیض شهادت نایل شوى و از دست جدّت سیراب گردى.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم.
پانویس:
(1). بقره/ 156.
منبع:
پایگاه اینترنتی شهید مطهری (motahari.ir)
حماسه حسینی جلد اول صفحه 210-212
لینک دانلود کتاب حماسه حسینی جلد اول و دوم:
http://lib.motahari.ir/Downloadmanager.aspx?zip=false&ids=276
http://lib.motahari.ir/Downloadmanager.aspx?zip=false&ids=277