دکتر علیرضا قائمینیا از زمره حوزویانی است که در دانشهای زبانی نوین به تحقیق پرداخته است. فلسفۀ زبان، هرمنوتیک و زبانشناسی جدید از جمله حوزههای است که دکتر قائمینیا در آنها آثاری را به نگارش درآورده و «وحی و افعال گفتاری» و «معناشناسی شناختی قرآن» دو کتاب دکتر ایشان است که در میان آثار به طبع رسیده از طرف حوزویان در فلسفه زبان و زبانشناسی جدید در شمار بهترینها است.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، به بهانه بررسی کتاب «گوهرمعنا» اثر حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی پیش از این در یادداشت «در جستجوی گوهر معنا»، مقالۀ «نگاهی به گوهر معنا» نوشته حجت الاسلام و المسلمین سید محمود صادقی و مصاحبه «هرمنوتیک متن مقدس» با دکتر عبدالکریمی رویکردهای گوناگونی نسبت به گفتگوی غرب و سنت اسلامی در ساحت دانشهای زبانی به طور کلی و امکانات قاعده وضع الفاظ برای ارواح معانی به صورت خاص پرداخته است. در این نوشته نیز که بخش نخست گفتوگو با دکتر قائمینیا را تشکیل میدهد پس از عرضه دیدگاهی کلی در باب رویکردهای زبانی در سنت اسلامی قاعده وضع الفاظ برای ارواح معانی به صورت ویژه مورد بحث قرار گرفته است. در قسمت دوم مصاحبه نیز از نقدهای اندیشه مدرن غربی بر سنت اسلامی و امکان گفتوگوی میان این دو سنت سخن به میان آمده است.
به عنوان مقدمهای برای ورود به بحث لطفا تصویری کلی از رویکردهای تفسیری، معناشناختی و نگاههای متفاوتی ترسیم نمایید که به زبان در سنت اسلامی وجود داشته است.
مسئله زبان، معنا در سنت تفکر اسلامی مسئله مهمی است و از همان سدههای اولیه فرقههای کلامی که ظهور کردند مسائل زبانشناسی را مطرح کردند. اسلام دینی مبتنی بر زبان و کتاب است که در آن مباحث زبانشناختی و ادبی اهمیت پیدا کرد، زیرا مسلمانان میخواستند کلام خدا و پیامبر و ائمه را تحلیل کنند، راهی جز مباحث زبانی نداشتند. قبل از اسلام ادبیات و زبان عربی تدوین نشده بود و بعداً به تدریج مباحث زبانشناختی شکل گرفت. البته با پیدایش علم اصول مباحث زبانشناسی به صورت جدی مطرح شد و تدریجاً این مباحث در حوزههای علمیه اهل سنت و شیعه راه پیدا کرد. امروزه بخش زیادی از مباحث، مباحث زبانشناختی است.
همچنان تفاوت مباحث زبانشناختی و مباحث ادبی روشن است. مباحث ادبی مثل صرف و نحو اختصاص به زبان عربی دارد ولی مباحث زبانشناختی قابل تعمیم به همه زبانهاست، مثل بحث وضع که یکی از مهمترین بحثهای زبانشناختی است که مسلمانان به آن پرداختهاند، اختصاص به زبان عربی ندارد و در همه زبانها مطرح میشود. زبانشناختی کلیت دارد و مباحثی را بیان میکند که به همه زبانها صدق میکند. گرچه زبانشناسی در قرن بیستم استقلال خودش را پیدا کرده ولی این مباحث از زمان فلسفه ارسطو و افلاطون مطرح بوده است. !S1!
نکته دیگر اینکه در متون مقدس اسلامی مثل قرآن و روایات، به بعضی از مسائل زبانشناختی اشاره شده است مثل اینکه واضع زبان چه کسی است؟ و بسیاری از آیه شریف (و علم الآدم اسماء کلها) الهام گرفتند که واضع زبان خداست. امروزه در بحثهای زبانشناختی، این که زبان از کجا پیدا شده مطرح است. برای مسلمانان این مسئله مطرح شده که آیا زبان از ناحیه خداوند است یا منشا بشری دارد؟ تفاسیر دیگری هم مطرح است.
علامه طباطبایی معتقد است که در آن آیه اصلا مسئله اسماء لفظی مطرح نیست و منظور از اسماء موجودات عینی هستند مانند قراینی که وجود دارد مثل «ثم عرضهم» که ضمیر عاقل را به کار برده نشان میدهد که اسم، اسم زبانی نیست. مضامینی از این قبیل که در روایات و آیات میبینیم سببساز برخی مباحث زبانشناختی بوده است.
لذا اسلام به خاطر ویژگی و منابعی که دارد ایجاب میکند که مسلمانان وارد این حوزه شوند. در سنت تفکر اسلامی میبینیم مباحث نشانهشناختی که دلالت چیست؟ و چه اقسامی دارد؟ چون نشانهشناسی یک نوع دلالتشناسی است، مباحث نشانهشناختی در علم اصول، منطق، ادبیات و کتابهای عرفانی به تفصیل مطرح شده و خود عرفان یک نوع نشانهشناسی آیات الهی است. مباحث زبانشناختی به تفصیل بیان شده است، خصوصاً فقها مجبور بودند برای اینکه استدلالهای خود را مستند و مبتنی بر مبانی مشخصی کنند مبانی زبانشناختی خود را شسته و رفته کنند و مشخص کنند که یک لفظ معنایش چگونه پیدا میشود و تا کجا امتداد مییابد. مسائلی که مطرح بوده علاوه بر مبحث وضع، اقسام مختلف وضع بوده، دلالتهای گوناگون، حقیقی، مجازی و مباحث مفصلی که در مورد اقسام مختلف مجاز، نظریه سکاکی و نظریه عبدالقاهر جرجانی، این که وضع چیست و اصولیان به تفصیل وارد تبیین ماهیت وضع شدند. دیدگاههای مختلفی در اینجا وارد شده است، دیدگاه شهید صدر، دیدگاه حضرت امام. اما مهمترین بحثی که در میان متفکران مسلمان مطرح شده است، این است که دلالت آیات و روایات را چگونه توسعه دهیم؟ دلالت کجا توسعهپذیر بوده و کجا این مسئله امکانپذیر نیست. اصولیین مباحثی مانند مقدمات حکمت را مطرح کرده و مکانیسمی را ارائه دادهاند که براساس آن مکانیسم دلالتها را توسعه پذیر سازند.
اصول و کلام شیعی که زبان برایش مسئله بوده چه پارادایمهای کلی، چه چرخشها و تحولات اساسی در تاریخ به خود دیده است؟ پرسش دیگر اینکه در منطق، اصول و کلام بحث زبان در سنت اسلام آمده است ولی در فلسفه اسلامی هیچ باب فلسفی راجع به زبان در آثار فلاسفه نمیبینیم. مانع ورود این مباحث به فلسفه اسلامی چه بوده است؟
اجازه بدهید من ابتدا بخش دوم سوال را پاسخ دهم. مباحثی که در عالم اسلام مطرح شدهاند متناسب با نیازهای مسلمانان بود. بخشی از این مباحث از عالم غرب وارد شد مثل بحث منطق که ابن سینا آن را پرورش داد و مباحث زبانی را به آن اضافه کرد مانند مبحث دلالت و الفاظ. این مباحث طبیعی است که برای رفع مشکلات عالم اسلام مطرح شد. در عالم اسلام زبان مشکل جدی نبود بلکه زبان پلی بود برای رسیدن به مقاصد الهی. در غرب مسئله پیدایش زبان ماجرای دیگری دارد، فلسفه غرب این اقتضا را میکرد. در فلسفه جدید غرب، دکارت میگوید «میاندیشم، پس هستم»، بحث را به سمت اندیشه میبرد و فلاسفهای که در قرن بیستم میآیند میبینند که دکارت جهشی کرده و الفاظ و نشانهها را کنار گذاشته است. در صورتی که فارغ از نشانهها و زبان نمیشود بحث فکری- فلسفی داشته باشید، لذا نقد مبانی دکارت را در مباحث فلسفی زبان و نشانهشناسی میبینند. خاستگاههای تفکر غربی به گونهای بوده که اقتضا میکرده این مباحث استقلال پیدا کنند تا نگاه فلسفی زبان و زبانشناسی بیشتر مطرح میشود.
اقتضای تفکر غربی و ماجراهایی که آنجا پیدا شدند، این بود که مباحث زبانشناختی و دانشهای مرتبط با آن مثل معناشناختی و واژهشناختی و شاخههای آن استقلال پیدا کنند. در عالم اسلام مباحث فلسفه زبان و زبانشناسی به صورت مستقل مطرح نشده و در حاشیه مباحث است. در حاشیه مباحث، بحث زبانشناسی و فلسفه زبان مطرح شده است. بحثی که در قرن بیستم مطرح است بحث ارتباط سیاق با معنا که در واقع علمای ما هم به آن پرداختهاند. اقتضای تفکر اسلامی این بود که این موضوعات به صورت مستقل مطرح نشود. اما در غرب ماجراهای فکری که پیدا شد ظهور پروتستان در مقابل کاتولیک به عنوان گسستی از سنت تفکر مسیحی این اقتضا را میکرد که هرمنوتیک پیدا شود. چون یکی از محورهای اصلی درگیری پروتستان با کاتولیک بر سر تفسیر کتاب مقدس بود، چون میخواستند دیدگاهی ارائه دهند و پای کلیسا را در تفسیر کتاب مقدس کوتاه کنند. اینجا هرمنوتیک باید مستقل میشد.
مسئله پیدایش علوم انسانی و اینکه روش علوم انسانی از روش علوم تجربی کجا جدا میشود. این اقتضا میکرد هرمنوتیک به عنوان روش علوم انسانی مطرح و در ادامه جدا شود، لذا آن جریانهای سیاسی، فکری، معرفتشناختی، فلسفی که در غرب به وجود آمد اقتضا میکرد که در آن تفکر این مباحث به استقلال برسند. اما در عالم اسلام اینها در حاشیه فهم کتاب و سنت درحاشیه فقاهت مطرح شد. اینکه ما چگونه میتوانیم اجتهاد کنیم. لذا به دنبال این مباحث مسلمانان نیازی احساس نمیکردند که مباحث را مستقل کنند. البته من قائل به استقلال اینها هستم و یکی از لغزشهایی که در سنت فکری مسلمانان رخ داد به این دلیل بود که به دنبال استقلال این حوزهها نبودند.
اما در مورد بخش نخست پرسشتان باید بگویم مباحث مطرح در میان شیعیان متاثر از دو مکانیسم است. اول ماجرایی که در میان اهل سنت رخ داد که دیالوگ علمی بین شیعه و سنت بوده است و دیگری ماجرایی که در درون خود شیعه رخ داد. فرقههای مختلف اهل سنت چه فقهی و چه کلامی برای اینکه ادعای خودشان را ثابت کنند گاهی مباحث زبانشناختی و نشانهشناختی را مطرح میکردند و اینها باعث میشد که علمای شیعه عکسالعمل نشان دهند. به دنبال آن دیدگاههای مختلفی را مطرح کنند یا همان دیدگاهها را به شکلی دیگر پرورش دهند. !S2!
یک مکانیسم دیگر هم ماجراهایی که درون عالم شیعه رخ داد و تحلیلهایی که آنها از روایات و آیات ارائه میدادند، دیدگاههایی را مطرح میکردند مثل نظریه «روح معانی» که، هر چند در آثار غزالی هم به چشم میخورد، بیشتر میان علمای شیعه و عرفا مطرح شده است مرحوم فیض و دیگران. و نظریه تشکیک معنا که مرحوم علامه طباطبایی با استفاده از آرای مرحوم صدرا مطرح میکند، قائل است که معانی الفاظ هم تشکیک دارد. مثل افعالی که به خدا نسبت داده میشود.
اینها هم تا حدی متاثر از فلسفه، عرفان و مباحث زبانشناختی بود که درون شیعه مطرح شده است. اما اصطلاحی که شما مطرح کردید و پارادایمهای مختلف زبانی و یا هرمنوتیکی، من اعتقاد دارم که چنین چیزی مطرح نبود! مباحثی که در میان مسلمانان و شیعیان مطرح شد در آن حدی نبود که اقتضای پیدایش پارادایم مختلف باشد. من میگویم دیدگاههای مختلف زبانشناختی مطرح شد، یکی قائل به وضع بوده، دیگری مخالفت کرده، یکی قائل به این شده که دلالت الفاظ ذاتی و دیگری قائل است که قراردادی است. اینها هم اختلاف نظر دارند.
این اختلافات در عالم اسلام به حدی نرسید که پارادایمهای مختلف تشکیل شود. آن طور که در غرب میبینید مثلا زبانشناسی زایشی، شناختی، نقشگرا و یا نشانهشناسیهای گوناگون پیدا شود در عالم اسلام به این شکل نبوده است. به اعتقاد من یک سنت مستمر زبانشناختی و هرمنوتیک جریان پیدا کرده که این سنت درون خودش اختلافات جزیی دارد ولی اختلافات در حدی نبوده که اقتضا کند مقاطع مختلفی برای مباحث زبانشناسی پیدا شود. البته با نگاهی به مباحث دانشمندان مسلمان تقاوتها روشن میشود، برای مثال مرحوم رضی که شرح کافی را نوشت را با سیوطی مقایسه کنیم. مرحوم رضی در لابهلای کلماتش حتی خود جامی مباحث زبانشناختی متناسب با مباحث جدید پیدا میشود، در حالیکه سیوطی این گونه نیست. اصولیینی که به مباحث زبانشناختی پرداختند، وزن مباحث آنها یکسان نیست. شهید صدر که مباحثش با بسیاری از مطالبی که امروز مطرح میشود متناسب است. حضرت امام بحث الفاظ را بسیار خوب مطرح کردند.
اما همه اینها در این حد نبوده که جریانهای متفاوتی در علم اصول به عنوان جریان کلام پیدا شود. اینها به عنوان دیدگاههای جزییتری مطرح شده لذا ما با یک سنت پیوسته زبانی و هرمنوتیکی در عالم اسلام مواجه هستیم که در مباحث مختلف وضع، استعاره دیدگاههای مختلفی پیدا شده است.
تعبیر خودتان را از قاعده وضع «الفاظ برای ارواح معانی» بیان کنید. یعنی هم تاریخ آن را تبارشناسی کرده و هم نسبتش را با مولفههای کلی سنت زبانی پیوستهای که گفتید در جهان اسلام در جریان بوده است بیان نمایید.
اینکه معنای الفاظ را به نحوی باید توسعه داد که تغییر و تطورات تاریخی را در بر بگیرد بحثی است که به اشکال مختلف در میان دانشمندان مسلمان مطرح شده است. برای مثال وقتی واژه ترازو را به کار میبریم مصادیق این واژه در طول تاریخ تغییر و تحولات گستردهای دارد. در دوران اولیه بشر با سنگ ترازو میکردند و امروزه به صورت دیجیتالی وجود دارد. به همه اینها ترازو اطلاق میشود، به نحوی که بتوان این واژه را اطلاق کرد بحثهای زیادی مطرح شده است، اما آن چیزی که در بحثهای عرفا به آن اشاره شده، کسانی مثل مرحوم فیض، حضرت امام و علامه طباطبایی تحت این قاعده به آن اشاره کردند که الفاظ برای ارواح معانی وضع شدهاند نه برای قوالب و صور. یعنی به صورت آن کار نداریم بلکه با روح معنا سروکار داریم. لذا با این اصلاح تلاش کردند که معانی الفاظ را توسعه دهند. بشر وقتی کلمه ترازو را در روز اول تعریف میکرد به طور کلی گفت که هر چیزی که با آن وزن میشود به آن ترازو قابل اطلاق است.
البته چند قاعده مشابه این قاعده هست، اما تفاوتهایی دارند. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به سه قاعده اشاره میکند. یکی همین قاعده وضع الفاظ است و دیگری به مسئله غایت اشاره میکند که در کاربرد الفاظ باید غایتها را دید و نواقص را کنار زد (خذ الغایات و اترک المبادی). ایشان کلمه رحمت را مثال میزند و دیگری تشکیک در معنا است که معتقد است معانی الفاظ چیزی غیرتشکیکی نیست بلکه طیفی را دربرمیگیرد. این سه قاعده با هم تفاوت دارند، اگرچه شباهتهایی هم دارند.
دانشمندان ما برای حل مشکلات فهم آیات و روایات، این بحثها را مطرح کردند. مثلا در روایات به امیرالمومنین(ع)، میزان اطلاق شده است؛ بر ترازو هم میزان اطلاق میشود. توجیه عرفانی آن این است که الفاظ برای روح معانی وضع شدهاند. این بحث تغییر و تطور تاریخی هم داشته و بعضی از اصولیین هم مثل حضرت امام هم به شدت از این قاعده دفاع میکنند. اما مرحوم آقا مصطفی این بحث را نقد میکند و نمیپذیرد. اما به نظر من با توجه به بحثهای زبانشناسی جدید نمیشود از این نظریه دفاع کرد.