انسانشناسی به عنوان بخشی از نظام اندیشگی نقش کلیدی در شناخت جهان بینی جریانات و افراد دارد. به تبع آن بررسی این موضوع در اندیشه امام خمینی(س) نیز به عنوان رهبری فکری و سیاسی دوران معاصر ما دارای اهمیت خواهد بود، در واقع نگاه حضرت امام به ماهیت انسان ارتباط بسیار نزدیکی با گستره حیات معنوی، مادی و نیز منزلت علمی ایشان دارد. با توجه به این که خداوند اختیار و آزادی را در نهاد انسان به ودیعه نهاده است، میتواند آزادانه انتخاب کند و صلاح و فساد خویش را رقم بزند. در این زمینه کتابی نیز تحت عنوان «انسان شناسی در اندیشه امام خمینی» به همت گروه معارف اسلامی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) منتشر شده است که از میان نوشتهها، سخنرانیها، پیامها و دروس حوزوی حضرت امام خمینی(س)، تدوین شده است.
در این خصوص پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران گفت و گویی با دکتر یحیی کبیر، دانشیار رشته فلسفه پردیس قم دانشگاه تهران ترتیب داده است. دکتر یحیی کبیر دارای مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه تهران و هم چنین درجه اجتهاد در فقه و فلسفه و عرفان از حوزه علمیه میباشند.
یکی از مباحثی که امام خمینی در انسانشناسی خود به آن پرداخته، مبحث آزادیخواهی انسان میباشد، آیا مقصود از آزادیخواهی انسان در بیانات ایشان، تنها آزادی خواهی بیرونی است یا گسستن از بندهای درونی را نیز در بر میگیرد؟
امام یک حکیم و عارف اسلامی است و تمام مسائلی را که در رابطه با دینشناسی، انسانشناسی، جهانشناسی، جامعهشناسی و کلاً نسبت به موضوعات اجتماعی مطرح میکنند با توجه به حاکمیت وحی الهی و آشنایی کامل ایشان با حکمت و عرفان الهی میباشد. لذا باید توجه داشت که در مقولاتی که به امام نسبت داده می شود، هرم اصلی امام، با روشهای عرفان و حکمت الهی محفوظ باشد. در جهانبینی حکیمانه اسلام انسان به دوگونه مطرح شده است: یکی انسان محکم و دیگری انسان متشابه. انسان متشابه، انسانی است که از نظر قوای درونی و قوای بیرونی متزلزل است. تزلزل درونی به این معناست که سیستم عقلی معینی ندارد. تزلزل دیگر درونی انسان متشابه به این معنا است که سیستم قلبی معینی هم ندارد به اصطلاح سادهتر، ظرافت استفاده از عقل الهی و ظرافت استفاده از قلب الهی را ندارد. و ما به این انسان، انسان متشابه میگوییم. از منظر حضرت امام و علامه طباطبایی و ملاصدرا هم همین گونه است.
و دوم: انسان محکم است. انسان محکم یعنی انسان کامل و انسان خلیفة الله و انسان الهی است. و این انسان کسی است که از حیث قلب و عقل بالفعل است. باید به این مسئله توجه نمود که عنوان حریت و آزادی که امام مطرح میکنند، به بالفعل بودن عقل انسان و بالفعل بودن قلب انسان ارتباط دارد. مقصود از آزادی، از بین بردن تمام زدوبندهای نفسانی انسان و تمام قیدهای نفسانی انسان است. همان طور که مستحضرید وقتی از انسان اسلامی و الهی از منظر یک حکیم متعالیه و فقیه مانند حضرت امام صحبت میکنیم باید به این توجه داشته باشیم که این انسان محکم و الهی کسی است که کنترل نفسش صد درصد است. وقتی نفس صددرصد کنترل میشود، نفس به قید میآید، به بند میآید و در محدوده قرار میگیرد و آن مطلقالعنان بودن نفس به کنار میرود. البته این به این معنا نیست که غرایز نفسانی نابود میشوند، بلکه به بند کشیده میشود.
حضرت علی(ع) در تعبیری میفرماید: «ای نفس من! تو اسب سرکشی هستی، چنان رامت میکنم که تو، هر جا علی خواست بروی نه هر جا تو خواستی، علی برود».
از آن جا که ما امام را میشناسیم و میدانیم که از همین سیستم حکمت متعالیه استفاده کرده، پس مقصود از حریت در درجه اول این است که نفس به قید بیاید و لااقل مطلقالعنان بودنش به کنار برود. وقتی این شود، قوای عقلی آزاد میشود. وقتی قوای عقلی آزاد میشود در قسمت عقل نظری عقل بالفعل انسان به سمت عقل بالمصطفاد حرکت میکند. مقصود ما از آزادی این است. و عقل عملی انسان که در اینجا به اراده مربوط است، از رفتارهای اخلاقی خودش شروع به حرکت میکند. یعنی آن شاکله اخلاقی که در عقل عملی رخ میدهد، نفس را کنترل می کند به شرطی که نفس در درجه اول کنترل شود و در محدوده قرار بگیرد.
چون اگر نفس کنترل نشود، آزاد بودن و بالفعل بودن عقل یک امر توهمی و خیال است. هم چنان که در اروپا و امریکا دیده میشود. در آن صورت انسان متشابه میشود یعنی انسان خیال میکند آزاد است و در واقع آزاد نیست. لذا وقتی نفس مقید شد، عقل در قسمت نظری و عملی آزاد میشود یعنی فعلیتهای خودش را نشان میدهد. در قسمت نظری، وقتی فعلیت خودش را نشان میدهد، نسبت به ملکوت عالم و جهان منفعل میشود. یعنی هستیشناسی بالایی را پیدا میکند، معرفت بالایی را پیدا میکند. و به تعبیر حضرت امام، معرفت عارفانه و حکیمانه نفوذی پیدا میکند و غور در ملکوت پیدا میکند و غواص در ملکوت میشود. این قسمتی از آزادی در معرفت انسان نسبت به حقیقت لایتناهی در عقل نظری است.
دوم: در قسمت عقل عملی، رفتارهای عقلانی آزاد میشوند. رفتارهایی که خداوند سبحان به عنوان شاکله انسان قرار داده، همانی که در قرآن میفرماید: «کل یعمل علی شاکلة» خداوند شاکله اخلاق الهی را در درون ما در قسمت عقل عملی قرار داده است. با توجه به آزاد بودن و بالفعل بودن عقل نظری که معرفت نفوذی جامع الهی را پیدا میکند و با بالفعل شدن این رفتار الهی در عقل عملی، عنصری به نام «اختیار و آزادی» در اینجا پدید میآید.
از نظر بوعلی سینا و علامه طباطبایی و حضرت امام، مقصود از اختیار و آزادی عقل به اضافه اراده است. اراده مربوط به عقل عملی است. خود عقل هم که مربوط به عقل نظری است. پس در نتیجه عنوان آزادی، در اینجا آشکار میشود. وقتی امام میفرماید انسان آزاد است و خداوند در قرآن میفرماید انسان آزاد است، یعنی به این شرط که عقلش بالفعل شود و به علاوه در قسمت عقل عملی، اراده هم در کنار عقل بیاید. باید توجه داشت که رفتارهای ارادی ما در اینجا، همان رفتارهای اخلاقی است که بسیار مهم است. ارسطو در فلسفه عنوانی دارد که اخلاق را علم عالی حیات میداند .مقصود ما از ارادهایی که در اینجا نام میبریم، آن ارادهایی که در علوم طبیعی است نمیباشد. بلکه مقصود ما اراده در نزد انسان محکم است که همان مفهوم اراده در حکمت متعالیه صدرایی و حکمت متعالیه اسلامی است. در نتیجه اگر از ما بپرسند که مقصود امام از حریت چیست میگوییم: اول: عقل نظری بالفعل باشد. و نسبت به فواید لایتناهی الهی منفعل شود و از قید و بندها آزاد شود که این بعد از نفس ممکن است.
دوم: در قسمت عقل عملی رفتارهای اخلاقی که خداوند در فطرت انسان قرار داده توسط اراده، تحت حاکمیت عقل الهی اعمال شود. ترکیب این عقل بعلاوه اراده همان اختیار و آزادی است. و این امکان ندارد جز اینکه انسان با این عنوان در حوزه استحفاظی خیرها حرکت کند. چون اختیار در عربی سمبلیک است و از خیر گرفته شده است. خیر افضل التفضیل است، یعنی بهترینها است. جایی که از لغت فارسی «آزادی» متاسفانه سوءاستفاده میشود، مقصود، انسانِ رها در نفس است. نه در اسلام و نه نزد امام این نوع از آزادی مقبول نیست. و ما به این آزادی، «حیوان السُدی» میگوییم. "سُدی" یعنی حیوان وحشی و رها.
در قرآن کریم آمده است: «آیا انسان فکر میکند که حیوان وحشی و رهاست؟» پس از این واژه آزادی استفاده بد شده است. اگر آزادی را در فارسی مترادف اختیار در عربی، در نظر بگیریم، آنقدر خواهیم فهمید که مقصود امام از اینکه «انسان آزاد است»، یعنی انسان محکم، یعنی انسان خلیفة الله و انسانی که تمام اندوختههای الهی خدادادی را با یک ارادۀ بالا به کار میگیرد و بالفعل میکند که با این کار هم حُسن فاعلی پیدا میکند و هم حُسن فعلی.
اگر عقل نظری و عقل عملی بالفعل شود و عنوان حریت و آزادگی پیدا کند، اینجا یک کانالی از قلب ما به عالم شهود میخورد ، و در واقع در کنار یک چنین حریتی، عنوان «عشق» پیدا میشود و به تعبیر بعضی از عرفا که حضرت امام هم از آنها متاثر است، انسان آزاد، یعنی انسان عاقل و عاشق که تحت سیطره باطن و عقل خودش که وحی است، در حال سیر و سلوک است یعنی سلوک الی الله دارد و این نمیشود الا اینکه انسان آزاد باشد.!S1!
در انسانشناسی امام خمینی در آغاز نفس انسان خالی از صفات کمال و نور و همچنین صفات مقابل اینهاست، و همچون لوحی سفید است، در این زمینه از دو اصطلاح «فطرت مخموره» و «فطرت محجوبه» استفاده میکنند، در باب این دو اصطلاح دیدگاه خود را بیان کنید؟
اگر با جهانبینی امام در حکمت صدرایی آشنا باشید، با توجه به کتاب استاد جوادی آملی با نام «تبیین براهین خداشناسی» وقتی برهان و فطرت را بیان میکنند بحثی مطرح میشود که امام هم استفاده کردهاند، وقتی از فطرت سخن گفته میشود آیا میتوانیم بگوییم که 1) فطرت نفسانی داریم، 2) فطرت عقلانی داریم، 3) فطرت قلبی داریم، 4) فطرت روحی داریم، 5)فطرت سرّی داریم، 6) فطرت صفایی داریم، 7) فطرت اخفایی داریم و آن دو اصطلاحی که امام استفاده میکنند، دو اصطلاح اول است.
وقتی صحبت از فطرت نفس میکنید، اینجا عنوان فطرت که میآید مقصود از نفس، نفس ناطقه است و نفس ناطقه همانطور که حضرت امام فرمود و ملاصدرا هم گفتند، ابتدا به ساکن وقتی بچه متولد میشود این نفس سفید است و هیچ نقش و نگاری ندارد. البته بالقوه حامل تصدیقات است، ولی بالفعل نه. این است که دائم منفعل است و دائم شکل میگیرد. در اینجا آنچه مهم است، این است که چگونه شکل بگیرد.
این نفس ناطقه که همچون لوح سفیدی است، اگر از بیرون ناقص شکل بگیرد، در اینجا این فطرت نفسانی خراب میشود و آلوده میگردد. چگونه این قسمتی از نفس ناطقه که سفید است و از درون یا بیرون باید منفعل باشد، از ملک و ملکوت باید صورت بگیرد؟ اگر از بیرون توسط معلمها، توسط مربیهای حقیقی، سالم و صالح باشد، معلوماتی که انسان پیدا میکند یک سلسله معلومات حسابشده میشود و باصطلاح بهتر، خوراک سالمی میشود برای این مقدار فطرت نفسانی. و اگر نفس ناطقه از درون یک سلسله، ملکوتیها توسط مربیان بزرگ، مثل انبیاء و اولیا صورتهایش را بگیرد، در آنجا خوراکهای سالمی را از ملکوت عالم به دست میآورد و به این گفته امام، در این حالت، مقامهای فراوانی پیدا میکند. و وقتی این خوراکها به صورت اکل و ماکول خورده شد و این معلومات هضم شد، اینجا ست که گام های اول بالفعل بودن عقل انجام میشود. یعنی فطرت عقلانی انسان، جان میگیرد و به سمت بالا میآید.
تا وقتی که در هفت بطن، هفت فطرت را سیراب و بالفعل کنید. انسان محکم همین آدم است کسی است که فطرت نفسانی، فطرت عقلانی، فطرت قلبی را توسط مربیان و معلمها بالفعل میکند. چه با معلومات بیرونی سالم و چه با معلومات درونی و ملکوتی که از درون بدست میآید. خب این انسانی میشود که از حیث الهی، انسان فطرتالله است و به قول قرآن و بزرگان ما مثل علامه طباطبایی و حضرت امام، انسان محکم میشود و انسانی که محکم است دیگر تزلزل در آن راه ندارد. و یک چنین انسان فطری، به هیچوجه تزلزل بیرونی و درونی و تزلزل در اراده ندارد. تزلزل در عواطف، عقل و قلب و عشق ندارد. و مسیر خودش را درصراط مستقیم انبیاء پیدا میکند و با همین قوای فطری درونی خودش راه میپیماید. !S2!
ارزیابی شما از موضوع انسان کامل و ویژگیهایش از دید عرفا و میزان انطباق آن بر اندیشههای عرفانی امام خمینی چیست؟
مقصود ما از عرفان، عرفان محض نیست. فلسفه امام خمینی فلسفه محض نیست.حکمت محض، عرفان محض همه جا هست و میتواند هزار مشکل هم داشته باشد. آنچه امام خمینی دارند این نیست. و آنچه امام خمینی دارد، «حکمت متعالیه» است. و برگرفته از قرآن مجید، سنت نبوی و اهل بیت عصمت و طهارت است. و قطعاً حکمت حضرت امام، حکمتی علوی، محمدی، و توحیدی است. و بدانید که در جهان اسلام، و در فرهنگ اسلامی ایرانی، عرفانی که ریشه در مشکات حضرت علی نداشته باشد و ریشه در وحی حضرت خاتم نداشته باشد از نظر ما اهمیتی ندارد. ابن عربی میگوید:«مرگ بر این عرفان»، و ملاصدرا در اول کتاب اسفار میگوید:«مرگ بر فلسفهای که ضد وحی است».
حکمت الهی و عرفان الهی در نزد حضرت امام، صددرصد برگرفته از قرآن، سنت پیامبر و فرهنگ و علم ائمه طاهرین است. به تبع آن برگرفته از بوعلی سینا، ملاصدرا، میرداماد و فرهنگ مسلمین خودمان است.
در یک تقسیم بندی ما یک فلسفه محض داریم و یک فلسفه متعالیه . فلسفه متعالیه حتما به وحی ارتباط دارد و فلسفه محض میتواند یونانی باشد و تا حدی بد نیست ولی مشکلاتی هم دارد. با توجه به این، انسان کاملی که امام خمینی مطرح میفرماید، الگوی ایشان برگرفته از حکمت متعالیه صدرایی، عرفان متعالیه ابنعربی و قونوی و تمام بزرگانی که به قول علامه طباطبایی ما در جهان اسلام داریم، می باشد.
امام از نظر ما یک صدرایی بزرگ است و یک نوصدرایی بزرگ است. مشربش صدرایی است و اهل شواهد ربوبیست و اهل مشاهد الوهی. شاهد ربوبی، یعنی عقل بالفعل الهی را دارد. مشاهد الوهی یعنی قلب بالفعل الهی را دارد. که هر دو تحت تاثیر وحی خاتم است و هر دو قسمت تحت تاثیر مشکات ولایت امیرالمومنین است.
پس حضرت امام(س)، انسان کاملی که نام میبرد قطعاً با همین اصطلاح قرآنی، حکمی، و عرفانی ما موافق است یعنی انسانی که دارای عقل بالفعل چه در قسمت عملی و نظری، و قلب بالفعل در قسمت شهود، حضور، کشف است. و این از نظر امام، به این معناست. در نتیجه، انسان کامل در نزد حضرت امام کسی است که دارای عقل و قلب بالفعل الهی است و صاحب شواهد ربوبی است یعنی عقلش دائم ربوبیت را رصد میکند، و هم چنین صاحب مشاهد الوهی است و قلبش دائما معبود اصلی جلجلاله را رصد میکند و در خودش دارد. و با او ارتباط دارد.
در واقع انسان آزادی است که آزادیش برگرفته از الله است و وحی و باطن انسان است. بحث آزادی انسان زیاد است و در نزد امام خمینی بسیار مهم است.
و در این مورد باید کارهای زیادی صورت گیرد. باید ریشه جهانبینی امام را در وحی و حکمت و عرفان الهی پیدا کرد. هم چنین باید ریشهها و بحثهای مدنی امام و بحثهای فرهنگی امام را مطالعه کرد. امام تحولی نو در مقولات مربوط به وحی خاتم و حکمت و عرفان برای ما ایجاد کرده است.!S3!
از آنجا که انسان موجودی کمالطلب است و میکوشد که به خواستههای متنوع خود دست یابد و همیشه به دنبال گریز از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب است، این فطرت کمالگرایانه چگونه میتواند انسان را به سر منزل مقصود برساند.
از منظر حضرت امام، بدون داشتن یک مربی و معلم الهی، رسیدن به کمال مطلوب محال است. یعنی تا یک معلم در میان نباشد، ما در توهم کمال مطلوب حرکت میکنیم حالا میخواهد کبیر باشد یا صغیر. این که ما تا وقتی امام زنده است نیاز به انفاس قدسی امام داشتیم، برای همین است. به قول هانری کربن «شیعه برحق است چون نیاز به انفاس قدسی یک امام موجود، موعود و زنده دارد». یعنی نفس قدسی حضرت مهدی(عج)، این نفس است که با سلام کردن ما به ایشان در سر نمازها و هر وقت که یادش میکنیم، با معرفتی که نسبت به ایشان پیدا میکنیم و اولیایی که شاگردان ایشان هستند، چه مراجع اهل شریعت، چه مراجع اهل طریقت و چه مراجع اهل حقیقت، و مرجعهای اخلاقی و فطری، (چون: استاد مطهریها، امامخمینیها، علامه طباطباییها)، از طریق این نفسهای قدسی ما میتوانیم به آن کمال مطلوب دست یابیم. و گرنه آنقدر در کلامها و فلسفهها و عرفانها و جهانبینیهای علمی، تئوریهای کمال مطلوبطلبی مختلف است که جز اینکه انسان حیران بماند راه دیگری باقی نمیگذارد و اینطوری نمیتوانیم به راهی برسیم الا این که یک مربی و معلم بزرگ انتخاب کنیم و تحت اشراق و انفاس قدسی او کمال را طی کنیم. و طی طریق کنیم و سلوک الی الله کنیم و البته به وضع مطلوب میرسیم.!S4!
از طریق این معلم و مربی بزرگ مثل حضرت امام،علامه طباطبایی، شهید مطهری و...... ما میتوانیم به این سه نوری که ما را به کمال مطلوب میرساند، دست یابیم. اول: معرفت، دوم: محبت (عشق)؛ سوم: اطاعت و عمل صالح و این سه فاکتور طی طریقش میسر نیست الا به توسط ارشادات و هدایت معلمان و مربیان بزرگ الهی...که این معلمان دارای ویژگیهایی هستند:
معلمان بزرگ کسانی هستند که تحت تاثیر تعلیمات خداوند هستند. و به قول آیتالله بهجت، «سحر» دارند. سحر در کلاس خداوندند و صبح آدمها در کلاس آنها هستند.
دوم: معلمان بزرگ به محض اینکه آفتاب طلوع میکند در خدمت بندگان خدا هستند. چه خدمت علمی، چه خدمت مالی و چه خدمت اخلاقی.
سوم: معلمان بزرگ همیشه هادیان وحدت، صلح، و اصلاح امور هستند.
اینها سه ویژگی سنگین معلمان بزرگ هستند.