حضرت امام معتقد بودند که برای تنظیم روابط بشر با خدا، روابط بشر با بشر و بشر با خودش، اخلاق خیلی اهمیّت دارد، در تقریرات فلسفی جلد سوم ایشان این بحث را مفصلتر از جاهای دیگر مطرح کردند و میفرمایند ابلیس اعتقاد به خدا داشت و دارد، اعتقاد به معاد داشت و دارد، چون آنجا طبق آیه شریفه میفرماید «خلقتنی من نار و خلقته من طین»
هنوز یک دهه از آغاز نظام اسلامی نگذشته بود که روحانیون ردهبالای نظام، در نهادی با عنوان جامعه روحانیت مبارز، با اختلافاتی غیرقابل اغماض روبرو شدند و راه باقیمانده را، راه جدایی یافتند. گروهی ماندن در جامعه روحانیت کهنسال را به صلاح خود ندانستند و در تلاشی دیگر، مجمع روحانیون مبارز را بنیاد گذاشتند. رهبر کبیر انقلاب این زایش تاریخی شاگردان خویش را مبارک دانست و مجمع روحانیون مبارز از دل جامعه روحانیت اعلام موجودیت کرد. جریان جدیدی که معادلات سیاسی را در انتخابات پیش روی مجلس سوم به نفع خود تغییر داد و همچنین در رخدادهای سیاسی کشور نقش تاثیرگذاری پیدا کرد.امام ضمن تایید این انشقاق، به نگارش توصیه نامه ای روشنگرانه به این دو جریان دست یازید، نامه ای که عطف به محتوای آن به "منشور برادری" شهرت یافت.
امام خمینی در این نامه تاکید کردند که « اگر در این نظام کسى یا گروهى خداى ناکرده بىجهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقباى خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است.» 23 سال پس از صدور منشور برادری از سوی امام خمینی(س)، سراغ محققان و فعالان سیاسی و اجتماعی رفته ایم تا مراد رهبر کبیر را از «وحدت» و «اختلاف» بپرسیم و چاره چالش های فراروی وحدت ملی و امنیت سیاسی را در برهه ای از حساس ترین دوران نظام جمهوری اسلامی از آنها بخواهیم .آنچه در پی می آید، گفتگوی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با حجت الاسلام والمسلمین لک زایی در این باره است.
به نظر شما نامه حضرت امام در پاسخ آقای محمدعلی انصاری که بعدها به منشور برادری مشهور شد با چه زمینه هایی نوشته شده و چه پیامی را می خواهد منتقل کند؟
گمان میکنم که در مجموع آثار امام از جمله همین منشور برادری و دیگر بیانات و فرمایشات ایشان و حتی آثار مکتوب ایشان که دهها سال قبل از انقلاب اسلامی نوشتند مثل کتاب شریف شرح چهل حدیث و یا کتاب بسیار گرانقدر شرح حدیث جنود عقل و جهل حضرت امام (رحمت الله علیه) بر یک مسئله خیلی تأکید میکنند و آن این است که اگر بشر بتواند یک مسئله را حل کند دیگر همه مسائل را میتواند حل بکند ولی اگر این یک مسئله را از نظر ایشان که حالا خواهم گفت که چی است حل نکند دیگر هیچ مسئلهای را نمیتواند حل بکند، آن مسئله رابطه با خداست اگر ما رابطه خودمان را با خدا حل کردیم و آنگونه که خدای متعال خواسته تنظیم کردیم دیگر بقیه مسائل ما چه مسائل سیاسی باشد و چه اقتصادی، فرهنگی، امنیتی، خانوادگی، فردی و غیرفردی همهاش حل میشود که این در آن نامهای که به آقای گورباچف هم نوشتند هست، یعنی تمام فرمایش حضرت امام به گورباچف همین است که جناب آقای گورباچف مشکل شما اقتصاد نیست، مشکل شما جنگ با خداست و شما 70 سال است که دارید با خدا میجنگید و این مشکل را اینجا باید حل کنید و الا اگر شما فکر کنید که مشکلتان اقتصاد است و بخواهید آن را حل کنید این مثل بیماری است که مریضیاش اشتباه تشخیص داده شده و هر چه بیشتر دارو مصرف کند مریضتر میشود نه تنها بهبودی حاصل نمیشود بلکه حالش بدتر میشود که آن وقت این تنظیم رابطه با خدا با توجه به لایههای وجودی انسان امکانپذیر نمیباشد انسانی که 3 تا لایه دارد اولین و بنیادیترین لایهی وجودیاش لایهی عقلی است که در دین برای تنظیم باورهای اصول دین آمده است یعنی ما قائل به مبدأ و معاد باشیم و قائل به رهبری الهی باشیم و قائل به عدالت خدا باشیم و خدا را عادل بدانیم در نتیجه این هستی را عادلانه بدانیم.
لایهی دوم در وجود انسان قلب است که برای این، اخلاق آمده که گرایشات انسانها را تصحیح و تنظیم کند و حبّ و بغضها درست بشود و الهی بشود و ما آن چیزی را دوست بداریم که خدا دوست دارد و خدا گفته است که دوست داشته باشید و از آن چیزی متنفر باشیم و آن را رذیله بدانیم که خدای متعال فرموده که رذیله است و از آن متنفر باشی.
لایهی سوم لایهی ظاهری و رفتاری هست که فقه این را تنظیم میکند، بحث حضرت امام اینست که در این سه لایه اخلاق از همه مهمتر است، دلیلش این است که ایشان میفرماید آن چیزی که ابلیس را بدبخت کرد، رذیلهی اخلاقی کبر بود و الا ابلیس از نظر اعتقادی مشکل نداشت.
در بحث مربوط به این نامه چگونه می توان این مبانی را ترسیم و مشخص کرد؟
حضرت امام معتقد بودند که برای تنظیم روابط بشر با خدا، روابط بشر با بشر و بشر با خودش، اخلاق خیلی اهمیّت دارد، در تقریرات فلسفی جلد سوم ایشان این بحث را مفصلتر از جاهای دیگر مطرح کردند و میفرمایند ابلیس اعتقاد به خدا داشت و دارد، اعتقاد به معاد داشت و دارد، چون آنجا طبق آیه شریفه میفرماید «خلقتنی من نار و خلقته من طین» به خدا میگوید خدایا تو مرا از آتش آفریدی و انسان را از گل آفریدی، بعد میگوید «أنظرنی إلی یوم یبعثون» تا روزی که انسانها برانگیخته میشوند به من مهلت بده، این نشان میدهد که هم توحید را قبول دارد، هم معاد را، منتهی چرا بر انسان سجده نمیکند؟ این دستور خدا را زیر پا میگذارد؟
چون دچار کبر و استکبار شده، میگوید من از انسان برترم پس بر او سجده نمیکنم، لذا حضرت امام در کتاب شرح چهل حدیث خیلی احادیث مختلف دارد، اولین حدیثش جهاد نفس است، دومین حدیثش عجب است، سومین حدیثش درباره ریا است، حدیث چهارمش درباره کبر است، حدیث پنجم درباره حسد است، حدیث ششم درباره حب دنیاست، حدیث هفتم درباره غضب است، احادیث بعدی تماماً این بحث را مطرح میفرمایند که اگر کسی گرفتار عُجب شد خودش را از بقیه برتر میداند، لذا نه به حرف آنها گوش میدهد و نه اینکه آنها را قاطی آدم حساب میکند که برای حرفشان ارزش قائل باشد، میگوید ایمان و کمالات من برتر و بیشتر است، مردم را ناچیز حساب میکند! بدبین میشود به دیگران، اگر دیگری مؤمن است میگوید ایمان من از او کاملتر است، اگر بیایمان یا ریاکار، یا انسان متکبّر باشند که هیچی، اینها جامعه را دو طبقه میکند.
لذا در بحث اختلاف، این مبانی به کمک ما میآید که در همین منشور برادری هم هست، در اینجا حضرت امام (ره) اختلافات را در یک نگاه کلی به دو بخش تقسیم میکند، میفرماید اگر منشأ اختلافی حبّ نفس باشد چون از یک رذیلت اخلاقی برمیخیزد تخریب میکند و این همان اختلافی است که اتفاقاً به بنیادها هم میکشد! چرا؟ به خاطر اینکه فرد خود را محور قرار میدهد، نه انقلاب برایش مهم است، نه نظام، نه اسلام، نه جمهوری اسلامی و نه چیز دیگری، فقط خودش مهم است، این میخواهد حرف خودش را، جناح خودش را پیش ببرد، اینطوری میشود که ممکن است انسان بیایمان گرفتار کبر شود، انسانی که مؤمن است هم گرفتار کبر شود، این تکبّرش اینست من که این همه خدا را عبادت کردم پس من از همه برترم.
ممکن است که انسان بیایمان گرفتار خودپسندی شود و هم انسان با ایمان و ایمانش را از دست بدهد، حالا این خودپسندی ممکن است در صفات اعتقادی باشد، یعنی بگوید: از من کسی به خدا نزدیکتر نیست! یا اخلاقی که بگوید: کسی از من با فضیلتتر نیست! یا اینکه فقهی باشد و بگوید: کسی از من به نماز جماعت مقیّدتر نیست، در صف اول مینشیند برای خودش یک جایگاهی قائل بشود و بگوید من از همه این آدمهایی که در صفوف بعدی مینشینند برترم، چون صف اول مینشینم و بعد آنجا امام(ره) میفرماید که ممکن است این به خاطر این عجب و کبر جهنمّی شود، چون عجب فوق معاصی است، اما آن آدم بینماز چون خودش را گناهکار میدانسته و به درگاه خداوند رو بیاورد و توبه کند خدا او را میبخشد ولی این گرفتار شرک شده بود و خداوند شریک خوبی است و میگوید من این را نمیخواهم! همهاش مال آن شیطان باشد، مال همان حبّ نفس باشد.
لذا اگر منشأ اختلاف نظر حبّ نفس باشد تخریبگر میشود، در حدیث عصبیّت امام بحث مهمتری را مطرح میکنند که عصبیّت اینست که من از کسی که عضو خانوادهی من است، یا عضو قبیله من است، یا همشهری من است، یا هموطن من است، یا به تعبیر امروزیها بگوئیم هم جناحی من است، به خاطر این اشتراک در ظلم از او دفاع کنم، و از دیگری به خاطر اینکه با من اشتراک فامیلی یا جناحی یا سیاسی یا خانوادگی ندارد، ولو در حق، دفاع نکنم، یعنی ملاک من به جای حق بشود جناح، بشود خودم، به جای حقمحوری بشوم خودمحور، به جای خدامحوری بشوم جناحمحور، قبیلهمحور، که در فرمایشات مقام معظم رهبری در سال گذشته بود که ایشان فرمودند بعضیها نگاه قبیلهای به مسائل کشور دارند و این نگاه قبیلهای به این معناست یعنی ولو همقبیلهام ظلم میکند من از او دفاع میکنم و کسی که از قبیله من نیست ولو کار خوب میکند کار او را بد میبینم، در بحث عجب امام میفرماید که آدمهای خودشیفته و خودپسند اینطوری هستند که یک کاری را اگر خودش انجام بدهد چقدر تعریف و تمجید میکند، ولی همان کار را اگر رقیبش انجام بدهد آن را میگوید کار بدی بوده و شروع به سرکوفت زدن میکند و انتقاد میکند.
لذا عمده این تبیین اختلاف، منشأ اخلاقی پیدا میکند که اگر حبّ نفس شخص محوری، خودشیفتگی، تکبّر، کم شمردن و تحقیر کردن دیگران باشد این نه تنها موجب پیشرفت مملکت نمیشود بلکه موجب پسرفت میشود، نه تنها موجب تقویت نمیشود بلکه موجب تضعیف انقلاب میشود ولی اگر منشأ و مبنای انقلاب تکلیف الهی باشد وضع فرق میکند، واقعاً من یک چیزی فهمیدم که مثلاً راهکار ارتقای مملکت اینست که: اگر ما این قانون را تصویب کنیم پیشرفت میکنیم، اگر فلان مسئول مدیر، نماینده مجلس بشود، وکیل یا رئیس جمهور بشود باعث پیشرفت مملکت میشود، این را معرفی میکنند، از نقاط قوّتش برای دیگران صحبت میکنند، این اختلافی است که باعث پیشرفت میشود، دیگری شخص دیگری را شایسته میداند، دست به تخریب دیگران نمیزند، دیگران را کوچک نمیشمرد، فرق است بین انتقاد سازنده با تحقیر دیگران، با دشنام دادن به دیگران، با خودپسندی و خودشیفتگی ، با اینکه خودمان را معیار حق و باطل بدانیم، در واقع ملاکش همان حبّ نفس است، یعنی انسانی که دچار حبّ نفس شده اصلاً انتقاد را برنمیتابد، حالا چه سازنده چه غیر سازنده! چون خودش را از همه بالاتر میبیند.
انسانی که گرفتار کبر شده انتقاد را برنمیتابد و خودش را از همه بزرگتر میداند، انسان حسود اصلاً به فکر پیشرفت مملکت و دیگران نیست، حسود یعنی کسی که فکر و ذکرش اینست که این نعمتی که دیگران دارند از بین برود، لذا در بینش و تفکر امام اگر ما میخواهیم پیشرفت کنیم باید آراسته به جنود عقل شویم، جنود عقل چند تاست؟ در حدیث امام صادق که سماعة بن مهران نقل کرده و حضرت امام بخشی از این حدیث را شرح کرده و منتشر شده، 75 شاخه دارد که تماماً محصول بحث عقلانیت است، یعنی اگر شما میخواهید به پیشرفت و توسعه برسید، به فضیلت برسید، باید عقلانیت را در جامعه بسط بدهید، شاخصههای این عقلانیّت همین چیزهایی است که امام صادق فرمودند، علم یکی از شاخصههایش است، خیر یکی دیگر است، تُعَدَه یعنی مدیریت توأم با تدبیر و کار کارشناسی و پرهیز از شتاب زدگی یکی دیگر است، تواضع یک شاخصهی دیگری از آن است، عفو، غنا، حلم، از جمله شاخصههایش است. یکیش هم همین بحث است که بالآخره ما از حبّ نفس وقتی پرهیز میکنیم یعنی از جنود جهل پرهیز میکنیم.
پس ملاک و شاخص در واقع میشود حبّ نفس یا حبّ الله، بر اساس آن آیه شریفه که حضرت امام در آن یادداشتی که برای آقای وزیری نوشتند این را متذکر شدند و بیش از 70 مورد دیگر هم در آثار امام به این استناد شده که «قل إنّما اعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی» یعنی اگر منشأ اختلاف نظر در همین مسائل سلیقهای و راههای پیشرفت مملکت و راههای تدبیر امور و بحثهای کارشناسی، لله باشد، یعنی من برای خاطر خدا حرفم را میگویم، این میشود مثل اجتهاد مجتهدین و مراجع معظّم، مگر مراجع در طول تاریخ همه در مسائل وحدت نظر داشتند؟ نه، همین که حضرت امام میفرماید باب اجتهاد باید باز باشد، وقتی که فتوای یک مرجع با فتوای مرجع دیگر متفاوت باشد، همدیگر را نه تکفیر میکنند و نه تحقیر و نه به هم توهین میکنند! چون هر کدام از این مراجع میدانند فتوایی که مرجع دیگر داده بر اساس حجّتی بوده که در اختیار داشته، که آن حجّت در این مرجع تکلیف میکرد که همین فتوا را بدهد، ولو فتوایش با مرجع دیگر مختلف است چون فرض اینست که هر مرجعی بر اساس آن مبانیای که دارد وقتی به فتوا رسید، فتوای خودش را میدهد و این طبیعی است که فتوایش ممکن است با یک مرجع دیگری متفاوت باشد و لذا ما میگوئیم که ما مخطئه هستیم، یعنی ممکن است خطا کرده باشیم! اگر ما تمام تلاشمان را انجام داده باشیم برای رسیدن به حق، ولو خطا کنیم مأجوریم عندالله، حالا در مسائل سیاسی، اجتماعی، قانونگذاری هم همینطور است، برای این رفته آنجا که منافع کشور و جامعه اسلامی، از طریق قانونگذاریهای صحیح و عادلانه، از طریق نظارتهای صحیح و منطبق بر ضوابط و عادلانه تأمین شود.
این اگر نظرات خودش را نگوید، اگر طبق اصول علمی و عقلی از حق و حقیقت دفاع نکند قانون تهیه و تصویب نمیشود، پس یک جایی مثل مجلس کانون بیان نظرات مختلف است، تا زمانی که این نظرات بر اساس انگیزه الهی بیان میشود، یعنی محورش لله بودن باشد، باعث اختلاف منفی نمیشود، اختلاف نظر هست ولی این اختلاف نظر را همه نمایندگان متوجهاند که در جهت انجام تکلیف و وظیفه است، اصلاً نمیشود ما انتظار داشته باشیم که در مجلس شورای اسلامی اختلاف نظر نباشد، یعنی یک چنین انتظاری را اگر داشته باشیم خلاف مبانی است. امام هم فرمود که اختلاف اگر انگیزه الهی باشد اشکالی نیست بلکه حسن است.
نحوهی تشخیص اینکه این انگیزه الهی هست یا نیست چه معیاری است؟ هر کس ادعا میکند که انگیزه من الهی است و این اختلافاتی که دارم برای خدا و به خاطر کشورم و اسلام و قرآن هست، آیا معیاری هم برای تشخیص هست؟
بله، حتماً معیار هست و معیار را خود حضرت امام دادند. کسی که بر اساس حبّ نفس حرکت میکند و نظراتش از منشأ حب نفس برمیخیزد، یکی از علائم تشخیصش این است که این از جادهی شریعت خارج میشود، یعنی چه؟ یعنی به جای اینکه انتقاد سازنده داشته باشد و به جای اینکه نظرات خودش را به شیوهای بگوید که در خدمت پیشرفت مملکت قرار بگیرد فحش میدهد، توهین میکند، تهمت میزند، دیگران را تخریب میکند، حرفهای بدون سند میزند و دیگر امور، که در شریعت معنی شده، غیبت میکند و تهمت میزند، اینها ملاکهای خیلی روشنی است که به همان اخلاق برمیگردد. من عرض کردم که امام به ما ملاک دادند و این ملاکها را باید مورد توجه قرار بدهیم، اینکه ائمه : میفرمودند زینت ما باشید و دیگران را با رفتارتان به نیکی دعوت کنید، این برای همین بود و الا اگر اینها ملاک تشخیص نداشته باشد که هیچی! یا اینکه امام میفرماید اگر فرد مبانی انقلاب را به حراج میگذارد، دیگر اختلاف سازنده نیست، این را دیگر نمیشود اختلاف سلیقه بگذاریم، اسلام را به حراج بگذارد با رفتار و عمل خودش، اخلاق را به حراج بگذارد، اصول دین را تضعیف کند، رهبری الهی را تضعیف کند، فقه را تضعیف کند، اینها همهاش ملاک است، منتهی امام با این بیان فرمودند، یعنی مهمترین چیزی که ایشان فرمودند لله و للنفس است، یعنی در جایی که بیان نظر از منشأ الهی برمیخیزد این اختلاف موجب پیشرفت و ارتقاء میشود و خود آنهایی هم که با هم اختلاف نظر دارند از هم کدورتی به دل نمیگیرند، چون هر یک میدانند که دارند بر اساس وظیفه این را انجام میدهند، از اختلافات در دین که بالاتر نداریم! که ایشان مثال زدند که کتابهای فقهای اسلام در طول تاریخ را نگاه کنید پر است از اختلاف نظر، ولی این دلیل نمیشده که بیایند همدیگر را تخریب کنند، به همدیگر اهانت کنند، چون که همه برای خدا داشتند کار میکردند و چارهای هم نیست، یعنی وقتی شما بالآخره معصوم در دسترستان نیست و دارید بر اساس یک روش شناخته شدهای اجتهاد میورزید، طبیعی است که اختلاف پیش میآید، ولی در فقه این اختلاف نظر وجود دارد ولی، در اصول دین که اختلاف نداریم یعنی نمیگوئیم که یک کسی بگوید معاد هست و دیگری بگوید معاد نیست! این اختلاف نیست، همگی معاد را قبول داریم، توحید و رهبری الهی، نبوت، امامت، ولایت فقیه را قبول داریم حالا ممکن است در تقریری که میکنیم یک کسی چهار تا دلیل ذکر کند و دیگری سه تا، و یکی دیگر یک دلیل را قبول داشته باشد و یک کسی هم آن دلیل را کامل و وافی نداند یک دلیل دیگری داشته باشد، اینها طبیعی است.
در همین نامه امام مثال زدند موارد مختلفی را برشمردند که ببینید اینها همه مورد اختلاف است و بر همین اساس میفرمایند که باب اجتهاد در جمهوری اسلامی باید باز باشد، اینها مسائل حکومتی است و باید در موردش بحث بشود، همین که مقام معظم رهبری امسال فرمودند که فقه حکومتی در حوزهها باید مورد بحث قرار بگیرد، این از همین باب است، یعنی ما مسائلی که مبتلابهمان هست باید توسط فقها و بزرگان مورد بحث قرا بگیرد تا اینها مورد بحث قرار نگیرد که ابعادش روشن نمیشود، حالا در حوزه سیاست هم همین است، کشور که نمیشود بگوئیم حزب و جناح نداشته باشد، درونش اختلاف نظر نباشد، اصلاً پیشرفت نمیکند.
در واقع میشود گفت از این نامه میتوان جمهوریت و اسلامیت را برداشت کرد؟
حتماً همینطور است، یعنی در واقع در این نامه حتماً امام از سویی میفرمایند چارهای نیست، یعنی ما اگر میخواهیم کشور پیشرفتهای داشته باشیم، حرکتمان رو به جلو باشد، چارهای از این اختلاف نظرها نیست، چارهای از تعدّد گروههای سیاسی نیست، اینها طبیعی است که پیش میآید، چیزی که ما باید روی آن سرمایهگذاری کنیم و تک تک ما مراقبت کنیم اینست که این اختلافات متوجه بنیانها و اصول نشود، چطور میشود که متوجه بنیانها و اصول نشود؟ دو تا مسیر، ـ آنطوری که من متوجه شدم ـ در این نامه آمده، یکی اینکه منشأ اینها حبّ نفس نباشد، اگر منشأ حبّ نفس شد، این مشکلساز میشود، یعنی به جای اینکه ما را به سمت کمال ببرد، به سمت سقوط و رذائل میبرد، به سمت شیطان میبرد.
دوم اینکه همان طوری که اجتهاد روشمند است، همانطوری که اختلاف نظرها در حوزهی دین روشمند است و هر کسی نمیآید فتوا بدهد، اینجا هم هر کسی در حوزهی کار و تخصص خودش فهم پیدا کند، یعنی وقتی میخواهد یک اظهار نظر کند، بر اساس سازندگی این را ارائه کند، یعنی چه؟ چه زمانی میتواند این ارائه نظر، سازنده باشد، وقتی که بر اساس یک فهم و درک تخصصی صورت بگیرد و الا اگر من بدون هیچ صلاحیّتی، بدون هیچ اطلاعی در یک حوزهای وارد شوم و حرف بزنم، این نمیشود. از آن طرف هم میفرماید این طرف مقابل هم در خودش این ظرفیت را ایجاد کند که اگر کسی انتقاد سازندهای به او داشت، بپذیرد.
بر اساس این پیشنهاداتی که میشود عمل کند، به نظر من این سختتر است، به خاطر اینکه معمولاً انتقاد از دانی به عالی صورت میگیرد، یعنی آن کسی که قدرت دستش نیست، از آن کسانی که قدرت دستشان هست انتقاد میکند، یا کسانی که قدرت کمتری دارند از آنهایی که قدرت بیشتری دارند، انتقاد میکنند، چون آنهایی که قدرت بیشتر دارند احتیاج نیست انتقاد کنند بلکه اقدام میکنند، اقدام عملی میکند و مسئول را برمیدارد، اما آن کسی که قدرت دستش نیست، یا بر اساس امر به معروف و نهی از منکر میخواهد وظیفهی دینی خودش را انجام بدهد، اینجا آن طرف مقابل اگر قدرت داشته باشد ممکن است که از ابزار قدرت برای مواجهه با این منتقد استفاده کند، این احتیاج به تهذیب نفس دارد، یعنی اگر هر قدر او از نظر اخلاقی خودش را ساخته باشد و از رذائل، کبر حسد، ریا، عجب دور باشد، از غضب بر اساس محرکهای شیطانی دور باشد، هر قدر اقداماتش بیشتر الهی باشد در واقع از این پیشنهادات و انتقادات سازنده بیشتر استقبال میکند و هر قدر که از این انگیزههای الهی دورتر باشد برخوردهایش میتواند طبیعتاً دورتر از آن ملاکها و معیارهای الهی باشد، یعنی برخوردهایش تخریبی میشود و بلافاصله از آن ابزاری که دارد استفاده میکند.
از این طرف هم اگر کسانی که انتقاد میکنند، حزب تشکیل میدهند، تشکّل به وجود میآورند، کانون درست میکنند، مجمع درست میکنند، انجمن درست میکنند، اینها هم هر قدر مهذبتر باشند جنبهی سازندگی انتقاداتشان تقویت میشود، از رذائل اخلاقی مثل غیبت، تهمت، افترا، تحقیر، تعییر و این چیزها دوری میکنند، اینها را تماماً در آن کتاب شرح چهل حدیث حضرت امام برایشان ملاک داشتند که در واقع این رفتارها، رفتارهای پسندیدهای نیست.
سیره عملی امام نشان میدهد که ایشان از همان ابتدا در صدد یک موانعی بودند، یا در آثارش پیداست همین جنود عقل و جهل که قبل از انقلاب نوشته شده، در همین نامه هم پیداست، یعنی یک تساهل و تسامحی در رابطه با مسئولین یا شاگردان خودش نشان میدهد که مثلاً اگر یک کسی در نهادهای مردم سالاری نتوانست رأی بیاورد امام فوراً از مسئولیت خودش استفاده میکند و او را در یک نهادی که با مسئولیت خودش هست جا میدهد و از نظام خارج نمیکند! امام میخواست در این نامه بگوید که این اختلافات اولاً طبیعی است و بعد با وجود همین اختلافات شما باید به حیات اجتماعی خودتان ادامه بدهید برای ادامه حیات انقلاب باید ادامه بدهید، الآن مثلاً ما چرا به جایی رسیدیم که فضا خیلی تنگ شده، الآن در نظامهای عرفی که حکومت میکنند، آنهایی که خیلی در قید و بند هوای نفس و یا تقوای درون نیستند!
سیستمی طراحی کردند که میتواند افراد را کنترل کند، این حرکت از روی حبّ نفس است، ما یک سری کلی داریم که تهمت نزنید، افترا نبندید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، ولی در نظامهای عرفی که این سیستم را ندارند، ـ که ما معتقدیم این سیستم الهی است، یعنی مبارزه با نفس و تقوای درون، ـ ولی آنها توجه به این ندارند، ولی روی سیستم شما طراحی میکنند و ظرفیتهای بزرگی را به وجود میآورند، همان طور که ما معتقدیم امام یک ظرفیت خیلی بزرگی را طراحی کردند که بتواند نظام را حفظ کند، حالا چرا واقعاً در عمل به جایی میرسیم که خیلی فضا را بر خودمان تنگ کردیم یا تنگ میکنیم؟
به نظر من در نظامهای عرفی جامعههای غربی آنها هم اخلاق را قانونمند کردند، اخلاق را رعایت کردند، یعنی یک نوعی اخلاق را قانونمند کردند و چون اخلاق قانونمند شده پس رعایت میشود، حتی تهمت و افترا نمیزنند.
حضرت امام یک بحثی دارند راجع به نظامهای غربی، میفرمایند این گرگها وقتی میخوابند روبروی هم میخوابند، دلیلش هم اینست که ایمن از همدیگر نیستند، روبروی هم میخوابند که اگر یک وقت گرگ دیگر خواست به این حمله کند ببیند و از خودش دفاع کند، این یک واقعیتی است، یعنی ما در سطح جهانی مسئلهای که امروز با آن مواجه هستیم، مسئلهی سلطه است، از این خبرها نیست، یعنی نه اخلاق حاکم است و نه رأی اکثریت به دموکراسی حاکم است، چیزی حاکم نیست، در صحنهی بین المللی حقّ وتو حاکم است، حقّ وتو هم یعنی زور، یعنی این کشورهایی که زور بیشتری دارند به تنهایی میتوانند در برابر همه کشورهای دیگر چیزی را که میخواهند اثبات کنند یا رد کنند، این به لحاظ بُعد بینالمللی. ولی به لحاظ داخلی، مسئله ای که وجود دارد آن توازن قدرت است، یعنی یک وقتی در صحنهی داخلی یک توازن قدرتی ایجاد میشود بین دو یا سه گروه، بیشتر هم که نیست! حتی در کشورهایی که خیلی مادی هستند میبینیم معمولاً دو گروه هستند، اینها تجمیع منافع میکنند، به این توافق میرسند که خودمان هستیم، اگر میخواهیم که بالآخره قدرت را داشته باشیم باید با هم کنار بیائیم و به این شکل کار کنیم.
یعنی شما معتقدید موازین اخلاقی در جوامع غربی تا حد قابل قبولی رعایت نمی شود؟
من قبول ندارم، یعنی در واقع یک اخلاق دو سطحی را ما آنجا شاهد هستیم، یعنی آن اخلاقی که به نظر ما میرسد که آنها رعایت میکنند یک اخلاق دنیوی و مادی است نه آن اخلاقی که در بحث حضرت امام داریم یعنی آن نظم را رعایت میکند، وفای به عهد خودش را دارد که بعضی از متفکران هم گفتند که در غرب اسلام نیست ولی مسلمانی هست، همین مثالها را زدند، گفتند اینها نظم دارند، وفای به عهد دارند، دروغ نمیگویند، منتهی برداشت من اینست که این چیزها را که اینها دارند یک تحلیل مادی برایش دارند، یعنی احساسشان اینست که اگر این قطار به موقع حرکت نکند مشتری خودش را از دست میدهد، آن شرکت رقیب این مشتری را جذب خواهد کرد، یا اگر ما یک سرویس حمل و نقل منظم نداشته باشیم نهایتاً کارمندانمان دیر سر کار خودشان حاضر میشوند و ما ضرر میکنیم یا اینطوری که اگر ما سیستم حمل و نقل عمومی منظمی نداشته باشیم افراد میروند به سمت استفاده از وسائل نقلیه خودشان و یک شهر شلوغی خواهیم داشت، یعنی یک محاسبات مادی گرایانه وجود دارد، چیزهایی که خود ما هم خیلی وقتها تحلیل میکنیم، میگوییم ما باید بیائیم یک سیستم حمل و نقل عمومی منظم و مرتب با ویژگیهای خاص برایشان قرار بدهیم.
در بیان حضرت امام هم همین تعریفی که از سیاست دارند، میفرماید بعضی سیاستها شیطانیاند، ولی همینها میتوانند تمشیت به تودهی مردم بکنند.
بله، میفرماید بعضیها حیوانیاند که اینها سیاستهای ناقصند که به امور مادی مردم میپردازند، البته این هم چیز خوبی است ولی ناقص است، یعنی بالآخره باید زندگی مادی مردم را هم اداره کرد.
ما چرا نمیتوانیم کنار بیائیم؟ یعنی با توجه به این اعتقادات نابی که داریم، این همه اعتقادات به خدا، معاد و ...
بحث عقلانیت مهم است، یعنی شما باید ببینید در دیدگاه حضرت امام آن چیزی که باعث میشود اخلاق در یک جامعه گسترش پیدا کند چیست؟ بر اساس کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در واقع پایه این کار بسط عقلانیت هست که بسط فضیلت را برای شما فراهم میکند، یعنی تا شما عقلانیت را گسترش ندهید فضیلت گسترش پیدا نمیکند، شاخصههای این جنود 75 گانه عقل است که بعضی در این کتاب بیان شده و برای خود من جای سؤال وجود دارد که چرا ما اینها را بسط نمیدهیم، چرا صدا و سیمای ما، دستگاههای فرهنگی ما، نمیآیند درباره اینها بحث کنند. دین ما سه بخش دارد، اصول دین، فروع دین، اخلاق. ما اگر دستگاههای فرهنگیمان را رصد کنیم، مثلاً حوزههای علمیهمان را رصد کنیم، چه مقدار به اخلاق، فقه و اعتقادات میپردازند؟
آیا متوازن است یا خیر؟ اگر صدا و سیمای خودمان را به عنوان یک دستگاه فرهنگی رصد کنیم ببینیم چقدر به تبیین این معارف اسلامی پرداخته میشود، اگر شهروند شما نداند که فضایل چیست، چطور میتواند به اینها عمل کند؟ چیزی که اینجا میماند نگاه به گروههای مرجع است، نگاه به نخبگان است، اگر در سطح نخبگان ما هم پایبندی به اخلاق ضعیف باشد، احساس عمومی این باشد که نخبگان یا بعضی از نخبگان، برای رسیدن به قدرت ممکن است که از وسایل و ابزاری استفاده کنند که مشروع نباشد، همین به آنها هم منتقل میشود، یعنی تصورشان اینست که لابد از نظر اسلام این امور اشکالی ندارد، در حالی که در دیدگاه اسلامی شما میگوئید حضرت امام هم این را آوردند که حضرت علی آنجایی که به آن کفش کهنه وصله میزد اشاره کرد به ابن عباس که این چقدر میارزد؟ او گفت که این ارزشی ندارد، حضرت فرمود حکومت بر شما هم برای من همین است، چرا؟
آنجا میفرماید «إلا أن أقیم حقّاً» ، این ابزاری است برای احقاق حق و دفع باطل، حکومت طعمه نیست، اینها چطوری تحقق پیدا میکند؟ از طریق این نظام اخلاقی، اگر شما میخواهید اخلاق گسترش پیدا کند، باید درس اخلاق توسط عالمان پارسا داشته باشید، فراوان و زیاد، این بود که حضرت امام (رحمة الله علیه) تأکید میکردند که در حوزهها خوب است در هفته یک روز اساتید در اول درس خودشان یک نکات اخلاقی بفرمایند، یا مقام معظم رهبری را میبینید در سفر سال قبلشان به حوزه، هم بر گسترش مباحث اعتقادی تأکید داشتند و هم بر گسترش مباحث اخلاقی. مخصوصاً اینکه حوزهها اول خودشان اینها را باید جدّی بگیرند وقتی که عالمان مهذّب فراوانی تربیت کردید اینها میشوند گسترش دهندهی فضیلتها در سطح جامعه، اینها به هر حال اقدامات عملی میخواهد ولی آنچه که حالا در این منشور محلّ بحث است درست است که پرسش، یک پرسش سیاسی بود ولی به نظر من نگاه حضرت امام فراتر از اختلافات سیاسی رفته، یعنی ایشان در پاسخ خودشان فرمودند یک سری از اختلافات یعنی اختلافات سیاسی و جناحی، و گفتند اگر اینها بر اساس انگیزههای الهی باشد هیچ آسیبی به کشور نمیرساند ولی اگر برخاسته از حب نفس باشد ـ و برخاسته از حبّ دنیا باشد که حبّ دنیا در رأس همهی گناهان و خطاها هست، چنانکه در شرح چهل حدیث این را در احادیث مختلف از جمله حدیث ششم توضیح دادند ـ
اینها مضر میشود، ولو کم آن، فرق نمیکند کم و زیاد ندارد، لذا ایشان در جای دیگری فرمودند اگر همه انبیاء الهی یک جا جمع شوند اختلافی پیش نمیآید، برای اینکه همه دارند برای خدا کار میکنند وقتی که انگیزه الهی باشد دیگر مشکلی پیش نمیآید، چنانکه بین معصومین که در یک زمان بودند، اختلافی نبوده، اختلافهای مذموم همیشه ریشهی اخلاقی مذموم دارد، لذا اگر ما بتوانیم این پیوند را بزنیم، بحث امام خیلی روشن میشود و اینکه کجا، جای اختلاف است، و کسی که برای خدا اظهار نظر میکند، اصلاً نمیتواند با حرفهایش به دین صدمه بزند، اصلاً امکان ندارد که با حرفهایش به اعتقادات مردم صدمه بزند، چنانکه اختلافات علمای بزرگ در طول تاریخ، با همهی اختلاف فتاوایی که داشتند پشت سر هم نماز میخواندند و از همدیگر با عظمت یاد میکردند.
الآن هم همینطور است، در درسهای خارج که در حوزه هست نظرات بزرگان نقد و بررسی میشود ولی هیچ وقت هیچ طلبهای که در این درس نشسته از آن برداشت خصمانه نمیکند، با بزرگی یاد میکنند که فلان فقیه اعلی الله مقامه اینطوری فرمودند ولی دلیل ایشان تمام نیست! فقیه بزرگوار با استدلال نظر خودش را میفرماید، این در سطح سیاسی هم همینطور است، طبیعی است که در یک جامعه دیدگاههای سیاسی مختلف باشد، چون که اینها اصلاً مسائل روزمره است، در مسائل روزمره، فهم مسائل متفاوت است، هر کسی از دریچهی تخصص خودش نگاه میکند، از دریچه شناخت و آگاهی خودش نگاه میکند و نظرات خودش را مطرح میکند. برآیند اینها بر اساس آیات قرآن کریم و احادیث میشود آن نتیجهی مشورتی که «وشاورهم فی الأمر»، «وأمرهم شوری بینهم» در این مسائلی که از نظر وحی تکلیفشان روشن نیست، حکم شرعی تعیین شدهای نداریم، حکم شرعی همین است که در این امور دنیوی متغیّر با مشورت تصمیم گرفته شود، حالا میگوئیم کجا بیمارستان ساخته شود؟ کجا سد ساخته شود، کجا کارخانه زده شود، در فلان مسئلهی سیاسی چه تصمیم بگیریم، در قبال فلان کشور چه اقدامی انجام بدهیم؟ آن جایی که به مشورت گذاشته میشود هر کسی نظر خودش را میدهد و طبیعی است که در این مسائل که حکم شرعی منصوصی نداریم، تنها راه عقلایی همین است که طبق آن نگاه اکثریت عمل بشود.
اما در جایی که وحی الهی تعیین تکلیف کرده دیگر جای این حرفها نیست، همه باید تابع و خاضع باشند، طبق حکم شرعی الهی عمل کنند. پس اگر یک مسئله حل شد طبق نگاه امام، بشر همهی مسائل دیگرش را میتواند حل کند، رابطهاش را با خدا درست کند، یعنی مربّی خودش را خدای متعال قرار دهد، چون فرمود که الحمدلله رب العالمین، یعنی از این طرف هم هست که اگر مربی ما خدا باشد به حرفهایش گوش میکنیم، لله عمل میکنیم، اما اگر بشر این را حل نکرد آن وقت هیچ مسئلهای از آنرا نمیتواند حل کند، نه سیاستش را، نه فرهنگ و نه اقتصادش را، و آنجا هم هر قدمی بردارد، چون حبّ نفس دخالت دارد، خدای متعال فرمود شما را گرفتار ضیق و ضنک میکنم، (ومن أعرض عن ذکری فإن له معیشةً ضنکاً) اگر از من اعراض کردید زندگی دنیویتان را سخت میکنم و اما اگر )ولو أن أهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض( اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید برکات خودم را از آسمان و زمین در اختیار شما قرار میدهم، امام میفرماید ما این را قبول داریم یا نداریم؟
اگر خدا را قبول داشته باشیم اعتقاد داشته باشیم، درست حرکت میکنیم تا اینطوری بشود، اما اگر نداشته باشیم به خیال خودمان سعی میکنیم با اقدام خودمان برای خودمان عزّت درست کنیم، این عزّت نیست بلکه خفّت است، یعنی همان کاری که برای ابلیس اتفاق افتاد، ابلیس فکر کرد با اقدام شخصی خودش و خلاف دستور الهی برای خودش عظمت درست میکند و یا عظمت خودش را حفظ میکند، مطرود درگاه الهی شد، نه تنها برایش عظمتی درست نشد بلکه مطرود از رحمت الهی و دور شد.