پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

مهاجر قبیله ایمان/ویژه نامه شانزدهمین سالگرد ارتحال حاج سید احمد خمینی-10

نامه خانم دکتر زهرا مصطفوی: احمد برادر مظلومم، دفاع از تو را به زمان دیگرى واگذاشته‏ام

شانزده سال از رحلت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سیداحمدآقای خمینی یادگار گرانقدر حضرت امام خمینی(س) می گذرد و همچنان داغ ایشان برای علاقمندان حضرت امام(س) و ملت ایران سنگین می نماید. ایشان که به ویژه پس از شهادت آیت الله حاج سیدمصطفی خمینی فرزند ارشد حضرت امام(س) حافظ اسرار و امین ایشان بوده اند تمامی زندگی خود را در راه تحقق آرمان های الهی انقلاب اسلامی وقف کردند.
پایگاه اطلاع رسانی خبری جماران برای گرامیداشت یاد و خاطره ایشان اقدام به انتشار مجموعه اندیشه ها، خاطرات و دیدگاه های نزدیکان و یاران و بزرگان می کند. در ادامه نامه ای دردمندانه که خانم دکتر زهرا مصطفوی که 6 سال پس از رحلت ایشان نوشته اند می آید:
شش سال از رفتنت مى‏گذرد و هنوز به رفتنت خو نکرده‏ام، چنانکه گاهى یادگارانت را به جاى تو احمدجان مى‏خوانم. نمى‏توانم بگویم «حیف شد که رفتى»، که یقین دارم جایت به از اینجاست. این دنیاى دون جاى نفاق و دورویى است؛ ننگ و نفرین برآن، اگر انسان نتواند براى رضاى خدا و خدمت به خلق خدا قدمى بردارد. ولى آنجا که تو هستى جاى رحمت واسعه الهى است، بدون مزاحمت و آزار دست و زبان کینه‏توزان.
احمد عزیز! به یاد ایامى هستم که از قم به تهران مى‏آمدى و در منزل ما بیتوته مى‏کردى و ساعتها دربارۀ مسائل مختلف به بحث مى‏نشستیم و من از نزدیک غربت تو را دریافتم که چگونه بار سنگین مبارزه را در لباس ورزش، یا بعدها در کسوت روحانیت به دوش مى‏کشیدى و مى‏رفتى و مى‏رفتى و چشم من به در مى‏ماند که کى باز مى‏گردى...
غربت آن روز تو عاقبت غریبانه‏ترى داشت. زمانى که چشمها به سوى تو بود که چه سهمى از موقعیتهاى سیاسى را به خود تخصیص مى‏دهى، مگر مى‏شود انسان با آن همه موقعیت، سهمى را به خود اختصاص ندهد؟
هیهات! این خصوصیت روحى خود تو بود که هیچ پست و مقامى برایت اصالت نداشت، آنچه خواستار آن بودى، اطاعت از مراد خود بود.
آنجا که گفت: نپذیر! نپذیرفتى، و آنجا که گفت: ساکت باش! سکوت کردى، و همین اطاعت محض به تو آرامش حقیقى مى‏داد.
اما سخن من از غربت تو بعد از رفتن امام است. در آن زمانى که هرچه در توان داشتى، براى مصلحت انقلاب به کار گرفتى، در حالى که تو خود مى‏دانستى و همۀ ملت عزیز مى‏دانستند که اگر تمایل به ریاست داشتى، انبوه جمعیتى که تا حرم تو را بدرقه کردند، پشت سر تو صف مى‏کشیدند.
اما تو چه کردى؟ همان که هم تو را، هم خداى تو را راضى مى‏کرد؛ خود را چون سربازى در راه انقلاب و رهبرى به میدان آوردى و هرچه آبرو داشتى، براى مصلحت انقلاب و پایدارى انقلاب خرج کردى و آتش فتنه‏ها را به آرامى خاموش نمودى. احمد! تو بندۀ صالح خدا بودى، اما امروز که مى‏بینم مظلومانه مورد هجوم کینه‏ها و تهمتها قرار گرفته‏اى و آنان که تو را مى‏شناختند و در جریان مسائل انقلاب بوده‏اند، هر کدام به دلیلى مدارا کرده‏اند و بر مظلومیت تو افزوده‏اند، غربت تو را بیشتر احساس مى‏کنم.
زندگى تو همیشه تلخ بود و امروز بر تلخى آن افزوده شده، تو که خود را فداى امام و انقلاب کردى، امروز نیز تو را براى انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه مى‏برند، به اسم حمایت از انقلاب و امام، امام را تخریب مى‏کنند و براى رسیدن به این منظور، تو را جفاکارانه هدف گرفته‏اند.
فقط دل خوش دارم که مردم، انسانهاى صادق و خادمان واقعى خود را به‏سرعت و درستى مى‏شناسند، چرا که با آن تشییع عظیم خویش، مهر تأیید بر صداقت رفتار و کردار تو زدند و قدردان زحمات خالصانه‏ات بودند و هستند و یقین دارم که اگر دربارۀ تو به قضاوت بنشینند و حکم کنند، تو از آن داورى سربلند بیرون مى‏آیى.
و مى‏دانى که کارهایت را با دقت، نظر مى‏کردم و هرگاه نیازى به تذکر بود، مى‏دادم و چه خوب استقبال مى‏کردى و رمز نزدیکى ما در همین بود که براى هم مشوق و راهنما بودیم. انتقاد سازنده و ارزیابى منصفانه چه بالنده است، اما دروغ و تهمت هرگز نمى‏تواند پایگاه قضاوتها قرار گیرد، چرا که از واقعیتها عارى است.
احمد عزیز، آن زمان که با پاى برهنه و جانى خسته به دنبال اتومبیل ساواک دویدى تا شاید پدرت را دریابى، اما با دستان خالى و مأیوس از نجات پدر برگشتى، همان‏جا آغاز زندگى سیاسى‏ات بود. او را بردند و تو را با تهدید اسلحه متوقف کردند و خبر نداشتند که آیندۀ تو را چنان ترسیم کردند که تهدید اسلحه دیگر کارگر نیفتد.
آرى چه بگویم، احمد راه خود را انتخاب کرد. پسرى نوجوان، تنها در شهرى ماند که نه جایى براى آسایش داشت و نه لحظه‏اى براى فرار از دست مأموران.
قضاوت با کیست؟ آیا جاى آن نداشت که به همراه آنها به نجف برود؟
و به درس و بحث بپردازد؟ آیا براى یک نوجوان 18 ساله، دامن خانواده شیرینتر از تنهایى و زندگانى زیر نظر ساواک نبود؟ آیا اصولاً غیر از این انتظار مى‏رفت؟
اما او چه کرد؟ در قم ماند و به مبارزه ادامه داد و واسطۀ امین امام در ایران و محور کمک به زندانیان و مبارزان و انتشار اعلامیه‏هاى امام شد و از اینجا فداکاریهاى او آغاز شد و چهرۀ جوانى که اکنون مى‏تواند الگوى جوانان عزیز این کشور باشد، شکل گرفت.
اى عزیز رفته! بارها گفته‏ام و گفته‏اند که سلامتى خود را در طبق اخلاص گذاشتى و زندگى سراسر دلهره و تعقیب و گریز را انتخاب کردى که آثار ناراحتیهاى جسمى ناشى از آن دوران تا آخر عمر همراهت بود و هیچ زمانى هم فرصت معالجه نیافتى؛ زیرا جایگاه تو، جایگاه ارجاع همۀ اختلافات و نزاعهایى بود که مى‏بایست تو در میان آنها واسطه شوى و به حل آنها بپردازى و این به معناى همواره در نگرانى زیستن بود.
تو خوب مى‏دانستى خطر اختلافات برخى از مسئولان کشورى و شهرى براى سلامتى امام چقدر مضر بود، و اثر این اختلافات بر قلب امام، کمتر از تحمل سنگینى مسئولیت شهدا و خانوادۀ آنها نبود.
لذا همه را به جان خریدى و دم برنیاوردى و چون سعى مى‏کردى بفهمانى که این اختلافات آنها، چه سم مهلکى براى امام است و وجود امام چه نعمتى براى کشور، تلاشهاى تو را حمل بر کانالیزه کردن امام کرده‏اند. آرى، رمز آنکه سلامتى خود را فداى سلامتى امام کردى، همین بود، که شایستۀ چون تویى همین بود.
اهمیت احمد وقتى نمایان مى‏شود که در عراق کارهاى سیاسى به دست او سپرده شد و در سایۀ همین انتخاب بود که نزدیکى بیشترى بین امام و احمد پیدا شد.
همۀ ما مرید و مطیع امام و معتقد به راه انقلاب امام بودیم و همین‏طور مورد اعتماد و وثوق امام قرار داشتیم، اما احمد بیش از سایرین به امام نزدیک بود و همین نزدیکى موجب شد که همۀ زندگى خویش را به خاطر انقلاب کنار بگذارد؛ چرا که مى‏دید خدمتى که از او مى‏آید، از هیچ کس ساخته نیست.
احمد نه اهل مال و ثروت، نه جاه و جلال و نه نزاع و اختلاف بود
همه دیدند تمام پول باقى‏مانده از امام را به شوراى مدیریت سپرد، به طورى که براى ادارۀ مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام، متوسل به مجلس چهارم و دولت شد که براى چاپ کتاب‏هاى امام، نظر دهند و نظارت کنند. آیانمى‏توانست به عنوان مرقد و مؤسسه پولها را نگهدارد؟ آیا چنین کارى مرسوم نبود؟ آیا کسى لب به اعتراض مى‏گشود؟ چرا چنین نکرد؟ چون اهل جمع‏آورى ثروت نبود.
روحیۀ احمد را باید پس از امام شناخت، زمانى که پرتو نور خورشید امام رخت بربست، احمد چون ماه پشت ابر، آن‏چنان که بود نمایان شد. و دیدیم چگونه در مقابل رهبرى زانو زد و با همۀ ایمان و اعتقاد، تبعیت خود را از ولى فقیه حضرت آیت‏الله خامنه‏اى ابراز داشت و همۀ فتنه‏ها را فرو نشاند . گفتند براى مصلحت نظام به شوراى امنیت ملى برو، رفت. شوراى مصلحت نظام هم رفت. مجلس خبرگان هم رفت. ببین چگونه تو را متهم مى‏کنند که سوداى رهبرى در سر داشتى؟!
من که مى‏دانم عشق تو به انقلاب آن بود که هرجا فکر مى‏کردى حضور تو فایده‏اى دارد، حاضر مى‏شدى. تویى که پیام تنفیذ ریاست جمهورى آقاى هاشمى را خواندى، هواى رهبرى داشتى؟ تویى که حکم نمایندگى حج را گرفتى و به احترام امر مادر عذرخواهى کردى، براى پست و مقام قدم برمى‏داشتى؟ تویى که به پدر، آن هم‏چنین پدرى، اصرار مى‏ورزیدى که به دفاع از تو قلم برنگیرد و چیزى ننویسد و نگوید ـ و به گفتۀ آن پیر مهذب این را هم براى اسلام و مصلحت جمهورى اسلامى گفته بودى ـ تو که براى رفع این همه تهمت نخواستى از امام خرج کنى، روح مقام‏پرستى داشتى؟ کسى که امام عارف زاهد براى اثبات صداقت و اخلاصش، خداى قاهر را شاهد مى‏گیرد، مى‏تواند هواى نفسانى جاه و مقام داشته باشد؟ نه! عزیزان آگاه، رفتار و کردار انسانها در طول زندگیشان بیانگر زاویۀ نگاه آنها به دنیاست. عملکرد تو با همۀ امکاناتى که داشتى، گواه روح پاک و بى‏آلایش و خاضع و خدمتگزارت در مقابل مردم است. مردمى که هنوز هم که سالها از رفتنت مى‏گذرد، از شنیدن سخنى ناروا دربارۀ تو، این چنین از ما مى‏خواهند که ساکت ننشینیم ونظاره‏گر تهمتهاى بى‏اساس به تو نباشیم؛ آن هم از جانب کسانى که انگیزه و هدف آنان بر همگان روشن است که در اوج قدرت هم باید دید چه میزان مقبولیت اجتماعى و ذکاوت و تدبیرشان مورد تأیید این جامعۀ فهیم و دانا بوده است؟
من مشایعت‏کنندگانت را به شهادت مى‏طلبم، آیا احمد را خدمتگزار نیافتید؟ آیا منصفانه است که پس از گذشت شش سال از ارتحال او و دوازده‏سال از رحلت امام، امروز او را محکوم کنند که نه بتواند از خوددفاع کند و نه حتى از پدر شهادت طلبد؟هیچ جمله‏اى مثل حرف بى‏آلایش خودش که «احمد خمینى» نوکر شماست، حاکى از عشق او به مردم نبود.
برادرم! بر آنها که تو را نمى‏شناختند، عیبى نیست! بگذار تو را متهم کنند، و هرچه مى‏خواهند بخوانند، ولى چه بگویم که امام را هم نشناختند! آیا امام کسى بود که زیر سلطه قرار گیرد؟ امامى با آن همه زیرکى که هر کس با او به شیطنت برخاست، آن قدر آرام نشست تا آن شخص، مطرود ملت شد و خود ملت به ماهیت افراد و گروهها در طول زمان پى‏برد، آیا کسى بود که تحت سلطه قرار گیرد؟ امام، با آن همه استقلال رأى که همۀ فرزندان و شاگردان و ملت ایران، نه، بلکه ملل بزرگ جهان و سیاستمداران با کیاست را در برابر دقت نظر و صحت‏نظر خویش به خضوع کشاند، چنین کسى بود که تحت تأثیر قرار گیرد؟ آنهایى که مدعى هستند حضرت امام در سه سال آخر عمر شریفشان چنین و چنان بوده‏اند، گویا به سخنرانیها و پیامهاى ایشان هیچ توجه نداشتند. آیا دعوت به مناجات شعبانیه و تهذیب نفس و توجه دادن انسانها به روحانیت و معنویت نشان عصبانیت است؟! آیا پیام تکان‏دهندۀ پذیرش قطعنامه که روح ملکوتى آن عارف دلسوخته در آن متجلى است، به دست دیگران تنظیم شده است؟ آیا تدبیر اصلاحات که به دولتمردان توصیه مى‏کردند، سخن دیگران است؟ آیا این ادعاها چیزى جز تکرار جملات موهون رادیوهاى بیگانه نیست؟ و انگیزه‏اى جز سست کردن حکم اعدام سلمان رشدى و دهها پیام و اندرز در پشت آن چنبره نزده است؟ به خدا سوگند امام را نشناخته‏اند! مردمى که جان ومال و فرزندان خویش را در راه امام فدا کردند، او را شناختند و مسئولینى که چون به حضور ایشان مى‏رسیدند، خود را در سیطره‏اى مى‏یافتند که نمى‏توانستند یک جمله خلاف واقع به ایشان بگویند.
مرحبا به علم غیب آنان! کسانى که على‏رغم تأیید پزشکان متخصص که سلامتى امام را محرز دانسته‏اند، و مسئولینى که در آن زمان با ایشان مراوده داشته و حضور بى‏وقفۀ امام در میان مردم و سخنرانیهاى مکرر ایشان در مسائل مختلف سیاسى، بیمارى نامشهود آن عزیز را مدعى مى‏شوند.
در هر حال آگاه باش و مى‏دانم که آگاهى؛ دشمنان این ملت براى آنکه امام را سر راه خود یافته‏اند، راهى ندارند مگر آنکه امام را تخریب کنند. براى نیل به این مقصود، هر کسى را متهم مى‏کنند، شخصیت هر شخصى را مى‏کشند و از زبان هر کسى سخن مى‏گویند و تو، نه اولین متهم آنها هستى و نه آخرین نفر و تو هم، تنها مظلومى نیستى که من بخواهم از تو دفاع کنم، دفاع از تو را که دفاع از امام و انقلاب است به زمان دیگرى واگذاشته‏ام.
بگذار در آخر براى آرامش روحت جملات آرام‏بخش امام را به یادت بیاورم.
«پسرم! تو با آنکه در هیچ شغلى از شغلهاى سران اسلامى ـ ایّدهم اللّه‏ تعالى ـ وارد نیستى، این سیلى‏هاى طاقت‏فرسا را که مى‏خورى براى آن است که فرزند منى و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکترى مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود. در حقیقت جرم تو این است که فرزند منى و این در نظر آنان کم جرمى نیست؛ البته بالاتر از اینها هم باید بگویند و خواهند گفت و باید منتظر و مهیا باشى؛ اما اگر ایمان و اعتقاد به حق تعالى داشته باشى و اعتماد به حکمت و رحمت بى‏پایان او بکنى، خواهى این تهمتها و افتراها و آزارهاى بى‏پایان را تحفه‏اى از دوست براى سرکوب نفسانیت خود بدانى و ابتلایى و امتحانى است الهى براى خالص کردن بندگان خود. پس سیلى‏ها را بخور و شکر خداوند را به جا آور که چنین عنایتى فرموده و آرزوى بیشتر بکن.
پسر عزیزم! بارها به من گفتى که دربارۀ تو صحبتى که دال بر تبرئه تو از این تهمتها است نکنم و این را براى اسلام و مصلحت جمهورى اسلامى گفتى؛ لکن من اگر در این ورقه بر خلاف آنچه گفتى دربارۀ تو چیزى بگویم براى اداى تکلیف الهى است که یک نفر مسلمان یا بندۀ خدا براى من، مورد این همه تهمت و آزار باشد و من آنچه مى‏دانم دربارۀ او نگویم.
من خداى قاهر حاضر منتقم را شاهد مى‏گیرم که احمد از آن روزى که در کمک اینجانب در بیرونى مشغول ادارۀ امور من بوده تا الآن که این ورقه را مى‏نویسم قدمى یا قلمى بر خلاف گفتار و نوشتار من بر نداشته و با وسواس عجیب در کلیۀ گفتارهاى من یا نوشته‏هاى من سعى نموده که حتى یک کلمه بلکه گاهى یک حرف را که به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصرف نکند. من در نوشته و گفتارهایى که دارم به او و بعض اعضاى دفتر ـ حفظهم اللّه‏ ـ و به اشخاصى که متکفّل رسانه‏ها بوده‏اند و هستند اجازه دادم که هر چه بر خلاف صلاح به نظر آنها است به من تذکر دهند و احمد فرزند من در جریان این امور بوده و هست و تاکنون اتفاق نیفتاده که کلمه [اى] را بدون رجوع به من اضافه یا کم کند «وَاللّه‏ُ عَلىٰ کُلِّ ذٰلِکَ شَهِیدٌ».
خداوندا! من با آنکه نمى‏خواهم از بستگانم چیزى که بوى مدح و ثنا مى‏آید بگویم یا بنویسم، لکن تو مى‏دانى که ساکت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است.»
والسلام علیکم و رحمة‏اللّه‏ و برکاته
دکتر زهرا مصطفوى
منبع: کتاب یاد یادگار امام، ص173
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.