هیچ چیزی به اندازه شکستن خود و دوری از مطلق شدگی نمی تواند شیطانی که در حال گردش دائمی در اطراف ماست(طائف)را از ما دور کند. راه ورود شیطان همان "منیت" است و لذا تا میتوانیم از موقعیتهای شکستن نفس و خود مطلق شدگی استقبال کنیم.
یکی از بحثهای مهمی که در این سالها به نظر میآمد که باید به آن پرداخته شود و به مناسبت های مختلف و در ضمن درسگفتارها طرح شد، موضوع آسیب شناسی ایمان است.
از جمله آفتهای بنیاد سوز و خانمان برانداز ایمان دینی، احساس خود برگزیدگی است. یعنی اینکه بسا ایمان در انسان حس"خود برگزیدگی" از جانب خداوند و"خودبرتر بینی" نسبت به دیگران ایجاد می نماید.
اینکه مومنان احساس کنند خداوند، به دلیل ایمان آنها را نسبت به دیگران امتیاز و برتری ذاتی داده است.
نتیجه این "خود برگزیدگی" این است که انسان مومن خودش را فراتر از سنتهای الهی می ببیند!
خداوند به عنوان آفریدگار، سنتهایی دارد، یعنی مجموعهای از قوانین را در طبیعت قرار داده است و همانطور که بارها تاکید کردهایم شناخت این قوانین بسیار مهم است، چرا که به نوعی بدون شناخت این قوانین نمیتوان خدا را شناخت.
این سنتها همان «قوانین طبیعی» و یا «قوانین وجودی» است.
میدانیم که ذات خداوند قابل شناسایی نیست، لذا تنها میتوان خداوند را در مقام فعل و تجلی شناخت. و شناخت خداوند در مقام فعل به نوعی شناخت همین سنتها و تجلیات عینی و قوانینی است که خداوند در ذات آفرینش قرار داده است.
یکی از این قوانین طبیعت که انسان میتواند با وجدان خود آن را درک و تجربه کند، قانون کنش و واکنش است که هر کنشی یک واکنش را به همراه دارد.
در ذیل همین قانون میتوانیم مصادیق و نمونه های متعددی را بیان کنیم ،مثلا اینکه ظلم امری بازگشت پذیر است وظلم به ضعیف و کسی که پناهی ندارد به خود ظالم باز می گردد و یا آنچه که گاه از آن به عنوان قانون کارما نامبرده می شود . اینها یک اصول نهفته در ذات آفرینش است. هر انسان به میزانی که این قوانین را بشناسد در واقع خداوند در مقام فعل را شناخته است حتی اگر آن فرد خود ادعا کند که آتئیست است.
انسان مومن به صورت طبیعی به دلیل ایمان ورزی مشمول فزون بخشی( فضل) خاص الهی قرار میگردد.
«وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ محمد(۴۷)/ ۱۷﴾
"و آنان که هدایت یافتند خدا بر هدایتشان بیفزود و( توان) پرهیزگاریشان خواهد داد"
این فزون بخشی یک سنت الهی است که بارها در قرآن تکرار شده است.
اما چه بسا انسان مومنی که در مقاطعی از زندگی مشمول این سنت الهی شده است، این فزون بخشی را امری دائمی و قطعی برای خود می پندارد، یعنی خود را هماره مستحق آن میبیند و هیچگاه احتمال زوال نعمت الهی را نمیدهد. این در ظاهر دلگرمی به عنایت الهی است ولی در واقع خود را فراتر از سنت های الهی دیدن است و گویا دیگر خداوند قدرتی بر او ندارد.
و به تعبیر قرآن چنین کسانی می پندارند در حاشیه امن از مکر الهی و در مصونیت مطلق قرار گرفتهاند.
"مکر" در اینجا به معنای غافلگیری و اقدام از نقطه پیش بینی ناشده است
«أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلَا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ: الأعراف (۷)- ۹۹
آیا از مکر خدا ایمن گردیدهاند؟ هیچکس احساس ایمنی از مکر الهی نمی کند مگر گروه زیانکاران.»
و یا در آیه دیگر میفرماید:
« وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ .... : المائدة (۵)-۶۴
و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دست های خودشان بسته باد و به سبب این گفتار شان مورد لعنت قرار گرفتند؛ بلکه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است..... »
آیا به نظر شما یهود که موحد بودند میگفتند دست خداوند در غل و زنجیر است؟!
آیا کسی که به خداوند اعتقاد دارد حاضر است چنین توهینی به خداوند روا دارد؟!
مفهوم دست خدا بسته است ، مضمون همان اعتقاد به خودبرگزیدگی است و اینکه آنها به خاطر ایمانشان احساس امنیت میکردند و فکر میکردند این نعمت خداوند برگشتی ندارد، و لازمه چنین اعتقادی این است که خداوند دستش بسته است و دیگر سنت های الهی در حق آنها آعمال نمی شود و گویا خداوند نمیتواند نعمتش را بگیرد و بدین سان خود را مصون از مکر الهی میدیدند.
در ماجرای حضرت یونس نیز خداوند میفرماید اگر متوجه خطای خود نشده و اعتراف و استغفار نمی کرد تا قیامت گرفتار تنگا بود:
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ: الصافات (۳۷)/۱۴۴»
چرا؟ چون حضرت یونس نیز برای یک لحظه خود را فراتر از سنت الهی احساس کرد :
«... فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ ...»
مضمون این جمله نفس قدرت الهی نیست چرا که چنین چیزی با ابتداییترین اصول توحید سازگاری ندارد، بلکه خود را فقط فراتر از سنتهای الهی در نظر گرفت و تصور کرد به دلیل ایمان و نبودی که دارد دیگر مشمول سنت امتحان الهی قرار نمی گیرد.
اگر ایمان باعث چنین احساس مصونتی در انسان بشود و این باور را ایجاد کند که کار او با خدا تمام شده است و شمول نعمت الهی در حق خود را قطعیت یافته و همیشگی بداند، همین عنصر اصلی شرک است و به «علو» می انجامد.
در نگاه قرآن از خصوصیات مومن این است که هیچ وقت خود را مصون از مکر خداوند نمیداند و به تعبیر اهل سلوک همیشه در حال مراقبه است.
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿ الأعراف(۷) -۲۰۱﴾
مسلماً کسانی که تقوا ورزیده اند، هرگاه گردشگری از شیطان آنان را مس[و وسوسه]نماید[خدا را] یاد کنند، پس بی درنگ بینا شوند.»
«مَس» به معنای نزدیک شدن و تماس لحظه ای است نه تماس دائمی و نه رابطه و نه تسلط!
«طَائِفٌ» یعنی طواف کننده کسی که گرد چیزی می چرخد.در اینجا از شیطانی نام می برد که دائماً در حال چرخیدن به دور انسان است.
معلوم می شود این آیه در مورد کسانی است که از درجات بالای ایمان و تقوا برخوردارند و آنچنان راههای نفوذ شیطان را به روی خود بستهاند که شیطان،حیران و سرگردان برای یافتن راه نفوذ به ایشان باید دائماً به دور آنان بگردد بلکه بتواند فرصتی برای تماس(مس) بیابد.
بنابراین هیچکس در هیچ مرتبه ای از ایمان مصون از وسوسه ها و دست اندازی های شیطان نیست و هرگز نباید احساس مصونیت کند چه برسد به توهم خودبرگزیدگی!
به همین خاطر اهل ایمان و تقوا بیش از هرکس دیگرانی دغدغه لغزش را دادند و با مراقبت مستمر، به محض اینکه شیطان به آنها نزدیک میشود، متوجه شده (تذکروا)و یاد خدا میکنند.
و اگر چنین مراقبت دائمی نباشد طبعا این "مس" تبدیل به استمرار تماس و سپس تبدیل به نفوذ و تسلط میشود.
در سوره «ص» در مورد جناب داود میفرماید:
«... وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ ص - ۲۴﴾»
اینکه می گوید جناب داوود گمان کرد و حدس زد که در معرض آزمون الهی قرار گرفته،در واقع اشاره به همین است که آن حضرت به دلیل مراقبه مستمری که داشت متوجه نزدیکی و تماس شیطان شد و لذا سریعا استغفار کرد و راه را بر نفوذ شیطان بست.
به همین دلیل است که اهل معرفت بر مسئله مراقبه تأکید بسیار دارند. خدا رحمت کند مرحوم استاد حقشناس را که میفرمود زمانی من در جوانی در مسیر سلوک، خواستم حقیقت مفهوم مراقبه را دریابم لذا مدتی آداب خاصی را رعایت کردم تا یک شب دیدم بصورت کامل متوجه نقطه ای از آسمان هستم که از آن نقطه به طور مداوم بر من میبارد و تمام وجود مرا سیراب میکند، به یکباره کسی از پشت سرم مرا صدا زد و گفت عبدالکریم!
و من فقط یک لحظه به پشت سر برگشتم و کسی را ندیدم ولی همین که برگشتم آن بارش قطع شد.
مراقبه یعنی مواظب تماس های شیطان باشیم.
دقت کنید که عبدالکریم گفت، یعنی شیطان از راه "من" و از راه خودت و نفسانیت وارد میشود.
ابتلا به خود برگزیدگی بسیار خطرناک است.
لذا تا میتوانیم:
از مطلق شدگی و ادبیات قطعی پرهیز کنیم.
اقتضائات ادبیات تعلیقی که همان مضمون«إِنْ شَاءَ ٱللَّهُ»است را یاد بگیریم.گاه برای اموری که شاید درست هم باشد زمان قطعی تعیین میکنیم مثلاً میگوییم تا ۱۰ سال آینده اینگونه میشود، در حالیکه خداوند در قرآن به پیامبر میفرماید:
«وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّه﴿الکهف -۲۳ و ۲۴﴾
و زنهار در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد ، مگر آنکه خدا بخواهد. »
یعنی هیچ چیزی را مطلق نکن و هیچ امری را قطعی و پایان یافته ندان!
با اینکه وجود مبارک پیامبر تماماً توحید است، اما آنچنان خطر مطلق شدگی جدی است که خداوند تذکر میدهد که این را در لفظ نیز رعایت کن .
مراقبت موقعیت هایی که به خود مطلق شدگی می انجامد باشیم و از هر فرصتی برای نفی مطلق کردن خود استقبال کنیم.
مثلاً در بحث با دیگران اولاً جدال و مراء نکنیم، یعنی به هر شکلی دنبال به کرسی نشاندن حرف خود نباشیم و اگر متوجه شدیم که حرف طرف مقابل درست است، صرف پذیرش درونی آن کافی نیست، بلکه حتما به آن اعتراف کنیم و خطای خود را بپذیریم. پذیرش حق، بدون اظهار و اعتراف به خطا، همان گشودن راه شیطان به درون است.
(قبلاً در مورد تقدم اعتراف بر استغفار و اینکه استغفار بدون اعتراف کارآیی ندارد سخن گفتیم)
پذیرش حق راباید به زبان بیاوریم و به طور واضح بر خطا اعتراف کنیم.
هیچ چیزی به اندازه شکستن خود و دوری از مطلق شدگی نمی تواند شیطانی که در حال گردش دائمی در اطراف ماست(طائف)را از ما دور کند. راه ورود شیطان همان "منیت" است و لذا تا میتوانیم از موقعیتهای شکستن نفس و خود مطلق شدگی استقبال کنیم.