یاسر جهانیپور/ یکی از مباحث عالیه عرفانی، حقیقت لیلةالقدر، قضاء و قدر و نزول قرآن در شب قدر میباشد. به لحاظ اهمیت این بحث و مطالب متعلق به آن و دقت نظر در حقایق متوارد بر آن، در روایات وارد از معصوم سلام الله علیه از غور پیرامون آن نهی شده است.
ما به تبع از بزرگان خصوصاً حضرت امام خمینی که در تفسیر عرفانی خود بر سوره قدر در عین اختصار و زیبایی کلام، مطالبی در رابطه با حقیقت لیلةالقدر و قضاوقدر بیان داشته است، مطالبی رجماً بالغیب میرانیم. آنچه در این مقاله میخوانیم شواهدی است که حول مسأله لیلةالقدر و قضاوقدر بیان شده است نه حقایق وارد برآن، بی تردید مسائلی اینچنینی خارج از حد توان امثال نویسنده قاصر و کوته فکر است. شاید در آینده افرادی پیدا شوند که این مسائل را بیشتر مو شکافی کرده و کشف بعضی از اسرار دیگر آن را بنمایند. آنچه از توان ما برآمد همین است که در این مقاله میبینید. ضمن تذکر این نکته که نویسنده این سطور از جمله کسانی است که با پرگوییهای زیاد پیرامون مسائل عرفانی مخالف بوده و قائل است به اینکه از بهترین نمونه آثار عرفانی آن است که در عین پرباری و خلاقیت، مختصر، مفید و خالی از هرگونه زیادهگویی و بازی با کلمات و الفاظ باشد. تکرار بیهوده مسائل و کلمات، نه تنها فایدهای نداشته، بلکه ذهن خواننده را از متن و عنوان اصلی دور نموده و او را به ناکجاآباد کشانده و باعث گمراهیاش میشود؛ زیرا مسائل عرفانی و شهودی دقت خاصی از سوی نویسنده و خواننده میطلبد که با زیادهنویسی، مطلبی دستگیر هیچکس نخواهد شد. ما نیز در این مقاله و دیگر مقالات سعی نمودهایم ضمن دوری از هرگونه شرح و تفصیل با ذکر چند مقدمه کوتاه، معارف مذکور را تا حد امکان روشن و مبرهن سازیم.
مقدمه اول: در شناخت وجود حق تعالی
بین کاملاً اصحاب حقیقت اختلاف است در اینکه آیا وجود حقتعالی اعتبار می شود بشرط لای از تعینات یا آنکه حقیقت حق عبارت از وجود مطلق عاری از قید اطلاق و لابشرط است؟ حقیقت وجود اگر به شرط لا از تعینات و عاری از جمیع مراتب اسماء و صفات ملاحظه شود، عبارت از مقام احدیت ذاتیه و حقیقه الحقایق است که در آن هیچ اسم و رسمی ملاحظه نشده. در این مقام آنچه که وجود را از صرافت خارج کند و تعین بدهد ملحوظ نیست و حقیقت وجود، به شرط لای از جمیع تعینات است. اما اگر حقیقت وجود لابشرط و مطلق در نظر گرفته شود، آن را فیض مقدس و هویت ساریه در جمیع تعینات مینامند. اصل حقیقت وجود در مقام ذات که مقام بی مقامی است، هیچ تعینی ندارد فانه واحد وحده حقیقیه لایتعقل فی مقابله کثره و لایتوقف تحققها فی نفسها و لا تصورها فی العلم الصحیح المحقق علی تصور ضدها. این مرتبه که در نهایت و شدت وجود می باشد، عبارت از وجود لابشرط مقسمی است که از هر قیدی حتی قید اطلاق نیز بری و عاری است. اینکه در کلمات اهل عرفان از آن تعیبر به مقام و مرتبه کرده و اطلاقاتی نظیرغیب الغیوب و یا غیب مغیب و عنقاء مغرب بر آن نهاده و برای آن اسم گذاشتهاند، از ضیق لفظ و نبودن عنوان مشیر و ناشی از بی اسم و رسمی است؛ زیرا که کنه ذات مقدس حقتعالی برای کسی شناخته نشده و دست آمال و آرزوی عارفان و مشتاقان از ادراک آن حقیقت و وصول به آن مرتبه کوتاه و قاصراست. حقیقت حق جز به شرط وجود اسماء و اعیان برای احدی قابل درک و شناخت نیست. کاملین اهل عرفان قائلند به اینکه وجود حقتعالی عبارت از مطلق وجود و لابشرط است که در کافه تعینات الی الابد سریان و انبساط دارد. این سریان هویت حق در ذات ممکنات نه عبارت از تکثرپذیری ذات حق بلکه عبارت از احاطه قیومیه ذات متعالی بر کافه الاعیان است. به نحوی که از وجود واحد به وحدت حقیقیه انبساطیه، جمیع کثرات حاصل آید (بوحدتها دامت کل کثره) مراد محققین از وحدت حقتعالی، وحدت حقه حقیقیه است که تعقل او توقف به تعقل ضدّ و ندّ و تقابل ندارد یعنی نه به حسب وجود خارجی توقف بر غیر دارد و نه به حسب وجود ذهنی محتاج به تصور غیر است. گفته شد وجود منبسط عارض بر ممکنات متغایر با وجود حق نمی باشد مگر به اعتبار قیود و نسب و حدود و نعوتی که بواسطه ظهور در ماهیات پیدا می نماید و به تعدد و تکثر ماهیات متکثر می شود، پس فیض مقدس به اعتبار ارتباطش با حق یرجع الی ذاته تعالی و لایقبل الکثره و به ملاحظه ارتباطش با ماهیات یقبل التعین و الکثره و به نسبت همین ملاحظه است که ماهیات با قطع نظر از تجلیات حق، در خفا و کمون محض بوده و صرف العدم و عدم الصرفند.
نکته
حقیقت وجود، آن چیزی است که نه در ذهن مرتسم می شود و نه در خارج به چشم میآید. اخذ وجود ذهنی و خارجی، وجود لا بشرط و وجود بشرط لا و غیرآنها همه از اعتبارات و مفاهیمی است که برای درک مراتب وجود وضع شدهاند. وجود، حقیقت واحد به وحدت شخصیهای است که در مظاهر به مراتب گوناگون ظاهر میشود و در مسلک عارفان بالله همان حق است. پس هر گاه سخن از وجود می شود در حقیقت همان سخن از حق است. و حق از نگاه اهل عرفان هم بارزترین اشیاء، هم مخفیترین آنهاست. ولذا قال(ص): ما عرفناک حق معرفتک. وجود چون حق است، پس واجب لذاته است؛ زیرا اگر واجب نباشد، ممکن است و در نتیجه علت میخواهد در حالیکه وجود علتی ندارد، بنابراین کنه وجود معلوم احدی از موجودات نیست. بهمین دلیل حضرت امام خمینی می فرمایند: «اعلم انه لیس اخذ حقیقه الوجود بشرط لا او لا بشرط شیء او غیرهما من الاعتبارات الوارده علیها... فان الاعتبار و الاخذ و اللحاظ و غیرها من
حقیقت حق جز به شرط وجود اسماء و اعیان برای احدی قابل درک و شناخت نیست
حقیقت وجود، آن چیزی است که نه در ذهن مرتسم می شود و نه در خارج به چشم می آید
امثالها من لواحق المهیّات و الطبائع و لا تمشی فی حقیقه الوجود. بل ما هو المصطلح عند اهلالله لیس الا نتیجه مشاهداتهم و التجلیات الواردة علی قلوبهم» (تعلیقات علی شرح فصوصالحکم، ص 13 ـ 14)
مقدمه دوم: در مظاهر متجلی از حق
اول مرتبه معلوم از وجود، مرتبه جمع وجود و مقام احدیت است. وصول به این مرتبه جز بر اولیاء محمدیین بر کسی مقدور و میسور نیست. بهمین دلیل از این مرتبه تعبیر به حقیقت محمدیه نیز کردهاند. دومین مرتبه از تعینات وجود که معلوم و مشهود بوده و ممکن است سیر سالک در نهایت به آن منتهی شود مقام واحدیت و قاب قوسین است که فوق مقام خلق میباشد.
پیش از این اشاره شد که حقیقت محمدیه دارای دو وجهه و جهت است. به وجهه غیبی خود متجلی در هیچیک از مرائی ممکنات و اعیان علمی و عینی نیست، عین مشیت ذاتیه بلکه باطن فیض اقدس بوده و ظهور و بروزی در عالم ندارد. اما به وجهه ظهوری خود همان مشیت فعلیه و فیض مقدس و هویت ساریه در جمیع ممکنات می باشد. عرفا از این مقام تعبیر به مفتاح مفاتیح غیب و شهود نمودهاند. بنابر مراتب مذکور"احدیت، مقام سقوط کافه اعتبارات و واحدیت مقام ظهور ذات در ملابس اسماء و صفات است، متعلق احدیت بطون ذات است چون تجلی دراحدیت بما هی احدیت محال است، متعلق واحدیت اعتبار اندراج نسب و تعینات غیر متناهیه در اول رتبه ذات و ظهور تفصیلی تعینات در مرتبه متأخره است و از آن جایی که در این دو مرتبه کثرت حقیقی بالفعل منتفی می باشد، فرق بین دو مرتبه به اعتبار است و منشأ تعین واحدیت همان تعین علمی ابهامی در احدیت است. علم حق به تعینات اسمائیه و صفاتیه و اعیان ثابته امکانیه و ظهور خارجی اشیاء به وجود خاص خود منتشأ از احدیت است، لذا وجود منبسط بالذات مرتبط به احدیت و بالعرض به واحدیت است و فرق بین فیض اقدس و فیض مقدس بالاعتباراست. " (هستی از نظر فلسفه و عرفان، ص 207) اولین ظهور فیض مقدس و حقیقت محمدیه به مقام خلقی و امکانی، تجلی در عقل اول است کما قال اول من بایعه العقل. این مرتبه از وجود به اعتبار تجلی در عقل اول که مجلای فیض برای سایر عقول و ممکنات و محیط نسبت بمادون خود است، ربّ و مبدأ عقل اول است. کما اینکه در حدیث است: ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره. حضرت امام خمینی ذیل حدیث مذکور می فرمایند:
«آن که: نسبت خلق به عقل داده و او را مخلوق شمرده و این ممکن است اشارت به آن باشد که حقیقت عقلیه در مقابل امر و از تنزلات آن است چه عالم امر عبارت از فیض منبسط و نفسالرحمن و وجود مطلق و مقام برزخیت کبری و اضافه اشراقیه و روحانیت محمدیه و علویه ـ علیهما و علی آلهما الصلاة والسلام ـ است و او را تعین و تقید و مقابلی نیست و به او نسبت تخلق نتوان داد مگر مجازاً»
(شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص25)
از عقل اول تعبیر به لوح قضاء نمودهاند؛ چون جمیع حقایق مادون در آن حقیقت به نحو اعلی و اتم با وجودی مناسب با آن مقام مقدس موجود است و همان حقایق در مادون به نحو تفصیل نازل میگردد. حقیقت وجود بعد از تجلی در عقل اول و سایر عقول طولی و عرضی به نفس کلی میرسد. بهمین جهت حقیقت وجود به اعتبار ظهور در نفس کلی ربّ و مبدأ آن نیز به شمار میرود. نفس کلی را لوح قدر می نامند چون صفحه وجود این لوح محل ظهور کلمات موجود در عقل اول است و آنچه به اجمال در عقل اول مسطور است به نحو تفصیل در نفس به ظهور میرسد. تعینات ناشی از وجودپس ازنفس کلی و نفوس جزئی به صور کلیه و جزئیه رسیده تا برسد به هیولای اولی. "ومرتبه الانسان الکامل، عباره عن جمع جمیع المراتب الالهیه والکونیه من العقول والنفوس الکلیه والجزئیه ومراتب الطبیعه الی آخرتنزلات الوجود، ویسمی بالمرتبه العمائیه ایضاً فهی مضاهیه للمرتبه الالهیه ولافرق بینهما الابالربوبیه والمربوبیه لذلک صارخلیفه الله. " (شرح مقدمه قیصری، ص219) انسان کامل محمدی به لحاظ آنکه مظهر اسم الله بوده و الله سمت سیادت بر جمیع اسماء داشته و باعث ظهور آنهاست، به عنوان مظهر این اسم، او نیز سمت سیادت بر جمیع اعیان داشته و مقدم بر همه موجودات است. لذا وارد شده است اول ما خلق الله روحی (بحارالانوار، ج60، ص309) بر همین اساس شیخ عارف کامل ابن فارض در قصیده معروف تائیه در بیان ظهور و وجود جمیع انبیاء و اولیاء از وجود انسان کامل ختمی محمدی چنین فرموده است:
وکلـهم عن سبق معنـای دائــر بدائــرتی او وارد مـن شریعــتی
ومــا منـهم الا و قدکـان داعـیاً به قومــه للحـق عـن تبعیّتـــه
وقبل فصالی دون تکلیف ظاهری ختمت بشرعی الموضحی کل شرعه
(دیوان ابن فارض، ص104-105)
و نیز قدوه العارفین شیخ محی الدین عربی در فتوحات مکیه می فرماید: فلما اراد بدء العالم علی حدّ ما علم انفعل عن تلک الاراده المقدسه بضرب تجلّ من تجلیات التنزیه الی الحقیقه الکلیه وانفعل عنها حقیقه تسمی الهباء. . . وهذا هو اول موجود فی العالم. . . ثمّ تجلی الحق سبحانه بنوره الی ذلک الهباء. . فقبل منه تعالی کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قوته واستعداده. . . فلم یکن اقرب الی الله قبولاً فی ذلک الهباءالا حقیقه محمد المسماه بالعقل فکان سید العالم باسره و اول ظاهر فی الوجود. . . و اقرب الناس الیه علی بن ابیطالب امام العالم و سرّالانبیاء اجمعین (فتوحات مکیه، ج1، ص167، باب6)
مقدمه سوم: گفتاری در جامعیت انسان کامل
الوهیت مأخوذ از الله و برای آن دو مقام است: ذاتی و فعلی. حضرت واحدیت که در مرتبه وجودی متأخر از احدیت است را، به اعتباری الوهیت میگویند و عبارت از عالم اسماء و صفات الهی است. ظهور و حقیقت کامل این اسم به تمام معنا جز بر خودش و اولیاء محمدیین ـ مظاهر این اسم ـ میسور نیست؛ و لایعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم. اسماء ذاتیه و صفاتیه و فعلیه همه در یک جمله متأخر از این اسم و معلول ظهور اویند. انسان کامل آینه تمام نمای خداوند و خلیفه اوست در ظهور اسماء و مراتب کمالش و مقام جمع اسمائی را داراست با آنکه تمام ذرات عالم به تفریق، ظهور اسماء الهیاند و اسم اعظم خود ظهوری در عالم دارد. پس هر ممکنی که رائحهای از وجود بدو رسیده باشد از حقیقت الوهیت و ولایت بهرهای دارد.
از اعیان، عین ثابته محمدیه و از مظاهر، اولیاء محمدیین صورت کامل اسم الله میباشند. قلب انسان کامل، مجلای جمله اسماء الهی است از این رو انسان را مثل اعلای خداوند فی السماوات والارض وآیت کبرای او دانستهاند و باری را که او بر دوش میگیرد، به فرموده حقتعالی، کسی قادر به حمل آن نیست به لحاظ وحدت جمعی و بساطت ذاتی انسان کامل، وی صورت مجموع عالم و عالم صورت تفصیلی انسان است. پس عوالم وجود را هر تعداد بدانیم؛ وجود انسان کامل برابر است با مجموع آنها و به حسب کمال استعداد و مقام اعظمش و به اعتبار سعه وجودی اش، مظهر اسم جامع حق است. اسم الله مبدأ ظهور جمیع اسماء و مفتاح مفاتیح غیب و شهود است پس آنچه به نحو تفرق و انفصال تحقق دارد، در انسان به نحو جمع موجود است. برای همین است که گفته شده مرتبه انسان کامل عبارت است از جمع جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلیه وجزئیه و مراتب طبیعت تا آخر تنزلات وجود. و به مرتبه عمائیه نیز نامیده شده است یعنی این مرتبه مشابه مرتبه الهیه است و تفاوتش در ربوبیت و مربوبیت است لذا او را خلیفه الهی گویند. «والانسان الکامل لکونه کوناً جامعاً و مرآه تاماً لجمیع الاسماء و الصفات الالهیه اتم الکلمات الالهیه، بل هو الکتاب الإلهی الذی فیه کل الکتب الالهیه... [فهو جامع لـ] جمیع سلسله الوجود و به یتم الدائره و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.» (شرح دعاء السحر، ص54 ـ 55).
شیخ محی الدین(ره) در بیان مقام جمعیت آدم(ع) میفرماید:"ولیس للملائکه جمعیه آدم. . . فما جمع الله لـآدم بین یدیه الا تشریفأ ولهذا قال لابلیس: ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی وما هو الا عین جمعه بین الصورتین، صوره العالم و صوره الحق وهما یداالحق"(شرح مقدمه قیصری،
حق از نگاه اهل عرفان، هم بارزترین اشیاء، هم مخفی ترین آنهاست
اول مرتبه معلوم از وجود، مرتبه جمع وجود و مقام احدیت است. وصول به این مرتبه جز بر اولیاء محمدیین بر کسی مقدور و میسور نیست
ص122و150) و نیز امام خمینی در تعلیقه بر شرح فصوص الحکم در ارتباط با حقیقت انسان کامل چنین بیان میکنند که "فالانسان الکامل له احدیه الجمع للاسماءوالاعیان وبهذا المقام له مظهریه الحضره الاحدیه الجامعه وله مقام الکثره التفصیلیه وبه یکون مظهراً للحضره الواحدیه"(تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص 68) بنابراین انسان کامل به جامعیت خداوندصاحب مقام جمعی است والله اعلم بذلک الامر
فصل اول: حقیقت باطنی شب قدر
در مسلک عرفا ثابت شده است که برای هر حقیقت ظاهری در عالم ملک، صورت باطنی است در عالم ملکوت و هر نشئه دنیوی را نشئهای است برزخی به حسب مراتب وجودیه کما قال: فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء و الیه ترجعون (یس، آیه83) لیلةالقدر را همانطورکه ظاهری است در دنیا که به حسب روایات شب نوزدهم یا بیست ویکم ویا بیست وسوم است، باطنی است ملکوتی. و آن به حسب عرفا عبارت است از مقام احتجاب شمس وجود در ورای تعینات و کثرات و اغتراب از مقام اولی و اصلی خود بی هیچ تجافی و انخلاع، و غروب در ورای جبال انّیات که از آن تعبیر به لیل میشود و یوم القدر را خروج حقیقت وجود از جبال تعینات و صعود آن به افق اعلی گفتهاند. پس برای وجود دو قوس است؛ یکی به سمت نزول که از آن تعبیر شده است به لیلةالقدر و دیگری به سمت صعود که عبارت است از طلوع شمس حقیقت وجود از ورای حجب و از آن تعبیر میشود به یوم القدر. و انسان کامل به لحاظ آنکه مجموع عالم و جمع دایره وجوداست، مشتمل است بر یک دوره لیلةالقدر و یوم القیامه. امام خمینی(سلام الله علیه) میفرمایند:
«به اعتباری، قوس نزول لیلةالقدرمحمدی است و قوس صعود یوم القیامه احمدی است، زیراکه این دوقوس مدّ نور فیض منبسط است که حقیقت محمدیه است و تمام تعینات از تعین اولی اسم اعظم است. پس در نظر وحدت عالم... بیش از یک شب [و] روز نیست، که آن تمام دار تحقق و لیلة القدر محمدی و یوم القیامه احمدی است. و کسی که متحقق به این حقیقت شود همیشه در لیلةالقدر و یوم القیامه است واین با هم جمع شود».
(آداب الصلوة، ص 328ـ 329)
از خصوصیاتی که محققان اهل عرفان، پیرامون وجود حق پذیرفتهاند آن است که، در همه عوالم وجود، سریان مجهول التصوردارد. ظهور هر عالمی به تبع تجلی وجودی ذات حق از مرائی اسماء و اعیان در حضرت واحدیت است. گفته شد که حقیقت وجود یا بشرط لا از تعینات اخذ میشود و یا لابشرط و زمانی به شرط شیء (همراه بارویت اسماء و صفات) ملاحظه میگردد. اینکه جمعی از عرفا وجود حق را بشرط لای از تعینات لحاظ فرمودهاند، با نظر به ذات و فقط ذات، بدون ملاحظه اشیاء و عوالم بوده است. اما آنانکه حقتعالی را با عوالم وجود دیده و احاطه قیومیه او را به برهان و شهود کشف کردهاند، لابشرطی بودن وجودش را هم شهود نموده و قائلند به اینکه هویت حق به تجلی فیض مقدس، در جمله ذراری عالم امکان جاری و ساری است. این مرتبه از وجود حق که از آن با عنوان وجود بسیط و نفس الرحمن یاد می شود، مرتبه تقییدی وجود مطلق در ماهیات میباشد. پس تفاوت این دو مرتبه از وجود، به نحو اطلاق و تقید در کمالات است.
منظوراز اطلاق و تقیید در کمالات
معلم اول قاعدهای را بیان فرمود که حل کثیری از مسائل فلسفی متوقف بر فهم آن است. وآن قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء است. به برهان ثابت شده است که ذات مقدس حقتعالی بسیط الحقیقه است و بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد و دیگر موجودات جلوهای از جلوههای فعل او و رشحهای از رشحات فیض مقدس اویند. اینکه میگوئیم حقتعالی بسیط الحقیقه من جمیع الجهات است به معنای آن است که عاری از هرگونه ترکب و انفصال و اتصال است. حقتعالی چون بسیط من جمیع الجهات است و واجد جمله کمالات و فضائل، باید آنچه از کمال که در عالم فرض شود، آن ذات مقدس دارای آن باشد و در مرتبه علم بذات علم به همه اشیاءداشته باشد. حق چون دارای صرافت ذات و محوضت در وجود و بساطت حقیقت است، باید در مقام ذات نتوان هیچ کمالی را از او سلب نمود. اثبات این مطلب عبارت اخرای اثبات کمال و جمال مطلق برای ذات حقتعالی است.اعیان خارجی که از ظهورات و جلوات ذات حق و نتیجه تجلی فیض مقدسند، دارای تقید در کمالاتند و انسان کامل که خود، فیض مقدس و رابط میان حق وخلق و صاحب مقام برزخیت کبری است؛ بواسطه کمال عقل و ظهور تمام اسمای الهی در او واجد بساطت است. حقیقت وجود بماهی وجود چون بسیط است و فلاسفه آنرا حقیقت واحد مشکک دانستهاند، هر چه از مأوای اصلی خود در مقام قوس نزول فاصله میگیرد، کمالات در او کم شده و کثرت بالعرض میگیرد، تا برسد به قوه محض که لافعلیه لها. پس هر عینی بتواند خود را به حقیقت وجود عاری از تقیید نزدیک کند، وحدتش افزون میشود. به همین خاطر ما انسان کامل را صاحب مقام جمعی و واحد نامیدیم، زیرا وی به فعلیت محض رسیده و تمام حجب کثرت و تعینات را خرق نموده است. خرق حجب عبارت اخرای وصول به وحدت و اتصال با احد و واحددرمقام علم میباشد. مرحوم صدرالمتألهین میفرماید:
«انسان عقلی شی واحد بسیطی است و این بدین علت است که اوموجودی است کامل الذات ودراین وجود کمالی عقلانی جاوید نیازی به بسط وتفصیل وتفکیک قوای جسمانی وترکیب اعضای گوناگون ندارد. پس مادامی که او موجودی عقلانی است همه چیز او در وجودش موجود است و در نزد او حاضر و مهیاست وآغاز و انجام اویک چیزند و علت فاعلی او همان علت غائی اوست.»
(ترجمه و شرح شواهد الربوبیه، ص364)
حقیقت انسان کامل، چون عین ثابت الله است به لحاظ اتحاد ظاهر و مظهر واجد بساطت وتمامیت و عین کمال وجمال مطلق است. پس هر چه خوبی و کمال فرض شود اولیاء محمدیین واجد آنها و متجلی در کافه ممکنات و اول و آخر و ظاهر و باطن عالمند.
امام خمینی می فرمایند:
«به برهان ثابت است که ذات مقدس بسیط الحقیقه است و بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد و دیگر موجودات جلوهای از جلوات فعل و رشحه [ای] از رشحات فیض مقدس اویند، پس هر یک را محدودیت و تعینی است که تنزل از کمال مطلق دارند» (شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 99) بنابراین آن حقیقت وجود که از همه تعلقات مجرد است و عین وحدت و صرف نور است، بسیط الحقیقه و عین وحدت است و نور محض است که هیچگونه شائبه ظلمت عدم و کدورت نقص در او نیست و از این رو همه اشیاست و هیچیک از آنها هم نیست و صفات متقابله به وجود واحدی که از کثرت عینی و علمی مقدس است در حضرت کبریایش موجودند و از تعین خارجی و ذهنی منزه. پس او (تعالی) در عین ظهورش بطون است و در بطونش، ظهور»
(شرح دعای سحر، ص 58)
فصل دوم: شب قدر شب وصال
یکی از دلایلی که برای اهمیت شب قدر ذکر نمودهاند، احتمالی است که حضرت امام دادهاند و آن این است که:
«شاید لیلة لقدر برای آن صاحب قدر شده است که شب وصال نبی ختمی و لیله وصول عاشق حقیقی به محبوب خود است.»
(آداب الصلوه، ص326)
ما پیش از این در مقالهای دیگر، که در شماره 47 مجله حضور به چاپ رسیده است، در باب نزول قرآن و حقیقت لیلة لقدر به اجمال سخن گفتهایم و درآن بیان کردهایم که نزول دفعی قرآن در شب قدر و لیله معراج بوده است. در این فصل نیز به قدر میسور کلام فوق را بسط بیشتری خواهیم داد. گفته شد که حقیقت وجودپس از انخلاع از مقام اصلی خود و قرارگرفتن در قوس نزول و البته با حفظ مقام و بدون هیچگونه تجافی، به تدریج بر کثرتش افزون شده و از حالت اطلاق رو به سوی تقیید میگذارد، این مرتبه وجود را که از آن تعبیر به لیل میشود، باعث ظهور و مفتاح مفاتیح غیب و شهود نامیدهاند. پس از تجلی حق به فیض اقدس در حضرت واحدیت و ظهور اسماء در مرتبه علم، آنگاه که نوبت به ظهور اعیان و وجودات خاصه علمیه در حضرت ارتسام رسید، به لحاظ آنکه هر اسم در عالم امکان دارای مظهری است و ظهور این مظاهر و تجلی اسماء در عالم شهادت جز از راه اعیان علمی امکان پذیر نیست، هرعینی درحضرت علم صورت شیءای است درحضرت عین. ارتباط اشیاء با اسماء جز از طریق اعیان ممکن نیست. پس هر عین ظاهری اگر بخواهد به اسم خود درحضرت واحدیت برسد ناگزیر باید پیش از آن به مقام عین علمی خود در حضرت اعیان ثابته برسد. اعیان صورعلمیه اسماء و دارای یک نحوه وجود خاص و اسماء مندک در ذات احدیتند. وجود هر شیء در عالم بالقوه است، تجلی و طلوع شمس وجود از ورای تعینات و بالا آمدن آن تا افق اعلی (که ازآن به ظاهرتعبیر به ظهر شرعی می شود). عبارت اخرای حصول فعلیت و وصول به مقام فناست. این امر حاصل نمیشود مگر با سیر و سلوک در نشئه دنیوی و اجرای مراتب طریقت و شریعت و حقیقت. بنابراین اگر سالکی توانست رفض تعینات از خود نموده وحجب ظلمانی و نورانی را خرق نموده و از عالم ماده و ملکوت و جبروت بگذرد و خود را به حقیقتش در حضرت علمیه برساند، معرفت نفس کسب نموده و حقیقتش را آشکار نموده و وجودش را به اعلی مراتب خود رسانده است. پس سلوک هر سالک در جمله عوالم وجود، عبارت است از نزول از اسم متجلی در وجود خود و صعود به آن در قوس صعود، پس از برپایی قیامت کبرای نفسانیه. پس از بیان این اصل میگوییم برای هر یک از موجودات مبدأ و معادی است واین مبدا و معاد عبارت ازآن اسمی است که در حقتعالی در حضرت علمیه به تجلی فیض اقدس، برایشان مقدر ساخته است. در محل خود به وضوح پیوسته است که ذات بیتجلیات اسمائیه هیچگونه ظهور و بروزی ندارد. در خفا و کمون و غیب محض بوده و هیچ رابطهای با مخلوقات خود ندارد. پس از اینکه معلوم شد در حضرت واحدیت صور علمیهای است که بیتحقق این صور بین اسماء و ممکنات رابطهای نبوده و هیچ ظهوری برای هیچ اسمی در هیچ یک از عوالم وجود نخواهد بود، میگوییم جمله ذرات عالم را اشتیاقی است در وصول به مقصد اعلی و میلی است باطنی در قرابت به مرجع و مبدأ والا. پس اسم متجلی در هر ذره رب او و مبدأ و مرجعش است. "فان حضره الالهیه جامعه الاسماءکلهالاواسطه بینهاوبین الذات فکذلک الحضره الانسانیه جامعه لهااوالوجودینزل من احدیه جمع الذات الی الحضره الالهیه وفاض فی مراتب الممکنات علی الصوره الانتشاریه حتی انتهی الی الانسان منصبغاًبصبغ جمیع المراتب فصارالانسان برزخاًجامعاًلاحکام الوجوب والامکان کماکانت الحضره الالهیه جامعه للذات والاسماءکلهافظهرفیه مافی الحضره الالهیه فکان العالم بوجوده و لم تبق واسطه بین الحضره الانسانیه والذات الاحدیه (شرح فصوص الحکم، ص15) صاحبان این مقام که خداوند تقدیر استعداد ایشان را در ازل فرمود صراطشان مستقیمترین صراطهاست. و اما از برای انسان کامل محمدی که صراط او دقیقترین و کاملترین و مستقیم ترین صراطهاست، وصول او جز به مقام اوادنی نخواهد بود و این مقام مقامی است که دست آمال و آرزوی جمیع سالکین الی الله از انبیاء و اولیاء از وصول به آن کوتاه است برای فهم مطلب چند مقدمه زیر عنایت فرمایید:
مقدمه اول: در مسلک عرفا اسم مقام ظهور و تجلی ذات با صفتی از صفات است. و به اعتبار
تمام ذرات عالم به تفریق، ظهور اسماء الهی اند و اسم اعظم خود ظهوری در عالم دارد. پس هر ممکنی که رائحه ای از وجود بدو رسیده باشد از حقیقت الوهیت و ولایت بهرهای دارد
مقام ظهورش دارای مراتب و مقاماتی خواهد بود و در تجلیات وجودی اولین مرتبه از مراتبش حاصل تجلی حق به فیض اقدس و خلیفه کبرای الهیه است. این فیض نتیجه ظهور ذات للذات و مشاهده ذات کمال و جمال خود در آینه اسماء و صفات است. مقام دومش حاصل تجلی حق به فیض مقدس ووجود منبسط ونفس رحمانی است که نتیجه آن بروز وظهور اعیان در عالم عین همراه با لوازم آنهاست. به حسب آنکه اسماء به واسطه اعیان در مظاهر وجودجاری و ساریاند، عالم ظهور، ظلّ فیض منبسط و مشیت فعلیه است.
پس از اولین تجلی از ناحیه خلیفه ذات، اسمی که مستفیض گردید از حضرت فیض اقدس. و متلبس به لباس وجود شد، اسم اعظم الله است. این اسم به لحاظ بساطت و غیبیت و کمالیت تامی که دارد، اولین مرتبه جریان فیض از فیض اقدس است بر این اساس عرفا قائلند به اینکه هــر اسمی که افقش به افق اسم الله نزدیکتر باشد، جنبه غیب و بساطت در او بیشتر است و لذا بعضی اسماء محیط بر اسماء دیگر و بعضی محاطند. نهایت رجوع اسماء محاطیه، به اسماء محیطیه است واین رجوع بستگی دارد به اندراج هر یک از اسماء محاط تحت اسماء محیط خودشان. حقایق عینیه اشیاء که متعین به تعینات علمیه اند، به لحاظ ظهور اسماء در آنها مشمول حکم اتحاد ظاهر و مظهرند. پس از بازگشت هریک از اعیان با سیر و سلوک به حقیقت علمی خود در حضرت واحدیت، این اعیان در نهایت محکومند به اتحاد با اسم محیط و انگاه اسم الله وسپس ذات. و این مطلب حاصل نمیشود.
مقدمه دوم: اسماء به لحاظ مفهوم با یکدیگر مغایر و به لحاظ مصداق و وجود عین ذات و عین یکدیگرند. پس تکثری که در صفات مشهود است اعتباری و غیر حقیقی و منبعث از مراتب غیبیه صفات است که در احدیت ذات عین ذاتند و علت پیدایش تفصیلی اسماء و صفات، مفاتیح غیبند که در باطن ذات موجودند و عین ذاتند نه امری زائد برآن. گفته شد؛ اسمی که در میان اسماءالهیه جنبه غیبی اکثر و بساطت کامله دارد اسمی است که شایستگی آن را دارد که مقام خلافت را از فیض اقدس پذیرفته و مجلای ظهور او باشد، و ان اسم اعظم الله است که امالاسماءالهیه در همه مراتب وجودیه است. دیگر اسماء به لحاظ قرب و بعد از اسم الله یا محیط و یا محاطند. احاطه اسمی اگراکمل از دیگر اسماء الهیه باشد جزو امهات اسماء خواهد بود. این امهات را بعضی هفت اسم حیات، علم، اراده، کلام، قدرت، سمع و بصر و بعضی چهار اسم شامل اول، آخر، باطن و ظاهر و بعضی دیگر دو اسم الله و رحمن میدانند. به تبع آن حقایق معقول این اسماء در حضرت علمیه نیز منشأ صدور اعیان دیگر به تجلیات خود از فیض اقدس هستند. صور عقلیه اسماء مجموعاً با ذات از آن جهت که ذات در آنها تجلی نموده متحدند و ظهورشان در علم منوط است به فیاضیت فیض اقدس و در عین منوط است به فیاضیت فیض مقدس. هر عین علمی واسطهای است برای وصول فیض الهی به عین خارجی. چون اعیان ثابته حجب اسماء واسماءحجاب ذاتند و به خودی خود هیچ نیستند و وجودی ندارند، سرانجام سالک به ذات میرسد و فی هذا المقام لا اسم له و لارسم و لا اثر لانّه فی نهایه الوجود.
مقدمه سوم: حقایق علمی انبیاء، مشتمل بر امهات و اسماء محیط و فایض به اسماء و اعیان مادون خود هستند. به لحاظ آنکه اسم اعظم مقام نیابت فیض اقدس را داراست، در تمام عوالم وجود به نحو بطون سریان دارد. سالک چون در سیر و سلوک به مقام مذکور رسید الله را ظاهر در عالم و عالم را مستهلک در آن می بیند. بعد از فنای کامل ذات برای انسان کامل، آنچه ظاهر میشود الله است از این رو عینی که فانی و مندک در اسم الله شده است، خود مجموع تمام اعیان است؛ زیرا که هر عینی در عالم مظهر اسمی از اسماء و حقیقتی از حقایق است. پس وقتی میگوئیم رجوع اعیان خارجی در سلوک، به اعیان علمی وانگاه به الله و در نهایت به ذات است در واقع قائل شدهایم به اینکه رجوع همه به انسان کامل و حقیقت محمدیه است. عین ثابت الله به لحاظ اتحاد ظاهر و مظهر متجلی در تمام کائنات است پس برای اسم اعظم دو اعتبار است: یکی آنکه بالذات مقدم بر اسماء و مشتمل بر آنهاست و دیگر آنکه متظاهر در اسماء و اعیان اسماءست. به اعتبار ظهورش در اسماء و صفات، جمیع مظاهر اسماء جزئیه مظهر این اسم جامع الهیند؛ زیرا که به وساطت این اسم ظاهر شده و بعد از ظهور، متجلی در اعیان خود شدهاند و چون ظاهر و مظهر در حقیقت وجود یکیاند و تعدّد آنها اعتباری و رتبهای است، نتیجه آنکه مظاهر اسماء جزئیه مظهر این اسمند. و به اعتبار اشتمال آن بر اسماء از حیث مرتبه الهیه اشتمال این اسم بر اسماء دیگر اشتمال کل مجموعی است بر اجزاء زیرا که اجزاء از همان کل و کل از همان اجزاست "فاذا علمت هذا علمت ان حقائق العالم فی العلم والعین کلها مظاهر للحقیقه الانسانیه التی هی مظهر للاسم الله فارواحها ایضا کلها جزئیات الروح الاعظم الانسانی سواءکان روحا فلکیا او عنصریا او حیوانیا وصورها صور تلک الحقیقه الانسانیه ولوازمها لوازمها ولذلک یسمی عالم المفصل بالانسان الکبیر عند اهل الله لظهور الحقیقه الانسانیه و لوازمها فیه و لهذا الاشتمال و ظهور الاسرار الالهیه کلها فیها دون غیرها استحقت الخلافه من بین الحقایق" (شرح مقدمه قیصری، ص649) پس عین فانی در الله، ظاهر است در مظاهر خلق وخلق باطن است درذات وی ولذا هر آنچه که دیده خود را دیده وخلایق را در ذات خود می بیند. اما ارواح انبیاء که تجلی ای ازتجلیات روح محمدیه و فضیلتی از فضایل او هستند هرکدام مشتمل بر یکی از اسماء محیطیهاند و خداوند ابراهیم(ع)را امّت نامید انّ ابراهیم کان امّه قانتأ (نحل، آیه 120) زیرا که او خود به سبب اسم متجلّی در وجودش شامل امّتی از حقایق علمی است.
با ذکر این مقدمات میگوییم: حضرت محمد(ص) چون با سیر و سلوک در دنیا به عین ثابت خود که همان حقیقت محمدیه در حضرت علم است رسید، فنای او تام شده و شمس وجود او در افق اعلی به بالاترین مرتبه ممکنه نسبت به دیگر خلایق رسید تا جایی که به اندازه دو کمان یا کمتر به خدا نزدیک شد و فی هذا الموضع اقوال که مهمترین قول اشاره دارد به اینکه بر اساس تجلیات خاصه ربانی و هدایت و تربیت اسم الله از حضرت واحدیت گذشته و به مقام احدیت مطلق رسید پس در این وقت قرآن یکجا بر قلب نازنین نبی اسلام نازل گردید. این نزول عبارت است از ادراک حقایق غیبی و اسرار الهی که هیچیک از انبیاء و اولیاء پیش از او از آن آگاه نگردیدند. ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی (نجم، آیه 8- 10) چون حقتعالی بر اساس آنچه برای او در عالم علم تقدیر فرموده بود، و ختم رسالت و اکملیت دین و آیین او را خواستار بود و اراده فرموده بود که وجود خود را در وجود او ببیند، او را از حالت بیخودی در فنای تام خارج نموده و برای امر مهم رسالت و نبوت عازم جهان مادی نمود. اینجاست که آنچه در باب اعتبارات وجوداعنی وجودبشرط شیء عنوان کردیم تحقق می یابد و آن دیدن حق است بشرط وجود انسان کامل محمدی(ص).
اشارهای به آیه اول از سوره قدر
یکی از اسراری که دلالت دارد بر اینکه میگوییم شب قدر شبی است که قرآن یکجا بر پیامبر نازل شده است این آیه است. باید دانست که کلام شریف الهی را در هر یک از عوالم وجودیه مطابق با آن عالم، نامی است. در احدیت مطلقه به آن قرآن میگویند. در این مرتبه کلام الهی به لسان ذاتی است ومستمع خودحضرت حق به سمع ذاتی است. وسمعه عباره عن تجلیه بعلمه المتعلق بحقیقه الکلام الذاتی فی مقام جمع الجمع والاعیانی فی مقامی الجمع والتفصیل ظاهراًوباطناًلابطریق الشهود وکلامه فی هذاالمقام عباره عن التجلی الحاصل من تعلقی الاراده والقدره لاظهار مافی الغیب وایجاده. اولین مرتبه ظهورکلام ذاتی حق که اصل و مجموع کلمات تامه الهیه درجمیع عوالم وجودیه می باشد، مقام احدیت مطلقه است که از آن به قرآن تعبیرشده است. این مقام که عبارت از مقام جمعی الهی و مقدم بر جمیع تعینات وجودی است، در مسلک عرفا به عنوان حقیقت محمدیه و حقیقه الحقایق و مقام اوادنی و بطن هفتم از بطون سبعه شناخته شده است. حق در این مرتبه ذات خود را با جمیع کمالات شهود می نماید. ظهور در احدیت اولین تعینی است که عارض بر وجود می شود و حکایت از کمالات حق می نماید. قال الحق: انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسه الاالمطهرون (واقعه، آیه 77- 79) این مقام که از آن با عنوان قرآن
حقیقت انسان کامل، چون عین ثابت الله است به لحاظ اتحاد ظاهر و مظهر واجد بساطت وتمامیت و عین کمال وجمال مطلق است. پس هر چه خوبی و کمال فرض شود اولیاء محمدیین واجد آنها و متجلی در کافه ممکنات و اول و آخر و ظاهر و باطن عالمند
نام برده شد عبارت است از بطن هفتم ازبطون کلام الهی که سوای اولیاء محمدیین (علیهم السلام) کسی قادر به درک کاملترین مرتبه که همان قرآن است نیست. ایشان به واسطه کمال در ولایت و طیّ اسفار اربعه بالتمام و ادراک کلی اسماء، صاحب مقام جمعی الهی و واجد کاملترین مراتب انباء از عوالم غیب و شهود میباشند. اینکه حقتعالی دراین آیه می فرماید ما قرآن را درشب قدر نازل کردیم و قرآن عبارت از مقام جمعی الهی است، معلوم می شود که نزول در این شب دفعتاً و یکجا بوده است، پس ضمیر هاء اشاره دارد به آن حقیقت غیبی قرآنی و مقام جمعی الهی که به آن اشاره شد. کما قال العارف الکامل الامام الخمینی (سلام الله علیه):
«قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الالهیه العارف الکامل، المیرزا محمد علی الشاه آبادی... فی اول مجلس تشرفت بحضوره و سألته عن کیفیة الوحی الالهی فی ضمن بیاناته انّ هاء فی قوله تبارک و تعالی: «انا انزلناه فی لیلةالقدر» اشارة الی الحقیقة الغیبیة النازلة فی بنیة المحمدیه التی هی حقیقة لیلةالقدر»
(مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 27)
پیامبر اسلام به این مقام نرسید، مگر پس از گذر از قاب قوسین او ادنی و ولوج در احدیت و وصول به مقام علمی خود در حضرت واحدیت. و سرّ این نکته را کشف نکنند مگر عارفان محقق که با قدم شهود در آسمان عرفان پر و بال زده و به هرگوشه ای از آن که اراده کنند پرواز مینمایند و با کشف عرفانی روز به روز روشن دل تر و آگاهتر از دیروز گردند طوبی لهم وحسن مأب. نه همچون نویسنده سیاه دل که جز به لقلقه زبان و بازی با الفاظ چیزی نمی فهمد نه شهودی دارد و نه کشفی، و همچون گمراهان در وادی ضلالت و سیاهی سرافکنده ومغبون راه به جایی ندارد. طریقی برای درک این اسرار نیست جز با ریاضت و سلوک، که این حقایق را نه با چشم سر، که با چشم دل باید دید. امام خمینی(روحی فداه) در بیان حقیقت غیبی قرآن میفرمایند:
«از برای قرآن قبل از تنزل در این نشئه مقامات و کینونتهایی است. اول مقام او کینونت علمیه اوست در حضرت غیبیه به تکلم ذاتی و مقارعه ذاتیه به طریق احدیت جمع. و ضمیر غایب شاید اشاره به آن مقام باشد و برای افاده این معنی به ضمیر غیبت ذکر فرموده است کانّه می فرماید همین قرآن نازل در لیلةالقدر همان قرآن علمی در سرّ مکنون و غیبی در نشئه علمیه است که او را از آن مراتب که در یک مقام متحد با ذات و از تجلیات اسمائیه بود نازل فرمودیم و این حقیقت ظاهر همان سرّ الهی است"
(آداب الصلوة، ص323)
فصل سوم: اشارهای اجمالی به قضا و قدر
در بیان مرتبه قضا و قدر میان برخی از عرفا اختلاف است. جمعی قضا را عبارت ازمقام احدیت وقدر را مقام واحدیت گرفته اند. و از بعض عرفا منقول است که مقام احدیت قضاء اول و مرتبه واحدیت قضاء ثانی و قدر اول است. پس از آنکه معلوم شد که صور علمیه اسماء اعنی اعیان ثابته در واقع عین علمی آن کسی است که آن اسم در او متجلی شده است میگوییم: هیچ ربطی میان اسماء و وجودات مقیده نخواهد بوداگر این اعیان در مقام علم وجود نداشته باشند. عالم اعیان را ازاین روی مقام علم می نامیم که مشهور در میان عرفا در مسئله علم باری به اشیاء پیش از آفرینش، آن است که حق از طریق اعیان علمی به اعیان عینی در حضرت واحدیت علم دارد و مقام واحدیت در اینجا عبارت است از عالم اسماءوصفات که حاصل از تجلی حق به فیض اقدس برای بروز کمالات ذاتی خداوند می باشد. پس مقام واحدیت از یک سو مرتبط است با اسماء و از سوی دیگر مرتبط است باذات و لذلک حقتعالی علم دارد به اعیان از طریق علم به ذات خود. از اعیان ثابته در مسلک عرفان به عنوان وجودات خاصه علمیه و عالم قدریه نام بردهاند زیرا در این عالم پس از وجود، هر عینی براساس ظرفیت خود آنچه از استعدادات و کمالات که لایق آن است را خواهد پذیرفت. گویی که از این عالم رائحه ای از وجود به مشام می رسد. این مرتبه قدریه در حضرت ارتسام، عبارت است از تجلی به فیض اقدس و حصول اسماء و اعیان وسریان آن استعدادات و کمالات به عالم عینیه به تجلی فیض مقدس برای بروز آن حقایق در اعیان خارجیه مع لوازمهم. تا هرشیء مظهر اسمی از اسماءالله باشد و او را در حضرت علمیه عینی تا واسطهای باشد برای سریان این مقدرات درعوالم وجودیه. در آن مقام هرعینی به استعداد و لیاقت خود از اسمی بهره برد و سعادت و شقاوتش رقم خورد. آنچه که از تجلی فیض مقدس برای بار اول حاصل میشود عبارت است از وجود عقل اول. این مرتبه از عقل تمام حقایق موجود در مشیت فعلیه را گرفته و به مراتب پایین ترنازل می کند. پس آنچه از قلم عقل کلی بر لوح نفس کلی در مرتبه اول منقوش میگردد، همانا عبارت است از مطالب عالیهای که در مقام فیض مقدس و حضرت واحدیت موجود بوده است و در این مقام هیچ تغییر و تبدیلی رخ ندهد و نسبت به آنچه تقدیر و آنگاه قضا و امضا شده بدا حاصل نشود. از موارد قضاء لایتبدل عبادت خداوند یکتا و پرستش اوست. و قضی ربک الاتعبدوا الا ایاه. آنچه خداوند در عالم ذر -که دراینجا عبارت است از همان عالم اعیان- از اعیان پیش از آفرینش آنها پیمان گرفته به اینکه الست بربکم قالوا بلی اشاره به فطرت سلیمه پاک خدا خواه جمله عالم دارد و اشاره دارد به اینکه هیچکس در عالم غیرحق را نخواهد پرستید. بنابراین هرکس به سوی اسم متجلی در وجود و ذات خودکه برحسب استعداد خود آن را در عالم علم پذیرفته به تدریج حرکت خواهد کرد. این حرکت در دنیا و برزخ و قیامت همچنان ادامه خواهد داشت. کمال نهایی هر کس وصول به آن اسمی است که متجلی در اوست. امام خمینی(قدس سره) در رساله مصباح الهدایه پیرامون عالم اعیان ثابته میفرمایند:
«هذه الحضرة، هی حضرة القضاء الإلهی و القدر الربوبی و فیها یختص کل صاحب مقام بمقامه و یقدّر کل استعداد و قبول بواسطة الوجهه الخاصة التی للفیض الأقدس مع حضره الاعیان. فظهور الاعیان فی الحضرة العلمیه تقدیر الظهور العینی فی النشأة الخارجیة»
(مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة، ص 63)
مطلب دیگر آنکه تقدیراتی که در عوالم پایین تر از نفس کلی مثل نفوس جزئی، خیال الکل وخیال المنفصل حاصل میشود قابل تغییر و تبدیل بوده و حتمیتی ندارد. آنچه در قضاء اول حاصل میشود عبارت است از علم تفصیلی و کشف اجمالی حقتعالی بما کان و ما یکون. بنابراین عرفا مقام قدر را مرتبه اعیان ثابته دانستهاند و اینکه گفتهاند انسان کامل به سرّ قدر آگاه است ازآن روست که او را ولوج کامل درحضرت واحدیت و احدیت است. با این تعبیر هر عین ثابتی صورت قدری آن کس است که از ناحیه تجلی اسم مناسب با حال واستعداد آن حقیقت، وجود خارجی پیدا نماید. عارف کبیرصدرالدین قونوی(ره)درکتاب الفکوک می فرماید: بدانکه مبدأحکم الهی در خلقش وسبب ارتباط خلایق به او و محل ظهورتعلق آن حکم به آنان علم ازلی اوست که صور معلومات درآن ازازل تا ابد به یک روش و طریق متعین می باشد، و همان سبب نخستین است در ایجاد آنچه که خداوند پدید میآورد و قضا و قدر خداوند تابع علم اوهستند، پس تعلق علم او به معلومات به حسب آنچه که حقایق آنها اقتضا میکند، ثابت و متحقق است زیرا تعلق هرعلمی به هر معلومی تابع معلوم است چنانکه بارها به این مطلب اشاره شد. (ترجمه الفلوک، ص169) امام خمینی میفرمایند:
«بدانکه از برای قضا و قدر مراتبی است که به حسب آن مراتب و نشئات احکام آنها متفاوت شود. مرتبه اولی از آن، حقایقی است که در حضرت علم به تجلی به فیض اقدس تبع ظهور اسماء و صفات، تقدیر و اندازه گیری شود. و بعد از آن در اقلام عالیه و الواح عالیه حسب ظهور به تجلی فعلی تقدیر و تحکیم شود. و در این مراتب تغییرات و تبدیلاتی واقع نشود و قضای حتم لایبدل حقایق مجرده واقعه در حضرات اعیان و نشئه علمیه و نازله در اقلام و الواح مجرده است. و پس از آن حقایق به صور برزخیه و مثالیه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور کند، که آن عالم خیال منفصل و خیال الکل است... و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممکن الوقوع بلکه واقع است.»
(آداب الصلوه، ص 326- 327)
قال صدر الحکماء و المتألهین فی الاسفار: فصل فی مراتب علمه تعالی بالاشیاء و هی العنایه
هرکس به سوی اسم متجلی در وجود و ذات خودکه برحسب استعداد خود آن را در عالم علم پذیرفته به تدریج حرکت خواهد کرد. این حرکت در دنیا و برزخ و قیامت همچنان ادامه خواهد داشت. کمال نهایی هر کس وصول به آن اسمی است که متجلی در اوست
و القضاء و یقال له: ام الکتاب والقدر و یقال له:کتاب محو و اثبات... القضاء عندنا صور علمیه لازمه لذاته بلاجعل وتأثیر و تأثر و لیست من اجزاء العالم اذ لیست لها حیثیه عدمیه و لا امکانات واقعیه فالقضاء الربانیه وهی صوره علم الله قدیمه بالذات باقیه ببقاءالله. و اما القدرفهو عباره عن وجود صورالموجودات فی عالم النفسی السماوی علی وجه الجزئی مطابقه لما فی موادها الخارجیه الشخصیه مستنده الی اسبابها وعللها واجبه بها لازمه لاوقاتها المعینه و امکنتها المخصوصه (اسفار اربعه، ج6، ص 290- 292)
برخی از معاصرین(ره) (منظور میرزا جواد آقا تهرانی(ره) میباشد) بدون اطلاع از اسرار و رموز عالیه عرفانی و قواعد مبرهن فلسفی، در مباحث قضا و قدر برای مخالفت با فلسفه و فلاسفه مطالبی رانده که ناشی از عدم دقت و دسترسی به اینگونه از حقایق شامخ عرفانی است. غافل از اینکه نه تنها این حقایق ناشی از فلسفه بلکه ناشی از کشف و شهودی عرفانی نیز هست. وی میگوید:
«جمیع حکما مرتبه قضاء را مقدم بر قدر قرار داده اند. ولی در کلمات وارده از مجاری وحی مرتبه قدر، مقدم بر قضا معین شده است. و بر دانشمند خبیر پوشیده نیست که بشر را به فکر خود راهی به تحقیق و واقع اینگونه امور و معانی نیست هر که هر چه در این زمینه گفته سخنی از طریق وهم و خیال رجماً بالغیب رانده.»
(میزان الطالب، ص296)
معاصر مذکور در این کتاب از انواع بی حرمتیها نسبت به بزرگان فلاسفه خودداری نکرده و حقاً در این مورد خوب از عهده برآمده است. اگر مطالب ما را پیش از این خوب خوانده باشی بر تو معلوم شد که، احکامی که درآن هیچ تغییر و تبدیلی روی نمی دهد ناشی از قضاء و احکام متغیر ناشی از قدر الهی است. پس حکم قضاء زمانی است که از مرحله قدر گذشته و به تثبیت رسیده باشد و ما پیش از این اشاره نمودیم به اینکه مقام احدیت قضاء اول و واحدیت قضاء ثانی و قدر اول است و چون مرتبه احدیت بالاتر از واحدیت می باشد از این رو احکام منطوی در حضرت احدیت ورای عالم اسماء و فوق آن و متنزّل در مقام واحدیت است؛ ازاین رو احکامی که تبدیل نمیشوند از مرحله واحدیت گذشته و به احدیت رسیده اند و احکامی که جای تغییر و تبدل دارند در مقام اعیان خارجیه و مقام خیال و صور جزئیه باقی میمانند. ترتیب مذکور بر اساس ترتیب عوالم وجود و حضرات خمسه الهیه است، با ملاحظه این ترتیب قضاء مقدم بر قدر و با نگاه از پایین قدر مقدم بر قضا است و در هر دو حال تفاوتی نمیکند.
با ذکر همه این اوصاف، غافل از این نباید شد که اسراری که ما درحقایق اینچنینی نقل میکنیم منتشأازکلام ائمه معصومین صلوات الله علیهم است. حقاًکه جزباکلمات عرفای عالیمقام وفلاسفه متألّه و اسراری که آنهاپس از ریاضتهای بسیار بر ما منکشف نموده و زحمات بی دریغ و پایانی که در راه کسب حقایق علوم بر ما گشوده اند، پی به حقایق منطوی و محفوف در اسرار محمدیه و مأثورات علویه نمی توان برد. با این حال جای هزاران اما و اگر در کشف حقایق هنوز باقی است. طوبی لهم وحسن مأب اللهم احشرنا معهم.
فهرست منابع:
1. قرآن کریم
2. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثارامام خمینی(س)، 1385.
3. اسفاراربعه، صدرالدین شیرازی، دارالاحیاءالتراث العربی، 1981.
4. بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسی، دارالاحیاءالتراث العربی، 1403.
5. ترجمه و شرح شواهدالربوبیه ملاصدرا، جواد مصلح، سروش، 1383.
6. ترجمه الفکوک، محمد خواجوی، انتشارات مولی، 1371.
7. تعلیقه امام بر شرح فصوص الحکم داوود قیصری، نشر علمی فرهنگی.
8. دیوان ابن فارض، ابوحفص عمربن ابی الحسن(ابن الفارض)، داربیروت، 1404.
9. شرح قیصری بر فصوص الحکم انتشارات علمی فرهنگی، 1375، حواشی امام خمینی.
10. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1385.
11. شرح مقدمه قیصری، سیدجلال الدین آشتیانی، بوستان کتاب، 1380.
12. شرح دعاء السحر، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س).
13. شرح دعای سحر، ترجمه سید احمد فهری.
14. شرح فصوص الحکم محیالدین عربی، عبدالرزاق کاشانی، انتشارات بیدار، 1370.
15. فتوحات مکیه، شیخ اکبر محیالدین العربی، تقدیم: محمدعبدالرحمن المرعشی، دارالاحیاءالتراث العربی 1418.
16. مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، امام خمینی، مقدمه استاد آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1386.
17. میزان المطالب، میرزاجواد تهرانی، مؤسسه دارالحق، 1374.
18. هستی از نظر فلسفه و عرفان، سیدجلالالدین آشتیانی، بوستان کتاب1382.
منبع : نشریه حضور شماره 72