در مدینه، هنگامی که آتش درِ خانه علی (ع) روشن کردند، دود برخاست درحالی که چهار تن از خمسه مطهره در خانه بودند.ناگهان در با لگد باز شد و زهرا (س) یا بر زمین افتاد و یا بین در و دیوار ماند. زینب این صحنه ها را دیده است.به هنگام وقات پیامبر، زینب 5 ساله بود.بعد از آن شهادت مادر، شهادت پدر و برادرش حسن را می بیند.الان هم در کربلا آمده است. یاران نزد امام می آیند و یکایک از او اجازه رفتن به میدان را می گیرند. در گوشه و کنار هم پیکر شهدا افتاده است.الان دو روز است که سپاه امام در محاصره حر و لشکریان اوست. وقتی حبیب بن مظاهر به کربلا آمد، خبر به زینب کبری رسید و دلش شاد شد. زینب به برادر زاده اش قاسم گفت برو به حبیب بگو که دختر علی سلام می رساند.
جماران-آن چه در پی می آید جلسه پنجم از سخنرانی استاد صمدی آملی است که در محرم سال 93 برگزار شده است. در این جلسه، صمدی بیان می دارد که به وسیله عقل یک سلسله امور و قواعد کلی را در می یابیم و برای یافتن چواب سوال های جزیی باید روش های دیگری را استفاده کنیم.وی با استناد به سخن طبرسی در تفسیر مجمع البیان، معنای سومی برای زمین بر می شمارد و با توجه به آن معنا، به تفسیر روایت می پردازد. وی تذکار می دهد که اولین مخلوق نور پیامبر یا همان حقیقت محمدیه است.وی در ادامه به بیان تفاوت علم خداوند و علم ائمه معصومین می پردازد.
در ادامه متن این جلسه به خوانندگان گرامی تقدیم می شود.
چرا حجت الهی قبل از خلق، با خلق و بعد از خلق است؟
این که مطابق با روایت، حجت الهی هم قبل از خلق، هم بعد از خلق و هم با خلق است، برای این است که، اگر خلقت بخواهد علت ایجادی نداشته باشد، محقق نمی شود و اگر علت در بقا نداشته باشد استمرار پیدا نمی کند و اگر هدف نهایی نداشته باشد، محقق نمی شود. این سه کلمه قبل از خلق، بعد از خلق و با خلق، یک اشاره به طور اجمال، هم به علت ایجادی خلق است و هم این که خلق استمرار پیدا کند و عالم خلقت استمرار پیدا کند و هم این که این خلقت ها، هدف و غایتی داشته باشند. این یک اجمالی از روایتی است که به عرض رسانده ایم، که حجت، هم قبل از خلق و هم با خلق و هم بعد از خلق است.
نظام خلقت بر مبنای حجت الله است/وجه احتیاج انسان به حجت
مشابه این روایت، روایات دیگری هم نقل شده است که هرگز زمین، خالی از حجت نیست. این به عنوان یک ذکر مصداق است، از بابت این که در زمین، انسان زندگی می کند و انسان ناقص العقل، یا به تعبیری، انسانی که عقل مستعدی دارد ولی هنوز همه ی کمالاتی را که باید به دست آورد، به دست نیاورده، نیاز به حجت و وحی الهی دارد تا بتواند کامل شود. فلذا، لحن بعضی از روایات این است که زمین، خالی از حجت نیست. اصل بحث این است که اصل خلقت، مطلقاً بر مبنای حجت الله است؛ چه در هنگام آغاز و ابتدای آفرینش و چه در مقام بقا و چه در جهت هدف عالم. اگر بخواهیم بحث را از موطن وسیعش، پایین تر تنزل بدهیم و درخصوص زمین بحث کنیم، یکی از بحث ها این است که زمین هیچ گاه خالی از حجت نیست.
تعبیر طبرسی از معنای زمین:زمین به معنای جایی که در آن آرامش داریم
به آن اشکالات که در جلسات قبل عرض شد، باید پاسخ داد. در متن روایات، به این اشکالات عنایت شده است و پاسخ هم داده شده است. چون این اشکالات الانی نیست و در همه ی زمان ها وجود داشته است. در خصوص زمین هم چون محل زندگی انسان است، شاید از فحوای این گونه روایات بفهمیم زمین به معنای جایی است که انسان به طور اطمینان و آرامش در آن زندگی می کند. زمین را هم که در اصطلاح قرآنی ارض می گویند؛ به تعبیر جناب امین الاسلام طبرسی در مجمع، برای این است که: وقتی حیوانی با 4 دست و پا در جایی بایستد، به قوائم اربع، یعنی به 4 ستونی که حیوان دارد (دو دست و دو پای او)؛ و هرگز تزلزل نداشته باشد، اطمینانی در او حاصل می شود، که آن مکان را تعبیر به زمین می کنیم.» طبق این تعریف او، زمین همین سطح خشکی را می گویند؛ وگرنه حیواناتی که با 4 دست و پا یا احیاناً با دو پا بخواهند در جایی بایستند که بیارامند، فقط در سطح خشکی می آرمند، نه هوا جای آن هاست و نه دریا. خود ما هم به محض آن که از سطح زمین بالا آمدیم، دیگر حالت اطمینان و طمانینه در ما نیست. مثلا در هواپیما احساس عدم آرامش داریم اما به محض این که هواپیما در فرودگاه نشست؛ احساس آرامش می کنید و حالت اضطراب برطرف می شود، به اینجا معلوم است که ارض می گویند. زمین یعنی جایی که انسان در آن احساس آرامش می کند، رفت و آمدها، کسب و کار خودش را دارد و زندگی خودش را می کند و روابط او به طور طبیعی و متعارف برقرار است. لذا هر جای دیگری برود آرام نیست، مثلا در فضا، کشتی یا هوا. تنها جایی که انسان می آرمد، سطح خشکی زمین است یعنی جایی که قرار گرفته است و طمأنینه در دل او حاصل می شود، که این را در اصطلاح به ارض تعبیر می کنند که طبق این تحلیل، ارض به همین سطح خشکی زمین می گویند و این اصطلاح به کره اطلاق نمی شود.
حضرت آدم، گرچه در ساختار وجودی اش، هم هواست و هم آب است و هم حرارت و هم خاک است، اما بیشتر توجهشان به خاک است «خلقه من تراب ثم قال لهو کن فیکون» از لفظ تراب مشخص می شود که بشر در زمین زندگی می کند، در همان محدوده ای که خاک در آن وجود دارد، اصطلاح ارض اطلاق می شود. در سه چهارم زمین که آب است، جایی زندگی برای انسان ها نیست، اگر کشتی هم بسازد (مانند حضرت نوح) باز هم اضطراب دارد که تا چه زمان می خواهد روی دریا زندگی کند. او برای هزینه های زندگیش به مزارع و باغ ها و درختان نیاز دارد. اگر هم با کپسول اکسیژن وارد دریاها هم شود، باید هر چه زودتر برگردد. این است که مرحوم امین الاسلام طبرسی می فرماید که انسان و حیوان در جایی که ایستاده است و در آن جا آرام می گیرد، این جا را زمین می گویند.
این تعاریف و تعاریف دیگری که در مقام بحث است، مشخص می کند که ارض به اصطلاح آیات و روایات یا زمین که در فارسی می گوییم، به سطح خشکی زمین اطلاق می شود و به مکان هایی که آب دریا، دریاچه، اقیانوس به صورت رسمی است، اطلاق نمی شود. بحث تزلزل و زلزله که در محدوده ی ارض است، قابل مطرح شدن است و با احادیث دیگر هم سازگاری دارد و در جمع بندی مجموع آیات و روایات هم، این نحو زمین را معنا کردن، در فهم آیات به انسان کمک می کند تا بخواهد زمین را به عنوان کره بگیرد نه سطح خشکی.
حجت تنها به زمین اختصاص ندارد
در روایات آمده است که زمین خالی از حجت نیست، معلوم است که در محدوده ی کمی، این بحث مطرح می شود، اما معنایش این نیست که حجت الله بودن فقط در محدوده ی زمین است. لحن روایات این است که زمین خالی از حجت نیست، نه این که معنایش این باشد که حجت فقط متعلق به زمین است، نه، در روایت دیگر می گوید حجت هم قبل از خلق، هم بعد از خلق و هم با خلق است. در این روایت می گوید زمین خالی از حجت نیست، پس معنایش این نیست که حجت بودن فقط و فقط مربوط به زمین است، بلکه حجت بودن مربوط به مجموعه ی عالم خلقت است. اما در خصوص زمین، آیا می شود در مقطعی زمین خالی از حجت باشد؟ پاسخ منفی است. اما در زمانی که زمین تشکیل شد که آدم نبود، پس در آن زمان چه کسی حجت است؟ (این سوال جزئی است و می پرسید حجت چه کسی است؟)
یک جواب این است که روایات می گویند زمین خالی از حجت نیست، آن روایت قاعده ای القا می کند که زمین خالی از حجت بدون بدن عنصری نیست. سوال شما یک سوال جزئی است و قاعده ی مطرح شده در روایت القا شده، کلی است. در این که بخواهیم سوال جزئی را جواب بدهیم، اگر توانستیم از طریق نقل و متن آیات، مطلب، عنوان یا حدیثی را پیدا کنیم که به ما بگوید در یک مقطع یک شخص خاصی حجت است که هیچ، اما اگر پیدا نکردیم قاعده ی کلی را باقی می گذاریم و می گوییم که نتوانستیم بفهمیم در آن مقطع حجت الله چه کسی است.
بعد از شهادت امام دوازدهم حجت چه کسی خواهد بود؟
برای این که یک حجت الهی هم باشد کافی است، مثلاً در خصوص حضرت عیسی ما قائل هستیم که آن بزرگوار به قتل نرسیده. دیگران که درصدد قتل او بودند، او را نکشتند و کسی را به شکل او گرفتند و اعدام کردند، که خود او نبود. بنابر روایات ما، حضرت عیسی زنده است. حال اگر بگوییم حضرت بقیه الله ظاهر شود و مدتی بعد هم شهید بشود، آیا زندگی ادامه پیدا میکند یا خیر؟ این سطح خشکی زمین، اگر ارض را سطح خشکی معنا کنیم یا این که این کره ی زمین، اگر ارض را به معنای کره در نظر بگیریم، زمین خالی از حجت نمی شود و زمین خالی از حجت کل مردم را فرو می برد، آیا بعد از شهادت حضرت، زمین کل مردم را فرو می برد؟ یا مثل قضیه ی حضرت عیسی هنوز یک حجت الهی داریم؟ قاعده می گوید اگر امام دوازدهم هم بیاید و شهید شود، آن قاعده سرجایش باقی است، زمین خالی از حجت نمی شود یا این که زمین اهلش را فرو می برد. این سوال شما یک سوال جزئی است، که پس از شهادت حضرت، چه کسی حجت الله است؟ قاعده بر هم نمی خورد، اگر از قضیه ی حضرت مسیح استفاده کنیم، پس بر روی زمین یک حجت هم باشد کافی است. وانگهی در طول تاریخ آن قدر در طول تاریخ، اولیا الله زیادی غایب شدند که هیچ خبری از وفات آن ها نیست، مثل حضرت خضر، که طبق روایات منصوص حضرت خضر و مثل حضرت عیسی زنده اند. به این ترتیب، می توان گفت عیسی یا خضر که همچنان زنده اند، می توانند حجت الهی باشند.
بقیة الله، حجتی که وارث همه ی علوم و معارف پیامبر است
ولی با این وجود، حجت اعظم الهی آن کسی است که میراث اتم خاتم انبیا را به جز مقام نبوت تشریعی و مقام خاتمیت به ارث برده باشد (که جزو مقام اختصاصی پیغمبر هستند). به غیر از این، وارثی که تمام علوم و معارف پیغمبر اکرم را به نحو اتم داشته باشد، حضرت بقیه الله است. اگر نعوذبالله این حجت هم شهید شود، باز هم می توانید با مطلبی مثل حضرت عیسی یا خضر، حجیت و حجت بودن بر سطح زمین را اثبات کنید. حالا این پاسخ که به سوال جزییه دادیم امری یقینی است یا فرد دیگری می تواند حجت الله باشد؟ مثل این که الان در منظر ما بقیه الله با بدن عنصری در زمین حجت است و در نزد عده ی دیگر، حضرت عیسی حجت است. چون حقیقت این است که حضرت عیسی از ناحیه ی مادر خاکی است یعنی مربوط به زمین است، از نظر پدر، حضرت مریم شوهر مادی و طبیعی نکردند که مرد عادی طبیعی با او تلاقی کرده باشد و از او این فرزند منتشی شده، بلکه به نص قرآنی، به القا حضرت جبرییل است که حضرت عیسی را به او تلقیح کرده است «الولد ام سر ابیه». ولذا حضرت روح القدس که فرشته ی مقرب است و جوهر عقلی مجرد است، به منزله ی پدر عیسی است. این فرزند، اگر چه در رحم مادری است که وجودی عنصری و خاکی دارد؛ رسته است اما از ناحیه ی پدری است که: فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً از تمثل وجود اضافی یک فرشته ی مقرب به صورت یک انسان در کمال اعتدال به وجود تمثلی آن فرزند است. و آن وجود تمثلی که پدر حضرت عیسی شد، او هم چنان بر این حقیقت نفس ناطقه ی عیسویه، القا بقا حیات در عالم طبیعت را می فرماید.
در هر عصری تنها یک امام داریم
هم اکنون حضرت عیسی به عنوان یک حجت است، اما به عنوان یک امام مطلق نیست، امامی که به معنای مقتدا باشد هم هست، فلذا در جلسات قبل عرض کردیم، اگر امام بودن را مقتدا بودن معنی کنیم، تمام انبیا به امامت رسیده اند، کدام پیغمبر است که مقتدا نیست؟ حتی بی بی فاطمه ی زهرا هم مقتدا است، یعنی محل اقتدا است و می توانیم به کارهای او هم اقتدا کنیم. حتی یک امام جماعت یا بزرگان علما که وسعت یافته باشند، یا امام خمینی(س) مقتدا هستند. پس خیلی امام از نظر لفظ مقتدا داریم. اما امامت به آن لفظی که عرض کردیم، در هر عصر تنها یک نفر داریم. فلذا امام مطلق از نظر شیعیان، حضرت م ح م د است که از او به عنوان امام زمان یاد می کنیم. چه در زمان امام حسن عسکری، امام مردم آن زمان امام حسن عسکری است، امام زمان امام هادی، امام هادی است و هر یک از ائمه در هر عصری بودند، امام زمان خودشان بودند. امام زمان ما نیز حضرت بقیه الله است اما به این معنا نیست که حجت الله فقط یک نفر است، حجج الهی فراوان هستند
اولین مخلوق خداوند کیست؟
در شب گذشته به دو روایت اشاره کردیم که هم پیغمبر فرمود من نبی بودم و هم امیرالمومنین فرمود من ولی بودم، در حالی که هنوز آدم تصفیه نشده هنوز: خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ انجام نگرفته است، که به عنوان یک انسان کامل ملقا شده ی به القائات سبوحی الهی حضور مادی طبیعی با بدن عنصری خودش در سطح این کره ی خاکی ایجاد شود. آن دو تن فرمودند ما ولی بودیم، ما نبی بودیم. چه این که جابر از رسول خدا می پرسند: «اولین کسی که خدا خلق کرد چه کسی بوده است؟» می گویند: «نور نبیک یا جابر». پس از مباحثه مشخص می شود که ائمه و پیامبران، یک وجود ملکوتی قبل از خلق دارند. یک وجود با خلق و یک وجود هم بعد از خلق دارند، که این سه وجود مجزا نیست بلکه حقیقتی است که هم قبل از خلق و هم با خلق و هم بعد از خلق هستند.
برهان و عقل تنها می توانند کلیات را مشخص کنند.، پاسخ چزئیات را باید از جای دیگری گرفت
پس این گونه سوالات مربوط به مصداق را، یا باید وحی بیان کند و یا نقل بیان کند و یا به وسیله ی معصومینی که خبر از جزییات نظام خلقت دارند، حل کرد. از جنبه ی علم ظاهری یا برهان عقلی، فقط می توانند یک قاعده را اثبات کند نه شخص را. قاعده که اثبات شد، شخص را یا وحی تعیین میکند یا کسانی که صاحبان عصمت یا کسانی که به مقام مکاشفه رسیده اند و در دل مکاشفه، از اخذ حقایق از دل مکاشفه، برایشان خطایی پیش نمی آید، چه این که کسانی باشند که از طریق مکاشفه خطا کنند. اگر خطایی پیش نیاید، از راه مکاشفه هم آدم می تواند جزییات عالم را بفهمد. از راه بقیه ی علوم هم می تواند سوال طرح کند و براساس قواعدی که در آن علوم خاص است، به جواب سوال هایش برسد و باید مواظب باشد در استخراج پاسخ هایش اشتباه نکند. برای همین است اگر کسی بخواهد وارد آن علوم شود، براساس آن علوم هر سوالی از عالم دارد بپرسد و راه رسیدن به پاسخ سوالش را از آن علوم، با طهارت کامل به دست آورد، اگر می خواهد به نتیجه ی خوبی برسد حتی باید شیوه ی سوال کردنش هم بر اصول و قواعد خاصی استوار باشد وگرنه از همین ابتدا، مسیرش اشتباه است. اگر درست سوال را مطرح کرد و نتوانست به طهارت و بر اساس قواعد دینی راه رسیدن به جواب را انتخاب کند، در رسیدن به پاسخ به مشکل برمی خورد.
ائمه علم به ما کان و ما یکون دارند
این است که ما از ائمه تعبیر می کنیم که علم ماکان و مایکون را دارند. این ها کسانی هستند که:اذا شاء ان علم ،علم، اگر بخواهد می داند. علم امام به خواست او است و اگر بخواهد بداند، می داند، اگر نخواهد نمی داند. مانند قضیه ی رسول خدا که در راه مسافرت، شب به منزلی می رسند، توقف کردند. کاروان خواست حرکت کند که متوجه شدند شتر رسول خدا را نیست. اصحاب بیرون رفتند و به دنبال شتر گشتند. یکی از اصحاب گفت: «چگونه پیغمبری است که ادعا می کند همه چیز را می داند، اما نمی داند شترش کجاست؟» رسول اکرم گفت: «گرچه در بین شما کسی چنین چیزی را گفته است، اما بدانید که افسار شتر در فلان جا گرفتار شده است. آن را بیاورید».
تفاوت علم خداوند با علم ائمه
وقتی می گوییم خدا علیم است یعنی علیم به ذات ازلی و ابدی است، مطلق جزیی و کلی در پیشش ظاهر است و غیر از این راه ندارد. اما وقتی می گوییم پیغمبر همه علم را دارد؛ معنایش این نیست که جهان پیش او حاضر است و هر جزیی را بخواهد ولو نخواهد هم بداند. اگر بخواهد، می داند اگر نخواهد نمی داند. به همین دلیل است که انسان ها در جهان، محرم مطلقی به جز خدا ندارند. غیر از خدای متعال، تمام انبیا و ائمه وقتی بخواهند، می دانند:اذا شا ان علم علم. دانستن آن ها مرتبط با خواست آن ها است. وقتی می گوییم خدا علیم است، یعنی تمام جزییات جهان هستی و زندگی موجودات در پیش او مکشوف است. آن قدر جزئیات مربوط به زندگی هست که چه ضرورتی دارد که پیامبر بنشیند و بگوید الان اراده می کنم تا آن ها را بدانم؟مثلا اراده کند تا بداند که فلان شخص کجا نشسته است؟اما خداوند همه این ها برایش مکشوف است.
نمونه ای از علم امام
راوی می گوید: «دوستانم در حال رفتن به نزد امام جعفر صادق بودند. به من هم گفتند که می آیی؟ گفتم بلی. حواسم رفت که غسل جنابتی به گردن داشتم. پیش امام رفتم. تقریبا بی اجازه رفته بودم. صحبتی پیش آمد و خواستم حرفی بزنم. امام گفت: چه جور بخواهد با امام خود سخن بگوید کسی که خودش را تطهیر نکرده است. تازه متوجه شدم که غسلم را نکرده ام. خجالت کشیدم» که حجت الله را لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ.
لزوم رعایت شئون دینی و اهل مراقبه و محاسبه بودن برای رسیدن به سوالات جزیی که به آن ها دسترسی نداریم
چنان که گفتیم،حجت های الهی فراوان اند و اگر جایی بحث امری جزیی پیش بیاید، این امر جزیی را یا باید روایت و آیات بیان کرده باشد، یا اهل عصمت بیان کرده باشد، یا مثل امروز، به حضرت بقیه الله جوری، دسترسی داشته باشیم. اگر راه بیان از طریق نقل و روایات را پیدا نکردیم و توفیق تشرف و سوال کردن از آقا را نیابیم، یا باید از راه مکاشفات به امور جزیی را به دست بیاوریم، آن هم با همه ی شرایط که مکاشفات دارای اشتباه نباشند، یا از ناحیه ی بعضی از علوم، که آن هم راه به دست آوردنش، لااقل طهارت است.که لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ و اگر تطهیر نباشیم، به دست نمی آید.
لذا باید شخص، تمام احکام شرعی و شئون دینی را رعایت کند، تا توفیق پیدا کند براساس طهارت و انجام واجب و ترک حرام و ترک مکروه و انجام مستحبات در تمام شبانه روز، و اهل حضور و مراقبه بودن و این که کسی باشد که مردم از دست زبان او راحت باشند، به پاسخ سوالش دست پیدا کند، تازه اگر نفس خودش بازیگری نکند که گفته اند نفس اژدرهاست او کی مرده است/ از غم بی آلتی افسرده است).
معصوم هرگز نمی لغزد و گناه نمی کند
غیر از معصوم، هر چقدر بالا برود، امکان ندارد نلغزد. معصوم هم هرگز نمی لغزد. این که می گویند حضرت آدم گناه کرده و از بهشت رانده شده، یا حضرت یونس چنین و چنان کرده؛ علما آمده اند کتاب ها نوشته اند تا انبیا را از هر عیب و نقصی مبرا کنند. پس این گونه آیات و روایات که متن قرآن هستند، اشتباهند؟ در نهایت این نتیجه حاصل شده که این ها ترک اولی کرده اند، که این خودش جای بحث دارد.
علی:احدی از امت پیامبر را آل محمد مقایسه نکنید
لااقل درمورد پیغمبر و 14 معصوم بحث دیگری مطرح است. کسانی که عصمتشان در حد اعلی و کامل است، هرگز دچار خطا نمی شوند و لذا امیرالمومنین در خطبه ی دوم نهج البلاغه فرمود: «لا یُقاسُ بآل محمد من هذه الأُمّة أحد» احدی از امت پیغمبر را با ما قیاس نکنید » تا چه برسد به امت های دیگر. 8 صفت به گفته ی سیدرضی، حضرت علی در ذیل این سخن برای خودشان و اهل بیت تا بقیه الله نقل کرده اند.
ماجرای نبوت ابن سینا
به تعبیری گفتند که ابوعبداالله معصومی، شاگرد ابن سینا به او گفت «شما اگر امروز ادعای نبوت کنید، چه کسی می تواند شما را محکوم کند که نبی نیستید؟» ابن سینا حرفی نزد. دید شاگرد آن قدر در ایشان غرق است که مرتبه ی او را تا نبوت بالا می برد. نصف شب، که هوای همدان، شدیداً یخ زده بود و آب ها را از درون نهرها و رودخانه ها می آوردند، ابن سینا، شاگردش را خواند و گفت «تشنه ام. آب داریم؟» شاگرد گفت «آب نداریم. بیرون هم خیلی سرد است» پس با هم به لب نهر رفتند. ناگهان موذن شروع کرد به اذان گفتن و زمانی که به «اشهد أن محمداً رسول الله» رسید، ابن سینا فرمود: «چه کسی می تواند در مقابل این آقا، ادعای نبوت کند؟ که این موذن، در این سرما، بالای ماذنه که از همه جا سردتر است رفت و «اشهد أن محمداً رسول الله» می گوید. من همین امشب به تو گفتم آب می خواهم، گفتی که سرد است.»
مصداق ادب مع الله چیست؟
نمی شود کسی که صاحب عصمت نیست، کسی برایش ادعا کند که صاحب عصمت است. حضرت آقای ولایی به یکی از دوستان گفت: «تو اگر دوست یا استادی داری و می خواهی بالایش ببری، ببر. چرا ائمه را پایین می آوری؟!» و لذا در بحث ادب مع الله به ما فرموده اند: «که یکی از راه های ادب و مراعات ادب، این است که هرگز طالب مقام صاحب عصمت نباشد.» چه این که هیچ یک از انبیا، از خدا تقاضای الوهیت نکردند، هیچ یک از ائمه هم از خدا تقاضا نکردند که رسول الله بشوند. در مسیر ائمه و امیرالمومنین هر چه می توانی زحمت بکش و به امیرالمومنین اقتدا کن، به امام زمان اقتدا کن، او امام تو است. فلذا یکی از بطون معنای امامت این است که ادب مع الامام را رعایت کن. هرگز نگو من می خواهم او بشوم، بگو که من می خواهم هر چه می توانم در مسیر رسول الله و ائمه و امام زمان و دستورات این بزرگواران بالا بروم. این نردبان را آنان گذاشته اند که تو از آن بالا بروی، نردبان تعالی و ترقی است، اما در مقام طلب، هرگز خود آن ها و مقامشان را طلب نکن، که اگر کردی خلاف ادب است. ولذا تمام اهل بیت و انبیا در پیشگاه پروردگار اظهار ادب و بندگی می کردند.
مکاشفات عرفا با مطابق با قرآن و روایات اهل بیت باشد/
برگردیم به نقطه ی مورد بحث که در مورد سوالات جزیی بود. گفتیم اگر سوال جزئی دارید، پاسخ آن را یا در آیات و روایات جستجوکنید، یا از ناحیه ی علومی که می شود از ناحیهی علوم، به تمام جزئیات عالم دست یافت با روش خاصی که بر مبنای طهارت است؛ هرچه شخص پاک تر باشد و هرچه شخص، به واجبات مقیدتر باشد و از محرمات دورتر باشد، در استخراج مجهولات از معلومات موفق تر است ( کانه یک راه منطقی دارد و می شود تمام مجهول را از طریق معلوم به دست آورد) یا از راه مکاشفات، که باید از طریقی باشد که شخص هرگز خطا نکند. حداقل مکاشفه ای که می خواهد به سوال جزئی شما جواب بدهد، باید در آن خطا پیش نیاید. بنابراین، مکاشفات عرفا را باید با قرآن و روایات اهل بیت تطبیق کرد، که اگر تطبیق نکند، آن مکاشفه مقبول نیست.
آیا مکاشفه عرفانی حجیت دارد؟
البته اگر تطبیق کند، باز هم بحث در این است که آیا مکاشفه، حجیت شرعی هم دارد؟ می شود با یک مکاشفه اصل یا سوال فقهی را جواب داد یا خیر؟ این بسته به مبنایی است که اشخاص در مورد حجیت مکاشفات دارند. بسیاری آن را در امور احکام شرعیه قبول نمی کنند. البته شاید کسی بتواند از مکاشفه ی عارفی، راهکاری برای مسائل عرفانی، معرفتی یا در مسائل سیر و سلوکی، پیدا کند، اما نمی تواند آن را مبنایی برای استخراج احکام شرعی قرار دهد؛ یعنی بگوییم احکام شرعی از ناحیه ی قرآن و سنت فراگیر چهارده معصوم و اجماع امت پیغمبر و عقل و مکاشفه، حاصل می شود. در واقع نمی توان گفت مکاشفه در کنار آن چهار چیز است.
نظر این سینا درباره زمین
پس برای پیدا کردن جواب سوالات جزئی، باید راهی پیدا کرد. مثلا درمورد زمان قبل از حضرت آدم، بحثی بین علما است که آیا می توان گفت که قبل از ما، در آن زمان روی این کره تنها آب بود؟ و قبل از این که همه جا آب باشد، مثل این دوره، بخشی از زمین خشکی شده،و یک آدمی از آن خاک خلق شد، از او نسلی آمد، بعد دو مرتبه آب همه جا را فراگرفت، و دوره ی آن ها به اتمام رسید و سپس مجددا سطح زمین خشک شد و آدم جد ما، خلق شد و ما هم از نسل او هستیم و بعد از این نسل، شاید باز هم آب زمین را فرا گیرد و زمان دوره ما هم بساطش جمع شود و این چرخه ادامه یابد؟ (مثل درخت که در بهار میوه داد، در زمستان خوابید و میوه ی او به اتمام رسید و برگ هایش ریخت و دوباره در سال بعد این چرخه ادامه پیدا کرد). جناب شیخ الرئیس می گوید: «خشکی ها بودند ولی آب گرفتگی شد و دوباره خشکی شد» برخی این نظر را قبول دارند ولی برخی مخالفند و می گویند فقط یک همین خشکی است و از خشکی های دیگر سخن نگویید.
سخن امام صادق و امام باقر(ع):هزار خشکی قبل از این زمین داشتیم
برخی گفته اند اینقدر خشکی داشته ایم اما از بین رفته اند و مدام این آمد و شدها بوده است. به تعبیر امام صادق و امام باقر فرمودند: «الف الف عالم» هزار هزار عالم داشتیم. که اگر هر دوره ی خشکی را، با خلقت آدمی، و نسل او از ابتدا تا پایان را، یک آدم و یک خلقت و آن خشکی شدن زمین را که به آن ارض می گوییم؛ یک عالم محسوب کنیم، الف الف عالم، هزار هزار عالم داشتیم. سوال کننده از امام صادق در مورد آدم پرسید: «که جد ما آدم متعلق به چه زمانی است؟!» و امام گفته: «کدام آدم را می گویی؟» سوال کننده تعجب کرد و گفت: «مگر چند تا حضرت آدم داشته ایم؟!» امام فرمود: «آدم پشت آدم، کدام را می گویی؟!» او رفت یک سوال جزئی کند و آقا دستش را گرفت و پرت کرد در عالم علم. هزار هزار آدم، که از هر کدام نسلی آمد و رفت. این دید دادن است، یعنی نباید خودمان را به فهم یک جزیی محدود کنیم که مربوط به یک دوره ی محدود است. «اقرا، ارق» سوال کن، بالا برو. سوال کن بگو چند تا دوره داریم؟ ای کاش از آقا می پرسید که منظور از الف الف عالم چیست؟ متاسفانه سائل رفت.کاش بیش تر می پرسید.همین قدر هم که امام فرمودند، بسیار به محققین کمک شده است.
همه عقلا جمع شوند باز هم نمی توانند شانی از امامت را دریابند
دیدیم که امام رضا فرمودند شان امامت،اجل از این است که مردم بخواهند با عقل ناقص خود، پیرامون آن بحث کنند. فرمودند:تمام علمای عالم جمع شوند که بخواهند شأنی از شئون امامت را کشف کنند، باز هم عاجزند.در باره این سخن، در جلسات آینده بیشتر خواهیم گفت.
عزاداری اما رضا برای ابی عبدالله/در دوران جاهلیت جنگ و کشتار حرام بود
امام رضا، خودشان برای جد بزرگوارشان ابی عبدالله عزاداری می کردند. ریان ابن شبیب، می گوید در روزاول محرم، بر امام رضا(ع) وارد شدم. امام رضا(ع) به من گفت: «فلانی روزه داری امروز؟» عرض کردم: «خیر» گفتند: «حضرت زکریا در این روز، خدای متعال را دعا کردند، و از خدای متعال، ذریه و نسل پاک را طلب کردند و خداوند به او حضرت یحیی را داد. از ناحیه ی یحیی نسل او ادامه پیدا کرد.» سپس فرمود: «یا بن شبیب! این ماه، ماهی است که حتی مردم دوران جاهلیت به آن احترام می گذاشتند و می گفتند در این ماه، تعدی و ظلم به هم دیگر بس است. قتل و کشت و کشتار قطع شود. این یک ماه را صبرکنید. امام رضا می فرمایند در همان دوران جاهلیت هم، وقتی به محرم می رسیدند، کشتن و ستم و ظلم را قطع می کردند، اما این امت پیغمبر، در این ماه جمع شدند و ذریه کشی کردند و ذریه پیامبر را کشتند.
حضرت زکریا در این ماه دعا می کنند از خدا ذریه می خواهد، مردم دوران جاهلیت در ماه محرم نه ظلم می کنند، نه جنگ و جدال می کنند، اما این امت، در ماه محرم نه حریم این ماه و نه حرمت پیغمبر این ماه را نگه داشتند، بلکه ذریه پیامبر خودشان را کشتند، زن هایشان را به اسارت بردند، اموالشان را غارت کردند که هرگز خدا آن ها را نمی بخشد. که آقا فرمود هرکه بچه ندارد در اول ماه محرم روزه بگیرد و نماز بخواند و در نمازش از خدا فرزند پاک بخواهد، خدا دعایش را استجابت می کند.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ.السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ و علی اخی الحسین العباس و علی اخت الحسین الزینب.
سلامی که زینب به حبیب بن مظاهر رساند
در مدینه، هنگامی که آتش درِ خانه علی (ع) روشن کردند، دود برخاست درحالی که چهار تن از خمسه مطهره در خانه بودند.ناگهان در با لگد باز شد و زهرا (س) یا بر زمین افتاد و یا بین در و دیوار ماند.زینب این صحنه ها را دیده است.به هنگام وقات پیامبر، زینب 5 ساله بود.بعد از آن شهادت مادر، شهادت پدر و برادرش حسن را می بیند.الان هم در کربلا آمده است.
یاران نزد امام می آیند و یکایک از او اجازه رفتن به میدان را می گیرند. در گوشه و کنار هم پیکر شهدا افتاده است..الان دو روز است که سپاه امام در محاصره حر و لشکریان اوست.وقتی حبیب بن مظاهر(حبیب بن مُظاهر اسدی از قبیله بنی اسد، اهل کوفه و از اصحاب خاص امام علی(ع) و از یاران امام حسن(ع) و امام حسین (ع) بود. وی از کوفیانی بود که پس از مرگ معاویه به امام حسین(ع) جهت آمدن به کوفه دعوت نامه نوشتند؛ ولی هنگامی که وی بیعتشکنی کوفیان را مشاهده کرد مخفیانه از کوفه خارج شد و خود را به امام رساند و در روز عاشورا در سن ۷۵ سالگی در کربلا به شهادت رسید.) به کربلا آمد، خبر به زینب کبری رسید و دلش شاد شد.زینب به برادر زاده اش قاسم گفت برو به حبیب بگو که دختر علی سلام می رساند.
در روایات آمده است که روز قیامت، زوار کربلا را می خوانند و از آن ها سوال می کنند که چرا به زیارت کربلا آمدید؟آن ها هم می گویند خواستیم تا در غم زینب شریک باشیم، خواستیم دل زینب را در عزای حسین تسکین دهیم.جواب می آید همه تان وارد بهشت شوید.
امام رضا فرمود:یا ابن شبیب، اگر می خواهی با ما در درجات بهشت محشور شوی، علیک بولایتنا. واحزن لحزننا، و افرح بفرحنا دز عزای ما عزادار باشید در شادی ما شادمان باشید.