با اینکه نامش رضا نیست اما ما شیعیان و خاصه ایرانیان با این نامش بسیار انس داریم و صفا می کنیم همان طور که با آستان نورانی اش. ماه ذی القعده که فرا می رسد دیگر دل در دلت نیست چون می دانی یازدهم این ماه قرار است جشنی به یمن آمدنش برپا شود؛ جشنی به بزرگی تاریخ تشیع٫ جی پلاس: نمیدانم چقدر از « مدینه » میدانی. اما امام رضا (ع) «مدینه» را خوب می شناسد. همان جا به دنیا آمده، تقویمها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به یاد نمی آورند یا شاید خوب می دانند و اذعان نمی کنند - تاریخ هیچ وقت امانتدار خوبی نبوده - ولادتش را در سالهای ۱۴۸، ۱۵۱ و ۱۵۳ و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده عنوان کرده اند. اما قطعیت بیشتر در همان سال ۱۴۸، یعنی سال وفات امام جعفر صادق (ع) است. همان طور که اشخاصی همچون مفید، کلینی، کفعمی، شهید ثانی طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر، سال ۱۴۸ را سال ولادت امام رضا (ع) دانستهاند. اما لقب ها و کنیه هایش همچون واژگانی درخشان در هزار توی ذهن تاریخ باقی مانده اند. کنیههایش ابوالحسن (در بین خواص) است و لقبهایش، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قره عین المؤمنین، کلیده الملحدین، کفو الملک، کافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر و رضا(ع) مشهورترین لقبی است که از گذر اینهمه سال، ما هنوز امام را با آن نام می شناسیم. شاید خواسته باشی دلیل این لقب را بدانی: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان (ص) پس از او بود؛ همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنین آمده است: از آن روی او را رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.». وقتی القاب، نام ها و کنیه های مادرش را می خوانی، حس می کنی چیزی در آنهاست، شبیه آنچه در القاب خود امام (ع) است: ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره، و شقراء. اگر چه به روایتی نام پنج پسر و یک دختر را برای امام رضا (ع) ذکر کردهاند، اما همان طور که علامه مجلسی گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او یاد کرده اند.» - نامی آشنا برای ما - دیگر... میماند سال وفات امام که باز هم ذهن تاریخ ما را به خوبی یاری نمیدهد و احتمال سالهای ۲۰۲، ۲۰۳ و ۲۰۶ ق، در این میان است. اما بیشتر علما همان سال ۲۰۳ را سال وفات دانسته اند. با این حساب عمر حضرت رضا (ع) ۵۵ سال میشود. ۲۵ سالش را در کنار پدرش گذرانده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را به عهده داشته است. آغاز امامت آن حضرت، مصادف میشود با دوره پایانی خلافت هارون عباسی به مدت ۱۰ سال. پنج سال بعد از آن با خلافت امین هم زمان است و سرانجام هم دوره ای از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط یافتن او بر قلمرو اسلامی آن روزگاران. مأمون همان کسی که با دسیسه و به وسیله زهر امام را شهید کرده است. دوستداران امام، پیکر پاکش را در طوس در قبله قبه هارونی سرای حمید بن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروزه غبار مرقد او توتیای چشم های شیفتگان است. در مدینه دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال ۱۸۳ هجری قمری آغاز شده بود. حکومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود که در بغداد اداره میشده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شکنجه و زندان و کشتار بوده است، مردم را برای گرفتن مالیات شکنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن... همان طور که حضرت موسی بن جعفر(ع) ـ پدر امام رضا(ع) ـ را در زندانهای بصره و بغداد حبس میکند و آخرش هم با زهر، ایشان را به شهادت میرساند؛ یعنی دورانی که مصیبت شهادت پدر، برای امام رضا(ع) اتفاق میافتد و مصیبتهای اسف بار دیگر برای علویان. در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آنقدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده که علاوه بر همه اینها، اندیشهها و افکار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان میکرده است به این منظور که توجه مردم را به علوم بیگانه جلب کند. ابوبکر خوارزمی (۳۸۳ ه) در نامهای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» مینویسد: هارون در حالی مرد که درخت نبوت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود... چون یکی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در میگذشت، کسی جنازهاش را تشییع نمیکرد و مرقدش را با گچ نمیآراست، اما وقتی دلقک یا بازیگر یا مطرب یا قاتلی از خودشان میمرد، دادگران و قاضیان بر جنازهاش حاضر میشدند و رهبران و حکمرانان در مجالس سوگواریش مینشستند. مادی و سوفسطایی در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانی که کتابهای فلسفی را تدریس میکردند، نمیشدند، ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید و هرکس که نام فرزندش را «علی» مینهاد، خونش را به زمین میریختند. با توجه به این موارد و جوی که حاکم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح میداد امامت خودش را علنی نکند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد ولی وقتی بعد از چند سال، حکومت هارون الرشید به خاطر شورشهای مختلف ضعیف میشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشکار میکند و به رفع مشکلات مردم در زمینههای اعتقادی و اجتماعی میپردازد. خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مینشستم، در حالی که دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یکی از آنان در مسألهای در میماند، همگی متوجه من میشدند و سؤالات را نزد من میفرستادند و من پاسخ آنها را میدادم». بالاخره عمر هارون هم یک جایی به سر میرسد. وقتی که در سال ۱۹۳ برای آرام کردن اوضاع شورش به منطقه خراسان میرود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یکی از اناقهای تحتانی کاخ فرماندار طوس، «حمیدبن قحطبه طائی» دفن میشود. پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حکومت، به دعوا و کشمکش با یکدیگر میپردازند. امین در بغداد قدرت را در دست میگیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی مینشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول میکشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله میکند؛ امین را در سال ۱۹۸ کشته و مأمون سرتاسر حکومت را به دست میگیرد؛ ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمیگذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستمهای هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون... این گونه میشود که در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش میکنند. آنان فقط یک چیز را میخواستند. حکومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت میکند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟ به خاطر اینکه با قرار دادن امام در کنار خود، یک جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههای مأمون پاسخ منفی میدهد تا اینکه او دست به تهدیدی جدی میزند. اسناد تاریخی، گویای اولین زمینههای سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است که از پیش مکاتباتی میان مرو و مدینه، صورت میگرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است. مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهای رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را به مدینه میفرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) اینطور عنوان میکنند: «ان المأمون امرنا باشخاصک الی خراسان» مأمون ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم. امام رضا(ع) شخصی بود که نیرنگهای مأمون را میفهمید و شیوهها و دسیسههای او را میشناخت. زندانهای طولانی پدر را با همه تلخیها و رنجهایش به خاطر داشت و میدانست که مأمون کسی است که برادر خودش را میکشد و حالا هم از نگرانی حضور امام در بین مردم، نمیتواند آرام بگیرد. بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز کرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع میکرد، با مدفن پاک رسول خدا(ص)، با مردمی که او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر کرده بود. امام سفر را آغاز کرد در حالی که از آن اکراه داشت و وقتی میرفت خوب میدانست که مأمون با او چه خواهد کرد و خوب میدانست که در دلها جاودانه خواهد شد. منبع: سایت آستان قدس رضوی
دیدگاه تان را بنویسید