به گزارش جماران، عبدالرحیم اباذری - در طول تاریخ، سوء استفادههای زیادی از سوی افراد نامیزان و گروههای فرصت طلب، از نیمه شعبان وامام زمان شده است و علمای شیعه همواره در برابر این انحرافات ایستاده و روشنگری کرده اند. آخرین آن پیشگویی، «ظهور در آینده نزدیک» بود که آیت الله هاشمی رفسنجانی با استناد به روایات معصومین(علیهم السلام) در برابر آن موضع گرفته، گفتند: «هرکس برای ظهور وقت تعیین کند، دروغگو است.»
انجمن حجتیه دردهه 50
همین موضوع و ماجراهای دیگر از این دست، نگارنده را ناخواسته به یاد خاطرات سالهای دهه پنجاه و دوران نوجوانی انداخت. روزگاری که در شهر ما (میانه) هر سال به مناسبت نیمه شعبان، مراسم جشن مفصل از سوی انجمن حجتیه بر گزار میگردید. خیابان اصلیِ شهر آذین بندی و طاق نصرت بسته میشد. سه شب در مسجد جامع امامزاده اسماعیل(ع) جشن و سخنرانی برپا میگشت و حتی یکی و دو سال توزیع دعوتنامههای علما و بازاریان به من سپرده شد که به منازل و مغازههای آنان تحویل میدادم.
هر سال یک سخنران معروف دعوت میکردند. دو سالی هم مرحوم دکترحسین فریدونی از اعضای اصلی انجمن در تهران به میانه آمد و در آن مراسم به ایراد سخن پرداخت. چون هنوز نوجوان بودم، ارتباط چندانی با فعالیتهای درون گروهی انجمن نداشتم اما مرحوم داییام که از اعضای انجمن حجتیه در شهر میانه بود و گاهی جلسات در منزل ایشان تشکیل میشد من نیز حضور مییافتم و در پذیرایی از میهمانان کمک میکردم. همین امر سبب شد کم کم با افکار واندیشهها وفعالیتهای اعضا آشنا شوم.
با اینکه در آن سال ها مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمود حلبی، در راس انجمن بود و بعضی از فعالان و رابطین شهرستانها نیز روحانی بودند، لیکن در بدنه انجمن، تفکری خاص وجود داشت که چندان به قشر روحانی ارزش و اعتبار قائل نبودند و از افرادی مانند مرحوم «رجبعلی خیاط» و مانند ایشان، مرتب نام میبردند و تجلیل میکردند.
داستانهای عجیبی از این افراد همیشه آماده داشتند؛ مثلا میگفتند: در نجف کفاشی زندگی میکند که با امام زمان (ع) در ارتباط است! آقای دکتر فریدونی را بیش از حد متعارف بزرگ میکردند و میگفتند: در فلان شهر یک بهایی بود که چند نفر از روحانیون سرشناس آنجا رفتند و با وی بحث کردند ولی نتوانستند حریفش شوند اما آقای دکتر در یک جلسه او را به زانو درآورد و محکومش نمود!
گاه دیده می شد که انجمنیها خطر یک نجار بیسواد را که به بهائیت گرویده، به مراتب بیشتر و بزرگتر از خطر آمریکا و اسرائیل می دانستند و هرگز کاری به آن دو نداشتند!
در سالهای ۵۵-۱۳۵۴ داییام از جمع انجمن جدا شد و دیگر در جلسات آنان حضور نیافت و دلیل این اقدام را، علاوه بر موارد پیش گفته، تناقضاتی دانست که در رفتار آنها وجود دارد ؛ می گفت: حجتیه ای ها از یک سو جلسات را مخفی برگزار میکنند و از سوی دیگر میگویند شاه حامی ماست و او را دعا میکنند.
او به این باور رسیده بود که سران اصلیِ انجمن در مرکز، چندان اعتقادی به روحانیت ندارند و نگاه آنها به این قشر، ابزاری است. اگر هم از آیت الله خویی (رحمة الله علیه) تقلید و تجلیل میکنند به این خاطر است که ایشان اجازه داده اند از وجوه شرعی برای انجمن کمک شود.
در آن زمان، عُمق و حقیقت این جریان برایم چندان آشکار و قابل درک نبود، اما مسائلی را به صورت ابهام همچنان در ذهنم داشتم؛ از باب نمونه، می دیدم که: جشنهای نیمه شعبان در بیشتر شهرها از سوی انجمن حجتیه بسیار با شکوه برگزار میشد اما این مراسم ها هیچگاه روح و محتوای انقلابی نداشت، به همین خاطر نیز رژیم شاه در مقابل تفکر انقلابی حضرت امام، از این گونه مجالس به صورت غیر مستقیم حمایت میکرد و اخبار آن را در روزنامهها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار می داد و حتی حکومت طاغوت در سالهای پایانی نیز از جشنهای نیمه شعبان برای فراموشی و سرکوب انقلاب بهره برداری میکرد که در یکی از اظهارات حضرت امام به آن اشاره شده است.
حال پرداختن به باقی ماجراهای انجمن حجتیه در دهه های پنجاه و شصت را به همینجا بسنده می کنیم و وارد اتفاقات دهه هشتاد میشویم:
حجتیه، با ادبیاتی جدید!
در سال 1384 وقتی وارد فضای انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری شدیم، شاهد بودیم که گروهی با شعارهای به ظاهر ارزشی و انقلابی و با کُد «اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلِّیکَ الفَرَج...» وارد عرصه انتخابات شدند و با ترفندهای عوام فریبانه کاندیدای مورد نظر خود را به کرسی ریاست جمهوری نشاندند.
موضع گیریها و رفتار این گروه، ازهمان آغاز، مشکوک به نظر میآمد و سؤالات وشبهاتی را در ذهن هر دردمندی ایجاد میکرد؛ به طوری که بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی، لایه هایی از تفکر انجمن حجتیه و گروههایی از این دست، در برخی از افراد این گروه به وضوح مشاهده شد که استفاده ابزاری از روحانیت از جمله آنها بود. نمونهها و مصادیقی از این تحقیرها و بی اعتنایی ها را در سفرهای استانی دولت نهم و دهم شاهد بودیم و احیانا از این و آن می شنیدیم.
در طول هشت سال حاکمیت این گروه، از میان روحانیون، تنها کسانی مورد توجه و احترام بودند که با آنان کنار میآمدند، و حتی برخی از ایشان را در تکریم و احترام، به عرش می رساندند و به عکس هر روحانی که اندک زاویهای با آنان داشت، به اتهام های گوناگون متهم می کردند و نسبت های ناروا می دادند.
در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری سال ۸۸ ، کاندیدای ایشان، به صورت جدی وارد معرکه شد و در مناظره انتخاباتی، دو نفر از روحانیون برجسته نظام و یاران نزدیک امام و انقلاب را نام برد و فرزندان آن دو را متهم به فساد کرد، بی آنکه مسیر قانونی طی کرده و از سوی دستگاه قضایی محکوم شده باشند!
بعدها افکار انحرافی این جماعت در اظهارات مختلف از قبیل: هاله نور، اسلام ایرانی،رجعت چاوز و... بیشترآشکار شد.
اگر بخواهیم اندکی دقیقتر وجدیتر از ریشه افکار و اندیشههای انحرافی این گروه آشنا شویم، لازم است نخست مروری اجمالی به اظهارات فردی داشته باشیم که وی پدر معنوی جریان انحرافی به شمار میآید.
انحرافات فرقه نورسیده
توهمات ذهنی این فرد در جلسات و محافل خصوصی برای حاضران القا شده و سپس در جزوههایی تدوین یافته است. او درباره مسائل مختلفی که تخصص هم ندارد سخن میگوید. چکیده حرف او درباره ولایت فقیه این است که رهبری امام خمینی و مقام معظم رهبری به خاطر فقه ، فقاهت واجتهادشان نبود، بلکه آن دو، چون به مقام قرب و معنوی خاص رسیده و پاک بودند، امام زمان هم آنها را به نیابت از خود منصوب کرد و در این مورد مجلس خبرگان هیچ نقشی ندارد! آنگاه نتیجه گرفته، می گوید: پس لازم نیست نایب امام زمان منحصر در فقیه و مجتهد باشد، یک جوان بیست ساله هم میتواند به این مقام نایل شود!
او در این زمینه تعبیرات سخیف و زننده فراوان دارد ، ضمن پوزش وی در جایی قریب به این مضمون می گوید: نیابت امام زمان چندان مهم نیست که اینقدر بزرگش میکنند، حتی «چوب خشک» هم میتواند نایب امام بشود!
جالب است این آقای نظریه پرداز و تئورسین، بعد از به اصطلاح صغری وکبری چیدنهای طولانی، پیشگویی میکند که : امام زمان بعد از مقام معظم رهبری، نایب خود را از میان غیر روحانیون انتخاب خواهد کرد وآن فرد منتخب نیز خود وی خواهد بود! یعنی تمام تلاش او این است که این جمله کوتاه را به شنونده و خواننده القا کند که «من با امام زمان ارتباط دارم و نماینده آن حضرت من هستم!»
جالبتر اینکه وی از میان عالمان، تنها امام خمینی وآیت الله خامنهای را قبول دارد (ظاهراً) و دیگران را به شدت مورد حمله، سرزنش و تحقیر قرار میدهد. البته چنین فکر و اندیشه ای اختصاص به ایشان ندارد و رخداد تازه ای هم نیست، قبل از او مجاهدین خلق نیز همین گونه عمل میکردند. آنها نیز از میان روحانیون، تنها امام و آیت الله طالقانی را قبول داشتند و همه را مرتجع یا فئودال معرفی میکردند تا اینکه بعد از غائله ۱۴ اسفند که از کشور گریختند، مرحوم امام و آیت الله طالقانی را هم مانند بقیه هتک و اهانت کردند.
وقتی برداشتهای به اصطلاح قرآنی این شخص را دیدم، ناخود آگاه درس نهج البلاغه مجاهدین خلق و جلسات تفسیری اکبرگودرزی، رهبر گروهک فرقان در دهه شصت در ذهنم تداعی شد که نتیجه کارشان در نهایت به ترور شهید قرنی، شهید مطهری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید عراقی و... منتهی گردید.
همگی به یاد داریم که یکی از مسئولین ارشد سابق نیز در موارد متعدد، خود را مورد تأیید امام زمان معرفی کرد. وی علاوه بر ادعای احاطه شدن در هاله نورهنگام سخنرانی در سازمان ملل، در چند مورد مدعی شد:
«جهان را امام زمان اداره میکند و هدایت شخص ایشان هم با خود امام زمان است!»
«سخنرانی اش در دانشگاه کلمبیای آمریکا با هدایت امام زمان بوده است!»
«همین قضایای هستهای (در دولت دهم) را هم آن حضرت اداره میکند!»
«پول یارانهها هم مال امام زمان است!»
«خداوند به من تفضل کرده که میتوانم نیات افراد را بخوانم، این قدرت را خدا به من داده است!»
او در مواردی هم پیشگویی نموده، برای ظهور وقت تعیین کرد!
به نظر می رسد این تعابیر، نشات گرفته از رسوبات فکری آن فرد مدعی است با این تفاوت که وی با جرأت میگوید که من می توانم نایب امام زمان باشم ولی این آقای مسئول سابق این ادعا ها را ندارد وهنوز قصد ونیتش از این گونه اظهارات معلوم نشده است ، شاید هم یک نوع توهم به وی دست داده باشد. اما آنچه که مسلم است ، این که کسانی که درباره مهدویت و مدعیان نیابت، تحقیق ومطالعه دارند، به خوبی میدانند، این گونه حرفها وتعابیردقیقاً، شبیه همان حرفهای کسانی است که در طول تاریخ ادعای نیابت کرده اند.
با قطع نظر از مخالفت جدی و مبنایی که این فرقه با قشر حوزه و روحانیت و مرجعیت دارد، ریاکاری وعوام فریبی و شیطنت در لابلای رفتار، کردار وگفتارآنان موج میزند و بسیار آسان و راحت میتوان این حقیقت را لمس کرد.
از تاریخ کمک بگیریم
در طول تاریخ افراد زیادی بودند که به دروغ ادعای «نیابت»، «بابیت» و «دیدار با امام زمان» را داشتند و اغلب این اشخاص، دارای مشکل روحی، روانی وعقیدتی بوده اند و از نوعی کمبود وخلأ درونی رنج میبرده اند و شاید این خصلتِ مشترک همه آنان بوده است.
ظاهراً نخستین مدعی بابیت، فردی بود به نام «محمد بن علی شَلمغانی» که در مقابل نایب سوم، «ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی» ادعای نیابت کرد. بعد از آن نیز این ادعاها از افراد گوناگون و به انگیزههای مختلف ادامه یافت. یکی دیگر از آنان، فردی به نام «علی محمد باب» که در زمان محمد علی شاه قاجار، مدعی نیابت شد و گفت: من با امام زمان ارتباط معنوی دارم.
محمد علی باب وقتی دید جماعتی ساده لوح و جاهل پیرامونش جمع شدند، اعتماد به نفس بیشتری یافت وادعای خود را ارتقا داد و گفت: من خودِ امام زمان هستم! و از قضا مریدانش زیادتر هم شدند! وی از این مرحله پا فراتر گذاشت و ادعای نبوت کرد و حتی گفت: من پیامبر هستم و مقامم از همه انبیا بالاتر است! او بلوای عجیب و انحراف جبران ناپذیری در جامعه اسلامی آن روز به وجود آورد و در نهایت به پیشنهاد امیر کبیر و به دستور ناصرالدین شاه در تبریز به چوبه دار آویخته شد. بعد از وی یکی از شاگردانش به نام «حسینعلی بهاء» به انحراف او ادامه داد وفرقه ضاله بهائیت را در ایران تأسیس کرد که فجایع آن همچنان ادامه دارد.
خوانندگان عزیز توجه دارند، مطالب فوق قصه نیست و نگارنده هم قصد داستان سرایی وقصه نویسی ندارد، بلکه واقعیتهای تاریخی است و متأسفانه این مصیبتها در کشور ما رخ داده است! بدیهی است اگر مسئولان سستی کنند و مردم هم تماشاگر باشند، این بار این ماجراها به دست همین نور رسیده ها تکرار خواهد شد.
با مرور تاریخ، می بینیم که محمد علی باب برای بعد از خود، حسینعلی بهاء را تربیت کرد و او فرقه بهائیت را تشکیل داد و پس از آن، گروهی در صدد مخالفت و مبارزه با آنها برآمده، انجمن ضد بهائیت حجتیه را راه انداختند، اما در عمل دیدیم که رژیم گذشته هر دو جریان را مدیریتکرد و مردم را دو دسته کرد وبا عنوان « بهایی و ضد بهایی» به جان هم انداخت و بدینوسیله جبهه ای گشود تا برخی افراد متعهد و متدین را به جای پرداختن به مبارزه با طاغوت، به همراهی و همگامی با انجمن حجتیه سوق دهد و سرگرم سازد.
هشدارهای امام خمینی
این روزها که در آستانه بیست وششمین سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی قرار داریم، لازم است در این باره ساده اندیشیها و حمل بر صحتها را کنار گذاشته، عینک هوشیاری امام خمینی را بر چشم زنیم و سیره آن حضرت در برخورد با شیاطین را در پیش بگیریم.
شاید شنیده باشید که در سالهای نخست انقلاب، چند نفر از شیادان که ادعای ارتباط با امام زمان را داشتند، وقتی با اصرار موفق میشوند خدمت امام برسند، معظم له پیش از آنکه آنها مطلبی طرح کرده و سخن آغاز کنند، میفرمایند: من سه مشکل دارم؛ از شما میخواهم ابتدا راه حل اینها را از محضر امام زمان بپرسید و برایم بیاورید، آنگاه من در خدمت شما هستم. آنها وقتی با هوشمندی و زیرکی امام مواجه میشوند از اقامتگاه ایشان خارج شده و می روند و...( همیشه با امام ، ص 228)
در اوایل دهه شصت، فرمانده نیروی دریایی شخصی به نام «ناخدا افضلی» بود که ریش غیر متعارف و بلندی داشت و همیشه تسبیح به دست می گرفت و دعای فرج می خواند، اما امام چندان اعتنایی به او نداشتند. از سوی دیگر مرحوم سرتیب قاسمعلی ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی که هر روز ساعت هشت صبح با صورت تیغ زده به حضور امام میرسید وگزارش خط مقدم جبههها را به ایشان میداد، با احترام و عنایت ویژه امام مواجه می شد و حتی هنگام رفتن، حضرت امام چند قدمی او را بدرقه می کردند! و این عمل امام موجب شگفتی واحیانا ناراحتی برخی از اطرافیان نیز شده بود شد! تا اینکه مدتی بعد، معلوم شد افضلی عضوحزب توده بوده وبرای شوروی جاسوی می کرده است به همین سبب دستگیر و محاکمه شد! (پا به پای آفتاب ، ج 2 ، ص 108)
مرحوم امام نسبت به ریاکاران، چاپلوسان و عوام فریبان به شدت حساس بوده و هرگز در اینگونه موارد کوتاه نمیآمدند و حتی وقتی میبینند در تلویزیون افراد ریش دار به صورت غیر متعارف زیاد شده، آن را نوعی ریاکاری و تملّق می دانستند و به مسئولان هشدار میدادند!
در مورد دیگر، خطاب به مسئولان اجرایی کشور فرموده اند: « اگر سست ما بیاییم و این هماهنگى را حفظ نکنیم، خوف این معنا هست که آنهایى که از اسلام سیلى خوردند و آنهایى که نگران اوضاع ایران، بلکه نگران اوضاع منطقه هستند، یک کارى بکنند؛ یک راهى را پیش بگیرند که ملت را خسته کنند، اختلاف ایجاد کنند بین افراد ملت، اختلاف ایجاد کنند بین دولت و ملت و یک راهى باز کنند که یک «رضا شاهى » را دوباره بیاورند به عنوان رئیس جمهور اسلامى- به عنوان شاهنشاهى نمىآورند- به عنوان «رئیس جمهور صد در صد اسلامى!» و بسیارى از مسائل اسلامى را هم از من و شما بیشتر عمل کند. » (صحیفه امام، ج۱۵ ص 354)
حضرت امام بخصوص به نفوذ انجمن حجتیه حساسیت داشتند ودر فرصت مناسب به آن هشدار می داندند چنانکه در موردی به اعضای محترم شورای نگهبان فرمودند :« حواستان را جمع کنید که نکند یک مرتبه متوجه شوید که انجمن حجتیه ای ها همه چیزتان را نابود کردند»( صحیفه امام ، ج 21 ، ص ، 579)
عبرت بگیریم
آنهائی که به نام اصولگرایی واصلاح طلبی در این چند سال به جان هم افتادند و زمینه را برای حاکمیت جریان افراطی و انحرافی مهیا کردند، امروز چه جوابی برای امام ومردم دارند؟ چه شده است آقایان همیشه ریشه اصلی انحراف رارها کرده و به شاخ و برگ آن میچسبند و همواره در فروع فرو میروند؟ آیا مصیبتهای هشت سال گذشته برای عبرت گرفتن کافی نیست؟
حتما متوجه شدید جریان انحرافی برای آینده رهبری، ولایت فقیه و اساس حوزه وروحانیت وانقلاب خوابهایی دیدند و نقشهها کشیدند، آنوقت من و شما درگیر دعواهای جناحی ونزاعهای زرگری از قبیل: «پیاده روی ظریف با جان کری» و «تک خوانی زنان» هستیم و اینکه آیا نیروی انتظامی موظف به اجرای احکام اسلامی است یا باید قانون را اجرا کند؟!
یکی از اشکالات مهم حضرت امام به حجتیهایها و همفکرانشان نیز همین امر بود که آنها اصول را رها کرده و به فروع چسبیدند، شاه و نخست وزیرش امیر عباس هویدا که حامیان بهائیت در ایران هستند رارها کردند واحیانا برای آنها دعا هم میکنند، آنوقت یقه چند نفر کارگر، خیاط وحمال را گرفتند که اینها اغلب به خاطر تامین هزینه زندگی، چند روزی خودشان را به بهایی گری زدند!
تشخیص صحیح اصول از فروع وعملِ به موقع به اصول را از مکتب امام یاد بگیریم و اینهمه غرق در فروع نباشیم.
تجربه سی و شش سال گذشته بهترین دلیل بر این مدعاست که هیچ کشور و قدرت خارجی نمیتواند به نظام اسلامی ضربه وارد کند اما آنچه که مثل موریانه از داخل به جان انقلاب و نظام افتاده و اذهان مردم و جوانان را در حوزه، دانشگاه، بسیج و برخی مراکز نظامی به انحراف میکشاند، همین توهمات بزک شده نو رسیدههای انجمن حجتیه در دهه هشتاد و نود است و بسیار خطرناکترند، اینها در برخی جاهای مهم، حتی شبکههای صدا و سیما لانه کرده و به شیطنتهای خود ادامه میدهند و لازم است مبارزه با آنها، در اولویت برنامههای مسئولین ودلسوزان باشد.
منبع: عصر ایران