٢٩ سال از آن ماجرا گذشته است؛ از روزی که هیأتی آمریکایی به سرپرستی «رابرت مکفارلین»، مشاور امنیتی «رونالد ریگان»، برای مذاکره درباره آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان، در ازای فروش تجهیزات نظامی مورد نیاز ایران در جنگ، با پاسپورتهای ایرانی وارد ایران شدند. سه روزی ماندند و رفتند. هفت ماه بعد خبر در روزنامه «الشراع» لبنان منتشر شد. هاشمیرفسنجانی به پیشنهاد امام(ره) در نخستین نمازجمعه وقت، جزئیات ماجرا را با مردم در میان گذاشت. هاشمی در خاطرات سال ٦٤ و ٦٥ خود درباره آن ماجرا نوشته است و بعدا در گفتوگوهایی، بخشهایی از آن ماجرا را بیان کرده است. کتابی هم با همین عنوان از سوی دفتر نشر معارف انقلاب منتشر شده است و برخی افرادی که در جریان ماجرا بودند مانند «علی هاشمی»، برادرزاده هاشمی، و «محسن کنگرلو»، مشاور امنیتی نخستوزیر وقت، هم دراینباره صحبت کردهاند. در آنسوی ماجرا، هم خاطرات افرادی چون «مکفارلین» منتشر شد و هم گزارشی معروف به «تاور» از سوی کنگره آمریکا. افشای ماجرا، آن زمان در مجلس ایران هم اعتراضاتی بهدنبال داشت و با ورود امام(ره)، قضیه پایان یافت. پرونده مکفارلین، اما در همان سال ٦٥ بسته نشد؛ اتفاقات بعدی نشان داد این ماجرا در فضای داخلی سیاسی ایران هنوز آنقدر ظرفیت دارد که هرازگاهی به محلی برای ماجراجوییها و دعواهای سیاسی بدل شود. نمونه آن، گفتوگوی سال گذشته «محمد خامنهای» با نشریه رمز عبور بود. سؤال درباره ماجرای مکفارلین همچنان بسیار است.
به گزارش جماران، روزنامه شرق در سالگرد ورود هیأت آمریکایی، با «اکبر هاشمیرفسنجانی»، گفتوگو کرده که به شرح زیر است:
درباره ماجرای مکفارلین، برخی از افراد گفتهاند اگر در آن شرایط، هیأت آمریکاییای که به ایران آمده بودند، عجله نمیکردند و بیشتر صبر میکردند، شاید دوسوی ماجرا به توافق میرسیدند. حتی شنیدیم شما هم بهخاطر جنگ و مضیقه خرید اسلحه، موافق بودید، ولی گویا در یک جلسه سران، عدهای مخالف بودند. خیلی دوست داریم بدانیم چه کسانی مخالف بودند؟ آیا واقعا اگر هیأت آمریکایی عجله نکرده و مانده بودند، میتوانستیم به نتیجهای برسیم؟
بسمالله الرحمنالرحیم، ماجرای مکفارلین یک مسئله ملی بود. ما در جنگ به جایی رسیده بودیم که بعضی از ابزار نظامی بسیار مهم، بهخاطرِ نداشتن قطعههای حساس، از کار افتاده بودند. شرایطی پیش آمد که خود آمریکاییها حاضر شدند قطعاتی را که ما خیلی نیاز داشتیم، به ما بدهند. البته آمریکاییها در آنموقع که این اتفاق افتاد، فهمیده بودند که ما در جنگ نمیبازیم و وضع عراق در میدان جنگ، خوب نیست. چون تا آن زمان از عراق حمایت کرده بودند، میخواستند به ما نزدیک شوند تا بعد از جنگ برنده باشند. خیلی طبیعی وارد قضیه شدیم. فردی به نام آقای قربانیفر که در زمان شاه با بعضی از آمریکاییها ارتباط داشت، با بعضیها در داخل شرکت داشتند، با هم کار میکردند، رفیق بودند و ارتباط خانوادگی داشتند. بعد از کودتای نوژه که دستش در کودتا کشف شد، فرار کرد و به آمریکا رفت. در آنجا بهدنبال بازار سیاه اسلحه رفت و از جاهای مختلف اسلحه پیدا میکرد و به ما میفروخت. رابطش مشاور آقای موسوی، آقای محسن کنگرلو، بود که مشاور امنیتی بود. او مذاکره میکرد و سلاحهایی را که نیاز داشتیم، از بازار سیاه تهیه میکردند و میآوردند. آمریکاییها فهمیدند
که ما سلاحها را چندبرابر قیمت در بازار سیاه میخریم. به آقای قربانیفر گفتند: چرا ایرانیها از بازار سیاه با چندبرابر قیمت سلاح میخرند؟ بیایند از خود ما بخرند. اگر با ما قرارداد ببندند، ما سلاح میدهیم. بعد هم گفته بودند ما انتظاری هم داریم. عدهای از شخصیتهایشان را در لبنان گروگان گرفته بودند. میگفتند: ایران کمک کند که آنها آزاد شوند و ما هم نیازها را میدهیم. نامهای هم نوشتند. نامه را قربانیفر نوشته بود و به آقای کنگرلو داد. چون من مسئول جنگ بودم، نخستوزیر، آن را برای من فرستاد. من هم در جلسه سران مطرح کردم. احمدآقا هم بود که با امام هم مطرح کرد. امام هم گفتند: اقدام کنید تا هرچه نیاز جنگ است، بگیرید و ما مخالفتی نداریم. جنگ ما در رأس امور است.
یعنی همه در جریان بودیم. ما بهعنوان رئیس مجلس، رئیسجمهور، رئیس قوهقضائیه، نخستوزیر و حاجاحمدآقا اطلاع داشتیم و امام هم با واسطه در جریان بودند. اگر اتفاقی میافتاد، خودمان میرفتیم و به امام توضیح میدادیم. مدتی اینگونه بود، مثلا چند فروند تاو میگرفتیم، تاو موشکهای ضدتانک است که برای شکار تانکها خیلی مؤثر است. تانکها نمیتوانند از چهار کیلومتری جلوتر بیایند. اگر با هلیکوپتر بزنیم، از راههای خیلی دور هم میتوان عمل کرد. آن را تولید نمیکردیم و الان تولید میکنیم. در بین موشکهای ضدهوایی، هاگ بهترین موشک است که البته بعدها چیزهایی آمده که خیلی قویتر است و خودمان هم میسازیم. در زمان شاه چند سِت هاگ خریده بودند که در جنگ استفاده میکردیم، ولی در حال تمامشدن بود. فضاها را با آن موشکها حفظ میکردیم. رادارها در جنگها چشم هستند، یعنی نیروهای نظامی میفهمند که چه خبر است و دشمن از کجا میآید. رادار داشتیم، ولی لامپ حساس آن تمام شده و سوخته بود. برای تهیه این نیازها وارد مذاکره شده بودیم. آقای قربانیفر اینها را خرید. آمریکاییها هم میدادند. چندبار برای ما آوردند و ما هم تلاش کردیم و
آمریکاییها را در لبنان پیدا کردیم. گروه خاصی آمریکاییها را گروگان گرفته بودند و ما از طریق حزبالله آنها را شناختیم. باید به آنها پول میدادیم، حزبالله هم کمک میکرد گروگانها را آمریکاییها پس میگرفتند، در مقابل، یک محموله هم میرسید. مدتی ادامه داشت و اعتمادی جذب شده بود که آنها سلاحها را داده بودند و بعضی از مشکلات ما هم حل شده بود. مدتی که گذشت، توسط آقای قربانیفر پیغام داده بودند که چرا جزئیجزئی باشد؟ بیایید یک قرارداد کلی ببندیم تا نیازهای تسلیحاتی شما را بدهیم. گفته بودند هیأتی را میفرستیم. در جلسه سران مطرح کردیم و موافقت شد.
آنها نگفته بودند هیأت به ریاست مکفارلین که موقعیت ممتازی داشت، میآید. ما فکر کردیم یک هیأت تجاری است. آنها آمدند و به همراه خود کانتینری پر از سلاحهایی را که میخواستیم، آوردند. یکبار موشکهایی آوردند که آقای روحانی به فرودگاه رفت و دید، چون آقای روحانی معاون من در قرارگاه بود. ایشان رفت دید و گفت اینها مارک اسرائیلی دارد. در همانجا آنها را نگاه داشتیم که هواپیمایی آمد و آنها را برد و عوضش را آورد، یعنی تا این حد حساس بودیم که پای اسرائیلیها در میان نباشد. هیأت آمد و در فرودگاه نیروهای ایرانی فهمیدند که مکفارلین رئیس آنهاست. طول کشید تا به ما اطلاع دادند و ما هم جلسه تشکیل دادیم و به امام گفتیم که مکفارلین در هیأت هست، چهکار کنیم؟ ایشان گفتند: حالا که آمدند، نمیشود برگردانید. منتها برایش تشریفات آنگونه قائل نشوید و در مقرهایی که برای میهمانان عالیرتبه داریم، نبرید و به هتل ببرید و شما هم ملاقات نکنید، یعنی هیچکس از سران با آنها ملاقات نکند. ولی افراد وارد را برای مذاکره بفرستید. سه روز در هتل مذاکره کردند که آقای وردینژاد از اطلاعات سپاه و آقای دکتر هادی از مجلس مأمور شدند تا مذاکره
کنند. اشکالاتی در مذاکرات بود. چون آسان نیست که همه مسائل را در یک جلسه بتوان حل کرد. به جایی رسیدند و آنها رفتند.
پس اگر مانده بودند، حل میشد.
نه، باید میرفتند تا شرح سفر و مذاکرات را به مسئولان خود بگویند. طبیعی بود که باید این کار میشد. بعد قضایا به آنجا رسید که احساس کردیم سلاحهایی که آقای قربانیفر به ما فروخته، گران فروخته است. مثلا ١٤ میلیون میارزید، ٢٠ میلیون از ما پول میخواست. شش میلیون را ندادیم و گفتیم که قیمتها با کتابچه نمیخواند، چون کتابچهای برای قیمتها داشتیم. فرض این بود که از آمریکاییها میگیرد و به اینجا میآورد، به همین خاطر حق دلالی میگیرد. پول را ندادیم و وی به آیتالله منتظری شکایت کرد که اینها پول مرا نمیدهند.
آیتالله منتظری اصلا خبر نداشت و ما ایشان را در جریان این کارها نمیگذاشتیم، چون مسئولیت ایشان این نبود. از داخل بیت آیتالله منتظری این خبر به مجله الشراع رفت. خود ایشان نفرستاده بود. هیاهو شد و امام(ره) هم به من دستور دادند و گفتند: برو و هرچه گذشته، واقعیت را به مردم بگو تا در جریان باشند.
در جریان مکفارلین باند تندرو مهدی هاشمی بهنوعی با افشای ماجرا باعث شد آن مذاکرات بهسرانجام نرسد. به اعتقاد شما آن ماجرا تا چه اندازه به وضعیت امروز مذاکرات هستهای ما شبیه است و شباهت و نقش تندروهای داخلی امروز را در ماجرای هستهای با تندروهایی که آن روز ماجرا را فاش کردند، در چه میبینید؟ و اگر آن افشاگری در مجله الشراع صورت نمیگرفت، به اعتقاد شما مذاکرات تا کجا و چطور ادامه پیدا میکرد؟
ماهیت این دو موضوع کاملا متفاوت است. نمیتوان دو موضوع متفاوت را با یک نگاه تفسیر کرد. در آن موضوع بسیاری از کسانی که میتوانستند در مخالفت تندروی کنند، در جریان نبودند و در موضوع هستهای تمام مسائل از چندسال پیش به صورت شفاف در جامعه گفته میشود. این نوع افراطگریها در یک چیز و آن هم نتیجه، مشترکاند که به ضرر منافع ملی تمام میشود.
در جریان مذاکرات با آمریکاییها ایران توانست بخشی از تسلیحات مورد نیاز جنگ را تأمین کند و پیشرفتهای قابلتوجهی در جنگ داشته باشد، ازجمله فتح فاو و گفتههای فرماندهان جنگ هم طی همان مدت، حاکی از این است که ما در جنگ دست بالا را داریم. اما بهطور مشخص بعد از برهمخوردن مذاکرات، وضعیت ایران در جنگ برعکس میشود. موشکباران تهران و بعد، از دسترفتن فاو رخ میدهد. به اعتقاد شما در صورتی که مذاکرات ادامه پیدا میکرد، سرنوشت جنگ بهگونهای دیگر تمام میشد؟
اصولا غرب و شرق در آن شرایط نمیخواستند جنگ تحمیلی عراق با ایران برنده واقعی داشته باشد و آنها میخواستند تخم کینه را که در منطقه کاشته بودند، آبیاری کنند. گاهی که قدرت ما برتر میشد، شرق حمایتهای همهجانبه از صدام را افزایش میداد تا جایی که میگویند در مقطعی مشاوران نظامی در ستادهای ارتش بعث حضور داشتند. البته داشتن تجهیزات کامل، نوعی آرامش نظامی ایجاد میکند که اگر داشتیم و از تمامشدن سلاحها دلهره نداشتیم، شاید میتوانستیم برنامههای دیگری برای عملیاتها بریزیم.
آمریکاییها یکبار هم تلاش کردند از طریق ارتباط با برادرزاده شما در لندن با ایران ارتباط بگیرند و از این طریق خواسته خود که آزادی بقیه گروگانها در ازای فروش سلاح بود را در پیش بگیرند. چرا با برادرزاده شما تماس گرفتند؟
باید از آنها بپرسید. ولی ظاهر قضیه این است که میخواستند مسائل و خواستههایشان را به من، به عنوان فرمانده جنگ، اطلاع دهند.
آقای کنگرلو معتقدند در قضیه فروش تسلیحات، بحث گرانفروشی خیلی مطرح نبوده و با توجه به نیاز ما به آن تسلیحات و تأثیر در تغییر توازن جنگ بهنفع ما بود اینکه انحصار تولید و فروش دست آمریکا بود، خیلی این بحث قیمت نمیتوانسته قابلِ طرح باشد و حتی خرید تجهیزات جنگ در آن شرایط با قیمت بیشتر به نفع ما بوده است.
البته اگر شرایط آنگونه نمیشد، امکان حل آن مشکل وجود داشت به خاطر گرانی، قضیه بههم خورد و شرایط عوض شد، آن گرانی فقط عاملی شد برای فاششدن یک جریان محرمانه.
آقای کنگرلو معتقدند هاگها اصلا مارک اسرائیلی نداشت و این ماجرای اسرائیلیبودن صحت نداشته و احتمالا به شما اطلاعات اشتباه رسانده شده است.
در آن مقطع، ما به نیروهای خود اطمینان و اعتماد کامل داشتیم و آنها گزارش داده بودند که چنین است. مدتها در فرودگاه ماند تا تعویض کردند.
گفته میشود چون منوچهر قربانیفر باقی پول خود را دریافت نکرد، ماجرا را نزد بیت آیتالله منتظری فاش کرد. آیا اینجا اشتباه از جانب ما نبود که فقط به صرف گرانفروشی، جلو یک معاملهای که میتوانست بهنفع ما در جنگ تمام شود، گرفته شد؟
نه، عوامل متعددی در ماجرا دخیل بود، مثلا در آمریکا آنقدر رسوایی بهبار آورده بود که منجر به خودکشی یکی از شخصیتهایشان شد. گرانی قیمتها عامل آشکار بود. شاید که عوامل مخالف و ایادی صهیونیستها در دو طرف کارشکنی میکردند. افشای آن جریان برای کاخ سفید بسیار گران تمام شد و زلزله سیاسی در آمریکا رخ داد. گروههای تحقیق بسیار کار کردند و دو مشکل داشتند؛ هم آنگونه معامله با ایران و هم ارسال پول آن به نیکاراگوئه برای تقویت مخالفان رژیم حاکم.
رسانههای آمریکا ماهها به آن پرداختند. در آن زمان وزارت خارجه جنبههای مختلف این ماجرا در آمریکا را جمعآوری و ترجمه کرد و دو جلد کتاب تهیه شد. به ملاحظاتی، آن کتاب منتشر نشد. امروز شاید انتشار آن مانعی نداشته باشد، مناسب است بررسی شود. اگر صلاح دیده شد، چاپ و منتشر شود. بسیار پرفروش خواهد بود و مردم میفهمند که تدبیر ایران با هدایت امام چگونه یک افتخار سیاسی بهبار آورد و در مقابل، چگونه آمریکا سالها در گرداب و التهاب بود.
البته در ایران جمعی خواستند بلوا راه بیندازند، ولی امام که از قبل دستور داده بودند حقایق به مردم گفته شود، جای شبههای نمانده بود و درعینحال، با یک نهیب مناسب، حرکت آنها را در نطفه خفه کردند.