نقشهایی که در این سالها بازی کردهام چنان مرا در بر گرفتهاند که زمانهایی حس میکنم میان کاراکترها گم شدهام! این را «نسیم ادبی» میگوید که تاکنون با بیش از 48 نقش برصحنه رفته است ، نمایشهایی چون، «آنتیگونه» و «من از کجا، عشق از کجا» به کارگردانی پری صابری، «سانتاکروز» به کارگردانی هما روستا، «ایکارو» به کارگردانی بهروز غریبپور، «کوکوی کبوتران حرم » علیرضا نادری، «این تابستان فراموشت خواهم کرد» بهاره رهنما... و تا امروز دو مرتبه جایزه بازیگر برتر جشن بازیگری را دریافت کرده و یک بار برترین بازیگر جشنواره تئاتر فجر شده است. وی که این روزها با نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» روی صحنه تئاتر است و با «حراج» پرده سینماهای کشور، به گفتوگو با «ایران» نشست.
خانم ادبی! ازگذشتهها بگویید از کودکی و خانه مادربزرگی که عشق به ادبیات، کتابخوانی که سرآغاز رسیدن به نوشتن و بازیگری بود. از آنجا شروع شد؟
در خانوادهای اهل کتاب و مطالعه و هنردوست متولد شدم. کتابخوانی از اصلیترین برنامههای روزانه مادرم بوده و مادر بزرگم زنی باسواد و فرهنگی بود.
9 ساله بودم که توجهم به علم روانشناسی پررنگ شد. خواندن کتابهای بانو «سیمین دانشور» نگاه عمیقتری به اندیشه یک کودک 9 ساله بخشید. در همان سن و سال، کتاب «شهری چون بهشت » ایشان را خواندم، از بطن جامعه آنقدر نزدیک به لایههای زیر پوستی نگاشته بود که گویی کنار آنهایی که از قصه زندگیشان میگفت نشسته، مشغول نوشتن است.
نخستین تئاتری که دیدم هشت ساله بودم، تئاتری در تئاتر شهر، «فاوست»با بازی هنرمندانی چون ایرج راد، پرویز پورحسینی... یادم هست در آن لحظات که خیره به صحنه و نمایش بودم با خود گفتم: «یعنی میشود، روزی بر این صحنه، من نیز بازی کنم؟» این زمزمه درونی، برای من که دختر بچهای خجالتی بودم، زمزمهای غریب بود. بچه گوشهگیری بودم، تنهاییهایم مدل عروسک بازی نبود. اگر هم عروسک بازی میکردم با آنها قصه میساختم.
قصههایتان چه روایتهایی داشت؟
قصههایی مستند با نامهای مستعار که پایان بندی آنها را خودم مینوشتم، یعنی وقتی زنی از خانواده دور یا نزدیک دچار مشکل میشد و به خانه ما برای درد دل میآمد، گوش به حرف هایش میسپردم و همزمان داستانش را در ذهن چیدمان میکردم ، قصههای حقیقی، با نامهای مستعار که البته به آن شکلی که دوست داشتم، عاقبت ماجرا را رقم میزدم.
تنها قصه زنها برایتان مهم بودند؟
بله، زنانی که به نوعی قربانی شده بودند.
این دختر خجالتی چگونه بر صحنه رفت؟
دانشگاه در رشته مدیریت بازرگانی قبول شدم، همان رشتهای که بعد از آشنایی با تئاتر رهایش کردم و باردیگر کنکور دادم و دانشگاه هنرهای زیبا در رشته بازیگری قبول شده و ادامه دادم. همان روزهای سال اول دانشگاه مدیریت در تئاتر شهر، کلاسهای بازیگری برگزار شده بود. ثبتنام کردم. هادی مرزبان یکی از استادان آن کلاسها تمرین نمایش «تنبورنواز» خود را آغاز کرده بود، سال 1372 بود از میان بچههای آن کلاس چند نفر را برای نمایش انتخاب کرد که یکی من بودم. نخستین کار تئاترم در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا رفت، همان سالنی که هشت ساله که بودم آرزو کردم بر این صحنه بازی کنم.
بعد از «تنبورنواز» هادی مرزبان؟
در چند نمایش، نقشهای کوچک بازی کردم تا به گروه «نادر رجب پور» پیوستم و مدتی تنها «تئاتر حرکت» کار کردم، آنقدر درگیر تئاتر در فضای حرکت شده بودم که نمیتوانستم دیالوگ بگویم.
و این نتوانستن چگونه به توانستن مبدل شد؟
با «آناهیتا اقبال نژاد» برای نخستین کار نمایشی که کارگردانی کرد مرا دعوت به کار کرد . گفتم: «من بازی کنم! اصلاً نمیتوانم» گفت: «برخلاف باوری که داری، تصور میکنم، تو میتوانی بازی کنی» این جملهاش باعث شد، خود را بیشتر در بازیگری بیازمایم. «آناهیتا اقبال نژاد» با آن نمایش، جایزه اول کارگردانی را در آن جشنواره گرفت و من جایزه اول بازیگری زن را دریافت کردم.
بعد از آن «مهندس پور» که بازیگریام را در آن نمایش دیده بود به تلهتئاتری در تلویزیون دعوتم کرد.
تلهتئاتر فضایش با تئاتر خیلی متفاوت است، ناگهان مقابل دوربین و درکادر دوربین باید میایستادید، از سوی دیگر تنظیم صدا... مقابل دوربین رفتن چه حس وحالی داشت؟
دوربین خوب بود، چون تلهتئاتر بود، باز فضای تئاتر را داشت. مقابل دوربین خیلی راحت بودم.
از کار کنار کارگردانی چون پری صابری بگویید که رنگ بازی شما را به یکباره تغییر داد.
اولین مرتبه به نمایش «شمس پرنده» دعوتم کرد و از آنجا کنار پری صابری قرار گرفتم. همان جلسه اول تمرین رو به من گفت: «برای این نقش باید آواز بخوانی» و این گونه شد که شروع کردم به خواندن، در شمس پرنده اصلاً دیالوگی نداشتم، فقط آواز خواندم. آن نمایش موزیکال بود و این باعث شد، به اهمیت موسیقی در نمایش پی ببرم، درک موسیقایی به بازیگر ریتم میبخشد، چیدمانی به افکارت میدهد تا متوجه باشی، کجا بازیگریات درحال افتادن از ریتم است تا مانع آن شوی.
از «من از کجا، عشق از کجا» و نقش «فروغ» با کارگردانی پری صابری بگویید.
روزهای تمرین این نمایش همه تئاتریهایی که فروغ را میشناختند، آمدند تا مستندی از کاراکتر او برایم بگویند، یکی از آنها زنده یاد سمندریان بود.
حمید سمندریان یک بار فروغ را از مرگ نجات داده بود. یک روز از آن روزها که فروغ فرخزاد خیلی دگرگون روحی بود و دل به مرگ سپرده بود، سمندریان برای حضور در جلسهای که قرار بود همراه فرخزاد برود به دنبالش رفته بود. وقتی بالای سر فروغ میرسد، او در نبرد با مرگ بوده فروغ آن روز با حضور به موقع سمندریان نجات یافت. حمید سمندریان به من گفت: «باید زن قدرتمندی را به تصویر بکشی که بسیار شکننده بود. درست همان که فروغ بود. زنی با چهرهای مغرور و محکم که قلبی بسیار شکننده داشت که قضاوتهای مردم ویرانش میکرد»
(اینجا بغض گلویش را گرفت، اشک درچشمانش حلقه زد و سرازیر شد) و گفت: خوشحالم که توانستم، شخصیتی تا حدی نزدیک به شخصیت وی بر صحنه ببرم نه آن چیزی که قضاوتها از او ساخت. بگذارید دیگر از این نقش نگویم که در قالب جملات قادر به وصف این نقش و آن روزها نیستم.
یک جایی آن اوایل بازیگری مقابل دوربین قرار گرفتید، ولی دیگر نرفتید تا این روزها که با فیلم «حراج» بر پرده سینماها هستید. چرا اینقدر دوری از دوربین؟
بعد از آن با فیلم «حلقه سبز» ابراهیم حاتمی کیا جلو دوربین رفتم و باز تئاتر بیشتر مرا جذب کرد.
این روزها در تماشاخانه ایرانشهر با کاراکتر سرکشترین زن نمایشنامههای «شکسپیر» با تئاتر «دورهمی زنان شکسپیر» برصحنه هستید، از کاترینای نمایشنامه «زن سرکش» بگویید و این نمایش.
خودم خواستم «کاترینا» باشم، چون ساز مخالف میزند. برای اینکه کمتر مورد ظلم واقع شده است، دوست دارم نقش زنهای قدرتمند را بازی کنم، زنهایی که حرفی برای گفتن دارند. نقش زنهای ضعیف را هم بازی کردهام، ولی تمام سعیام این بوده، آن کاراکتر را هم به سویی ببرم که حرفی برای زدن داشته باشد، زیرا معتقدم، هیچ زنی ضعیف نیست .
فیلم «حراج» با بازی شما این روزها بر پرده سینماهاست «نسیم ادبی» در این فیلم چه کاراکتری را بازی میکند؟
محوریت داستان دو زن هستند، یکی من و دیگری دوستم. من زنی هستم که برای دوست نزدیکش اتفاقی افتاده است، شوهر دوستش او را رها کرده و با زنی دیگر ازدواج کرده است، اتفاقی که چند سال پیش برای خودش رخ داده است، او از شوهرش جدا شده ولی دوستش حاضر نیست از مردی که به او خیانت کرده نیز جدا شود. من با آن کاراکتر سعی دارم به دوستم بقبولانم نباید اینهمه ظلم را تحمل کند و در این زندگی بماند...
اکنون با نمایشی بر صحنه هستید که به نوعی ادغامی از تئاتر و سینماست.از این ایستادن درکنار هم سینما و تئاتر بگویید.
من و بهاره رهنما، نخستین مرتبه در نمایش «این تابستان تو را فراموش میکنم» با هم همکار شدیم. او کارگردان و نویسنده آن اثر بود و من بازیگر، روزهای اجرا احساس کردیم از نظر فکری در دنیای حرفهای به فضای هم خیلی نزدیک هستیم.
با شروع همکاری، یک گروه تئاتر تشکیل دادیم. ، ابتدا یکسری مونولوگ برصحنه بردیم، تا قبل از آن جشنواره مونولوگ داشتیم ولی اینکه کاری به صورت مونولوگ بر صحنه برود نداشتیم. بعد از نمایش «این تابستان تو را فراموش میکنم»، نمایش «چشمهایم برای تو» و چند نمایش دیگر تا رسید به حال و نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» که متفاوتترین کارمان است. دیگر مونولوگ نیست، معیارهای کامل یک تئاتر بر صحنه است و این انتخاب از آنجا بود که از سبک و سیاق نمایشهای مونولوگ زنانه خارج شویم و حال با همان یک نقش کوتاه در این نمایش با حضور بازیگر مرد که «سپند امیر سلیمانی» است از فضای زنانه نمایشها خارج شدهایم. تأکیدی بر زنانه بودن نمایشها نیست. قصد، گفتن از جامعه و دغدغههای مردمانش است.
منبع: ایران
- کدخبر: 52879
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران
کپی شد