خواهم ز سوز دل به سوگ جان نشینم در بستر تب با غم جانان نشینم اندوه را با غمگنان در دل نشانم افسوس را با همگنان بر خوان نشینم پیمانه در کف گیرم از خونابه دل با یاد سرمستان هم پیمان نشینم رفتند یاران، چابک سواران دشمن شکاران، آن حقگذاران شد کاروان عشق و بر جا مانده ام من رفتند همراهان و تنها مانده ام من *** داغ شقایقهای پرپر گشته دارم هفتاد و دو پاکیزه پیکر کشته دارم افسوس گل های به غارت رفته از باغ اندوه یاران به خون آغشته دارم بتوان حدیث درد از شعرم شنیدن کاین نامه را با خون دل بنوشته دارم ای غمگساران، از هجر یاران اشکم چو باران بارد به دامان آری به خون آغشته ام این خامه، آری از سوز جان بنوشتهام این نامه، آری
دیدگاه تان را بنویسید