گفتمان، از واژه هایی است که این روزها در فضای اجتماعی و سیاسی بسیار شنیده می شود. اما این واژه چه معنایی دارد و چگونه می توان آن را شناخت و بررسی کرد؟ پاسخ این سوالات را می توان در دانش میان رشته ای تحلیل گفتمان یافت. دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی می کوشد در گفتاری، نمایی کلی از این دانش ارائه دهد و مبانی فلسفی و رویکردهای متفاوت رایج در آن را معرفی کند.
به گزارش جی پلاس، این نشست، هفتمین سمینار از سمینارهای آشنایی با دانش پایه است که به همت مرکز فرهنگ و اندیشه سازمان جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران برگزار می شود.
محمدجواد غلامرضا کاشی: اگر بخواهیم تحلیل گفتمان را از نقطه صفر آغاز کنیم، باید به چشم انداز فلسفی این رشته بپردازیم که پرسش از واقعیت است. اساسا واقعیت کجاست؟ در برابر این سوال چهار رویکرد را می توان اتخاذ کرد. در رویکرد اول، امور واقع، تمام چیزهایی اند که بیرون از ذهن ما تقرر و جریان دارند. اگر رویکرد شما به امر واقع تا این حد رئالیستی باشد، تحلیل گفتمان موضوعیت ندارد. در مقابل این رویکرد، می توان واقعیت را صرفا امری ذهنی دانست. در این حالت نه تنها تحلیل گفتمان، بلکه اساس هیچ علمی موضوعیت نخواهد داشت. زیرا دیگر چیزی برای مطالعه وجود ندارد.
اما در دو رویکردِ دیگر، می توان جایی برای تحلیل گفتمان یافت:
رویکرد اول، رئالیسم انتقادی است. مدافعان این نگاه معتقدند که علم، مطالعه ی واقعیتِ بیرون از ذهن ماست، اما ما دسترسی شفافی به آن نداریم و به اعتبار همین ناشفافیت و ابهام، تحلیل گفتمان معنا پیدا می کند. رهیافت دیگر آن است که بگوییم واقعیت یک امر بین الذهانی است.
در هر دوی این رویکردها، زبان موضوعیت و محوریت بسیاری پیدا می کند. زبان خصوصا در رهیافت اخیر، اساس زندگی اجتماعی ماست و جامعه یک هستی تماما زبانی است. پس ذهنی می تواند از ابزار تحلیل گفتمان استفاده کند که این نکته برایش مهم باشد: اساسا اموری هست که هیچ بنیانی در جهان مستقل از زبان ندارند و بخش مهمی از آنچه در جهان ما وجود دارد، خاستگاهی غیر از زبان ندارد. از میان این امور می توان به دین، قانون، پول، شخصیت، هویت، مشروعیت و اعتماد اشاره کرد. جامعه با این امور تاسیس می شود و زبان خانه تمام اینهاست.
پس زبان، مسئله محوری و کانونی در رویکردهای تحلیل گفتمان است. زبان مجموعه ای خودارجاع و خودبسنده است و جهانی پر از معناست. رابطه ما با خود و جهان، به واسطه این جهان خودارجاع شکل می گیرد.
تحلیل گفتمان به شیوه های مختلف طبقه بندی شده است. من به یکی از این شوه ها استناد می کنم. مطابق این شیوه، تحلیل گفتمان، با اغماض در سه دسته ی کلی طبقه بندی می شود که هر یک با هدفی خاص شکل گرفته اند. در ادامه می کوشم این سه دسته را معرفی کنم.
۱٫ رویکرد شناختی به تحلیل گفتمان
رویکرد اول متاثر از ویتگنشتاین دوم است. در این تحلیل، فرض بر آن است که هر نظام اجتماعی و هر جامعه ای که حتما بعد تاریخی دارد، به ساختارهای بالنسبه منسجم آگاهی متکی است. یعنی صورت بندی هایی شناختی وجود دارد که نزد سوژه ها، بازیگران، شهروندان و فعالان سیاسی اجتماعی چندان روشن و شفاف نیست.
برای مثال، ما در اینجا و اکنون ایران زندگی می کنیم و تحت تاثیر نظامی از دانایی و آگاهی و شناختیم که چندان وقوفی به آن نداریم، اما به نحو ناآگاهانه داریم مطابق آن زیست می کنیم. این صورت بندی دانایی مثل روح می ماند. روحی که بر ما مستولی است. در این رویکرد، تحلیلگر گفتمان قرار است از طریق محصولاتی که این نظام تولید می کند، پنجره هایی برای ورود به آن روح و آن جهان بسازد. البته هیچ پژوهشگری نمی تواند ادعا کند که من پس از بیست سال پژوهش، نهایتا تمام آن روح را احضار کردم. بلکه ما فقط می توانیم گمانه زنی کنیم و ابعادی از آن را از طریق متون، موسیقی، عکس ها و روابط اجتماعی نشان دهیم.
این روایت به رویکرد بنیان گذارانش که آلتوسر و فوکو هستند نزدیک است. این متفکران معتقدند که فرد نمی داند سخنش، تابع ساختارهایی است که این نحوه سخن گفتن را امکان پذیر می کند. پس فرد، سوژه ی خدمت گذار ساختارهایی است که دار آن ها را تحقق می بخشد. دوستی، عشق و نفرت، طرز لباس پوشیدن و ...، همه تابع این ساختارهایند. در این روایت ساختارگرایانه از آلتوسر و فوکو، ما فرض می کنیم که آنچه ظاهر است، چندان جدی نیست و باید به بنیادی نقب زد که این امور ظاهری را معنادار می کند.
۲٫ رویکرد اجتماعی فرهنگی به تحلیل گفتمان
این رویکرد تابع نوعی رئالیسم انتقادی است. در این رویکرد نیز هدف علم، همچنان مطالعه امر واقع بیرونی است. اما ما به امر واقع، دسترسی مستقیم نداریم. جهان های فرهنگی من جمله زبان میان ما و آنان فاصله می اندازند. در این روایت، از ساختارگرایی بیرون می آییم و ادعا نمی کنیم که باید از جهان واقع رو یگردانیم و به ساختار پنهان دسترسی یابیم. بلکه معتقدیم واقعیت و جهان های فرهنگی وجود دارند و بین آنان رابطه های پیچیده ای برقرار است.
در رویکرد اجتماعی فرهنگی، ما به جای نگاه کردن به کلیت امور، به مسائل اجتماعی می پردازیم. در اینجا هر مسئله ای می تواند موضوع تحلیل گفتمان باشد: زنان، اقلیت ها، لباس و هر چیز دیگری که به ذهنتان می رسد.
یک تحلیل گر گفتمان با رویکرد فرهنگی اجتماعی، مطالعه می کند که در یک قلمروی خاص، زبان و صورت بندی های نمادین آن، چه نقشی بازی می کنند و از طریق آنها واقعیات اجتماعی چگونه تحت تاثیر قرار می گیرند. زبان گاهی تاثیر می پذیرد و گاهی تاثیر می گذارد. پس این روایت، خرد نگر است و افتخار می کند که تحلیل گفتمان را به سطحی کاربردی رسانده است.
شما وقتی وارد این الگو می شوید، می توانید بخش زیادی از تکنیک های جامعه شناسی کلاسیک را به کار برید و لازم نیست آنان را کنار بگذارید.
۳٫ رویکرد روان شناسانه به تحلیل گفتمان
سومین روش که کمی تازگی دارد، روانشناسانه است. این رویکرد در تحلیل گفتمان، بر نقدی به روانشناسی کلاسیک و نقدی بر علوم انسانی متعارف مبتنی است. علوم انسانی کلاسیک فرض می کند که نوعی علم است و به قواعد تام و قابل تحصیل قابل ارجاع است. یعنی ما ابژه های روشن و قاعده های قابل تعمیمی میان آنان داریم. این فرض در این رویکرد از تحلیل گفتمان کنار گذاته می شود.
از طرف دیگر در روانشناسی، همه چیز به «من» ربط دارد و روانشناس، این «من» را از بخش مهمی از واقعیات اجتماعی منفصل می کند و آن به را به خود و حداکثر به جمع کوچکی از نزدیکان و حیطه خصوصی تقلیل می دهد و تنها به مطالعه ی همین ها بسنده می کند.
برای مثال برای یک روانشناس چندان مهم نیست که شغل من چیست یا اگر هم آن را لحاظ کند، بسیار فردی می کند. اما در بازی های کلان اجتماعی، برای شغل های مختلف قواعد اجتماعی و مناسبات کلانی شکل گرفته است و تحت تاثیر آنها، نقشی بر من حاکم است و بخشی از آنچه که هستم و بخشی از آنچه که نیستم به این فرم برمی گردد. دینداران، شهری ها، طبقه های فرودست، زنان و گروه هایی از این دست، اجتماعات کلان اجتماعی اند و فرمی از روابط و قواعد در آنان جریان دارد.
پس من روانشناس نمی توانم جامعه شناس نباشم و مناسبات قدرت را در فرمی از زندگی که درگیر آنم نبینم. نه می توان «من» را بدون ساختارهای کلانی که روان را بر میانگیزند تحلیل کرد و نه می توان «مناسبات قدرت» را بدون آنچه در روان من جاری است شناسایی کرد. تحلیل گر گفتمان در این روایت، کمتر به تحلیل متن تکیه می کند و بخش مهمی از موضوعات مورد بررسی اش، گفت و گو و تعاملات اجتماعی است. گفت گوی زن و شوهر، پلیس و راننده، گفتگوها در صف نان و ...، همگی متن هایی اند که می توان به واسطه آنان تشخیص داد که در جامعه چه اتفاقی می افتد و از طریق آن، به ساختارهای کلانی پی برد که الگوهای ارتباطی و روان افراد را صورت بندی می کند.
در این سه روش تحلیل گفتمان که بیان شد، زبان مقوله ای مشترک است. اما در اولی، زبان نمود است در مقابل بود. در روایت دوم، زبان نوعی فکت و متغیر اجتماعی است که اثر می دهد و اثر می پذیرد و در سومی، زبان نوعی انرژی منتشر اجتماعی است که باید ساختارش شناخته شود.
منبع: ایسکا نیوز
دیدگاه تان را بنویسید