جماران - سیدعماد الدین محمودی: از مهم ترین مشکلات و مصائب امروز جامعه ما، مواجهه با تصویری بعید و ناآشنا با بسیاری از متفکران مسلمان است؛ که گاهی چیزی جز نشانی در تابلوهای خیابان ها در خاطر نمی ماند. آری، در روزگاری که شناخت کلیما و ژیژک یا دریدا و فوکو می شود اعتبار روشنفکری؛ سخن گفتن از اندیشه های یک مسلمان روشنفکر، ساز ناکوک به حساب می آید. اما به حکم ناسازی کوک و نا آشنایی گوش نمی توان سکوت کرد و نگفت و ننوشت از کسانی که دلشان برای این سرزمین می تپید. چه، آن که تاریخ درباره همه ما و آنچه با اندیشمندان مان کرده ایم به قضاوت خواهد نشست. گویی امروز ناشناخته ماندن سرنوشت محتوم بهشتی است. بهشتی امروز بیش از هر چیز ساخته شیفتگی ها و دل زدگی هاست. از طرفی، آنچه امروز در راستای آن تلاش می شود هم چیزی جز "پرگویی برای فراموش شدن" در قبال وی نیست. دوم آبان ماه زادروز آیت الله شهید بهشتی است و آنچه در پی می آید گفتگوی جماران پیرامون بررسی این شهید مظلوم با دکتر سید محمدرضا بهشتی است. وی استاد دانشکده فلسفه دانشگاه تهران، فرزند مرحوم بهشتی و از فعالان سیاسی است. متن گفت و گو جماران با وی را در ادامه می خوانید:
یکی از مهم ترین نیاز های امروز جامعه ما بازخوانی اندیشه ها و آراء بزرگانی همچون آیت الله بهشتی است. هنگامی که در خصوص ایشان تامل می کنیم در می یابیم که مرحوم بهشتی ساخته عشق ها و نفرت هاست. و اصولا جامعه ما با نوعی ابهام و پرگویی در برابر ایشان مواجه است، که صرفا موجب ناشناخته ماندن شخصیت، آراء و نظرات ایشان شده است. به عنوان مطلع گفت و گو؛ به نظر شما علت ناشناخته ماندن متفکرانی چون بهشتی چیست؟
یکی از دلایلی که ممکن است تا موجب شود درباره چهره ای داوری ها و قضاوت های گوناگونی در جامعه شکل بگیرد؛ این است که این چهره، خود دارای ابعاد گوناگونی باشد و افراد در مواجهه با این چهره و در مواجهه با بعدی از ابعاد فرد، برای خودشان تصویری از اوبسازند و درباره وی داوری خاصی انجام دهند. کسانی که به لحاظ شخصیت، چند بعدی هستند همواره در معرض چنین پدیده ای قرار میگیرند. به خصوص اگر این چهره ها به نحوی از انحاء در عرصه های اجتماعی هم حضور داشته باشند؛ و هم توجه ها و علاقه ها را برانگیزانند و هم از جانب دیگر مورد پرسش ها، ابهام ها و یا گاهی احساس های ناشی از نوعی ناخرسندی قرار بگیرند. این پدیده به خصوص در جوامعی که گرایش به نوعی اسطوره سازی در باب چهره ها دارند، بیشتر مشاهده می شود. در اسطوره سازی ها بیش از انکه تکیه ما بر واقعیت های ملموس و قابل بازیابی از افراد باشد؛ تصویری که از افراد ساخته می شود، بر پایه نوعی از نسبت گرفتن ما با انهاست، که نوعی رابطه فکری، ذهنی، عاطفی و احساسی ما هم در آن نقشی ایفا می کند. در حقیقت ما تصویری از دریافت های خودمان را داریم که اینها را به صورت یک تصویر واحد در می آوریم و داوری های مان را هم بر همان اساس صورت می دهیم. درباره مرحوم شهید آیت الله بهشتی؛ به خصوص با فراز و نشیب هایی که در مقاطع محتلف زندگی پر دگرگونی ایشان سراغ داریم، این جریان را به روشنی درک می کنیم. به تعبیری که بنده در پاسخ به چنین سوالی به شعر مولانا استناد می کنم که «هرکسی از ظن خود شد یار من/ وز درون من نجست اسرار من». این است که در یک نگاه جامع، وقتی به یک چنین چهره ای می نگریم؛ از داوری های معارضی که در قبال او وجود دارد، به تعجب می افتیم. بخشی از این پدیده به طور طبیعی اتفاق می افتد. به این معنا که چون تماس افراد از زاویه معینی با یک چنین فردی بوده، او را صرفا از این زاویه نگاه می کردند. لذا زوایای دیگر شخصیتی وی مغفول مانده و یا اصلا تماسی با زوایای دیگر ایشان نداشتند. به همین دلیل وقتی شما سعی می کنید تصویر جامعی از ایشان ارائه کنید؛ کسانی که فقط از یک زاویه خاص با شخصیت ایشان آشنا هستند، با مسائلی مواجه می شوند که ممکن است با آنها احساس غرابت کنند. حتی ممکن است در وهله نخست، برخی به گونه ای با چنین تصویر جامعی برخورد کنند که به نظرشان جای انکار چنین تصویری وجود دارد. اگر شما بتوانید نشان دهید که کوشش شده است تا این تصویر براساس واقعیت های ملموس و تثیبت شده ای شکل بگیرد، خیلی دچار شگفتی می شوند که چرا با ابعاد دیگر این افراد اساسا تماس نداشته اند و با آن مواجه نشده اند.
به گمان من این نحوه شکل گیری تصویرها از چهره ها و اشخاص، ممکن است گاهی در برابر احساس ها و علایق ـ چه مثبت و چه منفی ـ سبب شود، تا دستیابی ما به این چهره ها دشوار شود. به خصوص اگر به دلایل مختلفی، نحوه ای تلاش برای برانگیختن احساس نسبت به این افراد هم صورت گرفته باشد. این پرده های ابهام که در اطراف این چهره ها تنیده می شوند؛ یک نقش مهم را از این چهره ها باز می ستاند؛ که این نقش، نحوه ای از الگو شدن برای حوزه هایی از زندگی برای نسل های بعدی است. یعنی ممکن است چه بسا با نیت خیلی خوبی در بزرگداشت و تمجید و تکریم این شخصیت ها قدم برداشته شود؛ اما نحوه این تکریم و بزرگداشت به گونه ای باشد که به جای اینکه روشنگر باشد و از زندگی آنها بهره ای را که بنا هست نصیب کسانی بکند که میخواهند با او آشنا شوند؛ اینها بیشتر دور از دسترس می شوند و نه تنها در ترسیم اینگونه چهره ها نقش مثبتی ایفا نمی کنند، بلکه چه بسا امکان دستیابی به آنها را مشکل تر هم می کنند. لذا ما همواره با چهره ای سروکار دایم که خودمان آن را ساخته ایم.
این تصویر شاید نسبت به خیلی از بزرگان دیگر هم صادق باشد. به نظر می رسد در میان پیشگامان نهصت انقلاب تنها شاید دکتر شریعتی بی رحمانه تر نقد شده است، واصولا سایرین مورد نقد اصولی واقع نشده اند.
در زمان حیات شهید بهشتی نقد های بسیار تندی نسبت به ایشان انجام می شد. نقدهایی که بسیارهم با شخصیات ایشان فاصله داشت. به طور مثال آقای بهشتی متهم به چیزهایی می شد که در رفتار و شخصیت ایشان وجود نداشت. مثلا کسی که اهل کار جمعی است و خودش را مقید به کار جمعی می داند و اهل ایجاد میدان انتخاب آزاد برای افراد است، وهمواره به نظر جمع احترام می گذارد؛ متهم به انحصارطلبی می شود. اینها نشان می دهد که قضاوت در مورد این افراد توام با احساس ـ اعم از مثبت و یا منفی ـ است. چهره هایی که نوعی نقش اجتماعی ایفا می کنند، معمولا در معرض چنین وضعیتی هستند.
شما اشاره کردید این داوری ها از افراد بر اساس همین داده ها صورت می گیرد. چرا که داوری ما نسبت به افراد بر اساس رابطه ما با آنها شکل می گیرد. به نظر شما تلاشی نمی توان انجام داد تا ما به یک داوری بین الاذهانی تر برسیم؟
بله، هرگاه بنا باشد نوعی داوری در مورد افراد و شخصیت ها شکل بگیرد، بالاخره برخی مسائل خارج از دایره قضاوت قرار می گیرند. بنابراین نمی توان داوری و قضاوت نهایی در مورد موضوعات و اشخاص انجام داد. گاهی وقت ها هنگامی که با فاصله زمانی به افراد یا چهره ها نگاه می کنیم، به ویژگی هایی برخورد می کنیم که معلوم نیست معاصران آنها این شاخصه ها را در این افراد دریافته باشند. چرا که در اثر گذر زمان پرسش هایی برانگیخته می شوند، که خود باعث رجوع و کاوش دوباره راجع به فرد خواهد شد. لذا داوری قطعی کاری بسیار دشور، بلکه ناممکن است.
یکی از انتقادات وارده نسبت به آثار شهید بهشتی، وجود نوعی عمل زدگی و رویکردی مبتنی بر فهم عرفی و شناخت های بدیهی است. هم چنین به نظر می رسد فضای کلی آراء ایشان متاثراز اتمسفر ادبیات فلسفی مارکسیستی و شبه مارکسیستی باشد. شما این دو نقد اساسی را تا چه حد وارد می دانید؟
با احترام نسبت به کسانی که ممکن است این دو نقد را نسبت به شهید بهشتی مطرح کنند، باید عرض کنم که من هیچ یک از این دو نقد را وارد نمی دانم. چرا که اولا به کار بردن زبان ساده در میان مباحث پیچیده نظری، نه تنها یک کاستی در اندیشه و قوت اندیشه را نشان نمی دهد؛ بلکه اتفاقا بنده این امر را نوعی توانمندی و هنر می دانم. در آثار ایشان ممکن است شما یک عبارت یک جمله ای ساده را بیابید. اما هنگامی که شما پیشینه و مبانی نظری این جمله را سراغ داشته باشید، می یابید که همین یک جمله کوتاه، ماحصل مباحث طولانی نطری است. مرحوم بهشتی در گفتار و در مواجهه با اشخاص به هیچ وجه چنین خواستی نداشت که دانسته های خود را در معرض دید دیگران قرار دهد. معمولا غالب کلمات ایشان حساب شده، بیان شده است. اتفاقا مرحوم بهشتی از جمله کسانی است که در سخن گفتن بسیار محتاط است و سعی می کند آنچه را که می گوید؛ دقیق بیان نماید. لذا به گمان من از این جهت ایشان گوینده نطاقی هم نبود. چرا که خطیب این توانایی را دارد که از یک مطلب کوچک یک خطابه بلند بالا بسازد. در حالیکه ایشان معمولا عباراتش را حتی در گفتار های عمومی به زحمت و با دقت بیان می کرد. لذا ممکن است آن روان بودنی را که در خطابه های افراد زبردست بیابید، در گفتار ایشان نبینید. اما سخن و کلام ایشان دقیق است. به نظر من در همین مباحث مربوط به شناخت ـ خصوصا با توجه به مخاطبان این سخنرانی ها و جلسات ـ قصد این نیست که یک بحث تئوریک محض برای اهل نظر صورت بگیرد. بلکه آنچه که پشت این مباحث وجود دارد، نشان می دهد که به هیچ وجه اینطور نیست که ایشان با مباحث فلسفی آشنایی کافی و عمیق نداشته باشد. ایشان علاوه بر آشنایی خوب با سنت فلسفی ما، به عنوان کسی که در سنت فلسفی غرب، می تواند کانت، هگل و برخی فیلسوفان دیگر را مستقیما بخواند و با آثار آنان تماس برقراد کند؛ نسبت به این موضوعات اشراف دارد. واتفاقا حاشیه های مهمی هم به این کتاب ها نوشته است. همچنین آثار هگل، مارکس، سارتر، هایدگر، ابن سینا و ملاصدرا هم در کتابخانه ایشان موجود است و در پاره ای موارد یادداشت هایی در این کتب وجود دارد که حاکی از دقت نظر بالاست. سوالی که برای مخاطب مطرح می شود؛ اینست که پس چرا ایشان به هنگام طرح مساله با یک بیان ساده و روان با مخاطبان رو به رو می شود؟ من به عنوان یک معلم فلسفه به این نکته باور دارم که بیان ساده و روان یک مساله پیچیده نظری، کار بسیار سختی است و توانمندی بسیار بالاتری را می طلبد. به این معنا که شما در چنبره اصطلاحات قرار نگیرید، تا این تعابیر باعث فاصله گرفتن اشخاص نشود و بتوان قدم به قدم با آنها همراه شد.
در خصوص نکته دوم که ناظر به پرسش چگونگی تاثیر ادبیات فلسفی مارکسیسم بر آثار مرحوم بهشتی است؛ باید عرض کنم که اولا طبیعی است که در محیط و زمانه ای که ادبیات خاصی جریان دارد، اصطلاحاتی که افراد از آنها استفاده می کنند ملهم از آن جریان فکری باشد. اما آنچه که در آراء ایشان مشاهده می شود نوعی رای مستقل در قبال این مکاتب است. به عنوان نمونه من در برخی از جلساتی که جمعی با ایشان کتاب کاپیتال مارکس را می خواندند، حضور داشتم. دوستانی که در این جلسات شرکت داشتند، کسانی بودند که در رشته اقتصاد تحصیل می کردند. در این جلسات دو نفر کتاب را به زبان آلمانی می خواندند، دو نفر به زبان انگلیسی می خواندند و دو نفر هم به زبان عربی می خواندند. نحوه ورود و خروج مرحوم شهید بهشتی در این مباحث ـ با توجه به اینکه رشته ایشان اقتصاد نبود-ـ یک تلاش معطوف به فهم عمیق منصفانه از مارکس بود. این ویژگی مرحوم بهشتی در مواجهه با آراء و اشخاص؛ یعنی نقد منصفانه در قبال افرادی که حتی اختلافات مبنایی هم با آنها دارد؛ در کمتر کسی قابل مشاهده است. همانطور که می دانید مرحوم بهشتی در مورد دکتر شریعتی در معرض سوال و پرسش قرار گرفته است، که در کتاب "شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن"جمع آوری شده است. علاوه براین، ایشان حاشیه هایی بر چند کتاب از مرحوم شریعتی نیز دارد. به طور مثال در کتاب اسلام شناسی، ایشان نقد های منصفانه ای در خصوص این اثر دارد. شما در این نوشته ها مشاهده می کنید که ایشان نقاط مثبت را برجسته کرده و به نقاطی هم که از قوت استدلالی کافی برخوردار نیست، فارغ از هرگونه حب و بغض اشاره کرده است. لذا اینکه ایشان تلاش می کرد نقاط قوت و ضعف را با هم ببیند، در آراء و اقدامات ایشان متجلی بود. پس از انقلاب ایشان به دنبال شهادت مرحوم مطهری به جای ایشان به عضویت جمعی برگزیده شدند که مسوول نشر آثار دکتر شریعتی بودند. در آن جمع خانم شریعت رضوی، مرحوم بازرگان، مرحوم مطهری، آقای محمد رضا حکیمی و چند نفر دیگر حضور داشتند. پیش از شهادت مرحوم مطهری، این جمع به این نتیجه رسیده بود که آثار دکتر شریعتی مطالعه شود و یک ارزیابی از آنها صورت بگیرد. به این ترتیب که آن بخشی از آثار ایشان که به نظر می رسد به لحاظ متقن بود مبانی فکری دینی در حد نصاب خوبی است، چاپ و منتشر شود. چراکه پس از فوت مرحوم شریعتی،اعلامیه ای با امضای مهندس بازرگان و مرحوم مطهری منتشر شد که آقای بهشتی با آن نامه موافق نبود، و سعی کرد که از انتشار گسترده آن جلوگیری کند. چون معتقد بود این کار در دوره مبارزه علیه دستگاه شاه به مبارزین ضربه می زند. و صرفا سبب سرگرفتن دعواهای حیدری و نعمتی در میان جریانات سیاسی میشود، بدون آن که در جهت عمق بخشیدن و تصحیح دیدگاه ها مفید واقع شود. پس از شهادت مرحوم مطهری بنا شد که فردی به جای آقای مطهری جایگزین شود، که این جمع آقای بهشتی را انتخاب می کند. ایشان در این جلسه شرکت می کنند و پس از شنیدن صحبت دیگران، با این امر مخالفت می کنند. چرا که ایشان اعتقاد داشت که این جمع مجاز به چنین کاری نیست. ایشان معتقد بود که باید آثار دکتر شریعتی چاپ شود؛ و حداکثر اگر نظراتی در باب برخی نظرات نویسنده وجود دارد، می توان آن را در پاورقی منعکس نمود. آن هم با این مبنا که «چه می دانیم؟ شاید بعدها کسانی متن و پانوشت را خواندند و گفتند در متن به نکاتی توجه شده که در پانوشت نشده است». لذا ایشان حتی اگر به لحاظ مبنایی خود را آشناتر به مسائل می دید، اما مجال باز بودن عرصه برای تفکر دیگران را ضایع نمی کرد. این نشان دهنده نحوه مواجهه مرحوم بهشتی با دانسته ها و موضوعاتی است که با آنها برخورد می کند. همچنین ایشان در جلسه ای مساله مواجهه با قرآن را طرح می کند، که در کتاب روش برداشت از قرآن مکتوب شده است. در این کتاب شما می بینید که ایشان در قالب جملاتی کوتاه، مفاهیم عمیقی را مطرح می کند. وقتی ایشان بیان می دارد که "قرآن کتابی است قابل فهم برای همگان"؛ حرف ساده ای به نظر می رسد. اما اگر شما بدانید که این مباحث در سنت کلامی ما چه تاریخچه ای پشت سر دارد، آن وقت متوجه اهمیت این موضوع و این جمله به ظاهر ساده خواهید شد. در بحث شناخت که ایشان آن را در سه نوبت ارائه کرد، افرادی از قشرهای اجتماعی و سنی مختلف، مخاطب ایشان بودند. اگر کسی می دانست که مرحوم بهشتی چه زمینه ها و پس زمینه های فکری و مطالعاتی عمیقی در این خصوص دارد، برایش لذت بخش و تعجب آور بود. آن هم در دوره ای که شناخت برای افراد تبدیل به یک مساله شده بود. در مغرب زمین شاید به گفت و گو و هم اندیشی به این شیوه بیشتر توجه می شود و ما از این نظر با آنها فاصله داریم.
به نظر من مرحوم بهشتی از ابتدا تا پایان زندگی یک معلم باقی ماند. حتی هنگامی که در سمت های مختلف حضور داشت. و منظورم از معلم کسی است که می خواهد افراد را برای درک و فهم مستقل همراهی کند. بنده با توجه به آنچه از نزدیک مشاهده کردم و همچنین با توجه به احاطه نسبی نسبت به آثار منتشر شده و منتشر نشده از ایشان، به این داوری در خصوص مرحوم بهشتی رسیده ام.
در خصوص عمل زدگی هم که شما مطرح کردید؛ باید اشاره کنم که مرحوم بهشتی به نظری که معطوف به عمل است معتقد بود. البته این مساله به معنای این نیست که دانش تئوریک برای ایشان مطرح و مهم نباشد. در حقیقت ایشان معتقد بود که دانشی که در گوشه حجره و کتابخانه باشد، نهایتا برای همان حجره و کتابخانه مفید است. دانشی که با عمل پیوند بخورد، به عنوان نقش آفرین در زندگی تاثیرگذار خواهد بود. ایشان شخصیتی بود که با رای و باور و عقیده اش زندگی می کرد. اینطور نبود که ایشان در مقام نظر یک فرد و در مقام عمل فرد دیگری باشد. حتی طرح پرسش های ایشان هم با تجربه زندگی گره خورده است. خاستگاه پرسش های شهید بهشتی تجربه ملموس زندگی است و پاسخ های وی هم پس از چرخش در میدان نظر باز هم معطوف به همین تجربه زیست است. و من عقیده دارم که این نوع برخورد با آثار مرحوم بهشتی نوعی برخورد سطحی است. در خصوص نسبت نظر و عمل سخنان بسیار و مهمی است که از دایره این پرسش و پاسخ بیرون است.
اندیشه سیاسی و تئوریک آیت الله بهشتی از موضع نقد رویکردهای مادی و التقاطی و از پایگاه فلسفه اسلامی و بر اساس یک روش مبتنی بر شناخت است. اولا علت تاکید ایشان روی مفهوم شناخت چیست؟ ثانیا به لحاظ راهبردی و استراتژیک جایگاه شناخت؛ اعم از عرفانی، فلسفی، قرآنی و یا حتی طبیعی در منظومه معرفتی شهید بهشتی کجاست؟ و ثالثا این مفهوم چه تاثیری در تبیین رابطه انسان و مکتب دارد؟
من فکر می کنم بسیاری از مسائلی که در سطوح متاخرتری مورد بحث قرار می گیرد، و در بعضی از موارد به تعارض هایی دچار می شود که لاینحل باقی می ماند؛ به خاطر این است که در آن زمینه به مبانی شناختی و معرفتی مورد اجماع نرسیده اند. لذا فقدان تببین و شناخت صحیح مباحث، ممکن است در جای دیگری ظهور پیدا کند. طرح مباحث مربوط به شناخت، خصوصا در حوزه های مختلف؛ اعم از فلسفی،تجربی، عرفانی و ... در نحوه رویارویی با مسائل بسیار تعیین کننده است. تاکید مرحوم بهشتی به مساله شناخت فقط به خاطر این نیست که این موضوع به نوعی موضوع روز است. یکی از جالب ترین نمودهای این مساله، در جزوه ای تحت عنوان "مواضع ما" آمده است که مربوط به حزب جمهوری اسلامی است. مرحوم بهشتی برای این جزوه حدود چهارصد ساعت وقت مفید گذاشت. در وهله اول به نظر می رسد که در این جزوه باید به مواضع یک حزب سیاسی پرداخته شود. اما وقتی این کتاب را مطالعه می کنید، در ابتدا با مباحثی مانند رابطه انسان و خدا وطبیعت رو به رو می شوید و در ادامه به نظامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و قضایی برخورد می کنید. به نظر من این نگاه ایشان، نشان دهنده یک انسجام ذهنی است. یکی از ویژگی های مرحوم بهشتی، برخورداربودن ایشان از یک نگاه منظومه ای است. و این منظومه به هم پیوسته است. یعنی ایشان متوجه می شد که اگر یک موضعی در بحث حقوق یا اخلاق اتخاذ می کند، چه تاثیری بر حوزه اقتصاد، قضا و دیگرشئونات مختلف یک جامعه خواهد گذاشت. اگر ایشان بحثی را در شناخت مطرح می کند، بعدا از این موضوع یک نتیجه ای را در بحث اخلاق خواهد گرفت. فقدان این نگاه منظومه ای یکی از کاستی های زمانه ماست. بنابراین اهمیت مساله شناخت در دیدگاه مرحوم بهشتی نه تنها به خاطر مطرح بودن این مساله در عصر حیات ایشان است؛ بلکه دکتر بهشتی به این واقف است؛ که روشن شدن بسیاری از مسائل در این مرحله سبب می شود که مباحث در مراحل بعدی با پایه های متقن تری شکل بگیرد. برای مثال ایشان تفکیک بین هست ها و باید ها را قبول نداشت. یعنی ایشان معتقد نبود که هست شناسی و باید شناسی را بتوان به طور کلی از یکدیگر تفکیک کرد. این فکر به رغم آن بود که می دانست گزاره های بیان کنده هست و باید باهم فرق دارند. لذا طرح مباحث مربوط به شناخت در دیدگاه ایشان به لحاظ سیستماتیک دارای نوعی تقدم است.
شهید بهشتی همچون بسیاری از مصلحان مسلمان، از منظر انسان شناسانه به این نکته تاکید دارند که قرآن یکی از مهم ترین وظایف انسان مسلمان را ضرورت تلاش برای برپایی جامعه آرمانی اسلام در عرصه حیات مادی می داند. ضرورتی که هم در چیستی آن و هم در چگونگی آنوجود دارد. به طور کلی جایگاه و اهمیت انسان در نگاه ایشان چگونه است؟
توجه ویژه به انسان و برقراری نسبت میان انسان و پدیده های گوناگون ـ مثل خدا، وجود، طبیعت، جهان و ... ـ مبین دیدگاه شهید بهشتی در خصوص جایگاه انسان است. یعنی ایشان از منظر انسان با پدیده های گوناگون برخورد می کند. حتی در مواجهه با دین هم توجه ویژه ایشان به جایگاه انسان متجلی است. اتفاقا ایشان معتقد است که دین نفطه عزیمت انسان نیست. انسان در جست و جوی زندگی و جهت دهی و معنادهی به آن است که با پیامبر مواجه می شود. در حقیقت از منظر ایشان، پیامبر نقطه آغاز نیست. بلکه پیامبر در میانه راه انسان جستجوگر قرار می گیرد. این طرز نگاه به نسبت میان انسان و دین بسیار متفاوت و بدیع است.
سوالی که اینجا به ذهن می رسد این است که شما چقدر با اپتیک خودتان به شهید بهشتی نگاه می کنید؟
من تا اینجا سعی کردم که از منظر خودم نگاه نکنم. و بیشتر از سمت منظومه فکری مرحوم بهشتی به مسائل بپردازم. البته طرز بیان من با طرز بیان ایشان متفاوت است، ولی نکاتی که عرض شد، از منظر ایشان است.
اما اساسا وقتی با این نکات مواجه می شویم، این نکات را مغفول می یابیم.
بله، این مساله مربوط به همان نوع رویکردهای مختلف نسبت به ایشان است. مرحوم بهشتی در یک بعد فقیه و مجتهد نیز بود. به این تعبیر که می توانست استنباط مستقل از دین داشته باشد. وقتی ایشان وارد مباحث فقهی می شد، باز هم نگاه شان متاثر از همین منظومه فکری است.
به طور نمونه مرحوم بهشتی در کتاب «بهداشت و تنظیم خانواده» در خصوص مسائل مربوط به سقط جنین مباحثی را به لحاظ فقهی بررسی می کنند. ایشان به همراه مرحوم مطهری و آقای جعفری در این بحث مشارکت می کنند. فارغ از بحث مربوط به سقط جنین، رویکرد این سه نفر به موضوع، بسیار جالب و متفاوت است. لذا می توان رویکرد مرحوم بهشتی در این کتاب را مرتبط با روش تفسیری ایشان از قرآن تلقی کرد.
یکی از مهم ترین نقاط برجسته در عملکرد شهید بهشتی، توانمندی ایشان در خصوص ترویج تفکر تشکیلاتی و حزبی است. احزاب و تشکیلات به عنوان تجسم عینی یک مکتب ذهنی، همواره به عنوان جایگاهی برای وحدت نظر و عمل نمود پیدا می کنند. از این روبه نظر شما مهم ترین ارکان رفتار و منش تشکیلاتی ایشان چیست؟ و رفتار مدیریتی ایشان از نظر شما مبتنی بر چه الگویی است؟
مرحوم بهشتی واقعا به کار جمعی معتقد بود. ایشان جزو معدود افرادی است که در زمینه پژوهشی و علمی کار جمعی انجام داده است. شما به ندرت می بینید که در ایران کار پژوهشی به صورت جمعی انجام گیرد. آن هم کار علمی ای که چند نفر، هم عرض هم و هم تراز یکدیگر روی آن مشارکت کرده باشند. در کشور ما کتابی که پشت جلدش اسم سه نفر نوشته شده باشد، نادر است. مرحوم بهشتی علاوه بر زمینه پژوهشی، در امر اجتماعی هم کار جمعی انجام داده است. ایشان معتقد بود یکی از کاستی های جامعه ما، فقدان ظرفیت لازم برای حرکت جمعی است. ومرحوم بهشتی این مساله را یکی از نقیصه ی جدی جامعه ما می دانست.
یکی از محققانی که روی زندگینامه ایشان کار کرده بود، نشان داده بود که ایشان سی و دو جمع را در طول زندگی پنجاه و سه ساله خود؛ تاسیس، یا در آن ها مشارکت و یا از آن هاحمایت کرده است. و این، برای عمری به این کوتاهی یک کارنامه خوب است. ایشان نه فقط در حزب، بلکه پیش از انقلاب هم جمع های مختلفی را شکل می داد، که هرکدام در حوزه های خودشان کار جمعی را تمرین می کردند. لذا ایشان حرکت کند و لاک پشتی همراه با جمع را به تکتازی خرگوش وار ترجیح می داد.
دکتر بهشتی در وصیت نامه خود به دو نکته اشاره می کنند؛ یک نکته در باب نماز و ارتباط با حضور قلب در محضر خداست و دیگری همان توصیه «علیکم بالسواد الاعظم» است. چرا که منزوی شدن از جمع آغاز بسیاری از انحرافات است. مرحوم بهشتی حقیقتا به کار منظم جمعی، و پذیرفتن لوازم این کار ملتزم بود.