بی گمان اقناع جامعه برای آنکه در صورت بروز مشکلات روانی و رفتاری به کلینیکهای روانشناسی و به تراپیستها مراجعه نماید گامی بینهایت مثبت برای بهبود امور است.
سالها قبل، در دوران نوجوانی وقتی در سریالهای تلویزیونی میدیدیم که کسی به کارآگاه یا پلیس میگوید«من بدون حضور وکیلم حتی یک کلمه هم صحبت نمیکنم» یا « لطفاً با وکیلم صحبت کنید» با خودمان میگفتیم که اینها چقدر باکلاساند، یعنی یک وکیل همیشه در خدمت آنهاست و در هر موقعیتی به آنها مشورت میدهد؟ آن زمان یقین داشتیم که این مزیت یا فرصت، به کشورهای پیشرفته تعلق دارد و اگر هم در ایران باشد متعلق به بالای مثلث جامعه یعنی اقلیتی متموّل و داراست. داشتن وکیل از نظر ما نشانۀ باکلاس بودن و امروزی بودن قلمداد میشد. آن زمان در سریالها یا فیلمهای ایرانی اغلب کسانی که این جمله را بر زبان میآوردند کراوات داشتند، و کراوات برای ما معنایی نُمادین داشت.
در چند ماه گذشته کم و بیش و تا جایی که فرصت اجازه میدهد شبکههای اجتماعی را دنبال میکنم. احساس میکنم کلماتی مانند «تراپیست» و «تراپی» دارند همان مقام و موقعیت وکیل در سریالهای تلویزیونی را مییابند. در واقع کلمهای مانند تراپیست آرام آرام دارد در خدمت «پرستیژسازی» قرار میگیرد و نشانهای از «باکلاس بودن» و تعلق داشتن به «قشر خاص» قلمداد میشود. شاید اشتباه کنم ولی حتی احساس میکنم که این کلمه با «زبان بدن» خاصی اداء میشود و قبل و بعد از آن فضایی خالی ایجاد میشود تا کلمه؛ بیکموکاست شنیده شود. برخی با گفتن تراپیست، انتظار احترام بیشتری دارند و وقتی تراپیست دارند احساس میکنند بیشتر خوشبختاند.
تراپیست داشتن یا مراجعه برای درمان، دارد جنبهای مصرفی به خودش میگیرد. همانطور که افراد با مصرف برخی کالاها و خدمات، برای خود هویتی متمایز و منفرد میسازند و تلاش میکنند مرتبه طبقاتی خود را ارتقاء دهند کلمه تراپیست هم به تدریج دارد تبدیل به کالا یا خدمتی مصرفی میشود که یکی از کارکردهای آن ارتقاء مرتبه طبقاتی و قرار گرفتن فرد در زمرۀ افراد «باکلاس»است. نکته قابل تأمل آنکه(طنز یا جدی) برخی افراد در شبکههای اجتماعی مینویسند«کسی که تراپیست نداره رو باید باهاش کلاً کات کرد». این نوع جملهها یادآور جملههای مشابهی درباره سطح یا موقعیت طبقاتی است، اینکه«کسی که همشأن و هممرتبه ما نیست درخور رابطه با ما نیست».
اینکه هم اکنون گروه مرجع یا الگوی جامعه چه کسانی هستند، و اینکه آیا میتوان گفت رفتارهای فرهنگی همچنان از اقشار متموّل، دارا و بالا شهری جامعه تقلید میشود بحث پیچیدهای است که در این نوشته کوتاه وارد آن نمیشوم ولی گمان جامعه شناختی من آن است که سریالهای یکی دو سال اخیر در گسترش وضعیتی که من فعلا آنرا« فرهنگ تراپ» ( therapculture) مینامم نقش داشتهاند. تأیید چنین گمانی بیشک نیازمند پژوهشهای علمی است. سلبریتیها در جریانسازی فرهنگی نقش دارند. سلبریتیها کم و بیش بر حیات فرهنگی جامعه اثرگذارند، هر چند معتقدم که این اثرگذاریها بستگی به شرایط و موقعیتهای مختلف و بزنگاههای هر جامعه دارد ولی به آسانی نمیتوان نقش سلبریتیها را در الگوسازی نادیده گرفت. سلبریتیها همچنان به شکلی بالقوه منبع تقلید برخی از گروههای اجتماعیاند.
بی گمان اقناع جامعه برای آنکه در صورت بروز مشکلات روانی و رفتاری به کلینیکهای روانشناسی و به تراپیستها مراجعه نماید گامی بینهایت مثبت برای بهبود امور است. امیدوارم این نوشته به معنای مخالفت نویسنده با چنین مراجعاتی تلقی نشود که اساساً مقصود آن نیست. من این وضعیت را مترقّی و مثبت میبینم. این وضع نشان میدهد که جامعه بهتدریج از درمان روان انگزدایی میکند، با این وجود هر پدیده مثبتی میتواند به مسیرهای نادرست کشیده شود.
تبدیل تراپیست به مشخصه طبقاتی و تبدیل نفسِ مراجعه برای درمان به شاخصی برای کسب پرستیژ از جمله این انحراف هاست. تبدیل تراپی به کالایی برای فروش و کسب افتخار، به مانند نگارش کلمات با روکش طلا روی سنگ مزار است. به یاد دارم که یکی از دانشجویانم که ساکن یکی از کلانشهرهای کشور بود میگفت: با فخر فروشی به دوستان تهرانیام میگویم حالا ما هم مانند شما باکلاس شدیم. ما هم برای آلودگی هوا تعطیل میشویم. هوای شهر ما هم آلوده است، آسمان شهر ما هم مانند آسمان تهران سیاه است». دقیقا به همین دلیل باید نسبت به تبدیل رواندرمانی و تراپی به کالایی مصرفی برای کسب پرستیژ نگران بود. کم نیستند افرادی که علاقهای به کالا یا خدماتی ندارند ولی صرفا برای کسب پرستیژ آن کالا را خریداری میکنند تا شاخص کسب منزلت را به دست آورند. سرایت چنین وضعیتی به موضوع رواندرمانی، فعالیتی حرفهای را به کالایی یکبار مصرف و بیاثر تبدیل خواهد کرد.
رنج نباید مایه افتخار ما باشد.