درحالی رسیدگی به وضعیت کودکان خیابانی و کودکان کار یکی از اهداف اورژانس اجتماعی ذکر شده اما مشاهدات خبرنگار جماران حاکی از عملکرد ضعیف این نهاد دولتی دراین خصوص می باشد.
پایگاه خبری جماران، میلاد شیراوند:
اپیزود اول: زمستان سال 94 حوالی یک پل روگذر در یکی از شهرهای شمال غرب کشور، به همراه یکی از دوستان، دختری جوان را دیدیم که سر به زانو گرفته و وحشت زده به نقطه ای خیره شده بود، از او گذر کردیم ولی در موردش مدام صحبت می کردیم. گمان می کردیم دانشجو باشد. نگران وضعیت او شدیم، بعد از حدود بیست دقیقه تصمیم گرفتیم برگردیم، دختر همانجا بود. ساعت حدودا 12 نیمه شب بود و محیط برای یک دختر جوان به شدت ناامن بود. با اورژانس اجتماعی تماس گرفتیم، از مرکز کرج پاسخ دادند! گفتند با همان شهر باید تماس بگیرید. شماره 123 را با کد شهر مورد نظر می گرفتیم، وصل نمی شد، مجددا با همان مرکز کرج تماس گرفتیم. خواهش کردیم تا شماره ثابت اورژانس اجتماعی آن شهر را به ما بدهند. بارها تماس گرفتیم اما کسی جواب نمی داد، دوباره با مرکز کرج تماس گرفتیم، اپراتورکرج، خانم دلسوزی بود که تاکید می کرد ان دختر را تنها نگذاریم و حتی به پلیس هم اطلاع ندهیم. خود آن خانم پیگیری کرد گفت در آن شهر، اورژانس اجتماعی فقط در ساعات اداری کار می کند! و باتوجه به اینکه چاره ای نمانده با پلیس صحبت کنید. به کلانتری نزدیک رفتیم، جلوی درب کلانتری ماشین گشت بود، از آنها کمک خواستیم، گفتند ان ور پل مربوط به کلانتری ما نیست اما بمانید تا سربازمان برود قضیه را ببیند. بعد از چند دقیقه برگشت، به ما گفتند بروید کسی آنجا نبود، ما خود را رساندیم اما اثری از دختر نبود.
اپیزود دوم:
روز چهارشنبه هفته گذشته. هوای تهران سرد و بارانی بود طوری که بایستی لباس گرم پوشید.
در پیاده روی دانشگاه تهران، با دختربچه ای مواجه شدم که جسمی بسیار نحیف و ظریف داشت. روی یک تراکت تبلیغاتی و زیر باران نشسته بود تا رهگذران به او کمکی کنند.
بارش باران شدت گرفته بود و قطعا کودکی سه چهارساله با لباس نامناسب در این شرایط سخت آسیب پذیر بود. لباس هایش گشاد بود و باعث شده بود روی بدنش نایستد. کودک سه چهارساله حتی لباس زیر برای کمتر تماس داشتن با پیاده روی کثیف و خیس ان خیابان را نداشت.
با اورژانس اجتماعی تماس گرفتم و جریان را در میان گذاشتم، گفتند نیم ساعت طول می کشد به آنجا برسیم و تاکید کردند من بروم. تصمیم گرفتم صبر کنم، پس از نیم ساعت مجددا تماس گرفتم، شدت باران هم بیشتر از قبل شده بود، به اپراتور قبلی وصل کردند، گفتند اطلاع داده ایم تا اورژانس از یافت آباد به محل برسد، زمان بر خواهد بود. پس از حدود ده دقیقه اکیپ اعزامی تماس گرفت، با لحن عجیبی گفتند احتمالا کولی هستند، به فرد پشت تلفن گفتم چهره شان به کولی ها نمی خورد، احتمالا ایرانی هستند، گرچه چه فرقی می کند اصلا؟ کودکی الآن تحت آسیب است. گفتند این ها شبکه هستند و ... حدودیک ساعت هم طول می کشد ما برسیم، پاسخ دادم روزنامه نگار هستم و بااین مسائل آشنا هستم، همکارتان قول داده بود نیم ساعته برسند، بعد ازینکه شنیدند خبرنگار هستم گفتند چهل دقیقه دیگر می رسیم و همچنان تاکید می کردند که بروم تا خودشان به قضیه رسیدگی کنند اما ترجیح دادم بمانم.
در این حین دو کودک دیگر که حدود 6 و 8 ساله بودند، به دختر بچه سه چهارساله ملحق شدند.
نزدیک شدم، می گفتند افغان هستیم، پدرمان فوت شده و در افغانستان دفن است. اگر کمتر از 40 هزار تومان در بیاوریم مادرمان کتکمان می زند، حالا هم ده هزارتومن کم داریم . مشخص بود که این دیالوگ ها واقعی نیست و آموزش دیده بودند چرا که حین انتظارم برای آمدن اورژانس با شمارش حدودی ام، نزدیک به 500 نفر از کنار این کودک طی نیم ساعت گذشتند که گرچه تعداد زیادی از آن رهگذران حتی برایشان سوال نشد که چرا یک کودک بایستی در چنین شرایطی باشد؟ اما تعدادی نیز به او کمک می کردند که قطعا بیش از 40 هزار تومان می شد.
بعد از 95 دقیقه اورژانس تماس گرفت و دوباره آدرس دقیق خواستند! برای بار چهارم آدرس دادم. یکی از مددکاران جدا آمد، سلام کرد و به سراغ سه کودک رفت، چند سوال پرسید: خانه تان کجا است؟ شوش. چگونه می روید؟ با مترو یا بی آرتی. شماره تماس مادرتان را دارید؟ گفتند نه. سه کودک حساب کار دستشان آمد، مددکار با همکارانش تماس گرفت و گفت دور بزنید بیایید، سه کودک عقب عقب راه رفتند و دوییدند وسط خیابان، ماشین ها ترمز می کردند که زیرشان نگیرند، دست کودک سه چهارساله را گرفتم گفتم نرو، جیغ زد سپس مددکار خواست رهایش کنم، سومی هم دوید و فرار کرد. به همین سادگی!
ون اورژانس که رسید مددکار به همکارش گفت از آن ایلاتی های هفت خط بودند!
به من رو کرد و گفت نمی شود آنهارا به زور برد باید خودشان بیایند بگویند ما سرپناه نداریم تا آنهارا همراه خود ببریم، بدون آنکه اشاره کند اساسا کودک سه چهارساله ای که در این شرابط است چگونه باید تقاضای کمک کند؟
پرسیدم تکلیف چیست؟ گفتند کار خاصی نمی شود کرد، قبلا طرح کودکان کار را اجرا کردیم، فردایش کودکان را رها می کردند، بایستی با 137 (شهرداری) تماس می گرفتید. این را درحالی گفت که بار اول که تماس گرفتم از اپراتور پرسیدم که آیا بایستی با جای دیگری هم تماس بگیرم، که گفت نه!
مددکار می گفت تعدادشان زیاد است و سرشبکه دارند که مانند سرشبکه موادمخدر، مشخص است کیست اما ...
می گفت این ها جای خوب تهران گدایی می کنند، دختران زیادی هستند که در اتوبان ها نیمه شب گل می فروشند!
در نهایت گفت از حس انسان دوستانه تان متشکرم و رفتند.
این روایتی است از عملکرد مجموعه ای که بایستی دید بازدهی و اثرش چیست؟