پایگاه خبری جماران، دکتر مریم حجتی اخیرا سفری به خرمشهر داشته و دلنوشته ای را در خصوص این سفر به قلم درآورده و در اختیار جماران گذاشته است؛ که در ادامه آن را می خوانید:
دعوت مؤسسۀ «بهار خرمشهر» برنامۀ سفر را از شمال به جنوب تغییر داد و دوستان هم موافق. پیشنهاد و دعوت دوست عزیز خانم آذرمیدخت طباطبایی از سوی خانم صدیقه زمانی مدیر مؤسسه را نمیتوانستیم نپذیریم، به ویژه آن که برنامههای نمایشگاه کار آفرین در مسیر اهداف مؤسسه هم بود و ما را به بازدید مشتاق تر کرد به همین جهت مقرر شد که همزمان با برگزاری این نمایشگاه در جنوب باشیم.
خرمشهر نماد مقاومت در ایران است. وقتی شهید محمد جهانآرا در دفاع از آب و خاک و باورهایش ایستاد و پیکرش در خاک نشست، سید عبدالرضا موسوی قدم در جای پای او گذاشت، همان راه را ادامه داد و او هم حدودا هفت ماه بعد به شهادت رسید. همسر شهید موسوی، خانم زمانی نیز در جبهۀ دیگر در راستای اهداف همسر ودیگر شهدا بایاری دوستان هم اندیشه اش به مردم آن سامان خدمت میکند.
-بهمن 1395 توفیقی دست داده بود، به جنوب سفری داشتیم. از جنوب ایران تا دشت نینوا فاصلهای چندان نبود، اما بیش از کربلای شلمچه توفیقی نیافتیم. اینک باید کربلای دیگری را به یاد شهیدان عاشورا و عاشوراییان شهید زیارت کرد.
بیتردید نقش و حضور زنان در زندگی و حیات اجتماعی، کم از مردان نیست. این نقشآفرینی با توجه به شرایط، رنگ متفاوت میگیرد. مؤسسۀ بهار خرمشهر به فعالیت در عرصۀ زندگی میپردازد، حیات فردی و اجتماعی زنانی که با دستی کانون خانواده را گرم و پرشور نگه میدارند و ناگزیر با دستی دیگر چرخ اقتصادی خود و دیگران را هم میچرخانند.
یکشنبه- نهم دی 1397
پس از چند روز کار زیاد و خستهکننده، گذراندن شبی آرام، از اندیشۀ سفر و شیرینیهای آن بود؛ حلاوت سفر پیشین، آرامش را دو چندان میکرد.
صبح زودتر از معمول به سوی فرودگاه رفتیم، شش نفر از همراهان سفر حاضر بودند؛ دیگر مسافران هم حاضر در فرودگاه. بینظمیها و تأخیر انگار طبیعی مینمود، با اندک تأخیری سفر یک ساعت و ده دقیقهای از تهران به آبادان آغاز شد. به طور طبیعی گفتوگو در آسمان از زمین بود و گرفتاری زمینیان، مؤسسۀ بهار خرمشهر و فعالیتهایش، دستگیریها در امور بانوان صاحب حرفه و هنر و سرپرست خانواده.
فردوگاه آبادان ساعت 20: 10 را نشان میداد. راننده تاکسی وقتی تعجب ما را از دیدن پل مرمتشدۀ زمان جنگ دید، گفت: نه این پل از زمان جنگ نیست، آن را برای فیلم کیمیا ساختند که اینچنین است.
حدود ساعت 11 به مؤسسه رسیدیم بعداز خیر مقدمگفتن و وسیلههای پذیرایی که به واسطه هم یاری خودمان روی میز چیده شده بود برنامههای سهروزه را در اختیار نهادند. برنامۀ دیدن قسمتهایی از شهر را عصرگاهی وعده دادند بخصوص دیدن مسجد جامع همراه با اقامه نماز مغرب .
بیتردید شنیدن نام مسجد جامع خرمشهر هر ایرانی را به غمی دردناک فرومیبرد و در همان حال حس شکوه و استقامت و رهایی را در دلها زنده نگه میدارد. برنامۀ دیدن مسجد جامع شعفی ویژه در همه ایجادکرد. هنوز گرد خستگی راه نرفته، به نماز و ناهار نرسیده، کارشناس اجرایی مؤسسۀ بهار خرمشهر از راه رسید. از نمایشگاه دستاوردهای جوانان کارآفرین آبادان و خرمشهر سخن گفت. نمایشگاه روز بعد گشوده خواهد شود. گزارش مفصلی از فعالیتهای مؤسسه بیان شد که بدان اشاره خواهدشد.
ساعت چهار عصر برای گشت و گذار از میدان معلم (فرمانداری سابق) گذرکردیم، رود کارون و پل، یادها و خاطرهها؛ گرچه من و همراهان در زمان جنگ به صورت فیزیکی در خرمشهر نبودیم و لحظات مقاومت، سقوط و رهایی شهر را به چشم ندیدیم، اما هر دردمند و رنجدیدهای اگر چشم دل بازکند، آنچه که لازم است میبیند. گرچه لنجهای به گل نشسته، کشتیها و یدککشهای رنگ و رو رفته در کناره خروش همیشگی آب، یادآور خوبی است، همراهان که زخمهای عمیق از جنگ در روح و جان داشته، قطرات خون عزیزان خود را خشکشده بر کوچه پسکوچهها میدیدند؛ هیجان و خروش و حرکت هموارۀ کارون هم نمیتواند آن داغها را بشوید. با چشم دل دیدن صحنههای آتش و خون برای همسفران دشوار نبود، هریک در فراق عزیزی و پارۀ پیکری از خانوادۀ خود، خون گریستند.
کنار رود و پل به افق چشم دوختیم، پرندگان آرام و گه به شتاب از این سو بدان سو آزادانه میرفتند، چشم را امان نمیداد زیرا که در گذشتۀ نه چندان دور، خروش خمپارهها و گلولهها امان آنها را هم بریده بودند، اگر نبود خون پاک عزیزان، آنها هم چنین آرام و آزاد نمیتوانستند پرواز کنند. پرواز و رهایی چه هزینههای سنگین بر جای مینهد!
کیست که خرمشهر و کارون و مسجد شهر را ببیند و زمزمه نکند: «بر شهیدان به خون غلتان خوزستان درود، لالههای سرخ پرپرگشتۀ ایران درود». هر قدم که برمیداشتم فریاد «ضیاءالدین» (عزیز برادرم که ناظر بالیدنش بودم) و همۀ ضیاءهای دیگر در گوش دل طنینافکن بود... وقتی پرندگان با چستی و چالاکی از این سو بدان سو، بالزنان و رقصکنان سرود شادی داشتند، گاه بر روی آب و گاه جستی و تیزرو به آسمان، دلها را از زمین به اوجها میبردند که شهیدان خود را میدیدی، من هم ضیای خود را میدیدم... .
زنی مهربان از همکاران خیریه لبخندزنان در دستی سینی پر از بستنی محلی و تعارف... در آلاچیق کنار رود دمی بستنی و غرق در حیرت و حسرت.
گامها چابکتر، انگار سنگینتر شده، کیست آرزو ندارد تا بشنود: «شنوندگان عزیز! توجه فرمایید! خرمشهر، شهر خون آزاد شد» گوش دل باز کن الله اکبر در رهایی شهر و سرود شادی در مسجد جامع را خواهی شنید.
آوای ملکوتی اذان اندکاندک مردم را به مسجد فراخواند. صف جماعت و عبادت، قرائت قرآن و یاد درگذشتگان و شهیدان. یکی از همراهان کنارم بود، آیاتی را قرائت کردیم، این آیات مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت میکرد. این نیز آرامشی دیگر برای ما بود، حلاوتی ویژه داشت. دربارۀ این آیه گفتوگوی کوتاهی داشتیم که یکی از نمازگزاران سخت بر ما خرده گرفت که قرآن در دست و گفتوگو؟! اندکی حیرتزده توضیح دادیم که دربارۀ همین قرآن است که لب به سخن گشودهایم؛ اما جهالت و غفلت را مگر میتوان به سادگی چاره کرد؟! قرآن ما را به خُلق نیکو و رفتار درست توصیه میکند، مگر سودی داشت! از کنارش گذشتیم، انگار قبلهاش ما بودیم.
جالب آن که گهگاهی برای درستی صفهای نماز در جماعت و جمعهها بگومگوهایی رخ میدهد، اینجا هم چنین بود، انگار اجرای بعضی از امور سادۀ عبادی بزرگترین مسئله و مشکل است، در حالی که بسیاری از اصول بر جای مانده، بر فروعات (حتی غیر تعیینکننده) سخت پای میفشاریم. گاه این اصرارها حتی وهن اصول میشود چه رسد به فروع.
سالیانی است که بر در و دیوار مساجد، عکس شهیدان هر محله زینتبخش است. در این مسجد نیز چنین بود. شهید امیر گودرزی، متولد خرمشهر، شهادت 22/7/1359و... . این نمونهای از همۀ جان بر کفانی است که در آغاز جنگ نابرابر، با جسم و جانشان به دفاع برخاستند. روحش شاد، یادشان گرامی.
پس از نماز با توصیۀ دوستان به کنزالمال رفتیم. مرکز خریدی که بدون ورود و خروج گمرکی بهنظر قیمتها باید مناسب باشد. پس از ساعتی به سوی محل اسکان برگشتیم. استراحتی کوتاه و ساعت 11 شب خاموشی و استراحت.
بسیار توصیه کردهاند که به ظاهر انسانها نباید نگریست و قضاوت کرد، بسا بزرگانی در ظاهر ساده و در نگاه دیگران حقیر، بسا حقیرانی که به ظاهر باشکوه و بزرگ جلوه میکنند. مؤمنان دلسوز و مردمدوست را چگونه میتوان شناخت؟ آنانی که در رفع گرفتاریها و مشکلات مردم دستی دارند، از سر مهر و محبت، میکوشند پرتوی بر زندگی دیگران افکنند و از سر دلدادگی و ایمان، دل و جان خود را به حضرت حق میسپارند. پاورچینپاورچین رفتن همسفران در نیمهشب و صدای آرام و ضعیف التماس دعا به گوش میآمد. این نیز موجب سرور و بالیدن است که با همراهانی چنین در سفری کاری و معنوی همراه هستی.
دوشنبه- صبح دهم دی 1397
بازگشایی و حضور در برنامههای نمایشگاه و بازدید از آن برنامۀ اصلی این سفر بود. صبحگاه پس از نواختن زنگی و ورزش صبحگاهی، صبحانۀ ویژه: حلیم و سرشیر و خرمای خوزستانی، انرژی مضاعف ایجاد کرده بود. تا شروع مراسم ساعتی پیادهروی در ساحل هوای دیگری داشت.
مراسم افتتاحیۀ دومین نمایشگاه دستاوردهای جوانان آبادان و خرمشهر آغاز شد. مطابق معمول از نهادها و سازمانها و ادارات مسئولان در سطوح مختلف حضورداشتند، از استانداری گرفته تا کارآفرینان برگزیده . بدیهی است حضور مسئولان اداری دلگرمی بیشتر فعالان این حوزه را در پی دارد، هرچند شعارها و وعدهها گاه نا امیدکننده است اما در این مکان تأیید و معرفی افراد نیکوکار از طرف خانم زمانی مارا امیدوار می کرد.
پس از سخنرانیهای مطابق معمول این نوع مراسم (ناگزیر برای جلب حمایت)، اجرای موسیقی با نیانبان و ترانههای محلی جنوبی شوری دیگر در حاضران ایجاد شد. پس از برنامۀ افتتاحیه به طور رسمی نمایشگاه چهارروزه فعالیتش را آغازکرد. تولید انواع و اقسام صنایع دستی: با پنجۀ زنان هنرمند: دستبافتهها؛ دستدوزها؛ فرشهای زیبا؛ کالاهای منبتکاریشده، خراطیشده و... کارهای هنری فعالان این عرصه آنچنان زیبا، چشمنواز و دلپسند بودند که در همان شروع نمایشگاه بسیاری از آنها به فروش رفت. خرید این کالاها به نوعی حمایت از کارآفرینان و زنان سرپرست و تحت پوشش نهادهاست که میتواند چرخۀ اقتصاد خانوادهها را بچرخاند.
هیاهوی فضای نمایشگاه، تلاش برای جلب نظر هر بیننده، جنب و جوش زنان و دختران، لبخند رضایت خرید و فروش کالاهای رنگارنگ و... فضای دلانگیزی را به وجود آورد که بیاختیار دلکندن از آن آسان نبود.
دوشنبه- عصر دهم دی 1397
عصر خود را در فضای شور و هیجان روزهای جنگ دیدیم، بازدید از مناطق ویژه در آبادان و خرمشهر، شبهجزیرۀ مجنون و مینو، دیدن اروند خروشان، نخلهای سر به آسمان اما با پیکر سوخته ، شنیدن غرش توپ و تانکها، صدای مسلسلها، بوی دود و آتش و خون، قدمگاه عزیزترین عزیزانت، پیکر غرقه به خون و نیمهجان رشیدترین فرزندان این آب و خاک و... . در هر قدمی میتوانستی حسکنی پا بر قطرههای خون گذاشتهای. نخلپیکرانی افتادند تا نخلها بروید و زندگی عزتمندانه ادامه یابد. هر یک از همراهان سفر، خود داغی از عزیزان را در سینه داشتند. در هرقدم اشکهای پیدا و پنهان را میتوانستی ببینی، بغضها در گلو خفته، قلبی سرشار از درد و غم.
تصویر صحنهها در برابر چشمان، غرورانگیز بود. پاسداری از آرمانهای انقلاب و وطن هزینههایی دارد. درود بر غیورمردانی که با تمام وجود ایستادند تا ایستادگی را به فرزندانمان بیاموزیم.
دیدن شهرک بریم محلۀ مسکونی کارکنان شرکت نفت آبادان خالی از لطف نبود. آبادان و خرمشهر شهرهای دیدنی و گردشگری هستند، در خوزستان نیز در این دو شهر امکانات کسب و کار کم نیست، با اندک دقت و تدبیر میتوان از ظرفیتهای بالقوه استفاده کرد.
هوای روحبخش در فصل زمستان برای رهایی از خستگی راه و اندک استراحت و لذتبردن از فضای شهری، هر رهگذری را وسوسه میکند بر صندلی حتی در کنار پیادهروها تکیه زند، با نوشیدنی یا خوردن بستنیهای خوشمزه محلی خوزستان دمی بیاساید. اما دریغ از چند صندلی و داشتن تعداد کافی کارکنان زبردست.
بر اساس برنامه، جلسهای در مؤسسه مقرر شده بود. پیش از جلسه برای خدمات درمانی چند بیمار نیازمند هماهنگیهای لازم انجام شد. یکی از بیماران دختر هفتسالهای مینمود که درمانش را به دلیل فقر رها کرده بودند، دختری که 14 سال داشت، اما به دلیل بیماری هفتساله نشان میداد.
مدیران مؤسسۀ بهار خرمشهر با حضور تعدادی از میهمانان از شهردار محترم خرمشهر، دعوت به عمل آوردند تا با حضور ایشان برای پیشبرد امور جلسهای تشکیل شود. مؤسسه برای رونق کار و فعالیت مددجویان تحت پوشش خود، فضای مناسب برای عرضه و فروش تولیدات نداشت. با طرح این موضوع و خواستهها و مشکلات دیگر، شهردار محترم گفتند آمادگی خود و شهرداری را برای همکاری و همیاری اعلام داشتند.آقای شهردار ضمن برشمردن امکانات شهری و مشکلات آن از همۀ مسئولان ملی یاری طلبیده، وی اشاره کردند که بارها با بسیاری از مدیران نهادها و ادارات مختلف استانی و کشوری گفتوگو کرد و یاری خواست، با وجود آن که بسیاری از مسئولان در سطوح مختلف، خود در دورۀ جنگ یا پس از آن به این شهر آمده بودند و بسیاری هنوز بوی آتش و خون را حس میکردند، اما... . وی افزود برنامههایی برای ارتقای فرهنگ عمومی و ایجاد شور و نشاط زندگی و کسب و کار طراحی شد که کمتر به مرحلۀ اجرا میرسد. در ادامه به موانع بسیاری اشاره کردند که برای رفع آن عزم عمومی میطلبد. شهرداری و نهادهای دیگر با تمام تلاش برای زیباسازی فضاهای شهری، اما به دلیل آسیبهای ناشی از دورۀ جنگ و مشکلات پس از آن در سراسر مملکت، نیز در جنوب هنوز نتوانسته است چنان که باید و شاید، درخور مردم سربلند خوزستان کارهای بایستهتری انجام دهند.
پس از گفتوگوها مقرر شد طرحها و برنامههایی مناسب با همیاری شهرداری برای رونق کارهای مؤسسه به طور مشترک انجام شود. حاصل این نشست آن بود که با موافقت آقای شهردار مقرر شد شهرداری دو سوله در اختیار مؤسسه قراردهد تا برای کارهای آموزشی و کارگاهی نیز مکان عرضه و فروش تولیدهای مددجویان تحت پوشش موسسه مکان مناسبی باشد.
سهشنبه- هفتم دی 1397
ساعت 30: 8 براساس توافق موسسه و شهرداری به مکان مورد نظر حاضر شدیم. فقط پیکرۀ دو سوله بدون امکانات دیده میشد. پس از گفتگو شهردارمحترم دستور دادند که شهرداری با یاری خیّران این مکان را بازسازی و آماده کنند تا به عنوان کارگاه و فروشگاه بانوان کارآفرین مجهز شود.
برای بازدید از بازارچۀ بانوان حرکت کردیم. جناب شهردار از فرصتها سود میجست و از فعالیتهای شهرداری سخن میگفت از جمله پارک در حال احداث ویژۀ بانوان. از تکمیل استخر بانوان نیز نکاتی را یادآور شدند.
دیدار از بازارچه با بیش از 20 مغازه فعال؛ مکان بازارچه مناسب برای جذب گردشگران نیست، باید چارهای اندیشید. منطقۀ آزاد اروند مکان دیگری برای رونق اقتصادی شهر است؛ مدیرعامل منطقۀ آزاد از شرایط مناسب منطقه و مشکلاتی که پیش میآید سخن گفت و امیدوار بود که بر مشکلات میتوان غلبه کرد. وی تاکید کرد که برنامهها و فعالیتهای جمعی دلسوزان و مسئولان موجب شور و نشاط اجتماعی است. نکتۀ جالب توجه آن است که منطقۀ آزاد و بناهای آن به گونهای طراحی شد که نیمی از آن در آبادان و نیم دیگر در خرمشهر قرارگرفته، این علاوه بر همبستگی اجتماعی و فرهنگی در اقتصاد دو شهر تأثیر مثبت خواهد داشت.
پس از بازدیدها همراهان بر آن شدند تا از ونیز ایران، شادگان خوزستان دیدن کنند. تالاب شادگان با وجود آن که در فهرست تالابهای بینالمللی ثبت شده است، اما کمتر توجهی بدان میشود. طبیعت بکر این تالاب میتواند با جذب گردشگر در گردش اقتصادی منطقه بسیار مؤثر باشد. با پذیرش سرمایهگذاران دراین منطقه بیتردید فصل جدیدی در تحولات خوزستان ایجاد خواهد شد.
وضع عمومی مردم روستاهای منطقه و نوع معیشت آنان چندان مطلوب نیست، دیدن کودکان و نونهالان با ظاهری دلخراش، نداشتن امکانات بهداشتی و آموزشی مناسب، نداشتن امکانات مناسب زندگی، نیز مشکلات ماهیگیری برای مردم، و... چهرۀ شایستهای برای مردم این دیار سربلند نیست.
نمنم باران طراوتی دگر داشت و شعفی برانگیخت. به پیشنهاد همسفران به رستوران معروف به «مضیف حاج عبدالله» رفتیم. در جزیرۀ مینو نخلستانها باشکوه و دلنوازند. وارد فضای دلانگیز شدیم. سمت راست چند تخت و حوض و گلآراییها، سمت راست میزی تدارک دیده بری میهمانان. نهالستان و گلخانۀ زیبایی به چشم میآمد، در برابرش استخر پرورش ماهی، در کنار آن قفس پرندگان، تلاش بیشتر برای جلوههای طبیعی. در فضای داخل سالن به شیوۀ سنتی پشتیها و زیراندازها روی تخت، گویا رئیس قبیلهای بر پشتی تکیه داده، در برابرش منقل زیبایی قرارگرفته. غذاهای سنتی و محلی میهمانان را به وجد میآورد. پذیراییکنندگان دو جوان با لباس متحدالشکل مشکی، قهوه و فنجان به دست، آمادۀ پذیرایی بودند. به لهجۀ جنوبی با خوشرویی تمام پذیرایی میکردند. در تعارف قهوه نکتهای جالب جلب توجه میکند که حاکی از نجابت زنان سرزمین ماست: وسایل پذیرایی را برای آقایان گذاشته، مواد غذایی در دست پذیرایی میکنیم، اما وقتی میهمانان بانوان باشند، با دستان کشیده و به سوی آنان پذیرایی میکنیم و کمر را خم کرده، تا زحمت بانوان برای برداشتن غذا کمتر باشدو هم حجاب زنان در برداشتن قهوه یا هر وسیله پذیرایی دیگر محفوظ باشد.
غذاهای ایرانی مربوط به تمام اقوام و استانها زبانزد جهانی است، خوزستان کم از دیگر مناطق ایران نیست؛ غذاهای بسیار لذیذ برای میهمانان که به یادماندنی است. باور ندارید امتحان کنید!
همسفران سفر تفریحی را تدارک ندیده بودند؛ بدیهی است که صرف هر وعدۀ غذایی سهمی برای نیازمندان باشد که معمولاً چنین بود و از این سفرۀ پربرکت نیز با تعدادی از خانم ها به دیدارشان...
چهارشنبه- هشتم دی 1397
صبح چهارشنبه در فرودگاه آبادان بودیم، در حالی که بخشی از دل و جان همراهان جا مانده بود. طول سفر دغدغۀ ذهنی و روحی همسفران این بود که مردم توانمند و آمادۀ تلاش، محیط و طبیعت سرشار از مواهب الهی؛ کجاست برنامه ریزی وهم یاری و همکاری و تدبیرو ؟ گامهای برداشتهشده در سراسر مملکت، نیز خوزستان کمنظیر است، اما تا نقطۀ مطلوب فرسنگها فاصله.
همسفران:
به امید روزهای خوش عزتمندانه برای مردم دینمدار و فداکار سرزمین ما.